ازین زیر میتونید استفاده کنید پیام بدید.
:)
----
آدمای زیادی اینجا میان ولی تعداد زیادیشون پیام نمیدن ! شما که ازونا نیستید نه؟ :)
------
YouTube: Mahdi TR
Telegram: @Mr639s
ازین زیر میتونید استفاده کنید پیام بدید.
:)
----
آدمای زیادی اینجا میان ولی تعداد زیادیشون پیام نمیدن ! شما که ازونا نیستید نه؟ :)
------
YouTube: Mahdi TR
Telegram: @Mr639s
سلام.من نیاز به یک ای سی IR1150S دارم.اما متاسفانه انگار این ای سی نیست.شما میتونید در این زمینه منو راهنمایی کنید .... در رابطه با تهیه این ای سی یا مشابه اون ؟؟؟
با تشکر
سلام.من برای یک برد این ای سی رو میخوام.یدونه و بشدت نیاز دارم.
جایی نیست که این ای سی رو داشته باشه من تهیه کنم که دیگه نیاز به سفارش خرید از خارج نباشه ؟؟
ممنون میشم من رو راهنمایی کنید
با تشکر
سلام. وقتتون بخیر :)
چند وقت پیش راجع به مسئله ای با دوستی بحث میکردم و از یکی از پست های شما متنی رو کپی کردم و براش فرستادم.
و چون خیلی خوشش اومد اصلن اشاره ای نکردم که از وبلاگ شما برداشتم.
و عذاب وجدان خیلی داره خفم میکنه! لطفن من رو ببخشید!
:))
چرا اتفاقا من فعلا از همونام -_-
در رابطه با متنی که نوشتید توی تماس بامن امروز اتفاقی دیدم
آدمای زیادی اینجا میان ولی تعداد زیادیشون پیام نمیدن ! شما که ازونا نیستید نه؟ :)
mostfet.blog.ir
ممنووونم ممنووونم =) وقتی دوباره دیدین و مطمئن شدین، به منم بگین که خودمم مطمئن بشم، چون خیلی وقت پیش بود و شک کردم الان یه مقداری. دیگه اگه شما تاییدش کنین یعنی قطعا درست بوده =)
منظورم اینه که متفکری، چیزی هستی!
چی کار میکنی
امشب چِت زدم
سلام هم.سایه یِ قدیمیِ تازه مکشوف : )
یک جور بیماری باید باشه که بگردی و خونه های قدیمی پیدا کنی که هنوز زندگی توشون جریان داره و شروع کنی به زیر و رو کردن همه ی اتاقاو گوشه کنارا (بجز دو تا صندوق قفل دار و یک سری قاب عکس هایی که انگارشکستن و تصویرشون دیده نمیشن :/ ) و یکجور با دقت که انگار بخواهی شجره نامه اش رو بنویسی از اول اولش شروع کنی و به ترتیبِ نسلِ پُست ها جلو بیای تا برسی به دومین زادروز فرزندِ مجازیِ هم.سایه .
هرچند الان باید خیلی بزرگ و رشید (اگر دختر باشه رعنا! ) شده باشه اما من می خوام تولد دوسالگیش رو تبریک بگم.
تولدت مبارک (کیک و شمع و گل و پروانه و کادو :) )
الان که سالیانی از اون پست میگذره اما گفتم شاید هنوز برای هدیه ای ناقابل دیر نباشه : ) اما توی کامنت این قابلیت مقدور نیست! : (
و خب آدرس ایمیل هم که نیست، من هم که از اهالی یوتیوب نیستم و مدت هاست از تلگرام کوچ کردم، هیچی دیگه کادو تولد تا اطلاع ثانوی در گمرک خاک می خورد : |
برم که بچه منم رو گازه سر نره یوقت.
تا بعد هم.سایه موآظب خودت و فرزندِ دوست داشتنی ات باش.
سلام هم.سایه یادم اومد می تونم لینکش بزارم : )
یه چیزی هست تو صدا که انگار به کل موسیقی عطر می پاشه. یه عطر آشنا. بعد از سال ها هنوز اسمشو نمی دونم چی بزارم شاید مثلا اسمش رو اسم صداش رو بشه گفت "خونه ی پدری"
https://dls.music-fa.com/tagdl/downloads/Mohammad%20Noori%20-%20Nazanine%20Maryam%20(320).mp3
پ.ن:
۱. (توصیه)با چشم بسته و تهِ تهِ صدا بدون هندزفری یا هدفون و این ها بشنوید.
۲.اگر هم باب طبع نبود قابل درکه : )
سلام هم.سایه
جان.ت بی بلا
بعدازظهر رو به عصرتم بخیر
بعد از ۴۸ساعتی ک منهای خواب و غذا و غیره وذلک بیشترشو زل زده باشی به صفحه گوشی برات میگم اول از همه که حال همگی ما خوب است (اما تو باور نکن).
بعد هم که خونه ندارم که من کولی ام چیزی شبیه همین هوم.لس هایی که زیاد می بینی از مدل سرخوشش اما قبل ترها توی محله بلاگفآباد می چرخیدم تا اینکه حال محله خراب شد و من هم کوچ کردم بلاگآباد. نمی خواستم خونه داشته باشم این جا هم. اومدن از شهرداری بلاگآباد گفتن اینجا کولی و هوم.لس و اینها بی کلاسی میاره برا محلشون مجبور شدم برم زیر یک سقفی که برای محله بد نشه هیچیش به خونه نمیخوره که آدرس بدم یه چایی دارچین در خدمت باشیم. خلاصه که هم.سایه الان رسیدم به یک سال پیش ات. خیلی گشتم و راه رفتم. یک جورایی هم حساب کنی میشه که بگم سفر در زمانیه برای خودش.
