نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

Drafts from a drifter/ English
ticheart.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۵۶۳ مطلب با موضوع «عمومی :: نظرات و تحلیلای شخصی!» ثبت شده است

پوشش

چهارشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۸، ۰۱:۲۶ ق.ظ

سلام


یه برنامه تلویزیونی هست اینجا به اسم dragon den یعنی غار اژدها یا همچین چیزی.

شبیه مزخرفاتی مثل american idol و ستاره شو خودمون و... منتها اینجوریه که یه نفر یا یه گروه با یه ایده میان و 4 5 نفر سرمایه گذار هستن که تصمیم میگیرن این ایده رو میخوان یا نه.

یه قسمتش رو داشتم میدیدم که یه خانمی اومد که یه مدل bra درست کرده بود که cleavage رو میپوشوند. سرچ کنید خوشم نمیاد این چیزا رو تو وبلاگم بنویسم.

میگفت که من تو محیط کار همیشه ناراحتم چون یا باید زیر پیرهن تاپ بپوشم یا bra ها ورزشی که هیچ کسی نمیتونه 8 ساعت پشت سر هم تنش کنه. برای همین این رو درست کردم که بدرد خانمایی که تو محیط کار هستن و میخوان پوشش داشته باشن بخوره. 

داورا که 4 تا آقا و یه خانم بودن، اصلا قانع نشدن. آقا ها که میگفتن اصلا درک نمیکنن چرا باید این کارو کرد و مخالف بودن باهاش و خانمه گفت باشه من درک میکنم ولی 55 درصد سهام رو میخوام! یا همچین عددی. خلاصه که طرحش رد شد.


خلاصه که اینم بخش جالبی از فرهنگ غرب

  • ظریف

تابستان

پنجشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۸، ۰۵:۲۰ ق.ظ

سلام 

به احتمال 600 درصد یادتون نیست ولی سال پیش هم همین داستانو به یه شکل دیگه داشتم. 

خلاصه که اخطار اومده بود که سطل آشغالتون روگزاشتید جلوی خونه و مونده بیرون چند روزه و خلاصه جریمه میشید تا دو روز دیگه. من نگاه کردم دیدم خبری نیست یادم اومد که جلوی در پشتی که اون یکی واحد این خونه ای که توشمه، سطل بود و اشتباها احتمالا فکر کردن در ورودیشون ازین وره. خلاصه که آره اخطار اومده بود.

دیدم نیستن و .. اومدم خودم جابجا کنم دیدم دوستان آشغال جمع کن عزیز که اومدن، روش برچسب زدن بیشتر از 30 20 کیلو هست و نمیبرمیش. گفتم مگه چی میتونه توش باشه

آها راستی تو پرانتز، پر مگس بود اونجا چون درش باز بود و سنجابا هم پلاستیکا رو پاره کرده بودن. 

تکونش دادم دیدم تکون نخورد، 

محکم تکون دادم فهمیدم توش آب بارون جمع شده. حالا چند روز بوده بیرون که آب انقدر جمع شده خدا میدونه. 

کلی فکر کردم چی کار کنم، چون نمیشد واقعا تکون داد و با سعی کردن به کج کردنش خطر ریختن همه چی بیرون زیاد میشد. 

خلاصه که رفتم سلفون رو برداشتم و اززکفش تا ساق پام رو سلفون چند دور پیچیدم، یه چاقو که ازش بدم میومد رو برداشتم و رفتم بیرون. 

چچند تا سوراخ پایین سطل کردم و آب کثافت پاشید بیرون.

لاز به ذکره چند قطرش رو دست من پاچید و دستم هنوز بعد شاید ده بار شستن با مایع و الکل و... هنوز بو میده. 

نیم ساعت فکر کنم داشت آب میرفت. 

نزدیک اونجا تا چند تا خونه بوی فاضلاب گرفته بود.

تموم که شد سلفون رو برداشتم و در حالی که داشتم بالامیوردم دور سطل رو سلفون پیچیدم و روش رو که مگسای بیشتری تولید نشن.

زنگ زدم صاحب خونه گفتم دهن این مستاجرات رو باید سرویس کنی. 

حالا ببینم از کرایه ماه بعدم چقدر میتونم کم کنم.



