نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۱۰ مطلب با موضوع «عمومی :: نظرات و تحلیلای شخصی! :: shower thoughts :: دینی/عقیدتی :: فیزیک/فلسفه» ثبت شده است

داوود

يكشنبه, ۲۶ فروردين ۱۴۰۳، ۰۳:۱۹ ق.ظ

 

شما را به نقاشی داوود و سر جالوت آشنا میکنم

احساسی که با شما به اشتراک میگذارم این است که 

ناراحتی و انزجاری که در چهره ی داوود از کاری که انجام داده در این نقاشی دیده میشود

جالوت نماد بدی، در چهره ای بزرگسال تر و داوود نماد پاکی در چهره ی جوان است

برخی در جزییات نقاشی این را میبینند که ترکیب چهره ی جالوت و داوود مشابه است

گویی که جالوت و داوود هر دو یک شخصیت هستند

زمانی که سر دیو درونی بریده میشود، یک قتل، عملی انجام آن، 

پذیرفتن انجام یک جنایت است

توسط یک روح پاک که چگونه میتواند پس از آن

پاک بودن را به خود بپذیرد؟

تفاوت اون با جالوت چه خواهد بود؟

  • ظریف

جریان زمان

شنبه, ۲۱ بهمن ۱۴۰۲، ۰۲:۱۲ ق.ظ

قذیم تر ها جایی نوشته بود که درس های زندگی به مانند شانه ای میمانند که وقتی موهایمان ریخت به ما داده میشود.

به درس های زندگی که نگاه میکنم میبینم که انتهای هر دوره ی سختی، جمله ای است که تمام آن دوره را خلاصه میکند. 

جریانی که باعث سختی ما میشود و توسط کسانی به ما داده میشود که خودمان را در مقابلاشان آسیب پذیر میکنیم چون دوستشان داریم. قلب مهربانمان به آنها عشق میدهد ولی آنها به ما سختی میدهند.

ابتدا دردی که به ما میدهند را کنار میگذاریم و حساب نمیکنیم

بعد کم کم که میبینیم که تکرار شدنی است و تمام نمیشود،

به این نتیجه میرسیم که باید حسابرس دردهایمان شویم،

عشق بی حد و نساب را کنار میگذاریم و آنها را در دین خود قرار میدهیم،

ولی کم کم که میبینیم حساب رسی هم نتیجه ای ندارد،

اگر همچنان در زندگیمان بمانند، به آزارشان عادت میکنیم

یا خودمان را تغییر میدهیم و قوی تر میشویم

و وقتی که صحنه ی آخر میرسد

جمله ی پایانی را میشنویم

این سفر در زندگی با خود جریانی را به همراه دارد که

در آن از سادگی و آسیب پذیری به 

پروردگی و قدرت میرسیم

ولی من دوست دارم آن را به شکل دیگری نگاه کنم

انگار که در زندگی عادی در حال حرکت به گذشته هستم

و در صحنه ی آخر در واقع مقدمه ی داستان را میشونم

و صحنه ها از مقابله ی من شروع میشوند

و کم کم به سمت فراموشی و سادگی میروم

جایی که در آن مهربان تر میشوم

ولی درد بیشتری میکشم

 

بنظر من خدا ابتدای زمان را خلق نکرد 

بلکه در انتهای زمان، دنیایی و داستانی را خلق کرد که در آن

انسان ها با شخصیت های متفاوت حضور دارند 

و رستگاری آنها در گذر زمان

فراموشی و بخشنده تر شدنشان است

 

حال این که زندگی ما در جهت معکوس زمان

جریان حرکت به سمت گذاشته است

به دورانی که خلقت شکل گرفت

تولد انسان، زمانی بود که به اوج آفرینش رسید

و از آن به بعد، به سمت گذشته حرکت میکند

 

بالاترین درجه ی انسانیت انسان زمانی است که 

به زبانی سخن میگوید که هیچ شخص دیگری آن را متوجه نمیشود

زبانی که کودکان به آن سخن میگویند و فلسفه را به زبان می آورند

در جایی که فلس های زبان در بیان انسان های دیگر نمیگنجند

 

 

  • ظریف

دروس آینده

سه شنبه, ۱۴ آذر ۱۴۰۲، ۱۰:۴۸ ب.ظ

سلام

 

برای خودم فکر کردم و از زندگی بزرگسالی برای خودم چارت درسی درست کردم

 

* ارزش ها و اقتصاد

معرفی ارزش های فردی و اجتماعی، تاریخ ارزش ها، هنر، سیاست، اقتصاد

* سادیسم و مازوخیسم

نحوه ی رفتار متقابل و کنش و واکنش

* روانشناسی - فرهنگ و گروه

تفکر بر تاثیر فرهنگ بر رفتار گروه، بازسازی شخصیت

* روانشناسی - خانواده

بازسازی تاثیر خانواده بر شخصیت و بازسازی شخصیت

* روانشناسی - محل کار

رابطه ی قدرت با پیش زمینه ی سادیسم و مازوخیسم

* تغذیه و دستگاه گوارش

تعادل در زندگی و کار

* تنش - کار و روابط

تحمل و مصاحبت

* ورزش 

تناسب

 

 

دروسی هم که در آینده به جای علوم فعلی تدریس میشه

 

* انتروپی

مطالعه شکل بی نظمی در زمان. رابطه علیت، عدم قطعیت، شانس، نظم،

* آشوب

با پیش زمینی انتروپی، تاثیر گذاری و شکل دادن به انتروپی

* زمان

حضور در لحظه و امتداد لحظه در زمان

* انرژی

شکل دادن و کنترل انرژی

 

بنظرم تکامل بعدی در ذهن بشر جایی اتفاق می افتد که به اتفاقات به ظاهر ساده و همیشه در دسترس زندگی که ظاهر بی اهمیتی دارند با اهمیت بیشتری نگاه کند.

 

  • ظریف

Accretion Disk

پنجشنبه, ۲۸ مرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۲۲ ق.ظ

 

سلام

 

میخوام راجع به Accretion Disk که تو گوگل ترنسلیت میشه دیسک هم افزایی صحبت کنم.

ولی چون خوشم نمیاد از این ترجمه، خیلی ازش استفاده نخواهم کرد.

همون طور که عرفا نزدیک شدن به خدا رو به نزدیک شدن پروانه به شمع ترجمه کردن، و از مثال های مختلف تو تاریخ

مثل داستان حضرت عیسی و امام حسین و ... میشه دید،

نزدیک شدن به خدا نتیجه اش یک شخصیت تو یه داستان تراژدی شدنه.

نتیجه اش از بین رفتن پیش از از بین رفتن طبیعی بدنه.

معمولا با درد روحی بسیار. چون میخواد جون آدم رو هنر تبدیل کنه، به داستان و حس تبدیل کنه.

من وقتی به سیاه چاله فکر میکنم خیلی یاد خدا میفتم،

بنظرم وقتی میگیم الله اکبر یعنی خدا از چیزی که بشه توصیفش کرد بزرگتره،

فیزیک سیاه چاله در حال حاضر چیزی هست که از همه ی علم قابل فهممون بالاتر هست و فکر کردن بهش بنظرم در جهت فکر کردن به خداست.

برام Accretion disk اطراف سیاه چاله خیلی جذابه. اون دیسک نورانی اطراف سیاه چاله. 

 

 

این دیسک اطراف اجرام دیگه هم میتونه اتفاق بیفته فکر کنم ولی خوبی سیاه چاله اینه که خیلی خوب قابل دیدنه. بخاطر جاذبه زیاد سیاه چاله، فضای اطرفاش بسیار خم میشه و چیزی که نزدیکش بشه شتاب خیلی زیادی رو تجربه میکنه. این باعث میشه که نیرو های Tidal تجربه کنه(اختلاف جاذبه تو چند جهت) و کم کم متلاشی بشه. تا این جاش اطراف جرم های دیگه هم ممکنه ولی با نزدیک تر شدن به سیاه چاله ممکنه سرعت این اجرامی که بهش نزدیک شدن به سرعت های قابل مقایسه با سرعت نور برسه. 

درنهایت هم اصطکاک چیز هایی که تو این دیسک هستن خودش یه عامل دیگه بر سختی شرایط این دیسک هست.

 

این شرایط خیلی خیلی پر تنش میتونه باعث بشه بخشی از جرم موادی که وارد Accretion disk شدن به انرژی تبدیل بشه. و یکی از بالاترین بازدهی ها تو تبدیل جرم به انرژی اینجا میتونه باشه که مثلا 40% جرم به انرژی تبدیل بشه که خیلی زیاده. تو بمب هیدروژنی این عدد حدود 0.6 درصد هست! 