اون فیلمه هست سینمایی اسمش یادم نمیاد اول فیلم دختره مربی مهده تمرین باد ودرخت بودن میکنه با یچه ها ششش ششش ششش! (من ک تا قبل ازون تصورم بود صدای باد لای درخت ها هوووو هووو هوو هست :( ) خلاصه همون فیلمه. الان حسی ک دارم دقیقا وقتیه که دختره به مثلا بچه میگه ادای اونی که میبینیو دربیار و اون موجود کریهِ در قالبِ پسربچه ی نازنازی با حالت مشمئز کننده شرو میکنه به قورقور کردن( و هروقت به این صحنه فکر می کنم عق میزنم).
خب هم.سایه می بخشی تصویر خوبیم نشد شرمنده از اثرات زیاد زل زدن به صفحه ی گوشیه.
می دونی توی این دو روز یک جوری هم بود که سر هر اتاقی و پنجره ای و طاقچه ای که می رسیدم می رفتم توی حسه پدر اینتراستلار توی اوج داستان. انگار که باید یک پیامی یک نشانه ای می فرستادم اما خب بدیش اینجا بود که این فیلم نبود و من هم پدر نبودم و اینجا هم دنیای پشت قفسه ی کتابتونه نبود و مهم تر ازون دختری که بخوام براش پیام بفرستم...شاید بود هست شایدم نمی دونم.... فقط می رفتم توی حس اش... این هم از اثرات هم.اونه :|
چه خوب که خودت هم یک سفری در زمان کردی من که گنگم سرعت زیاد روی گیجگاه و تعادل مغز و روحم اثر کرده اما خودت که آشناتری از نگاه جدیدت به قدیم ات بگو بشنوم بلکه حال مغزم خوب بشه.
پ.ن:
۱.فقط اونجا که میگه بیا سر کارمون بریم، درو کنیم گندمارو... (به به عطر گندم زار)
۲.بدیش اینه که حافظه ی من فقط روی اسم و آدم ها مشکل نداره با همه چیز یکسان برخورد می کنه و یک قانونو برای همه اطلاعات اجرا می کنه مثلا همین چیز هایی که روی طاقچه ها و پنجره ها و قفسه ها می خواستم برات بذارم رو هم جزو بی اهمیت هایی که به درد نون خشکی می خورن دسته بندی می کنه و همون لحظه که حضورشونو حس میکنه در لحظه شوت مستقیم به سبد. مثل رفتار مامانم با کتابام که زندگی من بدونشون بی معنیه اما از نقطه نظر مامان فقط به خل وعض تر شدنم دامن زدن و هیچ سودی برای زندگیم! نداشتن پس باید میرفتن : |
راستی هوای خونه چطوره؟
سقف من روزهای وحشتناک عرق ریز، شب های دم کرده و سحرهای سوزناکی داره.
سلام هم.سایه، خونه ای پس
خوبه
اسم اون فیلم رو یادم اومد خیلی با حافظم کلنجار رفتم نباید از گوگل کمک بگیرم باید بفهمه رییس کیه :[ ویواریوم. حوصله از تعویض زبان خارجه ببخشید.
عجیبه و نقطه مثبتی یاد ندارم کسی با یک بار خوندن نوشتار من رو بفهمه و اظهار نظر لطفی به نحوه نگارشم داشته باشه ازین زاویه تشکر زیادی دارم از ذهن جناب ات.
ولی به دنیای توی سر من خیلی امیدی نیست وقتت رو برای بُردهات بزاری ارزشمندتره، این ها هم که می نویسم برای اون پُتک مانندی هست از این سفر در زمانِ خاص که یک زلزله ای توی اون دنیا بوجود آورده و باید یکجور جلوی ویران شدن اش رو بگیرم.
خوبه که دنیاهای متفاوتی رو تجربه کردی چون از زمانی رو که یاد دارم دنیای من همین بود رشد کرد بزرگ شد و پیر شد حتی، اما همین بود. دنیای توی سرم رو منظورمه که بزرگتر از دنیای بیرون سرم هست. اونقدری که به در و دیوار جمجمه ام فشار میاره و شاید هم این حالت های تهوع مدام و سردردهای عجیب و نویز های توش از اصلش برای همین دنیا باشه که به این دنیا فشار میاره.