این چیزا بده ولی تو جای گرم و مرطوب افتضاحه


خدارروشکر من این اسپند رو آوردم با خودم. 

نصف قوطی خوش بو کننده هوا رو هم خالی کردم تو خونه. 


...... 

در سمت دیگر سکه، اتاقم رو با یکی دیگه از اتاقای خونه که شاید 100 دلاری گرون تر بود مفتی عوض کردم چون مستاجرش نیست و اتاقم تا درست شدنش کلی طول میکشه. 

  • ظریف

فاریدا

يكشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۸، ۰۹:۲۴ ب.ظ

سلام

برای نوه ی گلن یه عروسک گرفته بودم و دیروز بهش دادم. امروز دیدمش و گفت که اسم عروسکه رو فاریدا گزاشنه. یکم طول کشید و پرسیدم مثل اسم ایرانی فاریدا؟ (فریده) گفت آره! گفتم میدونی معنیشم چیه گفت unique and special :))

رفته بوده اسمای ایرانی دخترا رو سرچ کرده بوده و اینو انتخاب کرده. گفت اول دلبار رو انتخاب کرده (دلبر) بعد اینو بیشتر دوس داشته.

  • ظریف

آن قصر

يكشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۸، ۰۵:۲۱ ق.ظ

سلام

فکر کنم ننوشتم. هفته پیش صاحب خونه ام زنگ زد گفت کلید اتاقت رو من ندارم، تو خونه آب اومده و باید کفپوش رو جمع کنیم بریزیم دور. منم گفتم که تا یه هفته نیستم و گفت اوکی بعدا یکاریش میکنیم.

خلاصه که حساب کنید وضعیت من رو دیشب وقتی رسیدم. 

قشنگ آهو بچه کرده بود و روبه آرام گرفته بود. 

کفش باشگاهم از همه بهتر بود. روش یه اکوسیستماز انواع کپک بود که رشد کرده بود. واقعا زیبا بود ولیکن روی کفشم ترجیح میدم این همه زیبایی نبینم.

در اتاقم هم باد کرده پایینش و بسته نمیشه :))

3 تا فن و یه رطوبت گیر و یه هیتر تو اتاق روشنه که یکم خشک شه فعلا تا یکی بیاد این اتاق رو درست کنه. 

از دیشب تاحالا که پیشرفت زیادی نداشته. 

..... 

یه جای کفپوش دیدم یه تعداد گیاه رشد کرده بودن! در حد سبزه ها. خیلی کوچیک.

. .... 

گریل برقی داریم و یکم اسپند برده بودم، اونو بردم تو اتاقم روشن کردم و توش اسپند ریختم، تو یه ظرف که با فویل درست کردم. به زور آتیشش زدم، که خیلی هم آتیش نگرفت، و یکم اسپند دود کردم که بلکه شاید هم بوی اتاق رو بهتر کنه هم جلوی کپک های بیشتر رو بگیره.

(گاز برقیه فلذا خیلی سخته اسپند دود کردن!)

.....

همخونه ای گاوم، آشغال ها رو بیرون نزاشته بوده و ول کرده رفته. بوی جسد میداد سطل compost که توش مواد غذایی میریزیم.

....... 

وسایل بجز مبل و تخت رو بردم یه اتاق خالی دیگه که کفپوشش رو کندن فعلا. 


  • ظریف

کارگردانی

سه شنبه, ۴ تیر ۱۳۹۸، ۱۰:۲۶ ق.ظ



سلام

دوباره خواب چرت و پرت ولی این دفعه انقدر خوب کارگردانی شده بود که تحت تاثیرش قرار گرفتم. 

داشتم از صخره بالا میرفتم و تمام مدت حواسمم بود که برگشتش سخته. و این که دفعه اولمه. 

شاید 200 300 متر بالا رفتم و به یه جایی که میشد نشست رسیدم. 

ازون جا به پایین نگاه میکردم شیب بیشتر از 90 بود یعنی صخره هه / نبود مثل کوه عادی، به صورت خیلی کمی \ اینجوری بود.

یه نفر دیگه هم همراهم بود که پایین تر از اون نقطه هه قابل نشستن فقط صخره رو گرفته بود.