 

بنظرم این عکسه که از ویکی پدیا برداشتم خیلی خوب شتاب اطراف فضای خم شده رو نشون میده. یکی از مشکلات به تصویر کشیدن های نسبیت عام اینه که بنظر میاد فضا تو رفتگی داره ولی این توی تغییر اندازه ی واحد فضا زمانی هست و کشیدنش یکم ذهن رو به خطا میندازه.

 

بنظرم قشنگه که نزدیک شدن به سیاه چاله انقدر میتونه دراماتیک باشه و جاذبه و جاذبه در ادبیات رو میشه تو ابعاد ستاره ای هم دید که چه فشاری میتونه روی مخلوقات بیاره ولی در نهایت به نور و انرژی تبدیلشون کنه!

  • ظریف

منطق و عشق

سه شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۷:۰۹ ب.ظ

سلام

 

یکی از چیزایی که زیاد تو دنیا میشه مثال هاش رو دید اینه که اگه توی ابعاد کوچیک یه قانونی پیدا میکنیم، توی ابعاد بزرگ هم یه قانونی معادلش پیدا میشه که همون قضیه معروف As above so bellow هست.

 

 

 

مثلا همون جوری که تعداد بیشمار فوتون های نور از خورشید به زمین میان و بهش انرژی میدن و ماها از توش در میایم، که خورشید نقش پدرمون رو داره و زمین مادرمون هست، معادلش اون بیشمار اسپرمی هست که یدونه تخمک رو بارور میکنن و تو ابعاد کوچیک بین انسان ها اتفاق میفته. البته این عکسه برای باد خورشیدیه که به سمت زمین میاد و تو میدان مغناطیسی زمین منحرف میشه. ولی منظورم رو میرسونه.

که یه مثال جالبه که چرا به زمین میگیم mother earth و چرا خدا به خورشید تشبیه میشده.

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست

بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر

کآن چهره مشعشع تابانم آرزوست

که عرفا به عنوان معشوق از خورشید و شمس و ... استفاده میکردن. که نماد کامل بودن و معشوقه و معشوق به سمت اون میره. چون یه قطره کوچیک از وجود خورشیده که زمین رو بارور میکنه و به ماها انرژی میده و زنده امون میکنه.

و یه چیز دیگه هم که قشنگش میکنه اینه که به خورشید نمیشه نزدیکم شد. مثلا زمین تو فاصله 150.000.000 کیلومتری خورشیده و فکر میکنم خفن ترین پروب مطالعه خورشید به اسم هلیوس 2 تو فاصله 47.000.000 کیلومتری قرار گرفته. البته کاوش گر پارکر تو 2025 خیلی نزدیک به سطح خورشید میشه. ولی در کل مشکل اینه که لامصب خیلی داغه و چیزی که نزدیکش میشه باید بتونه خیلی گرما دفع کنه وگرنه ذوب میشه. مثلا این کاوشگر اگه اشتباه نکنم با سرعت زیادی میچرخه و یه لحظات کوتاهی به سمت خورشید نشونه میگیره که بتونه بررسیش کنه.

که شاعرا و عرفا هم نزدیک شدن به خدا رو مثل نزدیک شدن پروانه به شمع تشبیه میکردن که فنا میشه توش و جزغاله میشه. خودش هیزم شعله میشه یه جورایی. 

 

کیست هیزم مسکین که چون فتد در نار

بدل نگردد هیزم به شعله شرری

 

ستاره‌هاست همه عقل‌ها و دانش‌ها

تو آفتاب جهانی که پرده شان بدری

 

جهان چو برف و یخی آمد و تو فصل تموز

اثر نماند از او چون تو شاه بر اثری

 

کیم بگو من مسکین که با تو من مانم

فنا شوم من و صد من چو سوی من نگری

 

کمال وصف خداوند شمس تبریزی

گذشته‌ست ز اوهام جبری و قدری

 

آره ازین جور چیزا.

 

حالا ازینا که بگذریم یکی دیگه از چیزایی که خیلی دوست دارم به هم نرسیدن کوآنتوم و نسبیت عامه. 

نسبیت عام، توی فیزیک، قانونیه که جاذبه رو توصیف میکنه و میگه که جاذبه از خم شدن ساحتار فضا-زمان دور یه جسم سنگین بوجود میاد.

که این انیمیشن رو احتمالا زیاد دیدید:

 

 

که داره میگه که اون سیاره هه برای این دور اون ستاره میچرخه که اون ستاره بخاطر جرم زیادش عین یه چیز ارتجاعی مثل Trampoline فضا رو خم کرده و اون جسم راه دیگه ای نداره و اینجوری میچرخه دورش.

اینا باعث میشه که نسبیت عام بهترین شیوه ی توصیف فیزیک توی مقایس های بزرگ بشه. مقایس های ستاره ای و اجرام سماوی مثل رفتار سیاه چاله ها و ستاره های نوترونی و ستاره های معمولی و ... .

 

از اون طرف ما فیزیک کوآنتوم رو داریم. برای توصیف طبیعت تو مقیاس کوچیک. 

 

 

که این عکسه هم عکس کولی بود چون داره مثلا دو تا ذره رو نشون میده و توش نشون داده که الکترون دورشون به شکل یه ابره نه یه ذره و اون خطای شکسته هم نمودار های فاینمن هستن که رفتار ذره ها رو نشون میدن با هم. که 3 تا نیروی دیگه ی طبیعت رو توصیف میکنن که هسته ای ضعیف و هسته ای قوی و الکترومغناطیس باشه

 

علما سعی کردن این گرانش رو با کوآنتوم جمع کنن یه جا و نتونستن هنوز. چون ریاضیاتشون با هم سازگار نیست و چقدر قشنگه که سازگار نیست.

چون که گرانش، قانون عشق بین اجرام بزرگه سماویه

مثلا توی هر کهکشانی معمولا یه سوپر-سیاه چاله وجود داره که همه ستاره ها دارن دورش میچرخن

 

 

اون وسط معمولا یه super-massive-blackhole یا سیاه چاله خیلی سنگین وجود داره که کل این داستان که شاید 100 میلیارد ستاره کوچیک و بزرگ باشن دورش میچرخن، که یه جورایی سمبل طواف ستاره ها دور یه ستاره است که به کمال خودش رسیده و تو خودش له شده و فضا و زمان رو خم کرده و ... . عین طواف دور کعبه که ماها میکنیم که دور یه چیز سیاه میچرخیم که نماد خداست.

 

 

و این عشق == جاذبه ی اون سیاه چاله است که اینا رو دور هم نگه داشته.

این عشق بین پدرمون خورشید و مادرمون زمین هم هست. جاذبه و عشق مادرمون هم ما رو روی زمین نگه داشته.

 

از اون طرف کوآنتوم زبون توصیف جزییات کوچیک این دنیاست. زبون فکر کردنه. زبون منطقه. و جالب اینه که تهشم به یه جاهایی میرسه که منطق خود آدم کار نمیکنه و چیزای عجیبی رو باید قبول کنه. مثلا یه پارامتر که وقتی اندازه گیری میشه میتونه "بالا" یا "پایین" باشه، تا وقتی که اندازه گیری نشه همزمان هم بالا است هم پایینه. یعنی تا وقتی اندازه گرفته نشده دوگانگی ای وجود نداره. یگانه است. راجع به همه چیز این حرف رو میزنه.

 

و این دوتا همونجوری با هم جمع نمیتونن بشن که منطق و عشق روی سیاره زمین با هم جمع نمیتونه بشه (فعلا!)

 

و چقدر قشنگه که سال پیش اولین عکس رو تونستیم از یه سیاهچاله بگیریم.

 

 

بالاخره زورمون رسید که یه ستاره که به کمال رسیده رو ببینیم!

سیاه بود :)

 

البته تو کوآنتوم هم ذره ها عاشق همدیگه میشن. بهش میگن entanglement ولی هنوز خیلی راجع به مکانیزمش نمیدونیم و نمینویسم. اون موقع که بفهمیم چجوری کار میکنه احتمالا یه سری مشکلاتمون حل بشه.

 

  • ظریف

خداشناسی از قانون 1، فیزیک و فلسفه و بیو

چهارشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۸، ۰۹:۱۷ ب.ظ

سلام

*ببخشید یه سری مشکل فنی تو این پست بود که تو یک کامنت دریافت کردم و اصلاح کردم. ممنون*

999 امین پست وبلاگم رو اختصاص میدم به یک تئوری جامع خدا شناسی از نظر یه جمله ی فلسفی که منطقیه، فیزیک، بیو، قانون 1، یکم دین.

یک خدای بینهایت چجوری میتونه به خودش ثابت کنه که بینهایته؟ 

چون اگه نتونه ثابت کنه، معلوم نیست کامل و بینهایته درسته؟

راهش اینه که به نحوی خودش رو درک کنه و خودش رو امتحان کنه.

