نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۵۳۲ مطلب با موضوع «عمومی :: نظرات و تحلیلای شخصی!» ثبت شده است

شغل

جمعه, ۱۱ اسفند ۱۴۰۲، ۰۵:۲۴ ق.ظ

شغل تو چیست

ببخشید، بگذار کمی برگردم عقب

وقتی بزرگ شدی میخواهی چه کاره شوی؟

خلبان؟ آیا خود را در نوک سرمایه گذاری فکری و مالی عده ای میبینی

که بالاترین های کلاس خود بودند

و با همفکری و زمانی که هزینه کردند

توانستند بالاترین تکنولوژی بشر را بسازند

که آرزوی دیرینه ی پرواز را برآورده کنند

آیا خود را در مقامی میبینی که استفاده کننده ی میوه ی فکر آنها باشی؟

آیا میخواهی دکتر شوی؟

کسی که در دستان خود قدرت احیا میبیند؟

و دیگران، بدون توجه به جایگاه اجتماعی خود

در مقابل تو باید زانو بزنند و تسلیم انگشتان تو باشند؟

آیا میخواهی معلم شوی؟

که مردمی به تو اعتماد کنند و کودکان خود را به تو بسپارند 

تا ذهنشان را شکل دهی؟

خود را در مقامی میبینی که نه تنها یک یا چند فرزند،

بلکه صد ها فرزند داشته باشی و اثر خود را در زمان بگذاری؟

میخواهی وکیل شوی؟

که کسانی که قدرت بیان در مقابل تیغه ی قضاوت را ندارند

پرونده ی زندگی تو را به زبان تو واگذار کنند؟

 

بنظرم مهم نیست که برای کدام یک از این تخصص ها و دیگر تخصص هایی که وقتی کودک بودی از آنها خبر هم نداشتی استخدام میشوی و به تو حقوق خواهند داد.

به تو قدرت انتخاب خواهند داد، در کلام دیگر

هر کسی حتی کسی که در کوه های تبت در حال تعمق و تفکر است خلبان زندگی خود است

او در نوک کابین زندگی خود بیدار میشود و دنیایی در اطراف خود میبیند که ساخته ی معماری فکر بهترین هاست. 

او دکتر زندگی خود است و باید به فکر این باشد که بدنش که مرکب روحش است چگونه زیست میکند و چه نیاز هایی دارد.

او معلم کودک درون خود و انسان های اطراف خود است. چرا که بعد از گذر از دنیای محدود کودکی، کودک بودن و بزرگسال شدن شناور میشود و انتخابی. فرهنگ کلاس زندگی میشود و اثر پذیری و اثر دهی بستگی به نوع فکر شخص پیدا میکند.

زبان است که وکیل زندگی میشود و در حساس ترین شرایط، پیش از فهمیدن سخن میگوید و ناخودآگاه حقایق را آشکار میکند. سخن نگفتنش باعث از دست رفتن حق و رنج میشود و سخن گفتنش تصمیم ها و عواقب را میسازد.

کودکان دیگر شغل ها را کمتر درک میکنند

آنها خدمتگزاران را نمیبینند، کسانی که وجودشان را به روح سپرده اند و سرسپرده ی آنچه درست است انجام شود هستند. دیدنشان سخت است و فقط زمانی دیده میشوند که اشکالی وجود داشته باشند. آنها کسانی هستند که هرچقدر درست تر باشند محو تر و محو تر میشوند. 

هر کسی در هر مقامی در حال خدمتگزاری است

شغل در معنای حقیقی به معنای خدمتگزاری است 

ولی سخت است به کودکی که خود را مرکز جهان میبیند

فهماندن این که تکاملش در تسلیم شدن به خدمت است

  • ظریف

جریان زمان

شنبه, ۲۱ بهمن ۱۴۰۲، ۰۲:۱۲ ق.ظ

قذیم تر ها جایی نوشته بود که درس های زندگی به مانند شانه ای میمانند که وقتی موهایمان ریخت به ما داده میشود.

