نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

زنده و مرده

شنبه, ۲۲ خرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۴۴ ق.ظ

سلام

 

آدم باید یه چیزی برای زندگی کردن داشته باشه که به امید اون زندگی کنه. 

خیلی روش ها رو امتحان کردم و افسردگی نتیجه ی بی هدف بودن زندگیه.

 

هدف هم معنیش بالا و بالا رفتن تو جامعه از دید بقیه نیست.

هدف معنیش بهترین نمره رو گرفتن چون بقیه میگن بهترین نمره خوبه نیست.

هدف معنیش فلان جا رفتن و وقت گذروندن چون شنیدم جای خوبیه نیست.

 

هدف یعنی انجام دادن چیزی که خود آدم ازش لذت میبره.

همون مکانی که خود آدم دوست داره.

همون غذایی که خود آدم دوست داره.

همون آهنگی که خود آدم دوست داره.

همون چیزی که آدم از امتحان بقیه چیز ها به اون سوق داده شده. 

 

چیزی که به صورت واقعی برای آدم لذت بخشه و در واقع صدای قلبه.

 

وقتی که آدم یه هدف اینجوری داشته باشه، دیگه وقت تلف کردن و چیزای دیگه براش بی معنی میشه چون کل زندگی میشه کار کردن و زندگی کردن و معاشرت کردن و ... برای رسیدن به اون هدف.

 

هر چیزی هم که از بیرون اومده، از زبان بقیه، از رسانه، از خانواده، از فرهنگ، از کتابا، از هرچیزی، تحمیل و محدود کردن ذهنه.

ذهن ماها باید قابلیت اینو داشته باشه که اگه همین الان تو یه سیاره دیگه ولش کردن، چیزایی که دوست داره رو خودش پیدا کنه و مسیر زندگی رو خودش درست کنه برای خودش.

 

جوری که زندگی براش لذت بخش بشه.

نه یه جهنم که از ترس جهنم رفتن همین الان تمومش نکنه.

 

هر چیزی که از بیرون تحمیل بشه دروغه و دو رویی نسبت به خودمونه که باعث میشه اون صدای درون ذهنمون

هر وقت میخوایم اون کار رو انجام بدیم با تمسخر بهمون بگه خودتم میدونی که این کار رو دوست نداری یا

هر وقت میخوایم با اعتماد به نفس باشیم با تمسخر بگه تو که آدم کوچیکی هستی و چیزی نیستی پس اعتماد به نفس برای چی میخوای

هر وقت میخوایم چیز جدیدی رو امتحان کنیم با تمسخر بگه که حالا تصمیم گرفتی فکر خودت رو داشته باشی؟ تو مگه کی هستی؟ تو مگه چه طرز تفکر ارجینالی داری؟ تو مگه اصلا میدونی چی دوست داری چی دوست نداری؟

 

یه ویدئو از یه قبیله داشتم میدیدم، میگفت که اگه یه روز بتونیم گوشت شکار و عسل داشته باشیم، اون روز روز خوبیه.

 

حداقل چیزی که فرهنگ و تکنولوژِی برامون باید داشته باشه اینه که بتونیم درصدی بهتر از اون قبیله زندگی کنیم و نه خیلی بدتر و این که طعم خوشحالی واقعی رو بتونیم زود به زود بچشیم نه سال ها دنبال خوشحالی بگردیم و هیچ وقت تجربه اش نکنیم.

  • ظریف

نظرات (۷)

اینی که میگین صحیح...

ادم باید از زندگیش لذت ببره...

ولی خب یه سری لذت ها هم اشتباه هستن...

و در بلند مدت یا کوتاه مدت یا اون دنیا و اینا در آخر باعث خسارت های جبران ناپذیر میشن...

 

پاسخ:
بله نگفتم الان برید شیشه مصرف کنید. چون نمیدونید دارید چی کار میکنید. 
هر چیزی رو آدم با آگاهی توش بره و حواسش باشه داره چی کار میکنه و اگه آدم دیگه ای در میون هست راجع به چیزی که داره اتفاق میفته خودش فکر کنه و همه چیز رو نسپاره به اون یکی و خودش نظر خودش رو داشته باشه و کلا آگاه باشه و در نهایت هم خطر مرگش کم باشه باعث یاد گرفتن میشه.

زندگی برای لذت بردن هم یه طرفه نیست. لذت بردن برای زندگی هم هست. کرونا نشون داد که 99%مون اگه همه ی وقت عالم رو بهمون بدن و کاری نداشته باشیم انجام بدیم و تو خونه آزاد باشیم هم هیچ کاری نمیکنیم. آدم حداقل چیزی که انجام میده درست کردن و wise کردن شخصیت خودشه که از تعامل با بقیه و پیر شدن تو درس های زندگی میاد نه صرفا گذر زمان.

چارچوبا و استانداردهایی که جامعه به ادمها تحمیل میکنه و بهشون دیکته میکنه گاهی بقدری قوی ان که ادم تا مدتها خودشم متوجه نمیشه که اونکارو دوست نداره و صرفا بخاطر جامعه اس که انجام میده

پاسخ:
دقیقا درست میگید

صحیح...