 

جهان: کل دنیای قابل رویت که 90 و خورده ای میلیارد سال نوری عرضشه. دور ترین فاصله ای که از زمین میشه دید.

 

فیزیک کوآنتوم امکان وجود جهان های موازی رو تایید میکنه. یعنی دلیلی نداره وجود نداشته باشن. این چیزیه که ماها هیچ وقت نمیتونیم تست کنیم چون که جهان های موازی توی فاصله ی بیشتر از جهان قابل رویت ما وجود خواهند داشت. ولی فیزیک کوآنتوم امکانش رو میده.

حالا این تئوری اینجوری میگه که خدا برای تست خودش، یه قطره از وجود خودش رو تو بینهایت جای مختلف گزاشته و بینهایت بیگ بنگ بوجود اومده. جهان ما یکی از این بیگ بنگ هاست. 

 

وقتی به آسمون ها نگاه میکنیم میتونیم تاریخچه کل جهان رو ببینیم. چون هر چقدر به دورتر نگاه میکنیم، نور ستاره هایی که اونجا هستن زمان زیاد تری طی کرده تا به ما برسه. مثلا یک ستاره که در 4 سال نوری از ما قرار داره و به سمت ما داره نور میده، نورش 4 سال طول میکشه تا به ما برسه. حالا ستاره ای 400.000.000 سال نوری با ما فاصله داره. وقتی الان داریم میبینیمش، داریم به 400.000.000 سال قبلش نگاه میکنیم.

 

 

پس آسمون شب، یک کتاب تاریخ از کیهانه. با این نگاه کردن ها ما به این نتیجه رسیدیم که بیگ بنگی اتفاق افتاده. به این معنی که 14 میلیارد سال پیش، بدون هیچ دلیل خاصی، یک انفجار از یک فضای بسیار کوچیک و انرژی بسیار بالا، باعث بوجود اومدن این چیزی شده که ما توشیم. 

فیزیک الان میتونه تا 10 به توان منفی 43 ثانیه بعد از بیگ بنگ رو توصیف کنه. قبل اون رو جوابگو نیست. و این واقعا لحظه کوچیکیه. یعنی یک ثانیه رو 1000 قسمت کنیم، اون 1000 قسمت رو 1000 قسمت کنیم و این کار رو 14 بار حدودا انجام بدیم! خیلی لحظه ی کوتاهیه.

بعد از بیگ بنگ تا 0.001 ثانیه ذرات اصلا وجود نداشتن، فقط 4 نیروی اصلی فیزیک درحال شکل گرفتن بودند و بعد از 0.001 ثانیه تازه ذراتی که الان باهاشون سر و کار داریم بوجود اومدن.

تا الان این شبیه سازی خدا، خودش رو به صورت این نیرو ها تجربه میکنه.

از 0.001 تا 3 دقیقه ذراتی مثل پروتون ها، نوترون ها، الکترون ها و ... شکل گرفتن.

این شبیه سازی خودش رو به صورت این ذرات میتونه تجربه کنه الان ولی همچنان خیلی باهوش نیست.

تا 500.000 سال، دنیا یک سوپ پلاسما از ذرات با انرژی بالا بوده و کم کم داشتن خنک تر میشدن. 

هرچقدر میریم جلوتر ماده متمرکز تر میشه. مثلا مثالی که همیشه زده میشه اینه که در یک اتم هیدروژن که ساده ترین اتم هست، اگر هسته قد یک گیلاس باشه، الکترون در فضایی به اندازه یک استادیوم داره حرکت میکنه. یعنی خود هسته اتم و تقریبا هیچه در مقابل سایز کل اتم.

تا 1میلیارد سال اول، دیگه این سوپ خنک شده و هیدروژن ها در نقاطی متمرکز شدند و ستاره های اولیه رو تشکیل دادند. 

باز هم تمرکز ماده رو میبینیم. یک ستاره نسبت به فضای خالی ای که بیرونش هست هیچ چیزی نیست.

یک نقطه است.

ستاره ها یکم باهوش تر بودن نسبت به اون وضعیت اولیه. یعنی منظم تر بودند.

این ستاره ها کم کم داخل خودشون با همجوشی هسته ای اتم های سنگین تر از هیدروژن رو بوجود اوردند تا اتم هایی تقریبا به اندازه آهن با عدد اتمی 56 که اتم سنگینی هست. در یک ستاره بیشتر از این نمیشه همجوشی اتفاق بیفته و ستاره هسته ی آهنی داره.

بعد این ستاره های اولیه یکی یکی منفجر میشن و به شکل Super nova ها در میان. دل و روده ستاره که گرد و غباری از عناصر نسبتا سنگین هست، پخش فضای بزرگی شده که مهد تولد ستاره ها و منظومه های جدید هستند. 

 

در این مرحله، این شبیه سازی خدا، به اینجا رسیده که ستاره های کوچیکی قرار هست به وجود بیان و برای خودشون سیاره هایی انتخاب کنن. و آروم آروم منظومه هاشون رو تشکیل بدند. 

دقت کنید باز هم ماده در حال تمرکز هست.

ستاره ها به سیاره هاشون انرژی میدن تا حیات به شکلی در سیاره شکل بگیره. 

مثلا در سیاره ما، به مدت زیادی فقط ماگما و مواد مذاب داشتن روی هم بالا پایین میرفتن. تا کم کم سیاره سرد شد و اتمسفر و آب پیدا کرد. از اونجا، مدت زیادی رو به شکل یه سوپ از عناصر مختلف گذروند تا از این ظرف بزرگ سوپ که به اندازه یک سیاره هست، کم کم ملکول های آلی به وجود اومدن و مولکول DNA به عنوان اولین ملکول زنده به وجود اومد. 

اینجا اولین جایی بود که دیگه دنیا خودش رو به صورت ساختار های اتمی تجربه نمیکرد. دنیا میتونست با خودش اثر متقابل داشته باشه. به یک مرحله ی جالبی از خود شناسی رسیده بود.

کم کم این سیمولیشن جلو میره و سلول ها شکل میگیرن. سلول ها و تک سلولی ها بوجود میان و شروع میکنن مدت زیادی با هم تقابل کردن و کم کم به چند بخش گیاهی و جانوری، میکروبی، قارچی و آغازیان و... تقسیم میشن و هر کدوم یک مسیر جداگونه رو میرن.

 

ددر این مرحله حیوانات و گیاهان غریزه خودشون رو ادامه میدن و هیچ کدوم از این غریزه سرپیچی نمیکنه. کل طبیعت به شکل یک روح یکتا خودش رو احساس میکنه و زندگی رو تجربه میکنه تا یک جایی

تا جایی که میمون ها به مرحله ای از تکامل میرسند که از غریزه سرپیچی میکنند. 

داستان آدم و حوا و شیطان داستان جالبیه. تا قبل از آدم شیطان شیطان نبود، ولی آدم و حوا یه کاری کردند تا طبیعت رو به مرحله ی بالاتری از هوش برسونند. به مرحله ی اختیار. قرار بود که این دو نفر از میوه ی درخت دانش رو نخورند. اگر نمیخوردند، هیچ وقت ثابت نمیشد که اختیار دارند. سرپیچی از قوانین غریزه لازمه ی اختیار داشتن انسان شد. پس تو اون سیبه چیزی نبود. خود این حرکت سرپیچی بود که قدرت اختیار رو به آدم داد. 

پس جهان وارد مرحله ی دیگه ای شد. مرحله ی اختیار. در این مرحله انسان ها خودشون رو جدا از طبیعت میدونستن و این لازمه ی گذر از این مرحله است. داشتن نفس به معنی این هست که ما خودمون رو از میزی که جلومون هست جدا ببینیم تا بتونیم براش تصمیم بگیریم ولی برای طبیعت اینجوری نیست. کل کره زمین خودش رو به طول کامل، یک چیز حس میکنه. پس تو این مرحله تکامل به داشتن نفس رسید که ما برای خودمون مرزی قائلیم و اسم داریم و خودمون رو جدا از بقیه میدونیم. این باعث میشه بتونیم بین خیر و شر انتخاب کنیم.

خیر به معنی شکستن این نفس با انجام دادن کار هایی که خلاف امر نفس هست

شر به معنی موندن در این نفس به معنی تبعیت از نفس.

 

 

 

و نگاه کنیم، تمام عرفا و بزرگان که راه رو پیدا کرده بودند، انسان ها را به شکستن نفس دعوت میکردند.