راستی الان یادم اومد چه خوبه که پس شاید منِ الانت هنوز در آستانه ی رشد و بلوغ باشه.( هان یادم اومد یکی از اون شاید نگم میلیون و هزار اما صدها چیزی که باید توی قفسه های اتاق ها میزاشتم همین رشد و نامه های بلوغ از ع.ص ) جدای از منِ جسم، منِ دنیای درون این خونه ات رو منظورمه. و این که واقعا از منِ سال پیش ات تا این نقطه ای از منِ الان ات که برای من قابل درکه میشه به وضوح تغییر رو حس کرد.( تغییرِ رو به رشد)
بیشتر از کتابها دلم برای خط خطی هایی سوخت که توی حاشیه ها و ورق های چرک لابلای اون کتاب ها رفتن همون خط خط هایی که به هزار جان کندن و به معنای واقعی همون جان کندن! تبدیل به واژه شده بودن و الان بعد سال ها حقیقتا برام سخت شده و شاید هم این من سخت و زمخت شده که توان ندارم تا ظرف مناسبی برای بیان اون دنیای درون پیدا کنم لابلای واژه ها و سرریزشون کنم نمی دونم این ها که می نویسن این قدر قلم روانی دارن چه جور پیدا می کنن اون ظرف های مناسب رو شاید هم اون چیزهایی که براش این ظرف هارو استفاده می کنن فرق داره با اون هایی که درون دنیای من هست و می فهممشون چون نیست واقعا نیست خودت هم گفتی این حرف ها واژه ها زبان ها اون چیزی نیست که باید...عه
می دونی بزرگیه این دنیای بادکنکیه بخاطر زیادیه آب و کود هست که به پاش دادم و نوری که بود اون وقت ها حالا دیگه معلوم نیست شاید پشت کیلومترها ابر پنهان شده. خودمم نمی دونم چرا دارم این جا توی خونه ی هم.سایه خط خطی هامو می ذارم بی خیال یاوه بافی های نیمه شب بیداریه ولی اینو یادم هست من باید درس می خوندم و برای کنکور آماده می شدم باید فیزیک ریاضی شیمی و زیست می خوندم اما متاسفانه هیچ کدوم ازین کتاب ها جواب اون موجود توی سرم نبود (همون موجود تبدیل به دنیای بادکنکی عظیم الاندازه ای شده که ته نداره) پس من اینارو نمی خوندم خب می تونی بگی بجای این کارهایی که باید انجام میشد و نشد چکار می کردم؟
می رفتم کتابخونه برعکس ادبیاتی که دوستش نداشتی ولی الان میونه ات باهش شاید کم از رفیق گرمابه و گلستان نداشته باشه من اما از خیلی قبل ها دیوانه ادبیات بودم اما فقط ادبیات نه زبان فارسی و گرامر واین دست چیزا بوستان و گلستان حافظ و عطار و خیام و سهراب و ازین دست بیشترین هارو خوندم و نجوم و ما ادراک ما نجوم اصلا شیفته ی آسمون بودم شبکه ی چهار اونوقت ها نقش شبکه مستند رو هم داشت مستندهای آسمون و کتابای نجوم توی کتابخونه که به بهانه درس میرفتم و دنیایی که تا ساعت ها توش غرق می شدم... سیاه چاله ها و کرم چاله ها و ابعادی که درکشون نمی کنی واین غول ابعاد دنیای ما زمان، این کلید کدنویسی هستیِ ما پیششون هیچه و امان از جهان های موازی ... آخ که چه داغی از دلم تازه میشه تو این خونه ات هم.سایه امان ازین خونه ای که ساختی.
پدر اینتراستلار با برگشتن اش خراب شد همه چی، نباید بر می گشت، اما الان که می بینم خب چون فیلمی بود برای این دنیا! برگشت وگرنه توی دنیای من بر نمی گرده.
اون پوستر اینتراستلار ات که هست پرتم کرد قشنگ به اون ته مه ها اون وقت ها که این دست فیلما نبود فیلمایی که با اون موجود توی سرم آشنا باشن هرچند که اگر بود هم اون وقت ها نه فیلم دیدن تو خونه مجاز بود و نه اصلن یک درصد پوستری چیزی میشد ازش فکر کرد فقط کتاب ها بود و مستندهای دست و پاشکسته و موجود غریب درون و یه بچه ی گنگ :| اما قلمچی توی یکی از شماره های مجلش یه عکسی رو توی صفحه وسط چاپ کرده بود که درواقع انگار دوتا برگه آچار بود بهم پیوسته بزرگترین عکسی که شاتل در طولانی ترین زمان ممکن از دورترین نورهای رسیده از فضا ثبت کرده نمی دونی من با این یه دوصفحه ی آ۴ سیاه چه دنیایی ساختم چسبونده بودمش توی در کمد دیواری اتاق و ساعت ها زل می زدم به اش به اون دورترین نقطه ی سفیدِ ممکن که چشم هام پیدا میکرد و بعد می رفتم به اون طرف تر ازون نقطه لعنتی حتی به اش فکر می کنم مور مورم میشه و ضربان قلبم بد میشه و حالت تهوع میاد می دونی چی میگم اصلن یک چیزی که نمی گنجه توی حروف به هم پیوسته.
حالا یک چیز دیگه امروز لابلای کتاب هایی(بعدا دیدم که فقط همین یکی کتاب ازون زمان ها اونم از آخرین هاشه تقریبا خوده آخرین اش!) که از حادثه محو شدن جون سالم به در بردن کتاب پیامبر و دیوانه ی جبران خلیل جبران هست. من به فال نیک گرفتم این کتاب رو چون خوب یاد آورد ام که دقیقا آخرین کتابی هست که در واپسین روزهای کنکور! مطالعه اش می کردم و مزه مزه می کردم و می نوشیدم جوری که انگار این کتاب رفرنس هست و دیگر هِچ : )
خوندی اش؟
پ.ن:
۳.هوا الان داره سوزناک میشه باید نفس عمیق کشید تا ریه ها پر بشن و عمیق تر بازدم کرد تا ریه ها خالی بشن برای دمِ تازه تر.
۱.تا حالا درون گرایی که بیشتر ازخودت حرف بزنه ندیده بودی وگرنه اون منِ تا همین سال پیش ات درباره اش نوشته بود حتما.
شب ات بخیر و سلامت.
سلام هم.سایه
گاه سحر ات بخیر
چه گونه ای ان شاءالله؟
رو به رشدی؟
از احوال هم.سایه ات اگر جویا باشی بنا به توصیه آخر حضرت ات رفتیم که خوش باشیم.
جای شما سبز رفته بودیم روستای پدری و روستای مادری! (این دوتا روستا اونقدر به هم نزدیک هستن که اگر نابلدی مسیر اش ازش گذر کنه به چشم یک روستا می بینه اشون اینقدری که به هم پیوسته و چسبیده هستن و با این وجود سالیانی دراز هست که اهالی مصرانه بر جدایی این دو روستا از هم تاکید دارن و چه خون ها که بر سر این نقطه ژئوپولیتیک! در تاریخ ریخته نشده. حالا بماند که با این وجود چه داد و ستد ها و مراوده های ازدواجی ای فراوانی هم که نداشتن نمونش پدرم و مادرم اما خب باز هم همان آش و همان کاسه. و باور نکنی یا بکنی ولی حقیقتا جمعیت این دو روستا از جهت خلق و خو و یک سری رفتارها اگر مطالعه بشن حقیقتا در دو دسته جدا به همین ترتیبی که خود اصرار دارن قرار می گیرن! ماهم که نگفته پیداست چه آشی در اومدیم. نهایتا من این دو روستارو به چشم یکی می بینم اما به روی خودم نمی آرم که امنیت جانی داشته باشم :) و به هر رو گفتم که اهمیت تاریخی و سیاسی و استراتژیک منطقه رو هم برات شرح داده باشم که از اصل مطلب طولانی تر شد. )
این مدت که خانه ی شما پاتوق این جانب شده(حتی بیش تر از خود صاحب خانه!) سبب خیری شد تا برم و خاک باغچه ی درون رو کمی زیر و رو کنم ببینم چی مونده چی رفته چی اومده... حرف بسیار است اما عجالتا بی خیال دنیای مشوش درون سوغات سفر آورده ام :) امیدوارم باز بشه.