به درس های زندگی که نگاه میکنم میبینم که انتهای هر دوره ی سختی، جمله ای است که تمام آن دوره را خلاصه میکند. 

جریانی که باعث سختی ما میشود و توسط کسانی به ما داده میشود که خودمان را در مقابلاشان آسیب پذیر میکنیم چون دوستشان داریم. قلب مهربانمان به آنها عشق میدهد ولی آنها به ما سختی میدهند.

ابتدا دردی که به ما میدهند را کنار میگذاریم و حساب نمیکنیم

بعد کم کم که میبینیم که تکرار شدنی است و تمام نمیشود،

به این نتیجه میرسیم که باید حسابرس دردهایمان شویم،

عشق بی حد و نساب را کنار میگذاریم و آنها را در دین خود قرار میدهیم،

ولی کم کم که میبینیم حساب رسی هم نتیجه ای ندارد،

اگر همچنان در زندگیمان بمانند، به آزارشان عادت میکنیم

یا خودمان را تغییر میدهیم و قوی تر میشویم

و وقتی که صحنه ی آخر میرسد

جمله ی پایانی را میشنویم

این سفر در زندگی با خود جریانی را به همراه دارد که

در آن از سادگی و آسیب پذیری به 

پروردگی و قدرت میرسیم

ولی من دوست دارم آن را به شکل دیگری نگاه کنم

انگار که در زندگی عادی در حال حرکت به گذشته هستم

و در صحنه ی آخر در واقع مقدمه ی داستان را میشونم

و صحنه ها از مقابله ی من شروع میشوند

و کم کم به سمت فراموشی و سادگی میروم

جایی که در آن مهربان تر میشوم

ولی درد بیشتری میکشم

 

بنظر من خدا ابتدای زمان را خلق نکرد 

بلکه در انتهای زمان، دنیایی و داستانی را خلق کرد که در آن

انسان ها با شخصیت های متفاوت حضور دارند 

و رستگاری آنها در گذر زمان

فراموشی و بخشنده تر شدنشان است

 

حال این که زندگی ما در جهت معکوس زمان

جریان حرکت به سمت گذاشته است

به دورانی که خلقت شکل گرفت

تولد انسان، زمانی بود که به اوج آفرینش رسید

و از آن به بعد، به سمت گذشته حرکت میکند

 

بالاترین درجه ی انسانیت انسان زمانی است که 

به زبانی سخن میگوید که هیچ شخص دیگری آن را متوجه نمیشود

زبانی که کودکان به آن سخن میگویند و فلسفه را به زبان می آورند

در جایی که فلس های زبان در بیان انسان های دیگر نمیگنجند

 

 

  • ظریف

دوزخ دانته

پنجشنبه, ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ۰۶:۴۴ ب.ظ

خدا در دوزخ مشغول خلق جزییات بود

  • ظریف

دروس آینده

سه شنبه, ۱۴ آذر ۱۴۰۲، ۱۰:۴۸ ب.ظ

سلام

 

برای خودم فکر کردم و از زندگی بزرگسالی برای خودم چارت درسی درست کردم

 

* ارزش ها و اقتصاد

معرفی ارزش های فردی و اجتماعی، تاریخ ارزش ها، هنر، سیاست، اقتصاد

* سادیسم و مازوخیسم

نحوه ی رفتار متقابل و کنش و واکنش

* روانشناسی - فرهنگ و گروه

تفکر بر تاثیر فرهنگ بر رفتار گروه، بازسازی شخصیت

* روانشناسی - خانواده

بازسازی تاثیر خانواده بر شخصیت و بازسازی شخصیت

* روانشناسی - محل کار

رابطه ی قدرت با پیش زمینه ی سادیسم و مازوخیسم

* تغذیه و دستگاه گوارش

تعادل در زندگی و کار

* تنش - کار و روابط

تحمل و مصاحبت

* ورزش 

تناسب

 

 