این وسط بین تولید مثل انسان ها، این مولکول DNA مورد تغییر و تحول زیادی قرار میگیره. الان ما به درصد خیلی خیلی کمی از DNA آگاهیم ولی ریسرچ های اخیر داره نشون میده که احتمال داره که حافظه در DNA ذخیره شده باشه. این به این معنی میتونه باشه که ماها در حال یدک کشیدن حجم زیادی از خاطرات پدرانمون هستیم و رسیدن به درجات عرفانی رو معادل باز کردن این قفل DNA و بدست اوردن اون دانش زیادی که مدت خیلی زیادیه روی هم جمع شده میدونستن. دلیل این که قدیما دانشمندایی بودند که به N تا علم تسلط داشتن هم شاید همین بوده. به مجموع خاطرات و حافظه ی هزاران نسل آدم دسترسی پیدا میکردند. علم لدنی هم شاید همین باشه. علمی که مولانا ازش حرف میزنه هم شاید همین باشه. حالا راجع به این موضوع حرف و تجربه های خودم هست که بعدا میگم.

 

در واقع ماها با بچه دار شدن، یک شانس دیگه داریم به این روح بزرگ طبیعت که توی ما محدود شده میدیم تا از این قالب نفس خارج بشه. مولانا میگه که تو یک قطره توی دریا نیستی. تو یک دریا تو ی قطره هستی. شکستن نفس باعث میشه که این مرز خود و غیر از خود از بین بره. وقتی آدم به این مرحله برسه دیگه همه کس و همه چیز براش خدا میشن. همونطور که مولانا به هر کسی میدید تعظیم میکرد. یا این پستم در باره نظرم راجع به پیامبر

* اگر قرآن رو درست ترجمه کنیم، که خیلی غلط ترجمه شده، متوجه میشیم که خدا وقتی صفات جنت رو میگه راجع به غذای خوب، خونه های خوب، دختر های زیبا و ... حرف میزنه. این چیزا توی خود کره زمین مگه پیدا نمیشه؟ 

* اگر قرآن رو درست ترجمه کنیم، راجع به آخرت حرف میزنه، راجع به فرصتی دیگر!

* اگر قرآن رو درست ترجمه کنیم، راجع به معاد جسمانی حرف میزنه. یعنی که اعتقاد داره جسم آدم زنده میشه. این تو چه جایی به جز کره زمین اتفاق می افته؟ 

این ها نشون میده که برزخی وجود نداره. فقط این دنیاست که وجود داره و برای همینه که بهشت و جهنم انقدر مادی توصیف شده. یعنی بعد مرگ تو یه جای خوب دوباره در میاد کسی که از بعد مرگ همچین انتظاری داشته باشه.

ولی مشکل اینه که تو جاهای خوب کره زمینم در عین وجود غذای خوب و دخترای خوشگل و خونه های خوب و ازین جور حرفا، بدبختی وجود داره. شاید این یه سیگنال از خدا بوده که بهمون بگه درست دعا کن. این پستم. یعنی وقتی میگی خونه ی خوب میخوام، خب خونه وسط جنگل ولی تو کشوری که اوضاعش خراب باشه چه لطفی داره؟ یا غذای خوب وقتی که بچه ات مشکل ذهنی داره چه لطفی داره؟ یا مثلا اگه همسرت خیلی زیبا باشه ولی خودت افسرده باشی یا بچه ات رو نتونی کنترل کنی و هر کاری میخواد بکنه چه خوبی ای داره؟

این یه سیگنال از خداست که بگه آقا!! اینجا خبری نیست. یه روزی باید خسته بشید و خودم رو بخواید. همه چیز رو بخواید و بیدار بشید.

از اون طرف ما داریم تکنولوژی رو پیشرفت میدیم تا یک کپی از خودمون بسازیم. 

همین الانش یک کپی خیلی ساده از هممون تو اینترنت هست. مثلا این کسی که دارید میخونید مگه وجود داره؟ یه سری سیگنال الکترومغناطیسیه(نوری) هست که معلوم نیست چجوری از من به شما رسیده.

یعنی بشر یه چیزی ساخته که هیچ شخصی تنها نمیتونه انجامش بده. اینترنت و تکنولوژِی ما واقعا چیز عجیبیه. 

خلاصه که بشر همینجوری خودش رو پیشرفت میده تا بتونه خودش رو توی هوش مصنوعی کپی کنه به طور کامل. اونجا میشه که یک ابر انسان به وجود میاد که قدرت تفکرش خیلی بیشتر از هر آدمی هست. این ابر انسان/ ابر انسان ها با همدیگه فکر میکنن تا دنیا رو بیشتر بشناسن.

خلاصه معلوم نیست چند هزار سال دیگه، ما به اونجا میرسیم که اندازه ی هوشیاریمون، به اندازه کل سیاره میشه. اینترنت هوشیار میشه. 

دوباره تمرکز هوشیاری رو میبینیم. این سیاره همین الان انقدر آدم داره ولی به اندازه ای که جمله قبل توصیف میکنه هوشیار نیست.

بعد دقت کردید که ستاره ما هیچ خصوصیت خاصی نداره؟ توی پهنه ی گیتی ما هیچ چیز خاصی نیستیم. این نشون میده که احتمال وجود تمدن های دیگه هم هست.

وقتی این تمدن ها همه با هم مرتبط بشن، اندازه ی این هوشیاری به اندازه کل جهان آفرینش میشه و اونجاست که این سیمولیشن خدا میتونه خدا رو تست کنه. 

همچنین پیش بینی قیامت که زمانی که ستاره ها بی نور بشن و زمین به لرزه دربیاد و ... مربوط به زمانیه که سوخت همه ستاره ها تموم بشه و دیگه نور ندن. فکر میکنم حدود 100 میلیارد سال دیگه است. البته که خورشید ما 5 میلیارد سال دیگه عمر داره و بعدش بزرگ میشه و دو تا سیاره زهل و عطارد و قورت میده و تا نزدیک زمین میاد. گرماش به اندازه ای هست که حیاط به اون شکلی که میشناسیم دیگه وجود نداشته باشه. تا اون موقع این هوش به اندازه ی کافی بزرگ شده. تو یکی از برداشت ها، سیاه چاله ها ستاره هایی هستن که به تکامل وجودیشون رسیدن و از این عالم خداحافظی کردن. شاید ما هم از طریق اونها این سیمولیشن رو تموم کنیم به نحوی. قیامت زمانیه که ما خدا رو تست میکنیم. 

خلاصه نتیجه تست این میشه که اون موجود میگه که:

سبحان الله : خدایا هیچ چیزیت کم نیست

والحمدلله: ممنون که این فرصت رو به من دادی

و لا اله الا الله: و الان که میتونم بررسیت کنیم، هیچ چیزی به جز تو نیست

و الله اکبر: و هر چقدرم که من بزرگ شدم اهمیتی نداره، همچنان بزرگتر از اونی هستی که بتونم توصیف کنم.

 

و خدا خوشش میاد. بینهایت تا شبیه سازی رو شروع کرده و نتیجه تک تکشون درست در میاد. نتیجه اش این میشه که بله، خدا کامله.

 

اینجاست که آدم میفهمه این نماز، درواقع در اوردن ادای به وجود اومدن، گذشتن زمان و پیر شدن ، به خاک افتادن، دوباره متولد شدن، و بررسی کردن خدا و اعلام نتیجه شناخت خداست. 


خدا هم ما رو جزوی از خودش میکنه بخاطر زحماتی که کشیدیم! 

 

نتیجه اخلاقی: آدم باشیم تا تموم بشه زود تر!!!

  • ظریف

One Electron Hypothesis

شنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۸، ۰۸:۱۵ ب.ظ

 

سلام

https://www.youtube.com/watch?v=9dqtW9MslFk

 

یکم از این موضوعات دینی بیام بیرون و برم سراغ یکی از فرضیه های جالب فیزیک.

https://en.wikipedia.org/wiki/One-electron_universe

یه بار آقای Wheeler وقتی یه دانشجوی تحصیلات تکمیلی بود، با خودش فکر کرد که چرا همه ی الکترون ها یه خاصیت دارن؟ همشون یه بار دارن همشون یه مشخصات دارن. 

میدونی ویلر چی گفت؟ زنگ زد به آقای فاینمن و گفت که آقای فاینمن، تاحالا فکر کردی چرا همه الکترون ها جرم و بار برابر دارن؟ چون فقط یک الکترون وجود داره که تو زمان داره جلو عقب میره.

وقتی جلو میره الکترونه و وقتی عقب میره آنتی-الکترون = پوزیترونه. بعدا ویلر (بطور غیر جدی)گفت که احتمالا پوزیترونه توی پروتون مخفیه. پوزیترون هایی که توی زمان عقب میرن و بخاطر طبیعت Anti-electron بودنشون بار مثبت دارن.

