نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۱۵ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

فاریدا

يكشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۸، ۰۹:۲۴ ب.ظ

سلام

برای نوه ی گلن یه عروسک گرفته بودم و دیروز بهش دادم. امروز دیدمش و گفت که اسم عروسکه رو فاریدا گزاشنه. یکم طول کشید و پرسیدم مثل اسم ایرانی فاریدا؟ (فریده) گفت آره! گفتم میدونی معنیشم چیه گفت unique and special :))

رفته بوده اسمای ایرانی دخترا رو سرچ کرده بوده و اینو انتخاب کرده. گفت اول دلبار رو انتخاب کرده (دلبر) بعد اینو بیشتر دوس داشته.

  • ظریف

آن قصر

يكشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۸، ۰۵:۲۱ ق.ظ

سلام

فکر کنم ننوشتم. هفته پیش صاحب خونه ام زنگ زد گفت کلید اتاقت رو من ندارم، تو خونه آب اومده و باید کفپوش رو جمع کنیم بریزیم دور. منم گفتم که تا یه هفته نیستم و گفت اوکی بعدا یکاریش میکنیم.

خلاصه که حساب کنید وضعیت من رو دیشب وقتی رسیدم. 

قشنگ آهو بچه کرده بود و روبه آرام گرفته بود. 

کفش باشگاهم از همه بهتر بود. روش یه اکوسیستماز انواع کپک بود که رشد کرده بود. واقعا زیبا بود ولیکن روی کفشم ترجیح میدم این همه زیبایی نبینم.

در اتاقم هم باد کرده پایینش و بسته نمیشه :))

3 تا فن و یه رطوبت گیر و یه هیتر تو اتاق روشنه که یکم خشک شه فعلا تا یکی بیاد این اتاق رو درست کنه. 

از دیشب تاحالا که پیشرفت زیادی نداشته. 

..... 

یه جای کفپوش دیدم یه تعداد گیاه رشد کرده بودن! در حد سبزه ها. خیلی کوچیک.

. .... 

گریل برقی داریم و یکم اسپند برده بودم، اونو بردم تو اتاقم روشن کردم و توش اسپند ریختم، تو یه ظرف که با فویل درست کردم. به زور آتیشش زدم، که خیلی هم آتیش نگرفت، و یکم اسپند دود کردم که بلکه شاید هم بوی اتاق رو بهتر کنه هم جلوی کپک های بیشتر رو بگیره.

(گاز برقیه فلذا خیلی سخته اسپند دود کردن!)

.....

همخونه ای گاوم، آشغال ها رو بیرون نزاشته بوده و ول کرده رفته. بوی جسد میداد سطل compost که توش مواد غذایی میریزیم.

....... 

وسایل بجز مبل و تخت رو بردم یه اتاق خالی دیگه که کفپوشش رو کندن فعلا. 


  • ظریف

سوتی

شنبه, ۸ تیر ۱۳۹۸، ۰۳:۲۳ ق.ظ

سلام

امروز صبح پرواز تهران به قطرم یه مقدار تاخیر داشت و تو همون یکی دو ساعتش، ده باری بیدار شدم و خوابم برد. چون ساعت 5 صبح حرکتش بود و از 12 1 بیدار بودم. یعنی قبلشم یه ساعت مثلا 12 تا 1 خوابیده بودم. 

حالا وضعیت رو فقط میخوام بگم. 

من رسیدم اونجا یهو دیدم مثلا بخاطر تاخیر ساعت 8 شده و پرواز بعدی 8 ونیم راه میفته. گیت رو هم که مثلا یه ربع قبلش میبندن و یه حساب کتاب کردم دیدم نصف فرودگاه رو باید برم تا از گیت فرود تا گیت پرواز بعدی باید برم. 

خلاصه این شد که دویدم. دوییدم و دوییدم تا رسیدم به گیت دیدم هیچ کسی نیست و یه نفرم داره با این چیزا که میبندن مردم رو هدایت کنن تو صف وایسن ور میره. دوییدم به سمت اونایی که پشت میز بودن و کارت پروازا رو چک میکردن اون آقا هه گفت کجا میری؟ گفتم مونترآل، دیر شددش؟ گفت نه 5 دقیقه ذیگه شروع میکنیم. گفت یه سر دستشویی برو و قدمی بزن و... برو بیا هستیم. فکر کردم که چون قبلیه تاخیر داشته اینا هم دارن رعایت میکنن. رفتم و صورتم رو شستم و یهو دوزاریم افتاد که قطر یه دوساعتی time zone ش فرق داره و انقدر گیج خواب بودم اصلا اونو حساب نکرده بودم :))

......... 

تو هواپیما بعدی نشستیم و اونم یک ساعت تاخیر داشت و همینجوری در و دیوار رو نگاه میکردیم. خود پروازه هم 12 ساعت و 40 دقیقه طول میکشید. من گفتم این دفعه دیگه این رو راحت پشت سر میزارم. راه که افتاد نشستم یکم غذا خوردم و یکی دوتا فکر کنم فیلم دیدم و خوابیدم و بیدار شدم و تو ذهن خودم 4 5 ساعت گذشته بود. تایمر پرواز رو نگاه کردم دیدم زده 11 ساعت :/.

...........

دلم برای این مهماندارای این پروازا سوخت چه کار مضخرفی دارن. داشتم با یکیشون حرفم میزدم گفتم شغل شما ها هم سخته ها این همه تو آسمون و این شرایط بد باشید همشم مجبور باشید لبخند بزنید برای مسافرا گفت آره مچمو گرفتی ‌‌:)). گفت که دوشب تو مونترآل میمونن و دوباره سوار یه هواپیما برمیگردن قطر. خونه اش هم تو قطر بودش. 