دروسی هم که در آینده به جای علوم فعلی تدریس میشه

 

* انتروپی

مطالعه شکل بی نظمی در زمان. رابطه علیت، عدم قطعیت، شانس، نظم،

* آشوب

با پیش زمینی انتروپی، تاثیر گذاری و شکل دادن به انتروپی

* زمان

حضور در لحظه و امتداد لحظه در زمان

* انرژی

شکل دادن و کنترل انرژی

 

بنظرم تکامل بعدی در ذهن بشر جایی اتفاق می افتد که به اتفاقات به ظاهر ساده و همیشه در دسترس زندگی که ظاهر بی اهمیتی دارند با اهمیت بیشتری نگاه کند.

 

  • ظریف

Hofstadter's law

پنجشنبه, ۲ آذر ۱۴۰۲، ۱۰:۲۴ ب.ظ

سلام

 

قانونی که دیروز به آن برخوردم قانون Hofstadter هاف-اِس-تَد-تِر بود که میگوید

 It always takes longer than you expect, even when you take into account Hofstadter's Law.

همیشه بیشتر از آن چیزی که فکر میکنی طول خواهد کشید، حتی زمانی که در محاسبات قانون هافاستدتر را لحاظ کرده باشی

که به تخمین زدن زمان یا هزینه لازم برای انجام یک کار برمیگردد.

 

در صفحه ی ویکی پدیا ی این قانون نوشته در ابتدای تولد شطرنج توسط کامپیوتر، این گونه فکر میشد که ده سال طول خواهد کشید تا کامپیوتر انسان را پشت سر بگذارد

واقعیت این است که بعد از ده سال، ده سال دیگر طول کشید تا یک برنامه ی کامپیوتری، یک قهرمان شطرنج را شکست دهد.

 

به این فکر میکردم که کار که یک نمونه ی مقیاس کوچک از زندگی است مانند طبیعت آرام آرام جلو میرود و نمیتوان در آن عجله کرد. عجله در انجام کار به معنای از دست دادن زمان درست انجام بخش های مختلف کار است که در نهایت منتهی به اشتباهاتی میشود که حداقل باعث عقب افتادن کار میشود.

در انتهای این پست شما را به آهنگ Adagio in G minor دعوت میکنم.

Adagio، بخوانید اَ-دَ-جو یک Tempo یا سرعت آرام در موسیقی است که، آرام با بیانی عالی- Slow with great expression تعریف میشود.

همان گونه که خلقت انسان در طبیعتی بوده که در *56 هفته آفرینش در بهار، به بار نشستن در تابستان، خزان در پاییز و مرگ در زمستان را بیان میکند، بدون عجله و بدون توقف و خسته شدن، از طبیعت کار انسان نمیتوان انتظار داشت که قابل تعجیل باشد.

بهای عجله در کار یا تمرکز فشار بر روی افراد است، یا خطا های بسیار، یا از دست دادن تصویر کلی.

 

*در انتهای سال متوجه شدم 52 هفته بود

  • ظریف

دانشگاه آتوا 2

پنجشنبه, ۲۵ آبان ۱۴۰۲، ۰۹:۰۰ ب.ظ

سلام

 

در ادامه پست قبل 

 

 

در یکی از ساختمان های دانشگاه آزمایشگاهی بود که درش بسته بود ولی از بیرون انسان های خیلی قدیمی را میشد که دید. در سنین مختلف، در گستره ی گسترش ژنتیک.

 

 

آکواریوم زیبایی که در یکی از ساختمان ها قرار داشت.

 

 

یکی از ساختمان های مهندسی که چند کارگاه در آن وجود داشت.

برای من قرار دادن اثر هنری ای که بخشی از آن را در تصویر میبینید در راهرو ابتکار جالبی بود. هر چند که ممکن است ویژگی کاربردی ای نداشته باشد ولی اثر های هنری با خود میتوانند معانی مختلفی داشته باشند. مثلا تکنیک ساخت اثر و ایده ای که به همراه فرمی که شکل داده است میتواند جرقه ای در ذهن شخص دیگری بزند که در یک طراحی کاربردی استفاده شود.