میگه این دنیا توسط یک الکترون که داره تو زمان جلو و عقب میره بافته شده. و این سطح مقطعی که بهش میگیم حال، که یه سطح بسیار بسیار نازک بین مفهوم گذشته و آینده است*، این وهم رو برامون بوجود اورده که چندین تا الکترون وجود داره. این الکترون 10 به توان 80 بار در این جهان قابل رویت جلو و عقب میره و دنیای ما رو میسازه.

این رو برای همه ذره ها بسط میشه داد. ویدئو میگه میشه اینو به شکل شاعرانه ای گفت: یه جورایی میگه که کل هستی، از یک ذره که داره جلو و عقب میره تو زمان ساخته شده. اینجوری همه ی ما، همه چیز فیزیکی تو این دنیا از این یک ذره ساخته شده. 

 

* این قضیه حال موضوع خنده داریه. یکی از چیزایی که تمرین های مدیتیشن میاره توانایی توی حال زندگی کردنه. کار آسونی نیست. ماها معمولا توی گذشته یا آینده زندگی میکنیم ولی مساله اینه که هیچ کسی گذشته و آینده رو تجربه نکرده چون اصلا وجود ندارن! نمیشه وارد گذشته و آینده شد چون اگه واردش بشیم میشه حال. مدیتیشن کمک میکنه که آدم بتونه این سطح مقطع بینهایت نازک رو که خیلی راحت میشه گمش کرد رو یکم ضخیم تر بکنه و حضورش رو توش بیشتر بکنه.

مدیتیشن سکوت رو خواهشا با نماز و ... مقایسه نکنید. دو تا چیز کاملا متفاوتن

 

تمرین مدیتیشن: بشینید یه جایی و کمر صاف و بدن ریلکس و چشماتون رو ببندید. به پلک هاتون نگاه کنید و با شکم نفس بکشید و ذهنتون رو تماشا کنید. ببینید چجوری شکم جلو و عقب میره و هوا از مجاری وارد بدن میشه و میره بیرون. به ذهن نگاه کنید که چجوری منحرف میشه به سمت فکر کردن. فکر کردن به گذشته و آینده. اگه خوب دقت کنید میبینید که غیر ممکنه اصلا این کار بخاطر آشوبی که تو ذهن هست. تو مدیتیشن هر وقت دیدید ذهن منحرف شد بگید آفرین، باشه، قبول، و دوباره برگردید به تاریکی پشت چشم ها. و دوباره منحرف میشه. این مثل باشگاه رفتن و وزنه زدن میمونه. هی منحرف میشه هی برمیگردونیمش و هی منحرف میشه. بعد یک ماه من شخصا فکر کنم میتونستم 5 تا 10 ثانیه به چیزی فکر نکنم. این باعث میشه آدم حضور بیشتری تو واقعیت داشته باشه و ارتباطش با آدما و تصمیماتش بهتر میشه. 

 

اینم بگم که اصلا کار آسونی نیست و اولش خسته کنندس ولی بعد 10 روز روزی 5-15 دقیقه انجام دادنش که اثرش رو تو زندگی ببینید میخواید بیشتر انجام بدید. من بیشترین باری که رفتم توی خودم حدود 1 ساعت بوده که اصلا آسون نبوده. تمرین Wim Hof رو اگه انجام بدید میتونید خیلی حضور بیشتری داشته باشید. باورتون نمیشه به چند نفر پیشنهاد دادم و تا الان یک نفر فقط انجام داده. 

این ویم هوف عین اینه که بگم یه جایی پول ریخته رو زمین و کسی دنبالش نره. چون نه وقتی میگیره نه کار عجیبیه. کلی هم اثر خوب برای سلامتی و ذهن داره و بعد یکی دو ماهم اگه چربی بدنتون کم باشه 6 پک در میارید چون روی شکم خیلی کار میکنه. P:

 

علم اگر توی چین هم بود برید و کسبش کنید - برداشت من به زبون خودم از حدیثی از پیامبر (ص)

 

  • ظریف

The Seven Densities of Consciousness -2

جمعه, ۸ آذر ۱۳۹۸، ۰۶:۰۶ ب.ظ
سلام

ادامه ی پست قبل

خب اینو دوباره بگم که هرچی نوشتم از اون ویدئو اومده. اگه بنظرتون کانسپت هاش یا لغاتش سخته، اگه این متن دو تا پست ها رو بخونید و ویدئو رو ببینید قطعا بیشتر ارتباط برقرار میکنید. چون تصویری تره.


اینجا بودیم که بدن های چگال تر کمتر میتونن روح رو تو خودشون نشون بدن. و بدن های چگالی های مرحله بالاتر کارای خیلی خاصی میتونن بکنن که برای چگالی های مراحل پایین تر خیلی عجیب و خداگونه است. و این اختلاف بین هر مرحله وجود داره. یک موجود 2D برای یک موجود 1D خداگونه است و این اختلاف برای یک موجود 7D و موجود 6D هم وجود داره.

پنجمین سطح، نور و دانش، با رنگ آبی و چاکرای گلو Throat chakra اولین بدنی هست که در این سطوح کاملا از نور ساخته شده. 

در این سطح موجود یاد میگیره که چجوری به بقیه سرویس بده بدون این که فدا بشه. چیزی که در مرحله 4 یادگرفته رو به عنوان بنیادی برای خدمت به بقیه در این مرحله استفاده میکنه. و در این مرحله احساس یگانگی و ارزشمند بودن میکنه. همچنین قدرت های متافیزیکی خیلی قدرتمندی تو این سطح میتونه حاصل بشه.

موجودات در این سطح خیلی وقتا برمیگردن به سطح 3 تا دوباره به خلق خدمت کنن و Vibrational frequency کل سیاره رو بالاتر ببرن. خیلی از انسان هایی که بقیه رو به سمت Spirituality و روحانیت هدایت میکنن، موجودات مرحله 5 میتونن باشن که تناسخ پیدا کردن به مرحله سه برای کمک به بقیه.
برای همین خیلی از متون دینی از نور در جمله بندی هاشون استفاده میکنن. مثلا فرشته ها از نور هستن. 
توجه کنید که این موجودات هیچ وقت اختیار انسان ها رو زیر سوال نمیبرن و این بخشی از دانش و حکمتی هست که دارن. تو هر لحظه، هر شخص خودش باید تصمیم بگیره به سمت نور و روشنی بره یا نه. 
این موجودات مرحله پنجم از فضا و زمان آزاد هستن و قدرت خلق ماده از نور و ... رو دارن. دقیقا همون کارایی که شما میتونید تو یک Lucid dream انجام بدید که خدا میدونه چقدر به همه پیشنهاد کردم و هیچ کسی انجام نداده، رو در واقعیت انجام بدن.

در این مرحله، حافظه ی جمعی موجود، به بزرگی یک سیاره هست. همونطور که گفتم، از مرحله 4، کم کم پرده های بین ذهن ها برداشته میشه و تو این مرحله دیگه کل یک سیاره یک موجود میشه.


هر مرحله چگالی از سمت مرحله بالاتر جذب میشه. همونطور که ما موجودات مرحله 3 به سمت عشق و درک متقابل جذب میشیم، موجودات مرحله 5 به سمت چیزی که چگالی ششم داره جذب میشن که بالانس و یگانگیه.



مرحله ششم: رنگ ایندیگو (بین آبی و بنفش) چاکرای چشم سوم  Third eye بدن نوری داره.
در این مرحله بالانس کامل بین عشق و دانش کسب میشه و از این جا ببعد قطبیت منفی اصلا وجود نداره. یعنی کسایی که قطبیت منفی رو هم انتخاب کرده بودن در این مرحله قطبیت مثبت پیدا میکنن.
در این مرحله روح به شکلی که ما میشناسیم به طور نسبتا کامل شکل گرفته و برمیگرده در زمان و برای من و شما نقش روحمون رو بازی میکنه. نقش اون Higher self که از مدیتیشن و صد تا راه دیگه میشه بهش رسید. 
اینجوری باعث میشه که من و شما و تناسخ های قبلیش، بتونن انتخاب درست بین دوتا قطب داشته باشن. 
پس یه جورایی این مراحل پشت سر هم انجام نمیشن و یک ساختار پیچیدست که تو زمان جلو عقب میره. در نهایت شبیه یک موج ایستا به تعادل میرسه و مسیرش تو زمان مشخص میشه.
نشون میده روح شما، همون خود شماست که از میلیارد ها سال دیگه در آینده اومده و داره بهتون میگه چی خوبه و چی بده. بهتره بهش گوش کنیم.

موجود مرحله ششم این هدایت رو برای این انجام میده که قطبیت خودش رو کامل تر کنه تا به مرحله 7 ارتقا پیدا کنه.
این مرحله 75 میلیون سال طول میکشه. 


