نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

عیسی (ع) شناسی - 3

چهارشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۸، ۱۲:۲۸ ق.ظ


سلام


در ادامه قصه حضرت عیسی (ع)،

گنجینه های بهشتی

در زمین برای خودتون گنجینه جمع نکنید. جایی که بید و حشرات موزی نابودش میکنن و جایی که دزدان حمله میکنن و سرقت میکنن. در عرش خدا گنجینه های خودتون رو ذخیره کنید، جایی که دزدان نمیتونن سرقتش کنن. قلبتون همون جایی هست که گنجینه هاتون رو ذخیره کنید. 

چشم نور بدن است. اگر چشمان سالم داشته باشید، کل بدن پر از نور خواهد بود. اگر چشمانتون نا سالم باشه، کل بدن از تاریکی پر میشه. 

هیچ کسی نمیتونه از دو نفر فرمان بگیره. حتما یا از اولی بدش میاد و خدمت به دومی میکنه یا از دومی بدش میاد خدمت به اولی میکنه. شما نمیتونید هم به خدا هم به پول همزمان خدمت کنید.

یه متن از یکی از بزرگای هندی هست که میگه اگر چیزی رو دوست داری و عاشقشی از شرش راحت بشو، بندازش دور. داستان حضرت یعقوب و یوسف و داستان حضرت ابراهیم و اسماعیل هم همین بوده. از شر چیزی که خیلی دوستش داشتن، که فرزندشون بوده باید راحت میشدن تا خدا رو پیدا کنن. پول و همه ی تعلقات مادی مثل دوستان و خانواده، چشم آدم رو کور میکنه. و قسمت خنده دار ماجرا اینه که در نهایت هم باید از دستشون بدیم! یعنی همه میدونیم که یک روز میرسه که میمیریم.

لحظه مردن خیلی لحظه جالبیه. میدونید چه سوال برامون پیش میاد؟ سوالی که پیش میاد اینه که چی از تو میمونه وقتی تعاریفی که برای خودت ساختی رو از دست بدی. آیا تو با علمی که داشتی تعریف میشی؟ آیا تو با جایگاه اجتماعی که داشتی تعریف میشی؟ آیا تو با خونوادت تعریف میشدی؟ بعد همون رو میان ازمون میگیرن. 

قضیه اون بنده خدا رو یادتونه که آدم خیلی خوبی بود ولی یک ساعت داشت که خیلی دوست میداشتش. توی بستر مرگش که بود، اطرافیانش دیدن داره میگه که نشکن نمیگم، نشکن نمیگم، یکم که حالش بهتر میشه میپرسن چه خبر بود؟ بهشون میگه شیطان اون ساعت رو گرفته بود و میگفت اگه حق رو بگی ساعتت رو میشکنم! منم میگفتم نشکن نمیگم

در حالی که کاریش نمیشه کرد. تنها اتفاقی که میفته اینه که پروسه مرگ بیشتر طول میکشه و زجرش بیشتر میشه. چه بهتره که حسابمون رو نه تنها با بقیه، بلکه با خودمون صاف کنیم قبل این که ازمون به زور بگیرنش.


نگران نباشید 

نگران زندگی نباشید! نگران چیزی که میپوشید و میخورید نگران بدنتون نباشید. زندگی بیشتر از اینها نیست؟ نگاه کنید به پرنده های آسمون، اون لباس نمیبافن و ذخیره نمیکنن و توی آغول ها چیزی نگه نمیدارن و همچنان، "پدر" بهشون روزی میده. مگر نه این که شماها از اون پرنده ها ارزشمند ترید؟ کسی از شما میتونه با نگرانی یک ساعت به زندگی اضافه کنه؟

بعد یکم راجع به این که لازم نیست نگران خوردن و ... باشید حرف میزنه

اول خدا و راستی رو جستجو کنید و این ها خودشون میان. نگران فردا نباشید چون هر روز خودش برای خودش کلی مشکل داره :)


که اینم حرف جالبیه. میبنیم که حرفش و حرف عرفا خیلی به هم نزدیکن. قضیه هم اینه که نقشه شیطان کاملا مشخصه. نظام اجتماعی یک ماز هست که آدم رو به یه سری اهداف بی هدف سرگرم کنه تا پیر بشه. وقتی پیر شد هم انرژی برای جستجوی حقیقت نداشته باشه. مثلا یه مثال بزنم.