 

در این تصویر مشخص نیست ولی ویژگی جالبی که در معماری این ساختمان و همچنین معماری مشابهی در دانشگاه Western - London On. دیدم ساختمان های دوطبقه ای بودند که راهروی بین دو جناح ساختمان محدود به سقف یک طبقه نبود. سقف با ارتفاع زیاد با خودش احساس بزرگی فکر را به همراه دارد.

 

 

صحبت از سقف بلند و اثر های هنری این یکی دیگر از ساختمان های دانشگاه بود که در آن این اثر دیده میشد. فکر میکنم تابلوی راهنمای این اثر از این صحبت میکرد که چگونه گسترش علم با اتصال نظرات مختلف در کنار هم بوجود آمده است.

نگاه کل بینی در مقابل جزء بینی

برای من ساختار غیر خطی و پیچ در پیچ این اثر هم جالب بود.

 

 

بخشی از همان ساختمان و دانشجو ها در حال مطالعه.

 

 

 

بازهم بخشی دیگر و دانشجویان در حال مطالعه

 

 

یک دیوار خزه ای در یکی از ساختمان ها که آب بر روی آن جاری بود

 

 

از آنچه اخیرا برای نمایش وجود داشته

 

 

کمی از بیرون و گیاهی که روی دیوار رشد کرده بود

 

 

دوچرخه ها که یادم است زمانی که تازه به اینجا آمده بودم، منظره ی دوچرخه های زیاد قفل شده بیرون ساختمان ها برایم جالب بود.

 

 

بخشی از دانشگاه که با ساختمان های ویکتوریایی که نمای آجری دارند ساخته شده است.

 

 

اثر دیگری بیرون دانشگاه که میتوان در آن خودبینی کرد

 

 

کانال آب جاری در آتُوا در همسایگی دانشگاه آتوا. در زمستان این کانال یخ میزند و اگر ضخامت آن به اندازه کافی باشد بر روی آن اسکیت میکنند. 

  • ظریف

دانشگاه اتاوا - 1

سه شنبه, ۱۶ آبان ۱۴۰۲، ۰۱:۱۷ ق.ظ

سلام

 

یکی دو هفته پیش همراه با سنگین شدن کار و همچنین به تاریکی رفتن شرایط آب و هوایی، احساس کردم که نیاز دارم که هوایی به سرم بخوره.

برای همین به جای مسیر محل کار به خونه از اتوبان، از داخل شهر رفتم و در مسیر دیدم که ترافیک زیاده و یک جا پارک کردم که قدم بزنم.

نگاه کردم و دیدم که نزدیک به دانشگاه اتاوا هستم. به سمت دانشگاه رفتم و تعدادی عکس گرفتم.

چون زمان زیادی گذشته ترتیب عکس ها و مکان ها رو یادم نیست ولی سعی میکنم برای عکس ها کپشن بزارم

زیر گذری که به سمت ایستگاه مترویی میره که مجاور دانشگاه است

روی دیوار عکس هایی هست که وقتی از جلوی اون ها عبور میکنید زاویه تصویر عوض میشه.

برای من احساس دیدن آدم های متفاوت از زوایای مختلف رو داشت که تو محیطی مثل دانشگاه میتونه خیلی بیشتر باشه

 

 

اینم ورودی ایستگاه مترو هست

 

از زیر گذر که خارج بشیم محیط باز میشه و این ساختمان رو بروی ایستگاه دیده میشد

 

 

بنظرم معماری قشنگی داشت و برای من یک ایده وسیع (در مقابل بزرگ و پر ارتفاع، پر از لایه های قدرت)  در زاویه های کمی متفاوت ولی در برخورد و تماس با همدیگر رو تداعی میکرد

 

روی ستون ها نقشه ی دانشگاه دیده میشد. 