مرحله هفتم، Gateway یا دروازه، رنگ بنفش و چاکرای تاج یا Crown Chakra  بازم بدن نوری داره.
را خودش یک موجود مرحله 6 هست و هنوز به مرحله 7 نرسیده. ولی یه چیزای جزیی از این مرحله میدونیم.
در این مرحله همه ی خاطرات شخصی از بین میره و به خالق وصل میشیم. این به این معنی نیست که چیزی رو از دست دادیم، به این معنیه که همه چیز رو بدست میاریم. 
این مرحله، مرحله آخر این اکتاو (دنیا) هست. 
موجودات مرحله هفتم راهنما های موجودات مرحله 6 هستن.
موجودات مرحله هفتم انگار یک پاشون در ابدیت هست و یک پاشون در زمان، دقیقا قبل از یکی شدن با خالق.

بعد از این مرحله یک اکتاو کامل میشه و مرحله بعدی مرحله ی اول یک دنیای جدید میشه که غیر قابل وصف  و تصوره برای ماها.


را میگه که این سطوح مختلف چگالی، سطوح مجزایی نیستن. این سطوح هر کدوم 7 زیر سطح و هر زیر سطح 7 زیر زیر سطح داره و اینجوری بینهایت سطح وجود داره که این سطوح رو پیوسته میکنه. اما این تقسیم بندی برای فهم بهتر ماهاست.
این مراحل شبیه کمربند های ورزش های رزمی کار میکنن. هر کمربند که گرفته میشه یک حس کشش درونی برای گرفتن کمربند بعدی در آدم بوجود میاد. این سطوح هم هر کدوم کشش برای سطح قبل دارن و در آخر هم کشش اصلی از طرف خالق میاد و ما از درون میخوایم با خالق یکی بشیم. 


ما اینجا اومدیم که با قطبیت ها آشنا بشیم بینشون انتخاب کنیم. بعد یاد گرفتن این دانش، تازه مراحل اصلی شروع میشن پس آماده باشید :)





  • ظریف

1-The Seven Densities of Conciousness

پنجشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۸، ۱۰:۵۷ ب.ظ


سلام


یکی از مدل های متافیزیکی کانچسنس Consciousness (آگاهی؟!) ، مدل The law of One هست که برای کانچسنس 7 چگالی (Density) تعریف میکنه.


این متن از این ویدئو اومده. 

https://www.youtube.com/watch?v=seaJcY0kXjk

و از کتاب The law of One. این مدلیه که مصری های باستان قبول داشتن و اعتقاد داشتن خدا RA براشون اورده. دونستنش خالی از لطف نیست بنظرم اگه اهل این چیزایید. من هیچ نقد و برداشتی هم از مدل های دیگه ندارم. فکر کنید کتاب تاریخ دارید میخونید.


تو این کتاب، زبان خاصی استفاده شده که بخاطر سطح بالایی که داره کمی ثقیل ممکنه بنظر بیاد یا از کلمه های جایگزین که معنی دقیق تر بدن استفاده کرده.

مثلا بجای شخص/انسان از مجموعه ذهن/بدن/روح استفاده شده. برای همین بهتره که با زبونش آشنا باشید. 


این مدل خیلی مفهومی و دقیق به علم پشت ایده ی تناسخ reincarnation و تکامل روح میپردازه.

تو این مدل 7 چگالی (که از این ببعد Density بجاش میگم) برای روح تعریف شده. عدد 7 عدد مقدسی تو متافیزیکه. این 7 Density با 7 رنگ تو رنگین کمون، 7 کانال انرژی اصلی یا چاکرا تو بدن، 7 تا نوت اصلی تو موسیقی مشخص میشه. هر جهان یک اکتاو هست(7 تا نوت موسیقی پشت هم میشه یه اکتاو که 8 امین نوت دقیقا با اولین نوت صداش یکیه منتها فرکانسش دو برابره) 


این مدل جواب های جالبی به سوال های بنیادی داره.


را میگه که جهان، مکانیزمیه برای خالق یگانه بی انتها که خودش رو تجربه کنه.

همچنین بینهایت اکتاو=جهان وجود داره و چیزی که ما داریم تجربه میکنیم یکی از اکتاو های بینهایتی هست که وجود داره یا به زبون دیگه یکی از بینهایت جهانی که وجود داره هست.


را میگه که تکامل کانچسنس توی 7Density اتفاق می افته.  تعریف دنسیتی اینه:

The entanglement of light within a certain vibrational range.

یا به زبون مثلا فارسی(؟)، "ترکیب نور در بازه های لرزشی مشخص" (چند تا کلمه فارسی تو این جمله دیدید؟ چند تا عربی؟). حالا نمیدونم این منظور رو بهتر از متن انگلیسی میرسونه یا نه. توجه کنید که این زبونی که اینجا استفاده شده زبون تخصصی متافیزیکه و خیلی چیزا توش خیلی معنی های مختلف میدن. مثل متون دینی یا ...

هر چقدر که Vibration یا همون لرزش کند تر باشه، Density کمتره و ظرفیتش برای نشون دادن Consciousness کمتره.

هر چقدرم Vibration سریع تر باشه، ظرفیت اون Density برای نشون دادن consciousness به معنای واقعیش، بیشتره. و این همون عامل محرک تکامله.



همون طور که میدونیم، تکامل، کامل شدن، یکی از قوانین اصلیه دنیاست. همون طور که هرچیزی در دنیای فیزیکی تکامل پیدا میکنه، تو دنیای متافیزیکی هم روح و Consciousness تکامل پیدا میکنه.

 ازین ببعد به جای Consciousness روح بکار میبرم. چون سخته نوشتنش.


اولین Density که به معنی وجود و آگاهی از وجوده، که با رنگ قرمز و چاکرای ریشه یا Root مشخص میشه، بدن با ساختار اتمی مربوط به این مرحله است.

چیزایی که تو این سطح هستن:

هر موجودی که وجود داره! 

4 عنصر اصلی آب و آتش و خاک و باد

وقتی خورشید شکل گرفت و سیاره های دور و برش بوجود اومدن، کره زمین میلیارد ها سال رو توی این سطح سپری کرد. سطح وجود داشتن. بعد سال های طولانی اثر متقابل چهار عنصر، به صورت آب و ماگما و باد و زمین، روح به سطح دوم تکامل پیدا کرد.


دومین Density که به معنی رشد و حرکت هست و با رنگ نارنجی و چاکرای دوم Sacral مشخص میشه، 

چیزهایی که تو این سطح هستند:

تمام چیزایی که به صورت بیولوژیکی وجود دارن و چیزای زنده که حرکت خودکار دارن. مثلا میکروب ها و گیاه ها و حیوانات.

در این مرحله روح به آگاهی از قسمت های مختلف خودش میرسه که از طریق ارتباطات داخلی خودش با خودشه. با این آگاهی، موجود میتونه با محیط اطرافش ارتباط برقرار کنه. به درکی از زمان و مکان میرسه.

آخرین مرحله های این سطح، حیواناتی هستن که باهوش تر هستند و به عنوان حیوانات خانگی نگهداری میشوند. حیوان به مرحله ای کوچیک از خود آگاهی میرسه. مثلا اسم دار میشه و به صاحبش جواب میده و .... 


سومین Density مرحله ی خود آگاهی و انتخاب است. که با رنگ زرد و چاکرای سوم که سولار پلکسس Solar plexis مشخص میشه. بدن شیمیایی مربوط به این مرحله است.

ماها این جا هستیم. این مرحله کوتاه ترین و جدی ترین مرحله بین همه ی مرحله هاست و مفاهیمی مثل "پرده ی فراموشی" و "قطبی شدن" توش معرفی میشه.

تو این مرحله حق انتخاب بین قطب های خوبی و بدی وجود داره.

پرده  ی فراموشی مکانیزمی هست که توی اون، موجود تناسخ های گذشته خودش رو فراموش میکنه برای همین به ظاهر، به نظر میاد که روح در تکامل نیست و این باعث میشه که هر موجود بتونه یک انتخاب کاملا مجزا از بقیه داشته باشه و بدون هیچ پیش زمینه ای جلو بره و بین قطب های مثبت و منفی / خوبی و بدی انتخاب کنه. تضاد هایی که برامون بوجود میاد، چالش های زندگی و سختی ها لازمه ی گذر از این مرحله است و این، دقیقا دلیل این هست که این مرحله بسیار کوتاهه و سخت!

رنج کشیدن باعث میشه که روح بتونه از اون نفسی(Ego) که در مرحله دوم ساخته شده استفاده کنه و بتونه حق انتخاب داشته باشه و یک موجود جدا باشه.  

