نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۱۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

پیام تبریک سال نو

دوشنبه, ۳۰ اسفند ۱۳۹۵، ۱۲:۴۳ ب.ظ

سلام

امیدوارم سال جدید بهت خوش بگذره :) 

  • ظریف

دیدی آن را ...

چهارشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۴۷ ب.ظ

سلام

همه فکر میکردن که دیود زنره موازی گیت سورس ماسفت، برای اور ولتاژ نشدن گیته ماسفته. درحالی که خب خروجی دررایور که مشخصه یه مقدار مشخصیه دیگه،

بعضیا فکر میکردن که برای جلوگیری از اومدن الکتریسیته ساکنه و سوختن گیت، در حالی که اگه قرار بود با این سوخته باشه، موقع لحیم کاری میسوخت. 

همه فکر میکردن اینا برای محافظت از ماسفته است.

در حالی که هیچ کسی اون درایور رو پشت ماسفت ندید که وقتی ماسفت میسوزه درینش وصل میشه به گیت و اگه اون زنره نباشه ولتاژ زیاد درین روی درایور میفته و میسوزونتش... 

اگه زنره بود امروز ما 6 تا HCPL-3120 بی گناه رو نمیسوزوندیم.

بازم من مرام این IC رو دوست دارم که بخاطر ایزولاسیونه ورودی خروجیش، مدار پشتش اصلا از این اتفاق خبر دار هم نمیشه


  • ظریف

نقل قول 2

سه شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۴۰ ب.ظ

سلام

بعضی وقتا وقتی از داستان The Fault in Our Stars تعریف میکنم بقیه (مخصوصا علی.س) میگن این که خیلی داستان چرتی بود، یا فیلم چرتی بود یا ... .

بنظرم بهترین ویژگی داستانش رئال بودن قضیه بود تا حد خیلی زیادی یعنی در قالب داستان واقعا رئال بود. 

چندین و چند جا این صحبت توش هست که مثلا یه جاش میگه که:

“It’s not fair,” I said. “It’s just so goddamned unfair.”

The world,” he said, “is not a wish-granting factory,” and then he broke down, just for one moment, his sob roaring impotent like a clap

of thunder unaccompanied by lightning, the terrible ferocity that amateurs in the field of suffering might mistake for weakness. Then he pulled

me to him and, his face inches from mine, resolved, “I’ll fight it. I’ll fight it for you. Don’t you worry about me, Hazel Grace. I’m okay. I’ll find

a way to hang around and annoy you for a long time.”


  • ظریف

آخرسالی

دوشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۱۰ ب.ظ

سلام


آخر سالی صحنه های خوشحال کننده و ازون ور ناراحت کننده خیلی زیادی آدم میبینه.

صحنه های خوشحال کنندش که خودتون بهتر میدونید بهار و خرید مردم و ... و ناراحت کنندشم به وجود اومدن شغلای دم عیدی که خیلیاش دیدنشم آدمو دپسرده میکنه.


حالا بیخیال اینا، اگه یه فیلتر بزاریم و خوباشو ببینیم، بین خوباش یه مورد چند روزیه توجهمو جلب میکنه، اونم رفتن دانشجو ها (یا ...) که خونشون تهران نیست به سمت خونوادشونه، دقیق تر بخوام بگم:

شنیدن صدای چرخ چمدون روی سنگای خیابون بغل دانشگاه که یه پسر یا دختری داره میکشه دنبال خودش و داره میره به سمت مترو یا تاکسی ها که بره ترمینال یا راه آهن که بره پیش خونوادش، خیلی خوبه، یه کیلو انرژی مثبت به آدم میده. حتی آدم از بغلشون رد میشه تاثیرشو میزاره.


ممکنه خودم خیلی تجربه زندگی مستقل دور از خونواده رو نداشته باشم ولی یکمی که داشتم میدونم چقد رو اعصاب و سخت میتونه باشه. هر چقدر هم که بگذره بازم عادت کردنی نیست و آدم بره خونه میبینه چقدر چقدر چقدر بهتره.

از همین تریبون میگم دمتون گرم.


  • ظریف

روز 20.12.93

يكشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۵، ۰۱:۲۷ ق.ظ

سلام

انقد مشغول کارای بیخود بودم که یادم رفت تولد سه سالگی عشقم رو تبریک بگم. بله وبلاگمو میگم. جایی که تو 700 800 روز تقریبا یه روز در میون به صحبتای من گوش داده. و تازه خیلیاشو یادش مونده.


-پ.ن. : عذر بدتر از گناه: فکر میکردم 26 ام تولدشه. میخواستم سورپرایزش کنم 


پ.ن. 2 : از حسن و مهدی و علی.س و علی.ب و مخصوصا بیژن گله دارم از اولی برای این که یکی دوساله وبلاگش به روز نشده، دومی که اصن ولش، سومی که پاک کرد وبلشو، چهارمی و پنجمی هم که دیر به دیر که چه عرض کنم خیلی دیر آپدیت میکنه. ازین جهت مخصوصا بیژن که دیونش سایتش منو به نوشتن علاقمند کرد ولی خودش قرنی یه بار پست میزاره.