 

 

همچنین اتفاقاتی که پوستر هاش رو میشد دید.

 

 

دانشجو ها و چمدان، دانشجو ها و قدم زدن، دانشجو ها و کیسه ی وسایل 

 

 

بعضی دانشجو ها که فرصت احساس گرما رو پیدا میکنند

 

 

ساختمان ماری کوری

 

بقیه عکس ها رو در پست بعدی قرار میدم

رفتن به دانشگاه بعد چند سال حس عجیبی داشت. من دانشگاه اتاوا درس نخوندم و منظورم برگشت به خود دانشگاهی که درس خوندم نیست. منظورم دیدن دانشجو ها، کسایی که نشستند و کتاب میخونند. کسایی که هیچ ایده ای ندارند که دنیای بیرون قراره چه چیزی رو براشون نوشته باشه، سرنوشت

سرنوشتی که توسط نویسنده ی داستان آفرینش،

و معمارانی که قلم خالق شدند،

تا در لحظه ی کوتاه زمان زندگی خود،

برگی از نقش فکر خالق را نقاشی کنند،

تا در هیاهوی آشوب برخورد انسان ها با یکدیگر،

جریان زندگی را شکل دهند 

معمارانی که بزرگ شده ی دست 

نسلی بودند که پیش از آن ها،

همان مسیر ندانستن و زندگی را طی کرد

و پشت به پشت، دست به دست

آنچه میدانست و آنچه میتوانست را

به آیندگان آموخت

که شاید این بار

کمی نزدیک تر به 

آنچه او میخواهد 

از آنچه آفریده است ببیند

 

  • ظریف

Caps lock

چهارشنبه, ۲۶ مهر ۱۴۰۲، ۰۶:۲۳ ب.ظ

به او به پایین نگاه کردم

وقتی دیدم که با کپس لاک روشن حروف کپتال را تایپ میکند

سال ها گذشت و امروز خودم را دیدم

که با کپس لاک روشن حروف کپتال را تایپ میکنم

  • ظریف

سفر به تورنتو 3

دوشنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۲، ۰۴:۲۶ ق.ظ

در دو پست قبلی سفر تا Port Hope را گفتم و در این پست ادامه ی مسیر را خواهیم دید

در مسیر، مکانی بود که هنر های سه بعدی با فلزات و جوشکاری برای نمایش داشتند

میخواستم از آنجا هم دیدن کنم ولی متاسفانه بسته بود.

از بیرون دو عکس توانستم بگیرم که اندازه ی بزرگ مجسمه های فلزی را نمایش میدهد.

 

 

 

و ادامه ی مسیر را به سمت تورنتو حرکت کردم.

قرار بود یکی از اساتید دانشگاه تهران را که در آزمایشگاهشان مدتی مشغول بودم را در تورنتو ببینم. ایشان برای مدتی به دانشگاه تورنتو آمده اند تا تلاشی برای گسترش حوزه ی فعالیت خود در عرصه ی بین الملل انجام دهند. 

دیدنشان بعد از چندین سال برایم بسیار دلچسب بود. خالی از لطف نیست که بگویم آن روز، روز تولدم هم بود و دیدار ایشان را هدیه ی تولد خودم دانستم.

زمانی که رسیدم حدود ساعت 11 بود و ایشان تا حدود 1 جلسه داشتند. برای همین برای قدم زدن به حوالی دانشگاه رفتم.

در مسیر دیدن دانشجویان قلب مرا تازه کرد. درک میکنم که چرا بعضی افراد ترجیح میدهند بجای دور شدن از دانشگاه و وارد صنعت شدن، استاد دانشگاهی را پیش بگیرند. انرژی و جوانی دانشجوایان غیر قابل قیاس با دنیای بیرون است.

در مسیر، در یکی از کتاب خانه های دانشگاه، نمایشی از یک سری کتب قدیمی در جریان بود که در کمال تعجب، کتب قابل لمس بودند و من هم از تعدادی از آنها عکس گرفتم. 