رنج کشیدن در این مرحله خیلی زیاده چون باید دو تا قطب برای موجود به اندازه برابر ارائه بشن و بین اون ها انتخاب کنه.

این که یک موجود به مرحله ای برسه که نفس داشته باشه باعث میشه که احساس جدایی و تک بودن کنه، در بدو شروع این مرحله باعث وحشی گری و خودخواهی میشه که جنگ ها رو به راه میندازه. بعد سال های طولانی تناسخ روح، بالاخره روح این درس رو میگیره که راه درست، عشق و درک متقابله. و در آخر به این مرحله میرسه که یک موجود نا متنهای هست که در حال گذر از یک مرحله موقتی هست. 

اینجاست که موجود شروع به انتخاب میکنه. بین دو تا قطب:

قطب منفی میشه خدمت کردن به خود.

قطب مثبت میشه خدمت کردن به بقیه.


و این انتخاب بقیه مسیر رو انتخاب میکنه و مرحله های بعد میشه قوی کردن این قطبیت.


ویدئو خیلی چیز جالبی میگه. 

روح در سنگ خوابه.

در حیوانات در حال خواب دیدنه.

و در انسان ها بیدار میشه.


و تا اینجاش رو که میدونستیم تا حدودی. ولی از این جا ببعدش رو را ادامه میده.


چهارمین سطح، مرحله ی عشق و درک متقابله. با رنگ سبز و چاکرای قلب Heart chakra، بدن از جنس نور مربوط به این مرحله است.

این مرحله 90.000 سال طول میکشه و را میگه که کل سیکل تکامل 30.000.000 سال طول میکشه.

یادتون سال 2012 رو؟ سال 2012 بر اساس چند تا تقویم و تئوری مختلف سال خاصی بود. 21 دسامبر 2012 روز بسیار مهمی بود که طبق گفته را، سیاره ما وارد چگالی چهارم شد. البته که مشخصه اگه خوب نگاه بکنیم تو چند سال اخیر خیلی چیز ها فرق کرده. یه چیزایی داره تو چشم میاد که اصلا در گذشته اهمیتی نداشت. مردم دارن میفهمن که همه مثل هم فکر نمیکنن و باید همدیگر رو درک کنن، باید کره زمین رو حفظ کنن و نژاد پرستی و چیزای دیگه رو بزارن کنار. و این ها از 2012 ببعد خیلی خیلی بیشتر شده.

ارتباطات داره بیشتر میشه و جهان داره به هم وصل میشه. افراد فاسد دستشون داره بر ملا میشه و اشخاص دیگه اون قدرتی که قبلا داشتن رو ندارن. یا دارن کم کم از دست میدن. خیلی راه هست.


در انتهای این سیکل که میلیون ها سال بعده، روح افراد به قدری به هم متصل میشن که یک مجموعه اجتماعی زنده رو تشکیل میدن. در مرحله های پنجم و ششم این مجموعه ها بزرگتر و بزرگتر میشن و قوی تر میشن.


به عنوان یک پ.ن. قطبیت منفی با خودخواهی، تنفر از بقیه و خودشیفتگی تکامل پیدا میکنه برای همین از مرحله 4 عبور نمیکنه و یک راست به مرحله 5 میره. چون عشق رو چیز کاربردی ای نمیدونه. چون این قطبیت از این مرحله میپره، تکاملش بسیار سخت تر و طولانی تره. 


برای همینه که توی متون متافیزیکی، از ما به جای من استفاده میشه. چون تو مرحله 4 دیگه شخص وجود نداره و یک مجموعه اجتماعی بزرگ مرحله بالاتر هست که اون داده ها رو به شخصی که نویسنده هست داده. 

هرچقدر پیشرفت بیشتری تو این مرحله حاصل میشه، ارتباطاتات بیشتر تله پاتی میشه و عدم صداقت غیر ممکن میشه. 


هر چقدر که بیشتر این تو این مرحله جلو بریم، در سال های آینده، این پرده ی فراموشی بیشتر برداشته میشه و انسان های جدیدی به دنیا خواهند اومد که گذشته خودشون رو به یاد دارند. 



------------------

هرچقدر که از بدن های چگال تر، مثل بدن اتمی یک سنگ به بدن های غیر چگال تر مثل بدن شیمیایی و بدن نوری و ... جلو میریم فرکانس نوسانات بیشتر میشه و قابلیت بدن در نشون دادن روح بیشتر میشه. پس این باعث نمیشه که کارای مرحله های بالاتر برای ماغیر ممکن بشه. فقط خیلی سخت تره و از اون طرف، اگه یه موجود با مرحله چگالی بیشتر، تو شکل فیزیکیش سراغ ما بیاد، کارایی میتونه بکنه که بنظر ما خداگونه است. دقیقا مثل ما و حیوانات و حیوانات و بی جان ها. 


بقیش رو بعدا مینویسم. طولانی شد.

  • ظریف

آقای فاینمن

يكشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۹:۲۳ ب.ظ

سلام 

درمورد پست قبل گفته بودم john یوحنا است و یکی از کامنت ها گفته بودن یحی است و من گفتم نه. چک کردم و اشتباه کرده بودم

........ 

بقیه پست تا حد زیادی قاطی پاتی شده ی فکرای دو هفته اخیرمه که نمیدونستم چجوری بنویسمشون. صرفا یه چیزی نوشتم که بره بیرون از مخم. 

 


یه ویدئو هست که داره با ریچارد فاینمن مصاحبه میکنه. خلاصش رو طبق برداشت خودم و چیزایی که یادم مونده بود نوشتم براتون. 
اگه فاینمن رو نمیشناسید یکی از کسایی بود که فیزیک تئوری رو خیلی جلو برد تو زمان خودش و بیشتر برای کلاس هاش معروفه. چون همه چیز رو خیلی خوب توضیح میداد و قابل فهم. طبع شوخی(؟) معروفی هم داشت. 
 مصاحبه کننده میپرسه (فکر کنم) 
Why do magnets attract eachother

همه میدونیم منظورش این بوده که چگونه how do.. ولی فاینمن گیر میده بهش. تو این مصاحبه نزدیک ده دقیقه جواب سوال رو بدون جواب دادن به سوال میده به صورت فلسفی طور. بهش میگه که چون آهنربا ها قطب های هم نامشون همدیگه رو دفع میکنن. و غیز همنام ها همدیگه رو جذب میکنه. 
بعد مصاحبه کننده میگه خب جواب ندادی که
فاینمن سعی میکنه بهش بفهمونه سوالش اشتباهه.
میگه که این بستگی به سطح سوال پرسنده داره. بستگی به این داره که چی میخواد بشنوه.
من میتونم بگم که قطبای همنام همدیگه رو دفع میکنن. میتونم بگم تو یک ماده اتم وجود داره و اتم ها الکترون دارن و الکترون ها اسپین دارن و بخاطر این که یه بار داره میکرخه میدان مغناطیسی درست میشه و تو یه ماده فرومگنتیک این الکترون ها تو یه جهت اسپینشون قرار مبگیره و یه میدان برآیند مغناطیسی درست میشه و... همینجوری میتونم برم. 
اینا هیچ کدوم جواب این نیست که چرا میدان مغناطیسی این رفتار رو داره. هر چقدر من ریز تر هم بشم هیچ وقت نمیتونم بگم چرا. این یه خاصیت دنیایی هست که توش هستیم و در نهایت فقط من میتونم موضوع رو بشکافم. این به شنونده بستگی داره که کجا متوقفش بخواد بکنه. در نهایتم هیچ کدوم جواب نیستش.

خیلی مصاحبه جالبیه چون آخرشم مصاحبه کننده جوابشو نمیگیره چون سوالش در واقع اشتباه بوده. و دو سه تا چیز رو درس میده. یکیشون رو که خیلی دوست دارم اینه که یه یادآوریه که علم تجربی هر چقدر هم جلو بره نمیتونه جواب به چرایی قضیه بده. تهش به یه جملات ابسترکت میرسه که بسته به سطح سوال پرسنده براش قانع کننده میشه.
چرا سیب میفته؟
چون رو هواس و چیزی خود به خود تو هوا نمیمونه
چون جرم داره و جاذبه میکشدش پایین
چون جرم زمین فضا و زمان رو جوری خم میکنه اثر منحنی فضا روی هر چیزی (با و بدون جرم) کشیده شدن به سمت مرکز زمینه
ایشالا بعدا جواب های بهتری هم درست میشه
ولی تو هر نقطه از جملات بالا تهش به یه چیز ابسترکت میرسیم. فضا، زمان، جاذبه و....

این یکی  تئوری های نحوه ی کار کردن مغز آدمیزاده دقیقا. رو هر چیزی که نمیشناسه اسم میزاره و اینجوری یه توهوم بوجود میاد که اون چیز رو تو سلطه خودش داره.