گویا خیلی از این تابش هایی که جو جذب میکنه و تابش های قوی هستن اون بالا هست و اینا بدنشون همیشه تحت تاثیرشونه.

......... 

دوتا بچه جلوم بود ولی خدا مادرشون و خودشونو خیرشون بده جیکشون در نیومد. 

. ......... 

  • ظریف

پشت پا

پنجشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۸، ۱۱:۰۴ ب.ظ



سلام

دیگه کم کم رفتنی شدم. 

یه کنسرو آش رشته گرفته  بودم ببرم ولی دیگه نشد و به عنوان آش پشت پای خودم گرمش کردم و خوردیم:)) چقدرم بد بود :)) شاید بدترین آش رشته ای که خورده بودم. 

دیشب از استرس که نمیدونم دقیقا چرا الان استرس باید بگیرم، خوابم نمیبرد تا حدود 3 4 و با قرص خوابیدم که تا خوابم برد بیدارم کردن برای نماز و کلا شب جالبی بود. 

....... 

صبح که بیدار شدم از 7.30 تا 13.30 یادمه سرم گیج میزد.

....... 

صبحش رفتیم بهشت زهرا یه خداحافظی کنم و بعدشم رفتیم دسته چمدون رو که کنده شده بود بدیم تعمیر. بچه ها سفارش قرص اسید معده و سیگار و... داده بودن که اونا رو هم گرفتیم.

........ 

دیگه همین دیگه. See you on the other side به قول معروف. 

  • ظریف

کارگردانی

سه شنبه, ۴ تیر ۱۳۹۸، ۱۰:۲۶ ق.ظ



سلام

دوباره خواب چرت و پرت ولی این دفعه انقدر خوب کارگردانی شده بود که تحت تاثیرش قرار گرفتم. 

داشتم از صخره بالا میرفتم و تمام مدت حواسمم بود که برگشتش سخته. و این که دفعه اولمه. 

شاید 200 300 متر بالا رفتم و به یه جایی که میشد نشست رسیدم. 

ازون جا به پایین نگاه میکردم شیب بیشتر از 90 بود یعنی صخره هه / نبود مثل کوه عادی، به صورت خیلی کمی \ اینجوری بود.

یه نفر دیگه هم همراهم بود که پایین تر از اون نقطه هه قابل نشستن فقط صخره رو گرفته بود.

نمیدونم چرا حس میکنم املای صخره غلطه. 

تصمیم گرفتیم بریم پایین و من چند بار اونم بگیرم صخره رو ولی دفعه اول مثلا دیدم دستم قدرت کافی رو نداره وزنم رو تحمل کنه. دفعه دوم دیدم سنگای خوبی برای گرفتن نیست. دفعه سوم دستم عرق میکرد. خلاصه هر دفعه آویزون میشدم یکم مونده بود که بیفتم ول میکردم و خودم رو میکشیدم جای امنی که نشسته بودم.

بین هر دفعه ازینا یه خواب دیگه میدیدم. یعنی تو فکر میرفتم و یه چیزی یادم میومد که برام اتفاق افتاده بود. بعد دوبار صحنه صخره هه میومد و همون آش و همون کاسه. 

بعد این که مطمعن شدم که نمیتونم با دست بیام پایین، داشتم سناریو های دیگه رو بررسی میکردم. جالبیش اینه که خیلی آرامش داشتم وقتی به سناریوی پریدن پایین یا این که مردن اون بالا فکر میکردم!

وقتی بیدار شدم تا یه ساعت داشتم در و دیوار رو نگاه میکردم که چه مرگته همچین خوابایی میبینی آخه پسر.



.......

داشتم فکر میکردم که هوا گرم تر از این هم میتونست بشه که این تایم اومدم؟ تا اونجایی که یادمه تابستون گرم بود نه بهار!

...... 

خیلی سریع گذشت این سه چهار هفته. جالب بود. اتفاقای عجیب غریب و جالبی افتاد. 

....... 

یه چیزی که خیلی قدیما بهش رسیدم اینه که هر وقت نمیتونم یه کاری رو انجام بدم منطق رو کنار بزارم و با کله برم تو کاره. دلیلش اینه که بررسی کردن درست یا غلط بودن یه کار فقط اطلاعات رو زیاد تر میکنه و تصمیم گیری رو سخت و باعث تعللش میشه. یعنی مثلا میبینی زمان t وقت گزاشتی برای تصمیم گرفتن در حالی که انجام دادن یکی از مسیرا شاید کمتر از t طول میکشید.

یه جمله ای بود که قبلا هم نوشته بودم میگفت جاده ی زندگی پر از سنجاب های زیر گرفته شده ایه که بین اینور و اونور خیابون رفتن نتونستن تصمیم بگیرن. تصویر جالبی نداره ولی خب حرف جالبیه.

......... 

یکی میگفت که گذشته آدم، چیزی نیست که بخواد از دستش ناراحت باشه یا نخواد مطرحش کنه. زندگی آدم مثل یه برج jenga میمونه که اون گذشته ها چه خوب چه بد، باعث این شدن که الان همینی که هست باشه و همینی که هست طبقه های زیرین آینده میشه. این که تاریخ رو بخوایم فراموش کنیم و نابود کنیم خراب کردن اون طبقه زیریاس که باعث میشه کل برج بریزه زمین. 

  • ظریف