نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

Drafts from a drifter/ English
ticheart.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۰/۰۲
    ت
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۸۴۲ مطلب با موضوع «عمومی» ثبت شده است

دوربین

سه شنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۸، ۰۶:۰۵ ق.ظ

سلام


قدیما دوربین یه منزلت بیشتری داشت نسبت به الان. فکر کنید مثلا پدر بزرگامون موقعی که عکس میگرفتن، اون عکس واقعا تنها چیزی بود که ازون دوران جا میموند. میشد یه آلبوم که هر صفحش یکسال با قبلیش عکساش فاصله زمانی داشتن. و اگه نمیگرفتن اون عکس رو اون سال ها آز تاریخ به طور خیلی جدی حذف شیفت دیلیت میشد. چه اون ستاپی که توش عکس میگرفتن اهمیتی داشته که مثلا از 2 سال پیش تا یه سال بعد تنها اسنپ شات خانواده آقای فلانیه مثلا.

و آلبوما هم توی عکس به عکسش تفاوت قد بچه ها معلوم بود.

الان انقدر پیوسته عکس و فیلم از خودمون میگیریم که دیگه تو عکسا گذر زمان رو نمیبینیم. 

  • ظریف

مدل

جمعه, ۲۱ تیر ۱۳۹۸، ۰۱:۴۸ ق.ظ


سلام


تو وبلاگ blogydiaries تو همین پستی که لینک کردم، یه موضوعی رو اشاره کرده بودن که منو یاد یه چیزی انداخت که چند وقت پیش خیلی بهش فکر میکردم.


و برام خیلی عجیب و جالب بود.

شاید براتون موضوع عادی ای باشه ولی انصافا تو این بیست و چند سال خیلی دقیق توش نرفته بودم.


فعل ها رو هم اول شخص نوشتم چون شخص با شخص فرق داره ولی بنظرم چیز عمومی ایه در کل. 


مثلا وقتی میخوام با یه نفر حرف خیلی جدی بزنم، میشینم تو ذهنم اون رو جلو خودم میارم و شروع میکنم باهاش حرف زدن. بعد با دیالوگ های مختلف میرم جلو و شرایط مختلف رو بررسی میکنم و چیزایی که ممکنه بگه رو حدس میزنم و با اونا دیالوگ (یا تو همین بلاگی دایریز بهتر میگه مونولوگ)  رو جلو میبرم.


این باعث میشه شرایط مختلفی به وجود بیاد که نمونش همین داستانی که تو وبلاگه گفته شده که شروع میکنم با این شخص "غیر واقعی" بحث جدی میکنم و بحث خیلی جدی میشه و به یه چیزی شبیه همین داستان که محاکمه کردن طرفه یا دعوا کردن باهاشه ختم میشه. یا این که اگه صحبت در جهت دوستی تره به یه جاهای نا معلومی ازونطرف ختم میشه.


حالا صحبتم این نیست که این عمل رو بگم خوبه یا بده.


صرفا این که من الان توی ذهنم "یک دونه مدل"از آقا یا خانم X دارم که وقتی باهاش حرف میزنم جواب میده خیلی خیلی بنظرم باحاله! یکم عمیق تر نگاهش کنیم! این شخص توی ذهن من فقط زندگی میکنه و چیزایی که داره برداشت های من از شخص واقعیه Y هست. یه برداشت های محدود و از منظر خودم یه سری نمونه برداری از صحبت/ چهره / رفتار Y کرده و ذهنم یدونه آدم مجازی ازش ساخته. خیلی خفنه بنظرم. 


---VVV--- این تیکه رو نخوندیدم نخوندید حرفم هرچی بود همین بالا بود

ازون طرف بخوایم فلسفی طورش کنیم، ببریمش همین سمتای علوم شناختی طوری، وقتی با شخص Y حرف میزنیم، بازم خود شخص Y خیلی واقعی نیست. چون اطلاعات سنسوری ما از محیط پیرامون وقتی به صورت فیزیکی به یه انسان دیگه ای نزدیک هستیم، یه چیزایی ازش دریافت میکنه. مثلا چشممون قیافش رو میبینه گوشمون صداش رو میشنوه. هر چی که هست اینا وارد مغز میشه و طبق فهممون، یه چیزی ساخته میشه ازون شخص که میبینیم و میشنویمش. که برای همه ی دنیا همینطوره. چیزی که ازش درک میکنیم همین محدوده ی مرئی الکترومغناطیسی نور و صداست و چند تا حس دیگه. خیلی چیز بیشتری نمیفهمیم عموما.