درمیان آن ها یک کتاب قدیمی عربی از خواجه نصیر الدین طوسی چشمم را گرفت

 

به صفحه های کتاب دقت کنید::

 

و یک مجموعه تصاویر پرتو X که نام کاشف این اثر، آقای رونگتن روی آن بود و عکس ها با چسب و با دست به صفحات چسبیده بودند

 

 

و کتاب فلسفه طبیعی نیوتون:

 

 

 

برایم جذاب بودند.

لمس بخشی از تاریخ به من احساس نزدیک شدن به ستون مهره های علم کنونی دنیا را داد. کتاب ها و انتشاراتی که از افرادی به جا مانده اند که در زمان خود جلودار بودند و قدم های آنها، زمینه ای برای قدم های آیندگان شد و سنگ بنای تمدنی که در حال حاضر در دنیا حاکم است.

 

از مسئول آن بخش پرسیدم که آیا لمس این کتب با دست اشکالی ندارد؟ او گفت که بیشتر عوامل محیطی کنترل شده در دوام این کتاب ها تاثیر دارد و نمایش هم برای مدت محدودی است.

 

خلاصه که در محوطه ی دانشگاه قدم زدم و در جایی نشستم و چند ویس به افراد مختلف فرستادم.

 

 

نمایی از صندلی ای که روی آن نشسته بودم.

 

در مسیر به یک کلیسا و یکی از سالن های ناهارخوری دانشگاه رفتم. دیدن تمدن غرب که با بناهای سنگی و مقاوم در برابر گذر زمان ساخته شده. دیدن تصاویری از اساتیدی که از نزدیک دویست سال پیش در این مکان ها بوده اند، مرا به مقایسه ای ذهنی فرو برد.

برای من تمدن حال حاضر سرزمین ایران شاید ریشه ای قدیمی تر داشته باشد ولی در زمان مشابه چند صد سال پیش تا الان، تمدن غرب در زمینی که به او داده شده است ریشه ای عمیق دوانده. ریشه ای که انسان هایی به جای گذاشته که احساس قدرت بیشتری از آنچه در شرق است به همراه دارند. انسان هایی که اعتماد به نفس بیشتری دارند و زمان به آنها به مانند آنچه به سر شرق آمده نگرفته.

یکی از اساتید دانشگاه شریف در ویدئو های گرانش عمومی اینشتین خود میگفت در حدود سال 1905 که پدیده ی فوتو الکتریک مطرح شد، ایران در قحطی ای بود که افراد به انسان خواری افتاده بودند. 

در آن زمان در این بناهای سنگی سنگین افراد با لباس های زیبا و احساس اقتدار پژوهش میکردند و علم را جلو میبردند.

دیدن ضعف در گذشته همیشه تلخ است ولی تلخی هم جزوی از مزه هاست.

دریای روزگار جزر و مد دارد و در گوشه های مختلف تاریخ، به قوم های مختلف فرصت هایی داده شده که خود را ابراز کنند.

 

این هم تصویری که در هنگام منتظر بودن پشت چراغ قرمز مرا به یاد بودن در تهران برد.

 

  • ظریف

سفر به تورنتو 2

پنجشنبه, ۲۰ مهر ۱۴۰۲، ۱۰:۱۲ ب.ظ

سلام

 

قسمت دوم پست قبل که به لحاظ زمانی کمی قبل از آنچه نوشتم بود، 

دلیل این که باید لاستیک ماشین در زمان مناسبی تعمیر میشد این بود که یک قرار ملاقات داشتم.

کافه ی گربه ای بود که ساعت 1 بعد از ظهر آن روز در آن وقت گرفته بودم و اندکی قبل از محلی که برای شب گرفته بودم قرار داشت.

کمی زودتر که Port Hope که شهر کوچکی بود رسیدم خواستم نزدیک ساحل بروم و ساحلی که گوگل مپز به من نشان داد بخشی از یک شرکت بود که کارگاهی در جلوی آن قرار داشت.

