درست حسابی
سلام
این رفیقمون که چند وقت پیش منو برده بود اون پارتیه که آدمای عجیب غریب توش بودن، این دفعه برای جبران گفت بیا بریم تولد یکی. آدم درست حسابیه.
رفتیم خونش تا یکی بیاد دنبالمون، گفتش اول باید بریم والمارت یکم خرید کنیم، خرید چی؟ کسی که دعوت کرده بود لیست خرید به اینا داده بود که بخرن بیارن :)) داشتیم میرفتیم صحبت این بود که چقد این کاناداییا عجیب غریبن.
خلاصه خرید کردیم، رفتیم خونشون، سه نفر بودن اونجا با یه سگ 170 پوندی، میشه حدود 70 80 کیلو. واقعا غول بود. دقت کنید من 60 کیلو هستم.
محض اطلاعات عمومی هم هر پوند 0.454 کیلو هه پس حدودا ضربدر دو کنید کیلو رو میشه پوند.
تولد یه دختره بود که آخرشم نفهمیدم چند سالشهبین 22 تا 27 یه عددی بود. دو نفر دیگه هم زن و شوهر بودن و هرجفتشون فارغ التحصیل همین دانشگاه ما و مهندسی.
این وسط سگه دستش مجروح شدش بنا به دلایلی و حالش خوب نبود، این بعدا به داستان کمک میکنه
تو خونه این دختره مشغول پخت و پز شد و منظورم از پخت و پز قاطی کردن سبزیها با همه چون گیاهخوار بود.
ما هم رفتیم تو حیاط نشستیم. اونا آبجو میخوردن منم گفتم الکل نمیخورن خیلی منطقی برخورد کردن و دختره گفت soy milk تو یخچال هست. سوی همون سویاس. این گیاهخوارا میپرستن سویا رو.
آره من هم شیر سویا خوردم که چیز خوبی هم بود انصافا.
دقت کنید در این جا 50 درصد افراد ایرانی اند. تولد یه دختر کاناداییه:/
یه نفر دیگه هم اضافه شد بهمون یکم بعد که آدم جالبی بود. نظرای سیاسی خوبی داشت! وی
در حال خوردن چیپس و سالسا(من تو ایران ندیدم ولی چیز خوبیه برایدخوردن چیپس باهاش خودتون با میکسر میتونید درست کنید پیاز و فلفل و گوجه و ازینجور چیزا میکس شدشه) یه ساعتی حرف زدیم.
این زن و شوهره رفتن داخل و ما همچنان یکم حرف زدیم. من برگشتم تو خونه دیدم این خانمه جلو سگه نشسته یکم خم شده گفتم لابد داره باهاش بازی میکنه یا... رد شدم
برگشتم و با اونا حرف زدیم و برگشتم بعد ده دقیقه تو پذیرایی نشستم دیدم این زن و شوهره دارن میرن. نفهمیدم چی شد. چیز عجیب غریب زیاده سخت نگرفتم خداحافظی کردم.
بعد که داشتیم شام میخوردیم پرسیدم گفتن که اومده بوده به سگه چیز میز بده بخوره، سگه درد داشته و اومده دستش رو یه گاز جزیی گرفته، دقت کنید سگ به اون وزن گاز جزیی گرفتنش خیلی بد میتونه باشه. خلاصه دست این خون اومده و چون یخورده الکل هم روش تاثیر گزاشته بوده کنترلشو از دست داده و بیهوش شده. شوهرش جمعش کردش بردش.
یکم بعد که غذا حاضر شد داشتیم شام میخوردیم، فهمیدم اینا چقد خل میزنن. یه جوری دختره برخورد میکرد که انگار سگه بچه اشه. به سگه نزدیک میشدی انقدر ناراحت میشد که نگو. سگه قد گوسفند.
آره اینم جامعه فرهیخته
- ۹۷/۰۵/۱۰