---^^^^----


کلا باحاله.


عکسه هم ربطی به موضوع خیلی نداره میخواستم یه چیزی پیدا کنم که جزییات کمی از صورت یه آدم رو نشون بده ولی یاد این صحنه از ethernal sunshine of  a spotless mind افتادم. حس کردم خوبه بزارمش.


  • ظریف

پوشش

چهارشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۸، ۰۱:۲۶ ق.ظ

سلام


یه برنامه تلویزیونی هست اینجا به اسم dragon den یعنی غار اژدها یا همچین چیزی.

شبیه مزخرفاتی مثل american idol و ستاره شو خودمون و... منتها اینجوریه که یه نفر یا یه گروه با یه ایده میان و 4 5 نفر سرمایه گذار هستن که تصمیم میگیرن این ایده رو میخوان یا نه.

یه قسمتش رو داشتم میدیدم که یه خانمی اومد که یه مدل bra درست کرده بود که cleavage رو میپوشوند. سرچ کنید خوشم نمیاد این چیزا رو تو وبلاگم بنویسم.

میگفت که من تو محیط کار همیشه ناراحتم چون یا باید زیر پیرهن تاپ بپوشم یا bra ها ورزشی که هیچ کسی نمیتونه 8 ساعت پشت سر هم تنش کنه. برای همین این رو درست کردم که بدرد خانمایی که تو محیط کار هستن و میخوان پوشش داشته باشن بخوره. 

داورا که 4 تا آقا و یه خانم بودن، اصلا قانع نشدن. آقا ها که میگفتن اصلا درک نمیکنن چرا باید این کارو کرد و مخالف بودن باهاش و خانمه گفت باشه من درک میکنم ولی 55 درصد سهام رو میخوام! یا همچین عددی. خلاصه که طرحش رد شد.


خلاصه که اینم بخش جالبی از فرهنگ غرب

  • ظریف

مه آلود

سه شنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۸، ۰۸:۳۴ ب.ظ

سلام


مغزم مه آلوده. شاید بهترین توصیفی که بتونم بکنم. نمیدونم چمه. شایدم میدونم.

تو دو روز اخیر شاید 36 ساعت خواب بودم/رو تخت بودم راحت. 

داشتم سعی میکردم آسیب شناسی کنم خودم رو ولی نمیتونم 100 درصد تطبیق بدم که چمه.

اولین چیزی که به ذهنم میرسه از ایران دور بودنه که خیلی تو خودآگاهم زیاد علاقه ی خیلی زیادی ندارم که کارو ول کنم برگردم مثلا چند وقت دیگه ایران باشم خوش خوشون. ولی خب ناخوآدگاهم رو که نگاه میکنم خوابایی که میبینم دو حالت دارن یا تو ایران و پیش خونوادس یا در حال جا موندن از پرواز یا اتوبوس یا هرچیز دیگه ایه.


زیاد کاری به کار خودم نداشتم تا امروز یکی از بچه های لب اومد به زبون مودبانه گفت از دور داشت منو میدید شبیه زامبی شده بودم.


معنویت هم که فقط در حد رفع نیاز!


آهنگ گوش دادن رو فعلا گزاشتم کنار ولی با صدای بلند تو سرم آهنگ پخش میشه. 


نمیدونم، خودمو زیاد دارم انالیز میکنم. همین جوری آدم اجتماعی ای نیستم ولی وقتی میفتم رو دور آنالیز کردن حتی دیگه نمیتونم درست ادای آدمای اجتماعی رو در بیارم. یادم نمیاد اصن چه تریک هایی میزدم که شبیه آدمای اجتماعی بنظر بیام.


باز خوبه این وبلاگه هست میشه بنویسم و فکرام رو منظم کنم.



  • ظریف

تابستان

پنجشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۸، ۰۵:۲۰ ق.ظ

سلام 

به احتمال 600 درصد یادتون نیست ولی سال پیش هم همین داستانو به یه شکل دیگه داشتم. 

خلاصه که اخطار اومده بود که سطل آشغالتون روگزاشتید جلوی خونه و مونده بیرون چند روزه و خلاصه جریمه میشید تا دو روز دیگه. من نگاه کردم دیدم خبری نیست یادم اومد که جلوی در پشتی که اون یکی واحد این خونه ای که توشمه، سطل بود و اشتباها احتمالا فکر کردن در ورودیشون ازین وره. خلاصه که آره اخطار اومده بود.