پ.ن. 3 : پدر بزرگای ما همسن ما 2 تا بچه داشتن اونوقت من عین خلا دارم به چند صد خط کد که داره تو یه سرور ران میشه روی یه برنامه، تولدشو تبریک میگم. به کجا داریم میریم؟! 


پ.ن. 4: مرسی این تراوشات ذهن بیمار رو میخونید :) وبلاگ به خوانندش زندست.

  • ظریف

ترس از تعریف

شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۲۹ ب.ظ


سلام 

راستش من یکمی از تعریف کردن از کسایی که نمیشناسمشون میترسم. مثلا خیلی وقتا دوست دارم از بعضی مغازه ها(از چینش یا خود مغازه دار یا ...) تعریف کنم و یا از یه کار مهندسی که یه نفر کرده یا خیلی چیزای دیگه ولی یه دیالوگ از Pulp fiction هست که باعث میشه این احتمال رو بدم که طرف اعصاب نداشته باشه یا ... 


[Jules, Vincent and Jimmie are drinking coffee in Jimmie's kitchen

Jules: Mmmm! Goddamn, Jimmie! This is some serious gourmet *! Usually, me and Vince would be happy with some freeze-dried Taster's Choice right, but he springs this serious GOURMET * on us! What flavor is this? 

Jimmie: Knock it off, Julie. 

Jules: [pause] What? 

Jimmie: I don't need you to tell me how * good my coffee is, okay? I'm the one who buys it. I know how good it is. When Bonnie goes shopping she buys **. I buy the gourmet expensive stuff because when I drink it I want to taste it. But you know what's on my mind right now? It AIN'T the coffee in my kitchen, it's the dead n* in my garage.  
  • ظریف

وقتای سخت

جمعه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۲۸ ب.ظ


سلام

در نزدیکی ددلاین یه کاری هستم. اون قسمتی از کار که آدم در قعر بدبختی(!)، خدا رو یادش میفته و ازش کمک میخواد! 

التماس دعا!

(به طور کلی اون شکل موج آشغالی که میبینید نباید اون شکلی باشه و باید یه سینوسی باشه، اگه خواستید دقیق تر دعا کنید البته :) )

-----

چند کلام با خدا:

ممنون که در تمام لحظات وقتی که احساس میکنم کار خفنی کردم یا دارم میکنم تقریبا هر دفعه کاری میکنی که متوجه بشم که ... و غرور برم نداره.

(اگه میشه این دفعه رو فهمیدم، لطفا کمک بیشتر!!)

  • ظریف

تابش هاوکینگ

چهارشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۵، ۱۲:۰۱ ب.ظ

سلام 

یه اپ جالب هست که یه سری چیزا رو به صورت مقدماتی از فیزیک کوانتوم گفته و خیلی نثرش راحته و خیلی وارد جزییات نشده. اسمش Quantum هست و از پلی استور گرفتم. 

یه قسمت جالبش که قبلا تو یه مستند دیده بودم ولی خیلی درک نکردم اینه.

به خاطر یه سری مسائل که گفتنش طول میکشه وقتی ما خلاء کامل هم درست کنیم، تو مقیاس های خیلی ریز واقعا خلاء نیست. در واقع یه آشوبی از تولید یه سری ذرات و ضد ذرات از هیچ چیز و دوباره خوردنشون به هم و از بین رفتنشونه. این با آزمایش ثابت شده. اینجوری که دو تا صفحه ی صاف رو تو خلاء نزدیک هم در فاصله چند نانو متری قرار دادن و ذراتی که طول موجشون(تو فیزیک کوآنتوم برای هر چیزی خاصیت موجی هم وجود داره حتی شما دوست عزیز) کمتر از فاصله ی دو صفحس فقط بینشون جا میشن. این باعث میشه که فشار بیرون با فشار بین دو صفحه تفاوت کنه و به هم جذب بشن.

بعد حالا توی افق رویداد سیاه چاله چه اتفاقی میفته؟ اونجا جاییه که دیگه نور هم توانایی گریز از جاذبه سیاه چاله رو نداره. حالا فکر کنید که دوتا ذره فوتون و ضد فوتون (نور) روی اون مرز تشکیل بشن. اینا هدف زندگیشون این بوده که با هم تشکیل بشن و با هم از بین برن ولی یکیشون جذب سیاه چاله میشه و یکیشون فرار میکنه از سیاه چاله. 

این ذرات از هیچ چیز درست شده بودن پس بعد از برخوردشون به هم دیگه انرژی آزاد نمیکنن. در واقع خیلی ذرات واقعی نیستن، مجازی اند. ذرات واقعی بعد خوردن به هم انرژی آزاد میکنن ولی اینا نه. ولی جالب اینه که بعد این قضیه که یکیشون جذب سیاه چاله میشه، اون یکی ذره به ذره واقعی تبدیل میشه و انرژیشو از سیاه چاله میگیره. 