http://uupload.ir/files/5i74_20200815_093844.jpg
اسم اش گذاشتم ماه پیشونی : ) میشه براش ضعف نرفت؟ * *
http://uupload.ir/files/fi17_20200815_091551.jpg
(پانوراماعه! کیفیت هم خیلی جالب نیست اما گفتم نمی شه که هم.سایه نصیبی نبره از عطر گندم زار های مه خورده) همممه ی گندم ها درو و تمشک هام خورده شده :/ اما اینا چیزی از ارزش های این زیبای ناز دار کم نمی کنه که هچ تازه ارزش افزوده هم داره : )
پ.ن:
۱.پیامبر و دیوانه دو کتاب جدا هستن که مثل روستای پدر و روستای مادری به هم چسبیده اشو دارم من. انگار پیامبر همو دیوانه است و دیوانه همو پیام.بر
۲.الان طبقه آذر۹۸ هستم و گویا گسترده ترین طبقه این خونه هست. باید مثل هانسل و گرتل یک نشانی بزارم گم نشم تو این مارپیچ های تو در تو. (حواسم هست قابلیت خورده شدن نداشته باشه نشونه هام :) )
۳.حضرت اش(عطار) می فرماید که:
یک شبی پروانگان جمع آمدند
در مضیفی طالب شمع آمدند
جمله میگفتند میباید یکی
کو خبر آرد ز مطلوب اندکی
شد یکی پروانه تا قصری ز دور
در فضاء قصر یافت از شمع نور
بازگشت و دفتر خود بازکرد
وصف او بر قدر فهم آغاز کرد
ناقدی کو داشت در جمع مهی
گفت او را نیست از شمع آگهی
شد یکی دیگر گذشت از نور در
خویش را بر شمع زد از دور در
پر زنان در پرتو مطلوب شد
شمع غالب گشت و او مغلوب شد
بازگشت او نیز و مشتی راز گفت
از وصال شمع شرحی باز گفت
ناقدش گفت این نشان نیست ای عزیز
همچو آن یک کی نشان دادی تو نیز
دیگری برخاست میشد مست مست
پای کوبان بر سر آتش نشست
دست درکش کرد با آتش به هم
خویشتن گم کرد با او خوش به هم
چون گرفت آتش ز سر تا پای او
سرخ شد چون آتشی اعضای او
ناقد ایشان چو دید او را ز دور
شمع با خود کرده هم رنگش ز نور
گفت این پروانه در کارست و بس
کس چه داند، این خبر دارست و بس
آنک شد هم بیخبر هم بیاثر
از میان جمله او دارد خبر
تا نگردی بیخبر از جسم و جان
کی خبر یابی ز جانان یک زمان
هرکه از مویی نشانت باز داد
صد خط اندر خون جانت باز داد
نیست محرم نفس کس این جایگاه
در نگنجد هیچ کس این جایگاه
۳.(بی ارتباط به همه چیز!) امروز ۲۷ مرداد ۱۳۹۹ ه.ش مصادف با ۲۷ ذی الحجه ۱۴۴۱ ه.ق در واقع ۲۷سال قمری از ۲۷ ذی الحجه ۱۴۱۴ گذشته.
سلام هم.سایه
خوب باشی ان شاءالله
این که اِن قدر هستم قطعا چیزی توی این خونه هست که نگه ام داشته اما اگر پرگویی و اضافه گویی می شه ببخش دیگه مثل خونه نداشته ی خودم می دونم این جا رو.
خوبه که با شعر خوبی ولی فنا شدن رفتن پی کارش خیلی سخت تر بنظر میاد از این حرف ها، اما خب چیزی هم که هست می گن دعا در حق هم اثر اش بیش تر و زود تر می رسه : ) و راستی درباره این فنا شدن و رفتن ... بی خیال مجال پرگویی ررای من نیست.
اصلاحیه:
اسم اون گل پسر رو قلب.پیشونی گذاشتم اشتتباه تایپی بود. (دقت کردی پیشونی اش رو؟!)
خوب شد که به مذاق ات خوش نشست. نعمتی هستن پدر و مادر بزرگ ها. رفتگان اشون در آرامش و ماندگان اشون در آسایش و عمر با عزت : )
۳.چه خوب که حتی شما هم.سایه : )
اینم بعد اش دیدم که بعله مصادف ۱۷ آگوست ۲۰۲۰ هم هست!
۱۶/۰۹/۱۳۷۲ چه خبر است؟ یا بود؟
و هم.چنین تر ۰۶/۰۶/۱۹۹۴ ؟ (راست اش حجم بالایی از شگفت زدگی ام از این تاریخ رو نمی شه کتمان کرد چون که این برای من هم حتی تاریخ مهمی هست درواقع مهم ترین تاریخ هست! تاریخی که به شکل رسمی پا در زمین نهادم و به شکلی که مادرجان از اون لحظات می گن دقیق تر سر!)