دیدم نیستن و .. اومدم خودم جابجا کنم دیدم دوستان آشغال جمع کن عزیز که اومدن، روش برچسب زدن بیشتر از 30 20 کیلو هست و نمیبرمیش. گفتم مگه چی میتونه توش باشه

آها راستی تو پرانتز، پر مگس بود اونجا چون درش باز بود و سنجابا هم پلاستیکا رو پاره کرده بودن. 

تکونش دادم دیدم تکون نخورد، 

محکم تکون دادم فهمیدم توش آب بارون جمع شده. حالا چند روز بوده بیرون که آب انقدر جمع شده خدا میدونه. 

کلی فکر کردم چی کار کنم، چون نمیشد واقعا تکون داد و با سعی کردن به کج کردنش خطر ریختن همه چی بیرون زیاد میشد. 

خلاصه که رفتم سلفون رو برداشتم و اززکفش تا ساق پام رو سلفون چند دور پیچیدم، یه چاقو که ازش بدم میومد رو برداشتم و رفتم بیرون. 

چچند تا سوراخ پایین سطل کردم و آب کثافت پاشید بیرون.

لاز به ذکره چند قطرش رو دست من پاچید و دستم هنوز بعد شاید ده بار شستن با مایع و الکل و... هنوز بو میده. 

نیم ساعت فکر کنم داشت آب میرفت. 

نزدیک اونجا تا چند تا خونه بوی فاضلاب گرفته بود.

تموم که شد سلفون رو برداشتم و در حالی که داشتم بالامیوردم دور سطل رو سلفون پیچیدم و روش رو که مگسای بیشتری تولید نشن.

زنگ زدم صاحب خونه گفتم دهن این مستاجرات رو باید سرویس کنی. 

حالا ببینم از کرایه ماه بعدم چقدر میتونم کم کنم.



این چیزا بده ولی تو جای گرم و مرطوب افتضاحه


خدارروشکر من این اسپند رو آوردم با خودم. 

نصف قوطی خوش بو کننده هوا رو هم خالی کردم تو خونه. 


...... 

در سمت دیگر سکه، اتاقم رو با یکی دیگه از اتاقای خونه که شاید 100 دلاری گرون تر بود مفتی عوض کردم چون مستاجرش نیست و اتاقم تا درست شدنش کلی طول میکشه. 

  • ظریف

فاریدا

يكشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۸، ۰۹:۲۴ ب.ظ

سلام

برای نوه ی گلن یه عروسک گرفته بودم و دیروز بهش دادم. امروز دیدمش و گفت که اسم عروسکه رو فاریدا گزاشنه. یکم طول کشید و پرسیدم مثل اسم ایرانی فاریدا؟ (فریده) گفت آره! گفتم میدونی معنیشم چیه گفت unique and special :))

رفته بوده اسمای ایرانی دخترا رو سرچ کرده بوده و اینو انتخاب کرده. گفت اول دلبار رو انتخاب کرده (دلبر) بعد اینو بیشتر دوس داشته.

  • ظریف

آن قصر

يكشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۸، ۰۵:۲۱ ق.ظ

سلام

فکر کنم ننوشتم. هفته پیش صاحب خونه ام زنگ زد گفت کلید اتاقت رو من ندارم، تو خونه آب اومده و باید کفپوش رو جمع کنیم بریزیم دور. منم گفتم که تا یه هفته نیستم و گفت اوکی بعدا یکاریش میکنیم.

خلاصه که حساب کنید وضعیت من رو دیشب وقتی رسیدم. 

قشنگ آهو بچه کرده بود و روبه آرام گرفته بود. 

کفش باشگاهم از همه بهتر بود. روش یه اکوسیستماز انواع کپک بود که رشد کرده بود. واقعا زیبا بود ولیکن روی کفشم ترجیح میدم این همه زیبایی نبینم.

در اتاقم هم باد کرده پایینش و بسته نمیشه :))

3 تا فن و یه رطوبت گیر و یه هیتر تو اتاق روشنه که یکم خشک شه فعلا تا یکی بیاد این اتاق رو درست کنه. 

از دیشب تاحالا که پیشرفت زیادی نداشته. 

..... 

یه جای کفپوش دیدم یه تعداد گیاه رشد کرده بودن! در حد سبزه ها. خیلی کوچیک.

. .... 

