نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

خالق

شنبه, ۹ تیر ۱۴۰۳، ۰۲:۳۲ ق.ظ

ذهن توانایی خلق یک اثر را دارد ولی پس از خلق، تحمل اثر بسیار دشوار است. در نقطه ی مقابل، اثر های عمیق زمانی میتوانند خلق شوند که نقش آن آثار بر وجود خالق تصویر شده باشد. برای خالق، این با رنج بسیار همراه است. 

بنابراین قدم اولیه برای خلق یک اثر به طرز پارادوکسیکالی خلق یک اثر است. 

بیان این صحبت به گونه ی دیگر این است که خالق برای خلق اثر خود ابتدا باید زندانی خلق کند و خود را در آن محبوس کند تا رگه های اثر در وجودش نهفته شود و در قدم بعد، با مرگ خود در زندان، تن به آفرینشی دیگر دهد که تین آفرینش با جزییات بیشتری همراه است.

این مرگ و آفرینش استعاری است و برای مثال در تبدیل کرم به پروانه با زندانی شدن در پیله، همانند این سیر تجربه میشود.

این استعاره می‌تواند گسترده تر شود و تا حدودی که در شرق دور به مرگ نگاه شود پیش میرود. نگاهی که در آن مرگ با آفرینشی دیگر در همین دنیا همراه خواهد بود. در تناسخ، یک روح با مرگ با نیستی یکی میشود و به هستی بازمیگردد در حالی که تجربه ی تجربه شده اش در بودنش ریشه ای برای بودن بعدی اش خواهد شد.

در میان این دو حد زندگی عادی انسان تجربه میشود. زندگی ای که با یک مرگ حقیقی همراه نیست ولی گذر دوره ها میتواند همانند مرگ و زندگی دوباره برای انسان تجربه شود. این گزاره حامل خلاقیتی است که در آن شخصیت انسان به شکل دیگری خلق میشود.

کمی عادی تر، خلق اثر است.

انسان که در شکل آفریدگار خلق شده است، قابلیت تجربه ی آفرینش را در کمال محدودیت خود دارد.

تجربه ای که در آن این بار زندان، ذهن انسان است و با درون سپاری تجربیات و پردازش آن ها با به فراموشی سپردن آن که در واقع با سپردن آنها به ناخودآگاه است، اطلاعات دریافتی مرگی تجربه میکنند و به گونه ای دیگر خود را در زمان دیگر در رفتار یا آثار انسان نشان خواهند داد.

دیدن رویا یکی از قابل لمس ترین مثال هایی است که در این مورد میتوان تجربه کرد زیرا که دیدن رویا نوعی تبلور اطلاعات دریافتی ذهن درون فضای دیگری است که با ماده فاصله ی زیادی دارد و در آن فضا با محدودیت های کمتری که ناشی از بدون چارچوب بودن تجربه است، تجربیات زندگی بالاتری را از خود نشان میدهند. برای همین است که کلمه ی رویایی، کلمه ای است که برای توصیف چیزی به کار میرود که از عادت خارج است و به سمت کمال تمایل دارد. 

 

 

  • ظریف

چوب خلال دندان

شنبه, ۵ خرداد ۱۴۰۳، ۰۴:۴۸ ب.ظ

راستی که در ذهن چیزی به عنوان استاندارد به معنای این است که آن چه هست کافی نخواهد بود. پس زدن آنچه که هست کافی نیست چرا که آنچه هست بهتر از هیچ است. خراب کردن آسان نیست ولی خراب کردن به زیبایی سخت تر است و خراب کردن به زیبایی و ساختن چیزی بهتر که ده ها برابر زیبا تر است بسیار سخت تر است. 

خلق کردن به معنای سپردن انجام کار به زمان است. این کمی در تضاد با قدرت اختیار است. قدرت اختیار میخواهد بخواهد و برآورده شود ولی خلق میخواهد که آنچه دیدنی و نادیدنی است احساس شود و سختی آن حس شود. میخواهد این فکر و آگاهی شخص نباشد که جزییات را به هم متصل میکند و می آفریند. میخواهد آنچه در آگاهی حضور دارد نتیجه را ببیند و شگفت زده شود. 

میخواهد آگاهی جزییات را ببیند و احساس کند. کار آگاهی فکر به جزییات نیست. آگاهی توانایی فکر کردن به همه ی جزییات را ندارد. این قدرتی است که خالق میخواهد احساس کند.

  • ظریف

جنس

سه شنبه, ۱ خرداد ۱۴۰۳، ۰۵:۵۰ ق.ظ

جنس ما را خریدارش کم است

آنچه در روزنه ی چشم جهان میطلبد

تافته ای است از قبل چرخ شرهزاد عدم

زان که این قیمت و تبلیغ نیاشاید همی

در جواب قدح این دل ما خشم چه است؟

آنچه می‌بینید دلت آن را بخر ای نامه جو

خواسته قیمت بر تو باشد یا به له

شاید این است همان گمگشته جان خلق

شاید آنچه تو بر دنبالشی آنم همین جا خفته است

بر گریبانم مترس وانچه بر ما میشود

لکه ای بر گردنم رنگش جزای شربت است

جام من را چند روزی با غریق همراه کرد

من زتو بیش ترسم ولی ساقش خوش است

ساعتی بیراه بر هم بستری خوابیده دوش

ساعتم در انتهای خواب بود که در چشمانم شکست

دیگرم آن من نشد، آنی که داشتم درگذشت

آن من در راه بود و از سر جانش گذشت

شاید این انگیزه را در بر کنم این شایدم

شایدی بیش بر شاید ها نشاید بشنوم

پرسشم را هم دمم بر گوش من پاسخ داد

پرسشی ناید به راهم من جوابش نشنوم

  • ظریف

گرم

جمعه, ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۵:۳۹ ب.ظ

قدیم تر ها زندگی روی چرخی بود

که هر گاه میخواستم میتوانستم دفترم را به آن تماس دهم

و از چرخشش بنویسم

اکنون درگیر ابعاد

درگیر زمان

درگیر تاریکی و روشنی.

دیگر نمیتوان به راحتی نوشت،

آنچه نوشتنی است در قالب افکار نمیگنجد

پیوستگی به اندازه ای نیست که بتوان یک جمله را به آن پیوست داد

پیش از آن که دستم به او برسد، رفتنم فرا میرسد

پیش از آن که رسیدنم فرا برسد، رفتنم را میبینم

و پیش از رفتنم،  رسیدنم را میبینم و از او میگریزم

و او را میبینم که بعد از رسیدنم منتظرم خواهد بود

ولی او که رسیده است به من میگوید،

رفتنت در جریان روشنی بود و نبود

 

حال تو بگو با من، چگونه کنم؟

رفتن و بودن را برگزینم یا نبودن و ماندن؟

و از بودنم که با نیستی آنچه بوده ام به همراه است

نگریزم و با دستان خود آنچه بوده ام را بسوزانم

تا چراغ راه شود در تاریکی

وقتی که خورشید نیست

 

مردمان خورشید پرست تشنه ی نور هستند

گناه پروانه ی شب پره چیست که رفتنش به سمت نور

با سوختن بال هایش همراه است

و دور ماندن از نور

فکر خود سوختن را به خاطرش می آورد؟

 

شاعر گفت که عمر همه لحظه ی وداع

  • ظریف

به خود آمدن

جمعه, ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۲:۵۲ ق.ظ

دوستی با دوست دیگرش در حال صحبت است. 

فرصتی فراهم شد تا کمی توقف کنند و ساعتی از عمر خود را 

در کنار یکدیگر بگذرانند

مردی در کنار زنی نشسته است و با او صحبت میکند

گویا که اقتدار مرد وقتی که با زنش است پدیدار تر است

فرصتی پیش آمده تا قاشق بزرگتر باشد

فرصتی پیش آمده تا قاشق کوچکتر باشد

دختری که پیش خدمت است

حال مشتری میخانه شده است تا

بودنش رو در سمت دیگر داستان تجربه کند

و دوستی و دشمنی با دوست و دشمن خود

درباره ی کار و پول صحبت میکند

این ها مردم هستند که با مردم صحبت میکنند

به مردم خدمت میکنند

و از مردم خدمت می‌گیرند 

صحبتشان همراه با خوشحالی و ناراحتی است

لبخندی که ثمره ی پایین آمدنشان از بهشت خدا بوده است

و ناراحتی از بودنشان آن گونه که نیستند

نوبت به پرداخت هزینه است

  • ظریف

داوود

يكشنبه, ۲۶ فروردين ۱۴۰۳، ۰۳:۱۹ ق.ظ

 