کل زبان رو هم اون تئوری میگه که از همین راه بوجود اومده. مثال هاشم زیاده. اینجوریه که مغز سعی میکنه که هرچیزی رو با شبیه ترین چیزی که بهش دیده توصیف کنه یا استعاره بهتره. مثلا نوک سوزن، چون اون جای سوزن اسمی نداشته و نوک سوزن شبیه نوک پرنده نوک تیزه و... مثلا. اگه هم نمیتونه یه کلمه درست میکنه براش. ما چون خیلی خوب موقعی بدنیا اومدیم تکنولوژی زبانمون خیلی پیشرفتس و خیلی کلمه درست نمیکنیم. ولی تو یه جاهایی هنوزم کلمه درست میکنن. همین 100 سال پیش کی میدونست الکترون چیه؟ هنوزم کسی نمیدونه البته ولی خب یه کلمه بهش نسبت دادن و بعد از اون تونستن روش آزمایش کنن و خواصش رو تا حدی بفهمن. در واقع برمیگرده به همون قضیه فیلم arrival که این بود که ما چیزی رو میتونیم بفهمیم که زبونمون قادر به توصیفشه. یعنی اگه نتونیم توصیفش کنیم حتی نمیتونیم راجع بهش فکر کنیم. 

خیلی علم جالب کار میکنه. یه نوع غرور عجیبی لازم داره. اول یه تئوری رو پایه گذاری میکنن. بعد فکر میکنن که درسته! خیلی حرفه ها. یه چیزی که وجود نداشته رو خودشون درست میکنن. بعد خودشون باورش میکنن تا بتونن آزمایش براش طراحی کنن. بعد تستش میکنن. یه حد زیادی از روشن فکری و حقیقت پذیری همراه با غرور نیاز داره. که خیلی وقتا هم راه رو گم میکنن. غروره جلو میزنه. کاری با اون ندارم.


یعنی دقیق نگاه کنیم، همه ی این تئوری هایی که تو مرز های خودشون درست هستن (تا امروز) نتیجه ی یه ایده ای بوده که معلوم نبوده درسته یا نه. 
نمیدونم کجا میخوام برم با این حرفا. یه 3 4 هفته ای بود میخواستم بنویسمش و نمیدونستم سرو تهش چی میشه. ولی خب نوشتمش.

..................
یادتونه بچه که بودید، چجوری اتفاقات اخیر یادتون میومد؟
من حداقل، تجربه شخصی، یادمه بعضی وقتا بهم میگفتن که مثلا چند ماه پیش فلان کارو کردی و یادم نمیومد. بعضی وقتا هم یادم میومد. یادمه بعضی سالا یهو به خودم میومدم میدیدم که چرا خیلی کم خاطره از گذشته یادمه. بقیه هم سن و سالا هم بعضی وقتا تایید میکردن.
این که خیلی وقتا مغزمون رو auto pilot هست و به قولی conscious نه به معنی هوشیار، که میشه مثلا بی هوش نباشیم، منظورم واقعا هوشیاره یعنی میدونیم داریم چی کار میکنیم، خیلی اذیتم میکنه. بعد یه مدت دقت کردن به این نتیجه دارم میرسم که خیلی سخته هوشیار موندن و خیلی سریع آدم اتو پایلوت میشه. این رو میشه از خاطره هایی که یادمون میاد درک کرد. وقتی یه خاطره رو تصور می‌کنیم بعضی وقتا اول شخصه بعضی وقتا سوم شخص، و یه جزییات محدودی از اون یادمونه. بعضیا بیشتر بعضیا کمتر. این بنظرم نتیجه اینه که خیلی کم کانچس بودیم.

آدما همشون مشخصا اگه بخوایم بیولوژیکی نگاه کنیم تقریبا یه چیز از دنیا میبینن ولی تو دنیا های خودشون زندگی میکنن. در واقع یه جمله ای هست که میگه توی projection دنیا تو مغز خودشون زندگی میکنن. چیز درستی هم هست. بالاخره هرچیزی که میبینیم یه سری اطلاعات از چند تا حس محدودی که داریمه که تو مغزمون بازسازی شده. ولی خب فکر کردن بهش آزار دهندس.


اینایی هم که میگم خیلی دقیق ترش رو تو کتاب ریشه های هوشیاری در ذهن دو جایگاهی نوشته حقیقتش. کاری به درست و غلط بودن تئوریش ندارم ولی خیلی زیبا نوشته شده. یعنی خیلی خوب توجیه میکنه و چیزی که از یه تئوری انتظار میره خوب توجیه کردنه. اسم انگلیسیش دقیق یادم نیست ولی فکر کنم origins of consciousness in a bicameral mind یا همچین چیزیه. کتاب خیلی جالبیه. من خیلی کتابای روان شناسی و پزشکی و هرچی اسمشو میشه گذاشت نخوندم ولی این خیلی قابل فهم و جالبه.

در واقع یه چند ماه پیش داشتم میخوندمش و میخواستم بنویسم یه چیزی راجع بهش ولی نمیدونستم چی. ولی تو چند هفته ی اخیر خیلی داشتم رو این قضیه که چقدر از عمرم رو اتوپایلوت هستم فکر میکردم و خودم رو مشاهده میکردم.

ذهن واقعا چیز عجیبیه. ناراحت کننده تر از همه چیز هم اینه که جواب چرایی خیلی سوالامون رو هیچ وقت نمیگیریم. ممکنه یه پدیده فیزیکی باشه ممکنه یه چیزی از خودمون باشه.

وقتی آدم این دیدگاهای مختلف مردم رو قبول میکنه، میبینه بیشتر مردم کره زمین بیشتر وقتا اتو پایلوت هستن و تو اتوپایلوت مغز داره تصمیم گیری درستی میکنه نسبتا. خیلی کم پیش میاد که آدما بدونن یه کاری اشتباهه و انجامش بدن. مثلا کسی هم که هرویین تزریق میکنه به خودش میدونه اشتباهه ولی حس خوب بعدش برایند کار درست رو تو ذهنش ایجاد میکنه. یعنی اگه تو لحظه تصمیم گیری هر کسی روی کره زمین جای اون شخص باشه با ورودی خروجی های مشابه و تجربه های مشابه، 99.99999% شاید همون تصمیم رو میگیرن.
برای همین این هم ناراحت کنندس که آدم ببینه همه ی مردم تقریبا هر کاری میکنن چه به نظر ما بد چه خوب، حق دارن و هر قضاوت بدی کنیم راجع بهشون اشتباهه. هر قضاوتی.

یه ربطی فکر کنم این چیزایی که گفتم به هم دارن. شایدم ندارن! حداقل مغزم یکم خالی شد!


این با هیچ ارتباطی به قضاوت اجتماعی نداره. خوب و بد مشخص هستن و یه کسی اگه خطری برای جامعه ایجاد کنه، قانون اجتماعی حکم میکنه که طبق قوانین باهاش برخورد بشه. به امر به معروف و.... هم ارتباطی نداره چون بحث قضاوت نیست.

اما خب ندونستن این چیزا و خودخواهی زندگی رو خیلی آسون تر میکنه و در نظر داشتنشون، هر چند درست هستن، یه چیز دیگه به چیزایی که ذهن آدم رو درگیر میکنه اضافه میکنه.

این که تئوری نیست که جواب همه چیز رو بده، خیلی ناراحت کنندس. البته اون هم دلیل داره. بخاطر همین نحوه عملکرد مغزه که نمیتونه واقعیت رو هیچ وقت ببینه. فقط با اسم گذاشتن و استعاره کردن کار میکنه. یعنی قسمت ناراحت کننده اینه که تواناییش رو نداریم نه که فعلا نمیتونیم، یعنی کلا نمیتونیم. حتی همین دین و... هم که داریم جواب خاصی نمیده. صرفا یه مسیر رو معرفی میکنه. نقشه کاملی خیلی نمیده. تنها کاری که میشه کرد تحمل کردن این دنیای محدوده تا ببینیم بعدا چی برنامه چیده "خدا". با این چیزایی که گفتم حرف زدن راجع به خدا به منظور توصیف کردنش خنده داره. چون ما یه درخت رو نمیتونیم کامل توصیف کنیم و برای یه چیزی که انتظار داریم مشمولش باشیم، یه کلمه درست کردیم!!


نمیدونم اصلا تا اینجای متن رسیدید یا نه. نمیدونم چقدر تیکه های مختلف به هم ربط داشت و چقدر قابل درک نوشتمش. ولی واقعا نیاز داشتم یه حجم زیادی اطلاعات رو از مخم خارج کنم که راحت تر اتوپایلوت باشم!

  • ظریف