خورشید این بالای سرمون بود، نصف روز هم نور میداد. اومدیم درختا رو کندیم و زمین رو خراب کردیم و ... که نیروگاه هارو راه بندازیم و برق تولید کنیم و دو ساعت بیشتر برق داشته باشیم. در حالی که اصلا از اون اول نیازی به این نبود! واقعا نیازی نبود. بعد بیایم وقت زیادی بزاریم و این پدیده رو مطالعه کنیم و من برم لیسانس و فوق این رشته رو بگیرم. 

منظورم این نیست که این چیزا بده. منظورم اینه که بیخوده! اگه اینا هدف زندگی بشه اشتباه چون پوچه. سرگرمیه. وقتی که استادم تو دانشگاه تهران رو میبینم که استرس و فشار خون و ... امانش رو بریده خب چی بگم. الان این کمکی کرد به زندگیمون؟ این که طبیعت رو نابود کردیم کمک کرد بهمون؟

خدا زمین رو گزاشته بود که بکاریم و درو کنیم و بخوریم از توش، و این زندگی تموم بشه بره دیگه. این مسخره بازیای بی سر و ته رو درست کردن برامون و خود به خود توی مسیرشون افتادیم و یه جوری با کله وقت میزاریم روشون که انگار اینا واقعا جوابن. در حالی که نیستن.


اتفاقا این تکامل تکنولوژی برای رسیدن آدما به هم لازم بود. وقتی آقای بهجت فکر کنم میگه وقتی آخر زمان میشه همه ی چیزهای تو خونه با هم حرف میزنن (لامپ و کتاب و ...) منظورش همین بوده. این وصل شدن آدما به همدیگه توی چهارچوبی که شیطان نمیتونه جلوش رو بگیره، کاتالیزگر آخر الزمانه. 

یعنی لازم نیست ولی تو این داستان آدم ها و تکامل روحشون، لازمه که آدما بتونن همدیگه رو بیدار کنن از طریق ارتباطات.


و داستان آدم ها:

همه تو یه چیزی دنبال جواب میگردن. تو نگاه بقیه، خنده داره همه فکر میکنن بقیه جواب رو دارن. سلبریتی ها جواب رو دارن ولی یادشون رفته این هنرمندا شغلشون نقش بازی کردنه!. تو خریدن یه آشغال جدید که دو روز بعد ورژن بعدیش میاد، بعدم همه غر میزنن چرا آیفون 68 با آیفون 69 فرق زیادی ندارن و همچنان تو صفش وای میستن. انگار اینا شادی میاره. خب نمیاره دیگه. کی میخوایم بفهمیم. یه سری دیگه جواب رو تو راهنمایی کردن بقیه میبینن. خیلی خنده داره. فکر میکنن خودشون به جواب رسیدن و میخوان برن بقیه رو ارشاد کنن. خیییییلی خنده داره. بعد تو صحبتاشون نفرت از بقیه موج میزنه. اینه الان مثلا جوابی که بهش رسیدی؟ این که بگی هنر حرامه جوابته؟ خدا مگه زیبا نیست و زیبایی رو دوست داره، این قطب نمای زیبایی سنج تو وجودت گذاشته شده. وقتی از هنر متنفری یعنی انسان عزیز من داری اشتباه میزنی. به خودت بیا. 


جواب بنظرم واضحه.


این داستان حضرت عیسی رو نوشتم که یکم بخندید. به این بخندید که دغدغه های چند هزار سال پیش با الان خیلی فرقی نداره و هنوزم این آدمیزاد نفهمیده منبع خوبی از کجاست. هنوزم داریم بیرون از خودمون دنبال خدامون میگردیم. از اون طرف این رو نوشتم که بگم که قانونی که قانون بوده، توسط این پیامبر عوض شده. مگه موسی هم پیامبر نبود؟ مثلا اون نمیتونست همین چیزا رو بیاره برای مردمش؟ چرا لازمه که دین کامل بشه؟


این که پیامبر ما آخرین پیامبر بود معنیش این نیست که چیزی که اون اورده آخرین ورژنه. این معنیش اینه که دیگه آدمیزاد به یه جایی رسیده که لازم نیست با چوب دنبالش بیفتن. دیگه خودش میتونه حقیقت رو پیدا بکنه. دیگه چوپان لازم نداره. معنیش این نیست که دوباره بشینیم از توی حرف بنده خدا قانون در بیاریم. دیگه این قطب نماهه خودش رو نشون میده.


میخوام براتون بگم که چقدر پیامبر ها مخالف فرهنگ بودن. 

خیلی مخالف فرهنگ بودن.

زمان عرب ها که گذشتگانشون رو عملا میپرستیدن و بهشون افتخار میکردن. زمان این بنده ی خدا عیسی هم که وضعیتی درست کرده بودن خشکه مقدس هاشون. زمان موسی که مردم به بردگی گرفته شده بودن و اون فرهنگشون بود. کار هر پیامبری تو زمان خودش انجام داد، نجات آدما از بردگی شیطان بود. این کار رو با شکستن فرهنگ با شکستن Mindset هایی که درست فرض میشد انجام میداد.