یه رخ.داد مهم می تونه میلاد باسر سعادت جناب اتان باشه( منظور اتان بوتان اینا نیست ها همون شخص شخیص هم.سایه منظور هست) که نیست. پس چه خبر هست؟ مشتاقانه علاقه مندم بشنوم از این تاریخ های مهم اگر امکان اشتراک گذاری باشد. × ×
در نهایت پس این رو حتما خوش میاد ات که کد امنیتی این زیر که باید وارد بشه چهارتا ۶ داره :) ۳۶۶۶۶
سلام هم.سایه
خدا قوت
این جا هوا یکم پاییز قاطی اش شده انگار یکم زوده اما خوبه.
خواب آلودگی یاد چارتار می اندازه اَتَم...
شنیدی؟
"خواب آلودگی، بی تو در چشم عاشق نیاید.
تنها ماندم کسی، جز تو شاید نشاید کآید
پیدا شو، شعله کن، جان پروانه را، عمر دیوانه دیری نپاید." امیدوارم درست گفته باشم اش.
یکم مثل همیشه طولانیه اما این متن زیر هم نقل قول است.
"مرحله نهایی آماده شدن برای محرم، رسم نانوشتهای است که میان مداحان و شعرا وجود دارد، که بعد از عید غدیر دیگر نمیتوانی پیدایشان کنی. میروند جاهای دور، روستاهای دورافتاده، گوشهای فارغ از شلوغیها و هیاهو؛ تا خود را برای محرم آماده کنند، تمرین کنند، سبک بسازند، خلوتی کنند با خود و مدد بگیرند از خدا و طلب توفیق کنند برای نوکری.
سال گذشته بود که قبل از محرم با یکی از رفقای کارگروه محتوایی هیأت، رفتیم به یک روستای ساده و خیلی دور. رسیدیم به تکخانهای کنار زمینهای زراعی. با استقبال گرم اهالی خانه و به اصرار ایشان مهمانشان شدیم. شام مختصری مهیا کردند که مثل خودشان ساده و باصفا بود. جوانی چهارشانه و قویهیکل هم سر سفره نشسته بود. شغلش چوپانی بود. از نگاهش میشد فهمید حرفی در دل دارد. من را صدا کرد. آن روزها پایم را عمل کرده بودم. عصازنان با هم رفتیم در دل تاریکی دشت. گفتم بفرما.
هنوز سردار شهید نشده بود. گفت: «میشه برام یه کاری کنی برم سوریه، مدافع حرم بشم؟» گفتم: «من شکر خدا هیچجا رئیس نیستم، فقط یه معلمم، ولی اگر کمکی ازم بر بیاد دریغ نمیکنم». یک سؤال کردم که جوابش هنوز در گوشم زنگ میزند؛ و چه خوب شد که پرسیدم. گفتم: «برا چی میخوای بری سوریه؟» گفت: «بالا رو نگاه کن. این آسمون پرستاره رو ببین». آسمان مثل فرشی سیاه پر از گلهای سفید بود. گفت: «من هر شب که تو این دشت میخوابم، از زمین به این ستارهها خیره میشم. خیلی از این پایین به آسمون نگاه کردم. دیگه میخوام برم بالا... از پیش ستارهها اهل زمین رو تماشا کنم. ببینم از اون بالا دنیای مردم چه شکلیه؟» "
ببینم از اون بالا دنیای مردم چه شکلیه؟
گمانم چوپان ها همه عاشق اند و دیوانه و شاعر و هنرمند و پیام.بر .
در رابطه با قلب.پیشونی --> خب ان شاءالله که کار خوبی کرده باشه و یادآوری همراه با حس خوش.گل ای بوده باشه این جا به جایی قلب و ماه : )
در باب تقویم! ---> یافتن اون حجم ۷ برمی گرده به n اُمین باری که در این مدت ها تقویم رو چک می کردم تا ببینم چقدر تا محرم مونده و دیدم که عجب چیزی درآمد از توش! می دونی که روز و ماه های قمری ثابت نیستن و روی این تقویم ش. و م. درحال چرخش اند (شاید هم اون دوتای دیگه دور این یکی می چرخند ها من ندانم. ) و هر۳۳ سال یک بار تقریبا، یک دور کامل می چرخه پس وقتی ما هر شخصی یعنی! به ۳۳ سالگی تقویم های ش. و م. برسه درواقع ۳۴ سال قمری رو تموم کرده :) (حالا نمی دونم این که یه سال پیر تر باشیم خوبه یا بد :! ) خلاصه که من هم زاده ی چند روز مانده به محرم ام و اون چیزی که از چک کردن مدام تقویم در روز۲۷ ذی الحجه نصیبم شد علاوه بر اون حجمِ ۷ ِ دوست داشتنی این بود که دانستم عجبا که ۲۷ سال قمری رو رد کردم در حالی که در عمر شمسی ام بخوام حساب کنم ۲۶ رو تازگی ها گذروندم و بعد هم به این فکر رفتم که خب این جا که یک دنیایِ زمینی هست و یک منظومه هست به حسب ظاهر و یک خورشید دارد و یک زمین و این زمین یک قمر، این جور حساب کتاب عمر بالا پایین دارد چه برسد که حساب و کتاب دنیا را هم به هم بزنی و ببینی که تقویم های دیگرتری هم در کار هست... بی خیال.
خلاصه که هم.سایه این تبدیل تاریخ هارو با چه فرمولی و کدام اون تقویم ها انجام دادی که این شکلی درمیاد!؟
طبق فرموده باد صبا علیه الرحمة که ۶./۶./۱۹۹۴ م. درواقع ۱۶/۰۳/۱۳۷۳. ش. میشه! و ۲۵/۱۲/۱۴۱۴ ق!
حالا ۱۶/۰۹/۱۳۷۲ اگر ش. باشه معادل اش می شود بنا به قول باد صبا جان ۷۰/۱۲/۱۹۹۳ م. و ۲۲/۰۶/۱۴۱۴ ق. !
و این که آخه ۲۸/۰۶/... که ۱۸/۰۹/... می شه گویا! (البته این ها می تونه درست هم نباشه آ) و یه خوبی که نسبت به ۱۹/۰۹/... داره این هست که ۱۸ به ۹ بخش پذیره و به ۶ هم و به ۳ هم :)) و جمع اعداش هم میشه۹ .
( خب دیگه تا اطلاع ثانوی نباید برم توی تقویم بچرخم :@ هرچند که از محالاته خصوصا که تازه بعد از این داستان شروع می شه...هعی )
مراتب سپاس از تبریک پساپس جناب هم.سایه می داریم و میلاد جناب اشان هم فرخنده بادا پیشاپیش (شکلک شمع و کیک و گل و پروانه)
نکته خییییلی خیلی مهم کنکوری:
* این طولانی نوشتن های من این جا رو سپاس بیشتری دارم که تحمل می فرمایید. خیلی جدی هم نگیرید که تازه بیش تر هم شبیه این آثار یادگاری های فلانی از فلان جا با تاریخ فلان روی در و دیوار آثار باستانی و این ها می مونه نوشته هام. امید بخشش تان است و بخشش آیندگان :| *
۷ ها خیلی دوست داشتنی اند و خیلی تر مظلوم .
۵۱۳۲۴ هم به عنوان کد امنیتی خیلی خفنه :[
سلام هم.سایه
صبح ات بخیر
چند روزی درگیر کنکور بودیم، این داداش کوچیکه که سردارِ آزمون هست و آبجی کوچیک تره که امسال کنکوری شده منم که در نقش تدارکات باید امور جاریه! رو رتق و فتق! می نمودم... بی خیالِ نق زدن. خلاصه اِنقَده که اتفاق خوب و قشنگی نبود این روزا بهتره که بگم جای شما اصلا نَه خالی :|
خودت خوبی ان شاءالله؟ خوشی؟
یه دوستی بود ( خدا حفظ کند اش هرجا که هست البته جای او مشخص هست او که گور و گم شد من ام ) وقتی حال آدم رو می پرسید آدم حال اش خوب می شد خود به خود. این جور هم می پرسید: بگو ببینم اصل حال ات چطوره؟ اصل حال ات خوب باشه هم.سایه.
تا حالا به این فکر نکرده بودم که چه اندازه صحبت هام دربردارنده معنی و مفهوم هست! از اون زاویه و عمق و ارتفاعی که می بینی باید ببینم شون چون از این جا که من می بینم خیلی اوضاع جالب نیست و حتی اصلا جالب نیست و حتی تر تا حد زیادی وضعیت خراب هست. ان شاءالله خدا صحبت های با معنی زندگی ات رو زیاد کنه هم.سایه که برای کلام بی سر و ته این جانب هم معنی قائل هستی ^_^ آممممین.
این رو گمانم گفته باشم که دعا در حق هم به اجابت نزدیک تر هست. بیا این جور دعا کنیم که ان شاءالله آماده شدن پذیر تر! (یعنی قابلیت آماده شدن رو داشته باشیم در اصل) باشیم و زود تر آماده بشویم و آماده کنندمان که برسیم. هرچه عمر بگذره بستگی ها بیش تر می شه هر بستگی ای، از نوع دلی اش گرفته تا وا.بستگی اش و پایی که بسته باشند اش و دستی و سری و چشمی و...
قبل ترها که خانه ی دل کم ویرانه تر بود و شاید کمی آباد تر ذوق شعری و چیزی شبیه این می جوشید در اش هرچه هم نزدیک تر می شد تقویم به این تحول سال قمری جوش و خروش هم بیش تر اما خب داستان داستان اون بستگی هاست شاید که دیگه جز صدای سکوت دست و پا زدن توی باتلاق چیزی به گوش نمی رسه. وقتی روزها رو با تقویم قمری حساب می کنم اصلا انگار که یک عالَم دیگه ای هست غیر از اینی که در اش زیست داریم. خلاصه که ولی این لینک پایین خوبه گوش اش بگیر
http://dl.tabamusic.com/Madahi/Mehdi%20Rasoli%20-%20Alrahil%20Alrahil.mp3
در پایات تشکرات بابت 3 مرسی ها ! و آرزو و امید متقابل برای اصلِ حال خوب تر و خیلی خوب تر در سال جدید :)
خیلی مهم زیاد:
خوش به حال ات که اِنقد ۹ داری. حسودی ام خواست بیاد، گفتم اش نیاد :|
به تقویم خورشیدی این سال ۰۹.۰۹.۹۹ خوش باشه برات هم.سایه
سوال:
۱.آخرین باری که تاب بازی کردی چه مقدار زمان از اش گذشته؟
۲. می دونم اعداد زیادی هستن که قصه دارن برا خودشون اما ۳۳ رو نشنیدم تا حالا داستان اش چی هست؟
سلام هم.سایه
صبح ات بخیر
ممنون ان شاءالله که برای همه خوب و خیر اتفاق بیافته.
از مهمان با حرف های خوب و اصل حالِ خوب خودِ هم.سایه هم خوش حال شدم شکر خدا /○\
چه خوب که سر ات شلوغ هست، اون حس کوفته گی و خسته بودن از یه عالم کار زیاد انجام دادن خیلی می چسبه، همون رو برات آرزو دارم.
تا که بیاییم توی این کاروان سرا چشم هامونو گرم خوابی کنیم ساربان ندا می ده الرحیل الرحیل وقته رفتنه.
از اون حرف خوب هاست برای من، هروقت که وقت داشتی گوش بگیر اش.
تاب بازی از نوع درختی ای که با طناب ساخته باشی اش، باید یه درخت خیلی بلند پیدا کنی.
در راستای اعداد و تقویم ها:
تو این مدت بیست و۶ و۷ سال یه دونه ۹ مهم و عزیز بیش تر نداشتم. ممنون برای دعای ازدیاد ۹ های دوس داشتنی زندگانی (شکلک دسته گل)
چه قابل درنگ، تا حالا این جور به قرابتِ ۴۰ و ۷ نگاه نکرده بودم.
بنا به احتیاط به هم.خونه ای جالب ناک بگو که یک سال زودتر ماراتون رو شروع کنه چون ممکنه از نظر یه تقویم دیگه در۳۲ سالگی به ۳۳ سالگی رسیده باشه! :)
مرتبط با گرمایش جهانی و تغییرات اقلیمی شاید!---> گفته بودما اینجا یکم زیادی زود پاییز شده، دیروز جای شما سبز هم.سایه، یک دل سیر زیر باران رفتم. عجیب چسبید. امروز همه اش چشم به آسمون منتظرم اما خبری نیست ○_○
سلام هم.سایه
این جا الان که اولِ شروعِ! (بنطر غلط زبان فارسی باشه اما منظورم همین اولِ شروع هست) حروف زدنم هست ساعت یکم کم از ۱۱ شب جمعه ۱۰ مهر و شبِ جمعه ۱۴ ماه صفر هستش. ماه امشب کامله. ماه شب چهارده. خیلی خوبه تونستی ببین اش یکم.
دعا می کنم اصل حال ات خوب باشه هم.سایه. عالی باشه درواقع. اصل حال هم.سایه ات اما این جوریه که شنیدی می گن سالی که نکوست از بهارش پیداست؟ فکر کنم منظورشون برعکس بوده یعنی می خواستن بگن سالی که خرابه از اولش معلومه. دیدی چشم هم نزاشتیم و یک ماه و نیم از اول سال و از تحویل سال و از آرزوی سال خوش قمری گذشت و آرزوی سال خوش سوخت و تموم شد و خاکسترشو باد برد بالا و شتک کرد به چشم و دل و جان و روح و مغز استخوان و جگرم.
هعی...
خب اینم از اصل حال هم.سایه ات.
خیلی خرابم هم.سایه دعا کن.
راستی هم.سایه وسطِ این حال خراب شاید دو شب پیش بود با خانواده با ماشینمون که یه چیزی شبیه فولکس قورباغه ای میگن بهش بود اومده بودیم خونه ات خونه خودت ینی کانادا مهمونی!
(بعد از مدت ها گمونم سال ها خواب به زبان اصلی می دیدم.)
بارون میومد.
خیسی بارون خیلی واضح بود هنوزم می تونم یاد بیارم اش قشنگ بود خیلی. یه هم.سایه ای هم داشتی توی خوابم یه پیرزن بود ( شاید ذهنم فمنیست بازی درآورده بود گلن رو ورژن زنانه درآورده بود اما شبیه گلن نبود و سن اش هم بیشتر بود و شاید خیلی مثل گلن مهربون نبود :| ) فک کنم اگه درست یادم باشه داشت به ما و به بارونی که میومد نگینگ می کرد ! نق می زد! یا غر می زد! خیلی زبان اش اصلی بوده خوابم.
در آخر خواستم مراتب تشکر و مرسی و خیلی ممنون و خجالت زده ام کردی رو به زبون بیارم که با وجود هم.سایه بی مرامی که داری اما توی معرفت کم نزاشتی و توی خواب مهمونمون کردی به خونه ات. بابت بارون قشنگ هم تشکرات. بقول ورژن زبان اصلی کول ترین قسمت اش حتی قبل از زبان اصلی بودن همین بارون بود که هنوزم یادم میاد اش ذوق ام میاد میشینه گوشه ی چشم وسط حال خراب ام.
یدونه ۶ دوتا ۷ یدونه ۹ یدونه ۷
با اجازه سه تا ۷ هارو من برمیدارم اساسی لازم دارم
۶ و ۹ تقدیم به هم.سایه با معرفت :)
سلام تبادل لینک
سلام، دستتون درد نکنه. ممنونم. خیلی لطف کردید. (:
دیگه داشتم نگرانتون میشدم. ((:
سلام هم.سایه
کادوی کریسمس! یا شاید شب یلدایی یا مثلا افتتاحیه ی زمستون. حتی می تونه یه کادوی تولد باشه.
اگه تکراریه به احتمال ۹۹.۹۹ یا سنخیتی با مناسبت های ذکر شده نداره به روم نیار. فقط گوش بگیر.
https://ts2.tarafdari.com/contents/user221076/content-sound/09_-_one_more_light.mp3
حالِ دل ات خوب.
قابل نداره. ان شاءالله ب حالِ خوش گوش کنی. :)
تشکر خیلی زیاد. من ک عاشقِ زمستونم ☆☆
خیلی قشنگ هست چون.
من اِنقَد که هر بار میرم تویِ ترَکِ موسیقی و بغل اش می کنم. : )
الان در نزدیک ترین حالتِ خودم به زمستونم. پس عالیه.
یه انیمیشن هس soul . دیدی؟
هیم حتما کار زیاد داری مثل من "_"
خو من که فازِ اینایی ک نقد می کنن و یه عالمم ایراد می گیرن نمی فهمم اصلا.
می دونی هم.سایه هنوزم شک دارم ایده ی اینو از وبلاگ ات برنداشده باشن ○_○
دیگه بیشتر نمی گم اسپویل می شه. خلاصه من ک عاشق اش شدم. به شدت خوده خوده منه این ♡^♡
دیدی اش خبرم بده.
سلام هم.سایه
رسیدن بخیر
خیلی عالی که خیلی عالی بود به نظرت (گل)
پکیج و آموزنده و تاثیر و آدما و اینا آره هست.
ولی بی خیال تموم درس های آموزنده، این همون قصه ی مادربزرگ نبود ؟
تریِ بیچاره همون بابابزرگ بود. و جری(هایِ) مهربون مامان بزرگ.