نمیدونم چرا حس میکنم املای صخره غلطه. 

تصمیم گرفتیم بریم پایین و من چند بار اونم بگیرم صخره رو ولی دفعه اول مثلا دیدم دستم قدرت کافی رو نداره وزنم رو تحمل کنه. دفعه دوم دیدم سنگای خوبی برای گرفتن نیست. دفعه سوم دستم عرق میکرد. خلاصه هر دفعه آویزون میشدم یکم مونده بود که بیفتم ول میکردم و خودم رو میکشیدم جای امنی که نشسته بودم.

بین هر دفعه ازینا یه خواب دیگه میدیدم. یعنی تو فکر میرفتم و یه چیزی یادم میومد که برام اتفاق افتاده بود. بعد دوبار صحنه صخره هه میومد و همون آش و همون کاسه. 

بعد این که مطمعن شدم که نمیتونم با دست بیام پایین، داشتم سناریو های دیگه رو بررسی میکردم. جالبیش اینه که خیلی آرامش داشتم وقتی به سناریوی پریدن پایین یا این که مردن اون بالا فکر میکردم!

وقتی بیدار شدم تا یه ساعت داشتم در و دیوار رو نگاه میکردم که چه مرگته همچین خوابایی میبینی آخه پسر.



.......

داشتم فکر میکردم که هوا گرم تر از این هم میتونست بشه که این تایم اومدم؟ تا اونجایی که یادمه تابستون گرم بود نه بهار!

...... 

خیلی سریع گذشت این سه چهار هفته. جالب بود. اتفاقای عجیب غریب و جالبی افتاد. 

....... 

یه چیزی که خیلی قدیما بهش رسیدم اینه که هر وقت نمیتونم یه کاری رو انجام بدم منطق رو کنار بزارم و با کله برم تو کاره. دلیلش اینه که بررسی کردن درست یا غلط بودن یه کار فقط اطلاعات رو زیاد تر میکنه و تصمیم گیری رو سخت و باعث تعللش میشه. یعنی مثلا میبینی زمان t وقت گزاشتی برای تصمیم گرفتن در حالی که انجام دادن یکی از مسیرا شاید کمتر از t طول میکشید.

یه جمله ای بود که قبلا هم نوشته بودم میگفت جاده ی زندگی پر از سنجاب های زیر گرفته شده ایه که بین اینور و اونور خیابون رفتن نتونستن تصمیم بگیرن. تصویر جالبی نداره ولی خب حرف جالبیه.

......... 

یکی میگفت که گذشته آدم، چیزی نیست که بخواد از دستش ناراحت باشه یا نخواد مطرحش کنه. زندگی آدم مثل یه برج jenga میمونه که اون گذشته ها چه خوب چه بد، باعث این شدن که الان همینی که هست باشه و همینی که هست طبقه های زیرین آینده میشه. این که تاریخ رو بخوایم فراموش کنیم و نابود کنیم خراب کردن اون طبقه زیریاس که باعث میشه کل برج بریزه زمین. 

  • ظریف

خوب و بد

دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۳۰ ق.ظ

سلام

یه فکری بود که خیلی بهش فکر میکردم. میگفتم مثلا این همه آدم خوب هست و این همه آدم بد، چی میشد همه ی این آدم بد ها رو یه جایی ایزوله میکردیم که برای خودشون باشن و آدم خوبا هم در صلح و آرامش با هم زندگی کنن.


چون لپتاپم نیست دست به قلم شدم. 

ایده ی جالبیه دیگه. ولی یه مشکلی داره که عملی نیست. داشتم یه ویدیو تو یوتیوب میدیدم. حدودا راجع به همین موضوع صحبت میکرد. تقریبا میگفت که نه تنها این ایده ی چرتیه، بلکه به اشتباه به صورت زیر پیاده میشه.