مثلا فکر میکنیم زمانی که موعود بیاد چی میخواد بیاره؟ طناب میندازه مار بشه؟ نه. وقت این داستان ها تموم شده. یا مثلا یه نصفه رکعت به نمازا اضافه میکنه؟ نه. وقتی موعود بیاد دقیقا میگه آهای مردم، جمع کنید این بساطی که درست کردید رو. به خودتون برگردید. خیر برای همدیگه بخواید و بشینید با خودتون خلوت کنید. به شکل نماز یا هرچیزی که صلاح میدونید. از دست این نفس راحت بشید خیلی  واضحه. خیلی واضحه. 

میاد میگه که توی چی دنبال خدا میگردید؟ شماها خدایید! شما ها خدایید که داره خودش رو تجربه میکنه. همتون باید برید سیر آفاقی (حرف زدن با آدما) و انفسی (شناختن خودتون) رو طی کنید و به انا الحق برسید. بفهمید که خدا درونتونه نه بیرون. بعد اونجاست که گردنش رو میزنیم. مثل همیشه. 

فکر میکنیم مثلا موعود چی میخواد بیاره. میخواد یه آمپول یا دارو بیاره که بزنیم و آدم بشیم؟ شاید بیاره 

(و میاره- شک نکنید، پذیرفتنش البته به اختیار هر کسیه و خیلیا قبول نخواهند کرد - ر.ک. فیلم Matrix فیلم بسیار دقیقیه. ببینید که تحمل خوردن اون قرص قرمز سخته و ممکنه خیلیا دوست داشته باشن همه چیز رو فراموش کنن و به زندگی پوچ پر زرق و برق عادی برگردن) 

ولی هیچ چیزی اختیار انسان ها رو سلب نخواهد کرد. در آخر، هممون باید بین این دوتا راه انتخاب کنیم. یعنی معجزه که کل زندگی رو درست کنه وجود نداره. در آخر همه چیز به این برمیگرده که چقدر شخص تمیزه، چقدر هنر دوسته، چقدر به طبیعت نزدیکه و چقدر به خودش و دیگران احترام میزاره. اگر اینا رو ول کنه، دوباره شیاطین توی روحش ریشه میکنن و کاریشم نمیشه کرد، قانون زندگیه.

میگه که شبیه چیزی که جدم انجام میداد، چاه بکنید و درخت بکارید و زمین رو آباد کنید. کاری که ما نمیکنیم. چند تا درخت کاشتیم؟ چند تا درخت قطع کردیم؟ مستقیم و غیر مستقیم؟ چقدر گند زدیم به کره زمین؟؟


آخرین مرزی که آدما قراره فتح کنن اینه که بفهمن حق با هیچ کسی و هیچ جایی نیست. حق درون هر کسیه. و هرکسی برای خودش خداست. یه چشمه از وجود خداست و باید بفهمیم که شناختن بقیه لازمه. باید بفهمیم که آدما طرز فکرای مختلف دارن. 


فرهنگ و چهارچوب دقیقا نقشه واضح شیطانه برای خشکوندن چشمه روشنگری افراد و تلف کردن وقتشون که وقت نکنن خودشون رو پیدا کنن. که نتونن خدا بشن.

  • ظریف

نظرات (۲)

و جاء من اقصی المدینه رجل یسعی 

همین که فرهنگ غالب معمولا خوب نیست (حتی تو ایران?) 

میگن این جمله ی قرآن میگه که آدم مومنه از دورترین جای شهر آمد، وسط شهر زندگی نمی کرد وسط فرهنگ مردم نبود 

 

اینها یعنی رهبانیت و ریاضت? 

خدایا کمک کن من که از همه بی معنی ترم 

پاسخ:
چیز جالبی گفتید راجع به اون آیه نشنیده بودم.
همه جا و مخصوصا تو ایران خودمون. مردم واقعا همه خوبی برای همدیگه میخوان؟ چیزای دیگه انقدر زندگی ها رو شلوغ کرده که وقت برای چیزای اصلی زندگی نمونده. نمیدونم فکر کنم همون سیر انفسی و خودشناسی برچسب خوبی باشه بری توصیف اینا.

ایشالا کمک کنه.

هی پس شیطون کجا رفته؟

بنظر میاد خیلی خبری ازش نیست.

پاسخ:
منفی گری و خودخواهی شیاطینی هستن که آدم وسوسه میکنن
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی