نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۱۰ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

Good Friday & Easter

جمعه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۸، ۰۹:۰۵ ب.ظ

چند تا اشتباه املایی رو درست کردم. همون پست قبلیس

سلام

امروز روز به صلیب کشیده شدن حضرت عیسی بود که بهش good friday میگن.

چیزایی هم که اینجا نوشته شده از دیدگاه مسیحی هاس طبعا،

هفته پیش حضرت عیسی با 12 نفری که همراهش بودن، اسمشون رو یادم رفته، میرسن به روم. مردم هم انتظار داشتن که با کلی خدم و حشم باشه ولی ایشون سوار یه الاغ و با لباس ساده میرسه اونجا. یکم مردم تعجب میکنن چون منتظر شاه شاهان، king of kings بودن. ولی خب بازم کت شون رو میندازن رو زمین جلوی پای حضرت عیسی. و خب تو اون زمان یه نفر یه کت شاید کلا داشته که چند نسل بهش ارث رسیده بوده. خلاصه چیز مهمی حساب میشده. خلاصه این که یه هفته بعد، احتمالا دیروز پریروز، حضرت عیسی میره تو یکی از معبد های یهودیا، میبینه تو اون مکان مقدس این کائن ها یه هرچی اسمشون هست، دارن خرید و فروش میکنن. تو انجیل نوشته شده که تنها باری بود که حضرت عیسی عصبانی شد و اون میزی که روش داشتن خرید و فروش میکردن رو زد چپه کرد.

بهشون گفت که چجوری جرات میکنید توی خونه ی پدرم که جای مقدسیه این کارا رو انجام بدید. 

خلاصه که خبر به فرمانروا رسید و این کائن ها هم قدرت داشتن. شب که میشه، حضرت عیسی به یاراش میگه اینجا باشید دعا کنید من میخوام برم تنهایی دعا کنم. وقتی بر میگرده همشون خوابشون برده بوده. بیدارشون میکنه و میگه نگهبانی بدید من میرم میام. تو این فاصله سرباز های رومی میان و از یارا میخوان که بگن حضرت عیسی کیه. Judith با پیشنهاد یه مقدار نقره میگه بهشون اینجا باشید وقتی برگرده من میرم گونه های حضرت عیسی رو بوس میکنم و اون علامته منه.

خلاصه که با خیانت ایشون سربازا حضرت عیسی رو میگیرن میبرن. یکی  یارا شمشیرشو میکشه و یکی از سربازا رو از گوش زخمی میکنه. حضرت عیسی میگه دست نگه دار این چیزیه که پیامبرای قبل من پیش بینی کردن و چیزیه که پدر من میخواد. میره و گوش اون سرباز رو شفا میده و باهاشون میره. در این زمان کائن ها مردم رو قانع کرده بودن که این حضرت عیسی نیست چون همون طور که قبلا گفتم اون خدم و حشم رو نداشت. 

توی اون زمان یه رسمی بوده که یه زندانی رو آزاد میکردن. یه رسم یهودی بوده. حاکم حضرت عیسی رو میاره و یه نفر که جدی جدی جنایتی انجام داده بوده. ولی چون میدونسته حضرت عیسی کار بدی نکرده تصمیم براش سخت بوده. میاد و از مردم میپرسه مردمم بخاطر شستشوی مغزی میگن که اون یکی رو آزاد کن. این فرمانروا هم دستور میده که یه سطل آب میارن و دستشو میشوره تو سطل و میره جلو مردم میگه دستای من از این تصمیم پاکه. و اون زندانی رو آزاد میکنن. 

دیگه خودتون میدونید دیگه، به صلیب میکشن حضرت عیسی رو. 

وقتی حضرت عیسی روی صلیب بود یه نفر دیگه بغلش به صلیب کشیده داشته میشده. ازش میپرسه من به خدا و تو اعتقاد دارم من با پدر توی بهشت خواهم رفت؟ حضرت عیسی هم میگه گناهای تو بخشیده شده و.... سربازی که اونجا بوده اینو میبینه و اونم اعتقاد داشته. بعد از به صلیب کشیده شدن سربازه اجازه میگیره و بدن رو توی قبر میزاره. البته خب یه چیز خیلی ساده چون قرار بوده رو صلیب بمونه و قبری نداشته باشه. 

امروزم good friday هست چون خدا اجازه داد پسرش برای گناهان ما قربانی بشه(؟!؟) و خلاصه خیلی ناراحت هم نیستن.

پس فردا یکشنبه هم روزیه که حضرت عیسی از قبر به آسمون میره که بهش easter sunday میگن.

 

  • ظریف

روشن فکر

چهارشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۸، ۱۰:۵۰ ب.ظ

سلام

 

با یکی از هم خونه ها داشتم صحبت میکردم، بحث ماریجوآنا شد. نمیدونم در جریانید یا نه ولی قانونی شدش چند ماه پیش. یعنی مغازه هست بدون نسخه میفروشن. 

قضیه اینه که ایشون زیاد مصرف میکنن و داشتم میپرسیدم چجوریاس و از کی شروع کردی. 

گفتش که سمت ما خیلی عادیه مصرفش، مادر پدر خودم 30 ساله دارن مصرف میکنن! گفتم جدی خیلی باید خنده دار باشه. گفت آره جالبه مادرم یه بار برای کریسمس دوستاش رو دعوت کرد بهشون brownie که توش روغن کنابیس(همون وید گل ماریجوانا و... ) استفاده کرده بود.

خلاصه اینام فرهنگ های جالبی دارن

  • ظریف

آخر هفته

شنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۸، ۱۰:۱۴ ب.ظ

سلام

 

امروز صبح داشتم صبحونه درست میکردم این همخونه ایم sid هم پیداش شد. همینجوری کله ام تو کار خودم بود و ازش پرسیدم دیشب چطور بود. چون دیشب یه دور همی بود معمولا بعد این که یکم الکل میخورن میزنن بیرون میرن این club های شهر. منم تو خونه پیششون بودم. من خودم beer غیر الکلی دارم همیشه که فقط یه چیزی دستم باشه. اونام اوکی ان با این موضوع. 

بگذریم. گفتم که چطور بود دیشبت. گفت خوب بود طرفای دو برگشتیم و هر کسی یه وری رفت و .... داشتم برمیگشتم یه چیزی بشورم و یهو دیدم زیر چشمش بادمجون سبز شده. گفتم چی شده دعوا کردی؟ (یکی از چیزایی که با الکل پیش اومدنش طبیعیه) گفت آره. برای فلانی که دیشب اینجا بود اومدم یه drink بگیرم یه پسره(نمیدونم از کجا وارد داستان شد چون پسری همراه دختره نبود) حس کرد میخوام حرکتی بزنم(که مشخصا میخواسته) اومد منو انداخت زمین و دو تا مشت تو بینی و چشمم زد!

البته انداختنش بیرون و درد هم نداره الان!

 

  • ظریف

Lagrange Point

چهارشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۸، ۰۴:۲۹ ق.ظ

 

 

سلام

 

نمیدونستم چرا سیاره مشتری این دوتا مجموعه سیارک رو دور و برش داره که باهاش همراهند و تو مدارشند. یعنی فکر میکردم که بخاطر جاذبه اش منحرف شدن بقیه سیارک ها و جاذبه اش رو اون دوتا گروه زیاد نرسیده. ولی خب استدلال چرتیه چون نقاط دور تری هستن که توش خبری نیست.

ولی دیشب داشتم میدیدم تو یه ویدئو گویا اون جا دو تا نقطه لاگرانژ پایدار هست. یعنی مجموع گرانش خورشید و مشتری و حرکتشون باعث میشه چیزایی که تو اون نقاط هستن بمونن همونجا. 

 

 

گویا L1,L2,L3 خیلی زیاد پایدار نیستن ولی L4,L5 پایدارن

  • ظریف

3 minutes Thesis

شنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۸، ۰۶:۴۷ ب.ظ

سلام

یه مسابقه ای اینجا بود به اسم three minutes thesis که اینجوریه که دانشجو های تحصیلات تکمیلی شرکت میکنن و باید تزشون رو توی 3 دقیقه برای کسایی که به قول خودشون متخصص نیستن ولی میفهمن (دانشگاهی هستن مثلا) توضیح بدن. یه اسلاید اجازه داشتن داشته باشن و اسلایده استاتیک باید باشه. اینجوری هم هست که چند تا گروه مختلف با هم رقابت میکنن و 2 نفر از انتخاب داورا و یه نفر از انتخاب حضار میره مرحله بعد. بعد تو فاینالش که عکساش زیرش هست و خیلی هم آدم اومده بودن اینا دوباره با هم رقابت میکنن و بعدش میره بین دانشگاهای دیگه. 

 

چیز جالبی بود که بتونه آدم تزش رو خوب برای کسایی که نمیدونن قضیه اش چیه توضیح بده تو زمان بسیار بسیار کم. 

 

 

این بالایی عکس کسایی که تو فاینال رسیده بودن و یه سری از داوراس. خانم سومیه که خاکستری پوشیده اول شدش. اون آقایی هم که قدش بلند تر از همس ایرانی هست و تو آزمایشگاه ماست. 

 

 

داورا سمت راستن و ارائه دهنده ها هم اون کنج جلو دست راست نشستن

 

 

اینورم منشی و فیلم بردار و ....