که یه سری گروه/حزب یا هرچی اسمشو میشه گزاشت درست میشن که با یه سری گروه دیگه موافقن و کارای حزب مقابل رو کلا اشتباه میبینن. با برچسب گزاشتن روی همدیگه. یعنی کاری نداره حرف طرف مقابل چیه، دقیقا بخاطر این که جزو اون گروهه و برچسب اون گروه رو رو خودش داره، در قدم اول مخالفت میکنه

مشکل این هست که جامعه از افراد خوب و بد درست نشده. همه یه مقدار خوبی و یه مقدار بدی تو خودشون دارن. و جامعه اینجوری نیست که بشه یه خطی کشید و این افراد رو از هم جدا کرد، این خط از وسط خود افرادش میگذره که از حداقل واحد یه جامعه که یه فرد باشه کوچیکتره.


  • ظریف

انتخاب راه

دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۵۰ ب.ظ

سلام

از فیلم mr nobody و la la land یه چیز خیلی مهمی که میشه برداشت کرد اینه که تصمیم و مسیر صد درصد درست تو زندگی وجود نداره. به قول یکی از دوستام، تنها کاری که میشه کرد اینه که موقع انتخاب مطمعن باشیم با پیشامداش میتونیم زندگی کنیم و کنار بیایم یا نه.


تو لالا لند سباستین با این که  عامل اصلی این بود که میا بره دنبال بازیگری دوباره بود، تا صحنه های خیلی آخر هنوز نتونسته بود با از دست دادنش کنار بیاد. با این که به خیلی چیزا رسیده بود ولی تو فلش بک آخر فیلم نشون داد که اصلا کنار نیومده. میا کنار اومده بود، خانواده تشکیل داده بود و.... . ولی سب خیر.


تو مستر نوبادی هم قضیه همین بود. هر تصمیم بالقوه ای حتی وقتی تصمیمی نگرفتن یا تصمیم رو به شانس واگذار کردن یا حتی تصمیم رو با قطعیت گرفتن، کلی مشکل به همراه خودش داشت. 


مساله همینه که تصمیم درست وجود نداره. حتی تصمیم بهتر هم وجود نداره بعضی وقتا.

پیشنهاد میکنم اگه مستر نوبادی رو ندیدید ببینید. فیلم بسیار طولانی و سختیه دیدنش.

بعدش ویدئو زیرو ببینید:

ویدئو تو یوتیوب

بزرگسالی با سرعت زیادی داره میاد و جلوشم نمیشه گرفت.


.... 

یکی از جبر های جالب دنیاست که مجبور به استفاده از اختیار هستیم :/

  • ظریف

آید همی

يكشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۳۵ ب.ظ



سلام

کمتر از 24 ساعت دیگه ایشالا ایران میرسم

13 ماه غربت به پایان آید همی



از استرس دو شب اخیر فکر کنم 2 3 ساعت مفید خوابیدم. همش فکر و ذکرم فراموش نکردن وسایل و مدارک و زمان بندی ها بود. تا الانش که دو تا چیز رو جا گذاشتم ببینم بقیش چجوری مییشه :))


مونترالم الان. با اتوبوس اومدم ساعت 10.30 حرکت کردم و 13.40 رسیدم

الان منتظر دو سه تا از بچه ها هستم تا یکم ببینمشون و بعدم تاکسی بگیرم حدود 17.30 به سمت فرودگاه. حدود 45 دقیقه طول میکشه تا فرودگاه. پروازم 21.30 هستش. 16 ساعت فکر کنم کل قضیه طول میکشه بعلاوه یه توقف 2 ساعته تو قطر. 

  • ظریف

محدودیت

يكشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۳۲ ب.ظ

سلام

اول این که التماس دعا تو این شبا

دوم این که شاید یکم کورولیشن با این شبا داشته باشه

سوم این که نظم خاصی نداره پست



داشتم فکر میکردم که چی میشد خدا یه چشمه از اون دنیا رو نشونمون میداد؟

خیلی چیزای مختلفی میتونه پیش بیاد ولی بنظرم ببینیم که زندگی کسایی که میدونستن واقعا چخبره چشکلی بوده.

حضرت علی (ع) نمونش. بنظرتون اگه بدونید چی منتظرتونه اونور، میتونید اینور رو تحمل کنید؟

حضرت علی مثلا این همه میگفت حکومت دنیا هیچ ارزشی برام نداره و همه ی اموالش رو اهدا می‌کرد به نیازمندا و شبا بیدار میشست و خدا رو پرستش می‌کرد. بنظرم زندگی خیلی دردناکی میتونه باشه. وقتی این کار رو با یه آدم قوی میکنه، اگه با من این کار رو میکرد، شاید خودکشی میکردم که کلا متضاد هدفه اصلیه. 