حداقل اگه بعنوان تشکر ویژه نه ولی توی قسمت تشکرات آخر تیتراژ باید آدرس بلاگ ات رو می ذاشتن : )
راستی آبی اش خیلی قشنگ بودا. همه آبی بودن. آبی. آب.
زندگی از آب شروع شده. همه یِ ما آب هستیم. آبی. نه سفید و سیاه و زرد و سرخ و خاکستری و... !(خودش شبیه این جمله های پند آموز شد ولی منظورم این نبود.)
خیلی سخته طاقت فرسا و گاه بسیار نزدیک به ناممکن، راضی کردن خودم به موندن پشت این دوتا روزنه یِ کوچیک.
دیدم که چطور درون این بسته بندی تاریک و خفقان آور، نفس کم میاره.
پس باید کمپین #داستان_مادربزرگ یا مثلا grandma's_story_and_soul_animation#
بزنیم که هم خفن تره! و هم بهتره که جهانی هم باشه و یکهو دیدی تو ویراست بعدی یا حتی نسخه بعدی اسم هم.سایه و آدرس بلاگ اش هم هست. البته اونوقت خیلی شلوغ میشه دیگه از الان یه نسخه امضا شده از اون A4 برای من کنار بزار هم.سایه.
و این که هرچند آفرینش همیشه پویا هست و در تغییر اما خب زیستن در عصر تحول های عظیم موهبتی نیست که نصیب همه بشه و فقط چند میلیارد انسان می تونن افتخارش رو داشته باشن و اندکی قدر بدونن.
ما ز دریائیم و دریا می رویم : )
سلام هم.سایه
امضا ک ندارم لطفا بفرمایید استامپ بیارن اثر انگشت بزنم. : )
"ای کاش آدمی وطن اش را هم چون بنفشه ها می شد با خود ببرد هر کجا که خواست." شاعر حواس اش نبوده؛ گاهی وطنی نیست. خانه ای نیست. بی وطن آمده؛ سرگشته می گردد؛ غریب می رود.
میگم هم.سایه جمعه های اون جا با جمعه های این جا فرق داره یا مثلا یک شنبه هاش شبیه جمعه است؟ عصر یک شنبه هاش حال اش چه جوریه؟
با موسیقی که خوبی. با ادبیات خوب تر شدی گمانم. با فیلم هم که رفیقی. اما ندانم با سریال چگونه ای؟ شاید هم شنیدی اش قبل تر.
https://www.kazemian.net/wp-content/uploads/2019/07/Hoseyn_Alizade-Shekast-.zip
مجموعه موسیقی سریال در چشم باد هست. منظورم از سریال هم چه چیزی بود.
امیدوارم خوش بنشینه به جان.
اگه پیامک و تماس های ضروری موبایل رو کنار بزاریم بلاگ تنها وسیله ارتباط جمعی یا شبکه اجتماعی هست که استفاده می کنم، البته ارتباط جمعی و شبکه اجتماعی هم خیلی واژه درست و کاربردی نیست در این جا.
هیم درست مثل نمک که توی همه ی خوراکی ها و غذاها و حتی شیرینی ها هست. غم هم در تمام لحظه ها حتی شادی ها وجود داره! هرچند ما نفهمیم حتی. درسته هم.سایه خیلی سپاس. همیشه و همه جا توی کلّ زیستن و هستی ما جریان داره.
"هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را، اندوه مادرزاد"
فاز تامل برانگیزیه. تغییرها اغلب چه ناگهانی و چه تدریجی اثرهای برگشت ناپذیری دارن.
رو به رشد و نمو باشی هم.سایه
سلام میشه بپرسم چرا کامنتای پست ها بسته اند ؟ (یعنی اولش باز اند ولی بعدل بسته میشن )
و این که اگه امکانش هست بازشون کنین ؟ :)
تشکر :)
سلام، ۱۷ اسفند شما هم مبارک 😁
نمیدونم بسته بودن کامنت معنیش اینه کامنت درمورد اون پست نذاریم یا نه منتها سوالی که برام پیش اومده اینه که شماهم متولد 17 اسفندین؟امروز اخه دو سه تا متولد برای این روز دیدم
:))28 شهریور واقعی؟یا x مهر واقعی و 28 شهریور شناسنامه ای؟
+اخه تقریبا همشون باهمین دیالوگ فلان روزتون مبارک اعلام کردن تولدشونه
پس... زیاد وبلاگ میخونین درسته ؟
من میخونم...برای جلوگیری از اطلاف وقتم...
ترجیح میدم نوشته و وب هایی مثل شما رو بخونم... که پر بشه...اوقات زندگیم...
که حداقلش یه چیز جدیدی به مخم اضافه بشه...
در کل ممنون
سلام
امیدوارم حال ات خوب باشه.
سلام!
جان ات سلامت هم سایه.
شکر خدا که خفه نشدی و الآن این جایی. اما گمونم زندگی به خودیِ خود به اندازه ی کافی و حتی غیر قابل تحملی سخت هست پس بیا سخت تر اش نکنیم.
اما این که آیا الان باید جوری رفتار کنیم که پست "ای کاش" وجود نداشته؟ نمی دونم.
به هر حال این رو می خواستم دم پنجره ی ای کاش بزارم
https://dl.tabtaraneh.net/tdl/artist/Shahram%20Nazeri/Singles/Shahram%20Nazeri%20-%20Ala%20Ya%20Ayohal%20Saghi.mp3
سلام
شما میدونین چرا وب من همچین شده ؟؟؟؟
میشه یه نگاهی بندازین...
هک شده ؟
بعدا نوشت : الان درست شده گویا ... اون موقع آدرس وب و که میزدم یه صفحه تبلیغاتی باز میشد مینوشت خرید فالوور اینستاگرام...
اصلا چجوری همچین شد عاخه
انتظار من مهم نیست.
تو آدم فوقالعادهای هستی
ماه امشب شبیه صدای تو بود
امیدوارم خوب باشی.