این امر باعث میشه سیاه چاله "تبخیر" بشه و از جرمش کم بشه. تو سیاه چاله های بزرگ خیلی زیاد قابل دیدن نیست همچین چیزی چون جذبشون بیشتر ازین تبخیرشونه ولی تو سیاه چاله های کوجیک خیلی قابل دیدنه. به این تابش تابش هاوکینگ میگن که چند سال پیش اثبات شد


جالب بود نه؟

  • ظریف

کمبود

يكشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۵، ۰۱:۵۴ ب.ظ

سلام

بنظرتون تو جاهایی که تو دانشگاه کارکردم(آزمایشگاه ها و کارگاه ها و نمایشگاه و ...) کمبود چی خیلی ملموس بوده؟

یعنی چه وسیله ای همه جا کمبودش احساس میشه؟

اگه حدس زدید؟

بله پیچ گوشتی.

شاید خیلی بی مزه و لوس به نظر بیاد این پست ولی یه چیز جالبی رو نشون میده که دانشجو ها اصلا به ابزار کارشون دقت نمیکنن. 

فرض کنید طرف توی دانشکده مکانیک میخواد یه رباتی بسازه میره "قطعه های مصرفی" که میخواد رو میگیره مثل پیچ، لولا، موتور و ... . بعد میاد میبینه ا مثلا آچار آلن نداره یا پیچ گوشتی بدرد نخور داره. باید بره دنبالش بگرده و از یکی بگیره.

یا مثلا تو برق طرف یه مدار میسازه امپدانس 200 گیگااهم رو اندازه بگیره. بعد میبینه ابزار کالیبره کردنش یا ورودی دادن بهش رو نداره و یا باید برد رو بندازه دور یا سمبل کنه بره.

ولی آدمای حرفه ای رو که میبینیم، مثل مهندسایی که کار جدی انجام میدن یا پزشکا یا آشپز ها(مثلا آشپزا رو گفتم که یه آشپزی بود چاقویی که باهاش کار میکرد انقدر تیز بود که من و شما اصلا نمیتونستیم باهاش کار کنیم، انگشتمونو از دست میدادیم تو کمتر از 10 دقیقه) یا ... همشون ابزار کارشون رو از بهترین نوع انتخاب میکنن (تا جایی که بودجه داشته باشن) چون داشتن ابزار نا مناسب "منابع رو از بین میبره" منابع میتونه یه پیچ باشه یه وقتی باشه و ...

آقای شکر آبادی بود اومده بود به بچه های آزمایشگاه میگفت که شما تا وقتی اجاره ندید نمیتونید کار درست انجام بدید. جا برا خودتون نیست و پولشم نمیدید پس وقت بینهایت دارید برای همین کارتون حرفه ای نمیشه.

ازین جور چیزا و... 

  • ظریف

انتقاد به خود

پنجشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۰۴ ب.ظ

سلام


خوبه که آدم مغرور و ازخود متشکر نباشه خیلی. متاسفانه خیلی وقتا با این که این قضیه رو میدونم و سعی میکنم بهش پایبند باشم، ولی رفتارام یه جوری میشه که از بیرون کسی منو میبینه این حس بهش دست میده.

ازین که مرا تحمل میکنید متشکرم.


راستش اصن این پست رو برای این میخواستم بنویسم:

تو هر رفتار اجتماعی یعنی رفتاری که +1 نفر توش باشه ، یه بخشی از مراودات مربوط به تحمل کردن رفتارای بقیه میشه. ممکنه این خیلی کم و ممکنه خیلی زیاد باشه.

مثال هاش زیاده. خیلی زیاد. بالا خره بین هر دونفر آدمی یه رفتار پیدا میشه که یکیشون خوشش نیاد ازش.

قضیه اینه که من حس میکنم یه عیب بزرگی که دارم اینه که این رفتار های نا خوشایند بقیه برام رو خیلی کمتر از این که بقیه رفتارای منو تحمل میکنن تحمل ممکنه بکنم. ممکنه به زبون نیارما ولی شبش میام تو وبلاگ یهویی راجع به یه چیز چرت مینویسم. درحالی که بقیه انگار همون موقع صرف نظر میکنن.

ازین جهت میدونم این قضیه رو و سعی میکنم که درستش کنم.


ممنونم از شما که مرا تحمل میکنید.


---------------------------

این کلاسه که دارم، 4 ساعته با زمان برک و خب خیلی سخته انقدر حرف زدن برای من که عادت به آموزش ندارم. دفعه قبل حس کردم آخراش هوشیاریم کم شده و نمیتونم درست فکر کنم، این دفعه گفتم که یه قهوه اسپرسو بخورم بلکه اون رو جبران کنه.

حالا این به کنار

یه مشکل دیگه که دارم اینه که بعضی وقتا سرعت حرف زدنم از دستم در میره. واقعا سریع حرف میزنم اگه کسی سوال نپرسه.

این دفعه قهوه هه رو خوردم و با وجود ماشینی بودنش ولی خوب اثر گزاشت. خودتون حدس بزنید سر سرعت حرف زدنم چه بلایی اومد. یه جایی رسید که خودم یه لحظه فهمیدم 10 کلمه بر ثانیه دارم حرف میزنم. برگشتم کل قضیه رو از اول گفتم براشون بیچاره ها هم هیچی نمیگفتن :(

  • ظریف