اگه علاقمندید احتمالا ویدئو هه رو گذاشنتن یه جایی میتونید بسرچید بیابیدش.

 

 

  • ظریف

بچه

شنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۸، ۰۷:۴۲ ق.ظ

سلام

ازین که دو سه هفتس افسار زندگیم خیلی زیاد دستم نیست و خودش داره میره برای خودش ولی امروز دوباره حس کردم دارم کنترلش میکنم و خوشحالم که بگذریم،

داشتم فکر میکردم من بچه تر که بودم خیلی ادای آدم بزرگا رو در میوردم. خونواده به شدت سخت گیر بود سر شبیه بچه ها رفتار نکردن من (احتمالا چون بچه اول بودم نمیدونستن خیلی باهام چیکار کنن شبیه خودشون باید رفتار میکردم که راضی باشن). خیلی جدی بودم.خیلی!

 

در مقابل الان خیلی رفتارام شبیه بچه هاس. قبلا ها بود ولی الان دیگه خیلیه. طوری که بعضی وقتا کنترلشم از دست میدم و کارایی که نباید بکنم میکنم. نمیدونم چی شده. یا افراد دور و برم میانگین سنشون خیلی زیاد شده که من بچه بنظر میرسم یا این که وقعا رد دادم.

 

............. 

من کم کم دارم میبینم تو زندگی هرچی که گفتم عمرا من اینجوری نمیشم، به لحاظ رفتار افراد، کم کم داره سرم میاد. خودم دارم اونجوری میشم! علی میگفت کسی رو مسخره کنی شبیهش میشی یا سرت میاد. من که مسخره نکردم!!

 

........

شارژرم تو آزمایشگاه جا مونده میخواستم بیشتر بنویسم.

 

........ 

بیخیال مینویسم. دیشب داشتم خواب میدیدم و فهمیدم که خوابم، بعد کلی آدم تو خیابون بودن، گفتم اینا که واقعی نیستن و جونشون ارزش نداره فکر کنم دو نفر رو کشتم، بعد خیلی ریلکس اومدم سوار یه تاکسی شدم. راه که افتادیم پلیسا داشتن چهار راه رو میبستن و ماشیناشون میومدن که به راننده تاکسیه گفتم منو رد کن ازینجا، اونم یه مسیر دیگه رفت. هدف اولیه ام کشتن راننده تاکسیه هم بود. ولیکن چون کارش خوب بود و چون کارتم اینجا هرچقدرم ازش کم میشد اهمیتی نداشت کلی انعامم بهش دادم!

ذهن بیمار

قضاوت نکنید! حس بدی داشتم بعد کشتنشون! 

بعذ بیدار شدم و دوستم رو دیدم بعدش. گفت فلان جا دیدمت فلان کارو کردی! چرا کشتیشون و... یه لحظه گفتم شاید تو یه خواب بودیم و اینم دیده چه ذهن بیماری دارم! کلی اومدم جواب بدم و بگم نه یه چیز دیگه بود و... که دوباره بیدار شدم

........ 

قضاوت نکنیدم! 

  • ظریف

هیچکس!

سه شنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۸، ۰۲:۰۳ ق.ظ

سلام

 

یه آهنگی بود قدیما میگفت،

...

تا اونجایی که یادمه این خاک همیشه ندا میداد

که یه روز خوب میاد!

...

نمیدونم کی میاد

یکمم که خودمون و بقیه کاری باهامون ندارن مادر طبیعت لجش میگیره یه بار خشکسالی یه بارم اینجوری!

  • ظریف

Perfection

يكشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۸، ۰۷:۰۶ ق.ظ

سلام

یه جایی بودم یه مهندس قدیمی و با تجربه داشت برای دو نفر مهندس جدید pcb شون رو نگاه میکرد که ببینه خوبه که بفرستن برای چاپ یا نه. بعد یکی ازین مهندس جوون تر ها داشت هی میگفت فلان جاش رو اینجوری کنی بهتر میشه (اون یکی دیزاین کرده بود)

بعد چند دقیقه این مهندس قدیمیه گفت بابا ولش کن بفرست بره دیگه 

Perfection is a long road to nowhere

 

  • ظریف

کودک درون

جمعه, ۲ فروردين ۱۳۹۸، ۰۷:۵۱ ق.ظ

سلام

 

دیشب که خونه ی این استاده بودیم، متوجه یه موضوع خیلی جالبی شدم!

داستان این بود که یه دختر بچه هه بود(پانیز-6) که خیلی بامزه بود و اینور اونور میرفت. حوصلم از بزرگسال ها سر رفته بود و داشتم فکر میکردم چی کار کنم،گفتم برم ببینم این چی میگه.