چون یه کسی که نبودن تو 3 بعلاوه 1 بعد رو تجربه کرده باشه، بودن تو این شرایط عین قفس میمونه. حالا حساب کنید به لحاظ فیریکی گیر افتاده باشه آدم، بعد کثیفی های این دنیا رو هم ببینه. از اونور هم خدا یه مسئولیت بزرگ رو گردنش گزاشته باشه. 


بنظرم کمر شکنه.


مثال قابل سنسش، میشه مثلا بعد این همه سال زندگی کردن تو این دنیا بزارنمون تو یه کیسه و درشو ببندن و بگن خب حالا اینجا بمون بعدا میاریمت بیرون. شبیه وقتی که بدنیا نیومده بودیم. میتونیم تحمل کنیم؟ نمیدونم تلاش کردید یا نه ولی تو یه اتاق تاریک نشستن و هیچ کاری نکردن خیلی سخته چه برسه به این که محدودیت توی سه بعد هم داشته باشیم.



حالا اینو میشه برونیابی کرد به این دنیا و بعدیش. وقتی که حقیقت Consciousness مون دیگه توی این حصار بدن محدود نباشه و شاید ابعاد دیگه هم تجربه کنیم. اصلا قابل مقایسه نیست.


همینه که بنظرم عرفا انقدر اینجوری میشن. چون میرسن به مرزش. به مرزی که اونور مرز رهاییه. ولی گیر افتادن دیگه. جالبیش اینه که تو مجاورت اون مرز، عشق خدا رو حس میکنن. دردی هم که میکشن و درد فراغه اینه که از پشت ویترین مغازه اون چیزی که میخوان رو میبینن ولی فعلا کسی تو مغازه راهشون نمیده.



بنظرم اینی هم که خدا اطلاعاتی که به بشر میتونست بده محدود کرده شبیه وقتیه که من وقتی شیطونی میکردم یه بار یادمه با مامانم بودم تو خیابون و یهو غیبش زد تو یه مغازه برای تنبیه من. طبعا اون میتونست منو ببینه ولی من گمش کرده بودم. نهایت قضیه اینه که اون ازون بالا منو میدید و درنهایت هم پیشش قرار بود برگردم. ولی تجربه ای که من داشتم تجربه ی گم کردن و ول شدن تو اونجا بوده.

نتیجه ی این یه چند دقیقه کلی شاید تاثیر تو رفتار من داشته و نیاز داشتم این اتفاق برام بیفته حتی اگه دلیلش رو نمیدونستم.

قطعا آنالوژی ناقصیه ولی بنظرم خوبه به اندازه کافی


آها راستی نه تاب دوری و نه تاب دیدار شاید همینه

  • ظریف

ایرانیا!

جمعه, ۳ خرداد ۱۳۹۸، ۰۳:۰۳ ق.ظ


سلام


یه استاد ایرانی هست اینجا، میگفت که قدیما توی مونترال که تازه اومده بوده یه کلاس زبان میرفته. استاده یه روز بهش گفته شما ایرانیا ساختار این چیزایی که مینویسید برای کلاس خیلی خوبه. یعنی مشخصه راجع به چی نوشته شده. ولی یه مشکلی هست. بزار اینجوری بگم. رفت رو تخته دو تا نقطه کشید، گفت وقتی که به یه دانشجو غیر ایرانی بگم این دوتا رو وصل کن یه خط میکشه وصل میکنه. ولی ایرانیه میره نزدیکه نقطه هه میشه و هی میچرخه دورش و آخرشم به تهش نمیرسونه قضیه رو!

داشتم فکر میکردم چقدر راست میگه. من خودم موقع حرف زدن شروع میکنم با اعتماد به نفس ولی آخرش که به نتیجه گیری میشه، مخصوصا اگه نتیجه ی خاصی باشه. هی لفتش میدم، هی دور نتیجه میچرخم تا بالاخره طرف مقابلم حرف نهایی رو بزنه! شما رو نمیدونم ولی من رو خیلی دقیق توصیف کرده.

  • ظریف