شما را به نقاشی داوود و سر جالوت آشنا میکنم

احساسی که با شما به اشتراک میگذارم این است که 

ناراحتی و انزجاری که در چهره ی داوود از کاری که انجام داده در این نقاشی دیده میشود

جالوت نماد بدی، در چهره ای بزرگسال تر و داوود نماد پاکی در چهره ی جوان است

برخی در جزییات نقاشی این را میبینند که ترکیب چهره ی جالوت و داوود مشابه است

گویی که جالوت و داوود هر دو یک شخصیت هستند

زمانی که سر دیو درونی بریده میشود، یک قتل، عملی انجام آن، 

پذیرفتن انجام یک جنایت است

توسط یک روح پاک که چگونه میتواند پس از آن

پاک بودن را به خود بپذیرد؟

تفاوت اون با جالوت چه خواهد بود؟

  • ظریف

معماری

جمعه, ۳ فروردين ۱۴۰۳، ۰۴:۵۰ ب.ظ

 

معماران هستند که به انسان ها دیکته میکنند که چقدر فکر کنند

ذهن محدود به ساختمانی است که در آن قرار دارد

فکر محدود به ارتفاع سقفی است که زیر آن است

جلای نگاهش وابسته به خلوص و تلاطم آبی است که در حضورش جریان دارد

  • ظریف

شغل

جمعه, ۱۱ اسفند ۱۴۰۲، ۰۵:۲۴ ق.ظ

شغل تو چیست

ببخشید، بگذار کمی برگردم عقب

وقتی بزرگ شدی میخواهی چه کاره شوی؟

خلبان؟ آیا خود را در نوک سرمایه گذاری فکری و مالی عده ای میبینی

که بالاترین های کلاس خود بودند

و با همفکری و زمانی که هزینه کردند

توانستند بالاترین تکنولوژی بشر را بسازند

که آرزوی دیرینه ی پرواز را برآورده کنند

آیا خود را در مقامی میبینی که استفاده کننده ی میوه ی فکر آنها باشی؟

آیا میخواهی دکتر شوی؟

کسی که در دستان خود قدرت احیا میبیند؟

و دیگران، بدون توجه به جایگاه اجتماعی خود

در مقابل تو باید زانو بزنند و تسلیم انگشتان تو باشند؟

آیا میخواهی معلم شوی؟

که مردمی به تو اعتماد کنند و کودکان خود را به تو بسپارند 

تا ذهنشان را شکل دهی؟

خود را در مقامی میبینی که نه تنها یک یا چند فرزند،

بلکه صد ها فرزند داشته باشی و اثر خود را در زمان بگذاری؟

میخواهی وکیل شوی؟

که کسانی که قدرت بیان در مقابل تیغه ی قضاوت را ندارند

پرونده ی زندگی تو را به زبان تو واگذار کنند؟

 

بنظرم مهم نیست که برای کدام یک از این تخصص ها و دیگر تخصص هایی که وقتی کودک بودی از آنها خبر هم نداشتی استخدام میشوی و به تو حقوق خواهند داد.

به تو قدرت انتخاب خواهند داد، در کلام دیگر

هر کسی حتی کسی که در کوه های تبت در حال تعمق و تفکر است خلبان زندگی خود است

او در نوک کابین زندگی خود بیدار میشود و دنیایی در اطراف خود میبیند که ساخته ی معماری فکر بهترین هاست. 

او دکتر زندگی خود است و باید به فکر این باشد که بدنش که مرکب روحش است چگونه زیست میکند و چه نیاز هایی دارد.

او معلم کودک درون خود و انسان های اطراف خود است. چرا که بعد از گذر از دنیای محدود کودکی، کودک بودن و بزرگسال شدن شناور میشود و انتخابی. فرهنگ کلاس زندگی میشود و اثر پذیری و اثر دهی بستگی به نوع فکر شخص پیدا میکند.

زبان است که وکیل زندگی میشود و در حساس ترین شرایط، پیش از فهمیدن سخن میگوید و ناخودآگاه حقایق را آشکار میکند. سخن نگفتنش باعث از دست رفتن حق و رنج میشود و سخن گفتنش تصمیم ها و عواقب را میسازد.

کودکان دیگر شغل ها را کمتر درک میکنند

آنها خدمتگزاران را نمیبینند، کسانی که وجودشان را به روح سپرده اند و سرسپرده ی آنچه درست است انجام شود هستند. دیدنشان سخت است و فقط زمانی دیده میشوند که اشکالی وجود داشته باشند. آنها کسانی هستند که هرچقدر درست تر باشند محو تر و محو تر میشوند. 