کسی آنجا نبود و وار محوطه شدم و ماشین را پارک کردم.

 

 

در کنار آب برای برطرف کردن انتظارم سنگ ها رو روی هم چیدم و کمی وقت گذراندم.

 

 

در حین خارج شدن از محوطه دیدم که انگار متوجه حضور من شده بودند و در حال آمدن به محل پارک من بودند.

و با نگاه سنگینی از جلوی آنها رد شدم.

ابتدا فکر کردم که شرکت پتروشیمی یا صنایع شیمیایی است

ولی بعد که کمی جستجو کردم انگار که یک شرکت تامین اورانیوم بود. 

 

و نگاه سنگین آنها برایم قابل پذیرش است.

 

خلاصه که ساعت 1 شد و به کافه ی گربه رفتم

یک لاته گرفتم و بعد از امضای فرم حقوقی که مسئولیت اتفاقاتی مثل چنگ انداختن گربه ها و زخمی شدن مراجعین را از صاحب کافه سلب میکرد،

 

 

وارد راهرویی شدم که اسم گربه هایی که در آنجا بوده اند یا هستند را روی دیوار نوشته بودند.

در کافه دو نفر خانم در حال کار بودند که یکیشان روز اولش بود. 

برایم جالب بود که برای گذران وقت خود به صورت داوطلبانه روزهایی را به اینجا می آیند.

 

 

گربه های متنوعی در کافه بودند. بیشترشان بنا به طبیعت گربه ای شان در خواب بودند

 

 

یکی از آنها به طرز دلگیری مستند حیات وحش و پرندگان را روی تلویزیون تماشا میکرد.

بسیار با دقت

به آن گربه بسیار فکر کردم و برایم شبیه بچه ای بود که از دریچه ی تلویزیون صبح تا شب آنچه بیرون است را میبیند ولی قدم به بیرون نمیگذارد.

 

 

بچه گربه ای بود که در خودش بود و گویا کمی قبل دل درد داشته و در حال تمیز کردن زمین از چیزی که نتوانسته بود در معده ی خود نگه دارد بودند.

 

 

اتاقی بود برای گربه های تازه وارد/ غیر اجتماعی که در آن با همدیگر اجتماعی تر شوند. در اینجا بیشتر به ایشان میرسیدند و در سکوت بیشتری بود. همچنین به مراجعین توصیه میشد که حواسشان باشد که ممکن است با واکنش تدافعی گربه ها روبرو شوند.

 

 

در گوشه ای هم یک مادر و گربه در کنار هم خوابیده بودند. 

 

 

و گوش های تیز که حواسشان است. هر چند در خواب

 

 

در این مراجعه نیم ساعت اول را به بازی با گربه ها پرداختم و در نیم ساعت دوم بیشتر در حال فکر به این بودم که چگونه گربه، که به همراه خود حامل یک شخصیت است، که بعضا منفعت طلب و خودخواه هم میباشد، انعکاسی از یکی از انسانی ترین صفات انسان هاست.

همچنین دیدن گربه ها در انرژی های متفاوت و این که در یک مکان گربه هایی میتوانند باشند که بیشتر با انسان ها دوست هستند و بازی میکنند و گربه هایی که درونگرا تر هستند، گربه هایی که بالا تر را ترجیح میدهند و گربه هایی که پایین تر را و ... برایم جالب بود

همچنین یکی از داوطلب ها داشت از این صحبت میکرد که بعضی اوقات بعضی گربه ها با هم سر چیز هایی میجنگند و یا به سمت انسان هایی که برای کمک به آنها آمده اند نمیروند و میگفت ای کاش می توانستند متوجه شوند چیزی که برایشان میخواهیم برای کمک کردن به آنهاست.

 

در پست بعدی، قسمت بعدی سفر را مینویسم.

 

بخوانید اگر نه: سفر به تورنتو بخش اول

  • ظریف