 

دوست دارم ببینم اینا چجگری زندگی میکنن یکم آپدیت بمونم!. خیر سرشون نسل بعدی ان

 

از بهترین و تنها تکنیکی که بلدم با بچه ها سر و کله بزنم استفاده کردم و بهش گفتم باهام دوست میشی و اونم گفت باشه. خیلی واقعا نمیدونم چجوری باید باهاشون برخورد کرد چون زیاد برخورد نداشتم ولی این خیلی خوب کار میکنه. حداقل تو این 7 8 موردی که تست کردم که عالی بوده.

 

خلاصه از چند تا سوال یخ شکن معمول که اسمت چیه و شعر چی بلدی و تو مدرسه چند تا دوست داری و.... شروع کردم وبعد گفتم بریم بازی کنیم.

 

یکم بازی کردیم و گفت میدونی بستنی چی شدش؟ (قرار بود که یه بستنی ای خورده بشه ولی گرم شده بود و تو فریزر گذاشته  بودن و بعد چند ساعت هنو نخورده بودنش) گفتم بزار بپرسم. رفتم پرسیدم و فهمیدم هنوزم یخ نزده ولی سرده میشه خوردش. بهش دادم یکی گفت میشه بعدش یکی دیگه هم بخورم؟ گفتم باشه.

 

یه لحظه دوزاریم افتاد

 

فهمیدم من الان جزو آدم بزرگا حساب میشم!!

 

قبلا ها فهمیده بودم که میتونم هر وقت خواستم چیپس و پفک و... برا خودم بگیرم ولی خیلی نفهمیده بودم آدم بزرگ حساب میشم! این معنیش اینه که تو مهمونی لازم نیست از کسی اجازه بگیرم و کسی تمام رفتار های من رو زیر نظر نداره که بعدا اشد مجازات در انتظارم باشه و .. :))

 

خیلی احساس قدرت کردم! کودک درونمم بعد اون همه بازی حسابی فعال شده بود.

 

مامانش یکم سخت گیر بود برا همین چیزی میخواست بره بخوره به من میگفت. میخواست ببینه مثلا این چیزای تو هفت سین چه مزه ای اند. داشت یکم ناخونک میزد تو اونا و اسماشگنو میپرسید که مامانش اومد یکم بهش گفت که دختر خوبی باشه و ازین چیزا نخوره! من یه لحظه چون تو شخصیت کودک درونم بودم احساس ترس از مامانش کردم. بعد یهو دوباره یادم اومد هیچ کسی اهمیتی نمیده چون آدم بزرگ حساب میشم و یه احساس قدرت مضاعف بهم دست داد!

 

این همون چیزی بود که بچه بودم میخواستم دیگه! ازین بهتر چی میشه!؟ 

  • ظریف

حمید

پنجشنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۸، ۰۴:۵۰ ق.ظ

 

 

سلام

امروز سال تحویل بود. همون طور که مستحضرید

دو تا جا برای رفتن داشتیم،

1. خونه دکتر بخشایی که همه رو دعوت میکنه و ملت غذا میارن و خودشم غذا درست میکنه

2. خونه ی حمید. 

 

ازین آقای حمید بگم که 30 سالی هست اینجاس و 67 سالشه. تو یه رستوران آشپز بود چند ماه پیش که باهاش آشنا شدیم ولی خب چند ماهیه دیگه بازنشست شده. 

بچه ها چند تاشون میرن بهش سر میزنن کاملا تنهاست. مثلا برای خرید میرن کمکش یا الکل براش میگیرن چون مصرفش زیاده. 

امروز سال تحویل رفتیم خونه ی حمید با ا. و دو تا دیگه از بچه ها هم اومدن بعدا. 

ا. میگفت حس کردید خونش زنده شد وقتی رفتیم.

داشت فیلم قو رو میدید. فیلم بسیار قدیمی زمان شاهی.

خودشم تقریبا  از کار افتادس و هیچ کاری نمیتونه بکنه. اعتیاد به الکل هم کمکی نمیکنه به ماجرا. ولی آدم بسیار خوبیه. از جوونی هاش میگه خیلی کار کرده و ... . نمیدونم چی کار کرده که تو این سن که اینجوری شده همچنان این بچه ها هستن که میان پیشش و کمکش میکنن. چند وقت پیش دستش سوخته بود یکی دیگه از بچه ها پانسمانش رو عوض میکرد براش.

 

اونم پاهای ا. هست که ولو شده. 

رو میزم مشخصه دیگه.

 

تا سال تحویل و یکم بعدش اونجا بودیم و پیتزا خوردیم و بعد گفت میخواد بخوابه و رفتیم خونه دکتر. جاتون خالی

  • ظریف