گریل برقی داریم و یکم اسپند برده بودم، اونو بردم تو اتاقم روشن کردم و توش اسپند ریختم، تو یه ظرف که با فویل درست کردم. به زور آتیشش زدم، که خیلی هم آتیش نگرفت، و یکم اسپند دود کردم که بلکه شاید هم بوی اتاق رو بهتر کنه هم جلوی کپک های بیشتر رو بگیره.

(گاز برقیه فلذا خیلی سخته اسپند دود کردن!)

.....

همخونه ای گاوم، آشغال ها رو بیرون نزاشته بوده و ول کرده رفته. بوی جسد میداد سطل compost که توش مواد غذایی میریزیم.

....... 

وسایل بجز مبل و تخت رو بردم یه اتاق خالی دیگه که کفپوشش رو کندن فعلا. 


  • ظریف

سوتی

شنبه, ۸ تیر ۱۳۹۸، ۰۳:۲۳ ق.ظ

سلام

امروز صبح پرواز تهران به قطرم یه مقدار تاخیر داشت و تو همون یکی دو ساعتش، ده باری بیدار شدم و خوابم برد. چون ساعت 5 صبح حرکتش بود و از 12 1 بیدار بودم. یعنی قبلشم یه ساعت مثلا 12 تا 1 خوابیده بودم. 

حالا وضعیت رو فقط میخوام بگم. 

من رسیدم اونجا یهو دیدم مثلا بخاطر تاخیر ساعت 8 شده و پرواز بعدی 8 ونیم راه میفته. گیت رو هم که مثلا یه ربع قبلش میبندن و یه حساب کتاب کردم دیدم نصف فرودگاه رو باید برم تا از گیت فرود تا گیت پرواز بعدی باید برم. 

خلاصه این شد که دویدم. دوییدم و دوییدم تا رسیدم به گیت دیدم هیچ کسی نیست و یه نفرم داره با این چیزا که میبندن مردم رو هدایت کنن تو صف وایسن ور میره. دوییدم به سمت اونایی که پشت میز بودن و کارت پروازا رو چک میکردن اون آقا هه گفت کجا میری؟ گفتم مونترآل، دیر شددش؟ گفت نه 5 دقیقه ذیگه شروع میکنیم. گفت یه سر دستشویی برو و قدمی بزن و... برو بیا هستیم. فکر کردم که چون قبلیه تاخیر داشته اینا هم دارن رعایت میکنن. رفتم و صورتم رو شستم و یهو دوزاریم افتاد که قطر یه دوساعتی time zone ش فرق داره و انقدر گیج خواب بودم اصلا اونو حساب نکرده بودم :))

......... 

تو هواپیما بعدی نشستیم و اونم یک ساعت تاخیر داشت و همینجوری در و دیوار رو نگاه میکردیم. خود پروازه هم 12 ساعت و 40 دقیقه طول میکشید. من گفتم این دفعه دیگه این رو راحت پشت سر میزارم. راه که افتاد نشستم یکم غذا خوردم و یکی دوتا فکر کنم فیلم دیدم و خوابیدم و بیدار شدم و تو ذهن خودم 4 5 ساعت گذشته بود. تایمر پرواز رو نگاه کردم دیدم زده 11 ساعت :/.

...........

دلم برای این مهماندارای این پروازا سوخت چه کار مضخرفی دارن. داشتم با یکیشون حرفم میزدم گفتم شغل شما ها هم سخته ها این همه تو آسمون و این شرایط بد باشید همشم مجبور باشید لبخند بزنید برای مسافرا گفت آره مچمو گرفتی ‌‌:)). گفت که دوشب تو مونترآل میمونن و دوباره سوار یه هواپیما برمیگردن قطر. خونه اش هم تو قطر بودش. 

گویا خیلی از این تابش هایی که جو جذب میکنه و تابش های قوی هستن اون بالا هست و اینا بدنشون همیشه تحت تاثیرشونه.

......... 

دوتا بچه جلوم بود ولی خدا مادرشون و خودشونو خیرشون بده جیکشون در نیومد. 

. ......... 

  • ظریف

پشت پا

پنجشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۸، ۱۱:۰۴ ب.ظ



سلام

دیگه کم کم رفتنی شدم. 

یه کنسرو آش رشته گرفته  بودم ببرم ولی دیگه نشد و به عنوان آش پشت پای خودم گرمش کردم و خوردیم:)) چقدرم بد بود :)) شاید بدترین آش رشته ای که خورده بودم. 

دیشب از استرس که نمیدونم دقیقا چرا الان استرس باید بگیرم، خوابم نمیبرد تا حدود 3 4 و با قرص خوابیدم که تا خوابم برد بیدارم کردن برای نماز و کلا شب جالبی بود. 

