دفتر خاطرات
سلام
من یه دفتر کوچیک کنار تختم دارم که توش بعضی چیزایی که بهشون فکر میکنم رو مینویسم. خدا به قلم قسم خورده چون نوشتن با قلم بنظرم از اون کارای خیلی خاصی هست که از تجربه ی انسان بودن به دست میاد. یه راهیه که باهاش میشه ذهن رو جهت داد و آینده رو تغییر داد. بگذریم.
اومدم یک صفحه نوشتم و ورق زدم و دیدم ای بابا. تموم شد دفتره. فکر میکردم 5-6 صفحه دیگه هم مونده باشه. میخواستم کیفیت نوشتنم رو تو چند صفحه آخر خیلی بیشتر کنم و بیشتر به دفتری که یک ساله پیشمه توجه کنم.
همه چیز یهویی شد.
گفتم شاید زندگی هم همینه. هی میخوام نزدیک آخراش که شد دیگه یه عالمه کار کنم ولی ورق میخوره و ورق میخوره و یهویی میبینم که روز آخر رسیده.
بنظرم قشنگیش هم همینه و به واقعیت نزدیک ترش میکنه. از نقش بازی کردن خارجش میکنه و میزاره که خودش همونجوری که هست جلو بره.
که برمیگرده به همون به لحظه آگاه بودن. چون تنها چیزی که زندگی در اختیارمون میزاره دیدن فریم به فریم همین لحظه هایی هست که توش هستیم و تنها کاری که میشه کرد آگاه بودن به همین لحظه هاست چو چیز دیگه ای وجود نداره. کیفیت زندگی کیفیت کاری هست که همین الان داریم انجام میدیم
- ۰۰/۰۴/۲۸
چقدر جالب نتیجه گیری کردی