هر کسی در هر مقامی در حال خدمتگزاری است

شغل در معنای حقیقی به معنای خدمتگزاری است 

ولی سخت است به کودکی که خود را مرکز جهان میبیند

فهماندن این که تکاملش در تسلیم شدن به خدمت است

  • ظریف

انسان و لبخندش

جمعه, ۴ اسفند ۱۴۰۲، ۰۳:۴۷ ق.ظ

خنده ها و گریه هایش 

جوهره ی جریان جان دادن به جسم بی جان میشود

او کار درستی میکند یا غلط؟

درست و غلط کجا معنا دارد وقتی که افراد 

صاحب انسان ها میشوند

تنها قدرت اختیار او این است که

تیغی که با آن، ایشان را میتراشد

چقدر تیز باشد

استعاره ی صحبتش چقدر جان از طرف مقابلش طلب کند

خنده ی آنهاست که میبیند و خوشحال است

و جریان گریه ای که طلب میکنند را نمیبیند

تا دوباره خنده ی خود را سیر کنند

ای صاحب خنده بیدار شو که

آنچه در جستجوی از بین بردنش هستی

گریه ای است که یا خودت از چشمانت طلب خواهی کرد

یا دیگران را به گریه وا خواهی داشت

  • ظریف

جریان زمان

شنبه, ۲۱ بهمن ۱۴۰۲، ۰۲:۱۲ ق.ظ

قذیم تر ها جایی نوشته بود که درس های زندگی به مانند شانه ای میمانند که وقتی موهایمان ریخت به ما داده میشود.

به درس های زندگی که نگاه میکنم میبینم که انتهای هر دوره ی سختی، جمله ای است که تمام آن دوره را خلاصه میکند. 

جریانی که باعث سختی ما میشود و توسط کسانی به ما داده میشود که خودمان را در مقابلاشان آسیب پذیر میکنیم چون دوستشان داریم. قلب مهربانمان به آنها عشق میدهد ولی آنها به ما سختی میدهند.

ابتدا دردی که به ما میدهند را کنار میگذاریم و حساب نمیکنیم

بعد کم کم که میبینیم که تکرار شدنی است و تمام نمیشود،

به این نتیجه میرسیم که باید حسابرس دردهایمان شویم،

عشق بی حد و نساب را کنار میگذاریم و آنها را در دین خود قرار میدهیم،

ولی کم کم که میبینیم حساب رسی هم نتیجه ای ندارد،

اگر همچنان در زندگیمان بمانند، به آزارشان عادت میکنیم

یا خودمان را تغییر میدهیم و قوی تر میشویم

و وقتی که صحنه ی آخر میرسد

جمله ی پایانی را میشنویم

این سفر در زندگی با خود جریانی را به همراه دارد که

در آن از سادگی و آسیب پذیری به 

پروردگی و قدرت میرسیم

ولی من دوست دارم آن را به شکل دیگری نگاه کنم

انگار که در زندگی عادی در حال حرکت به گذشته هستم

و در صحنه ی آخر در واقع مقدمه ی داستان را میشونم

و صحنه ها از مقابله ی من شروع میشوند

و کم کم به سمت فراموشی و سادگی میروم

جایی که در آن مهربان تر میشوم

ولی درد بیشتری میکشم

 

بنظر من خدا ابتدای زمان را خلق نکرد 

بلکه در انتهای زمان، دنیایی و داستانی را خلق کرد که در آن

انسان ها با شخصیت های متفاوت حضور دارند 

و رستگاری آنها در گذر زمان

فراموشی و بخشنده تر شدنشان است

 

حال این که زندگی ما در جهت معکوس زمان

جریان حرکت به سمت گذاشته است

به دورانی که خلقت شکل گرفت

تولد انسان، زمانی بود که به اوج آفرینش رسید

و از آن به بعد، به سمت گذشته حرکت میکند

 

بالاترین درجه ی انسانیت انسان زمانی است که 

به زبانی سخن میگوید که هیچ شخص دیگری آن را متوجه نمیشود

زبانی که کودکان به آن سخن میگویند و فلسفه را به زبان می آورند

در جایی که فلس های زبان در بیان انسان های دیگر نمیگنجند

 

 

  • ظریف