....... 

صبح که بیدار شدم از 7.30 تا 13.30 یادمه سرم گیج میزد.

....... 

صبحش رفتیم بهشت زهرا یه خداحافظی کنم و بعدشم رفتیم دسته چمدون رو که کنده شده بود بدیم تعمیر. بچه ها سفارش قرص اسید معده و سیگار و... داده بودن که اونا رو هم گرفتیم.

........ 

دیگه همین دیگه. See you on the other side به قول معروف. 

  • ظریف

کارگردانی

سه شنبه, ۴ تیر ۱۳۹۸، ۱۰:۲۶ ق.ظ



سلام

دوباره خواب چرت و پرت ولی این دفعه انقدر خوب کارگردانی شده بود که تحت تاثیرش قرار گرفتم. 

داشتم از صخره بالا میرفتم و تمام مدت حواسمم بود که برگشتش سخته. و این که دفعه اولمه. 

شاید 200 300 متر بالا رفتم و به یه جایی که میشد نشست رسیدم. 

ازون جا به پایین نگاه میکردم شیب بیشتر از 90 بود یعنی صخره هه / نبود مثل کوه عادی، به صورت خیلی کمی \ اینجوری بود.

یه نفر دیگه هم همراهم بود که پایین تر از اون نقطه هه قابل نشستن فقط صخره رو گرفته بود.

نمیدونم چرا حس میکنم املای صخره غلطه. 

تصمیم گرفتیم بریم پایین و من چند بار اونم بگیرم صخره رو ولی دفعه اول مثلا دیدم دستم قدرت کافی رو نداره وزنم رو تحمل کنه. دفعه دوم دیدم سنگای خوبی برای گرفتن نیست. دفعه سوم دستم عرق میکرد. خلاصه هر دفعه آویزون میشدم یکم مونده بود که بیفتم ول میکردم و خودم رو میکشیدم جای امنی که نشسته بودم.

بین هر دفعه ازینا یه خواب دیگه میدیدم. یعنی تو فکر میرفتم و یه چیزی یادم میومد که برام اتفاق افتاده بود. بعد دوبار صحنه صخره هه میومد و همون آش و همون کاسه. 

بعد این که مطمعن شدم که نمیتونم با دست بیام پایین، داشتم سناریو های دیگه رو بررسی میکردم. جالبیش اینه که خیلی آرامش داشتم وقتی به سناریوی پریدن پایین یا این که مردن اون بالا فکر میکردم!

وقتی بیدار شدم تا یه ساعت داشتم در و دیوار رو نگاه میکردم که چه مرگته همچین خوابایی میبینی آخه پسر.



.......

داشتم فکر میکردم که هوا گرم تر از این هم میتونست بشه که این تایم اومدم؟ تا اونجایی که یادمه تابستون گرم بود نه بهار!

...... 

خیلی سریع گذشت این سه چهار هفته. جالب بود. اتفاقای عجیب غریب و جالبی افتاد. 

....... 

یه چیزی که خیلی قدیما بهش رسیدم اینه که هر وقت نمیتونم یه کاری رو انجام بدم منطق رو کنار بزارم و با کله برم تو کاره. دلیلش اینه که بررسی کردن درست یا غلط بودن یه کار فقط اطلاعات رو زیاد تر میکنه و تصمیم گیری رو سخت و باعث تعللش میشه. یعنی مثلا میبینی زمان t وقت گزاشتی برای تصمیم گرفتن در حالی که انجام دادن یکی از مسیرا شاید کمتر از t طول میکشید.

یه جمله ای بود که قبلا هم نوشته بودم میگفت جاده ی زندگی پر از سنجاب های زیر گرفته شده ایه که بین اینور و اونور خیابون رفتن نتونستن تصمیم بگیرن. تصویر جالبی نداره ولی خب حرف جالبیه.

......... 

یکی میگفت که گذشته آدم، چیزی نیست که بخواد از دستش ناراحت باشه یا نخواد مطرحش کنه. زندگی آدم مثل یه برج jenga میمونه که اون گذشته ها چه خوب چه بد، باعث این شدن که الان همینی که هست باشه و همینی که هست طبقه های زیرین آینده میشه. این که تاریخ رو بخوایم فراموش کنیم و نابود کنیم خراب کردن اون طبقه زیریاس که باعث میشه کل برج بریزه زمین. 

  • ظریف