اگر درست فهمیده باشم منظورتون اینه که  تحت تاثیر دیگران /جامعه / رسانه ها و فلان قرار گرفتن باعث میشه خودمونم نفهمیم  اون کار رو دوست نداریم  و ازش لذت نمیبریم .

اوکی قبول دارم :)

پاسخ:
ولی خب بازم سوال پیش میاد که مرز هایی که دورمون هست و فکر میکنیم شخصیت خودمونه رو چقدر باید بشکنیم؟
آیا بی نظمی مطلق جوابه یا انسان یه جوری میتونه زندگی کنه که واقعا درست باشه و هرکسی که به زندگی فکر کنه یک مسیر پیدا میکنه؟
دنبال چی هستیم در نهایتش؟

اگه آدم خیلی خوب دقت کنه به قضیه، نهایتش میشه این که یه جوری باید زندگی کرد که آدم از وجود خودش لذت ببره. چون چیزی غیر از اون وجود نداره!
یعنی لذت بردن یه بخشی جدا از زندگی نمیشه. همش میشه یه چیز.حالا بالانس کردن این چیز در هم تنیده و اعمال کردنش به زندگی فوق العاده دشواره و نیاز داره که آدم هر روزش متفاوت از دیروز باشه و همه چیز رو تجربه کنه.
مثالش صبح بیدار شدن، باید هر روز که از خواب بیدار میشیم به زمان و حال و کل روز دقت کنیم و کلی زمان مختلف بیدار بشیم تا جایی برسه که بدون آلارم تو زمانی که درسته هر روز بیدار بشیم و بدنمون اتوماتیک اینو بفهمه.
یا نوع غذایی که میخوریم. باید انقدر غذا ها رو متفاوت درست کنیم تا سبک خودمون دستمون بیاد. شروعشم با غذاهایی هست که پیچیدگی زیادی ندارن نه مثل غذاهای سنتی که خیلی همه چیز تو هم هست و پیچیده هستن.
خیلی پیچیده است پیدا کردن نقطه بالانس زندگی و باید مرز ها با دقت شکسته بشه تا آدم گم نکنه خودش رو. چون مرز ها هستن که ما رو تعریف میکنن و زیاد شکستنشون باعث میشه خودمون گم بشیم.

خب در حالت کل ما انقدر عمر نداریم که همه چیز رو از صفر تجربه کنیم ، تازه با فرض این که از تجربه ها استفاده کنیم و اشتباهات تکراری نداشته باشیم... ( یا به قول شما بالانس ها رو پیدا کنیم)

 

اصولا باید یه  پیشفرض هایی، یه راهنمایی یه چیزی وجود داشته باشه...

پاسخ:
بله از یه نقطه ی امن شروع میشه و ریز ریز خود زندگی میچینه برای آدم تجربه ها رو
اگه آدم نفهمه درس رو تجربه ها تکرار میشن
  • هلن پراسپرو
  • پس وقتی که هدف در برابر بقا قرار می گیره چی؟

    وقتی چیزی که دوست داری، بهش سوق داده میشی، هدفته، باعث میشه با کله سقوط کنی تو سختی بیشتر، اونوقت باید چیکار کرد؟

    پاسخ:
    دو تا چیز وجود داره
    ۱. تو اون لحظه رسیدن به اون هدف مناسب نیست
    ۲. شخصیت شما آماده اون نیست
    مثال اولی میشه مثلا شما میخواید یه کاری انجام بدید و دلتون میخواد منتهی شرایط فکریتون و محیط مناسبش نیست. مثلا یه خونه میخواید بگیرید و دو ماه بعد یه خونه ی بهتر براتون قراره بیاد. انقدر پارامتر ها زیاد هست که هیچ کسی بجز خود دنیا و خدا نمیتونه برای آدم تعیین کنه. مثلا ممکنه بهترین جا و بهترین قیمت باشه ولی همسایه بدی داشته باشید یا هزار تا چیز دیگه.
    دومی اینه که شما یه چیزی میخواید که آماده اش نیستید. مثلا یه میلیون دلار پول میخواید که اگه داشته باشید یهویی غرور ورتون میداره و دوستاتون رو از دست میدیدید یا آدمای اطرافتون سهم خواهی میخوان بکنن و محبت الکی میکنن و کلا زندگی نابود میشه زندگیتون. 
    حالا اینا مثال های خیلی extereme هستن. ولی برای همه ی چیزای زندگی همینه. 
    شکستایی که میاد تو زندگی ادمو به لحاظ روانی قوی تر میکنه. بحثای داغ و دعوا طور اگه با آگاهی انجام بشه ذهن آدم رو قوی میکنه. شکست های روحی قلب آدم رو قوی میکنه و ...

    با خوندن این متن یاد دوران کودکی افتادم به نظرم میشه خالصا دوباره از اونجا شروع کرد و احساس خوب داشت.

    پاسخ:
    حتما ممکنه! جایی که آسیب ندیده بودیم و خودمون بودیم! راحت خودمون رو ابراز میکردیم بدون استرس نظر بقیه!
    سلام
    "آدم باید یه چیزی برای زندکی کردن داشته باشه...
    ... همین الان تمومش نکنه"
    پاسخ:
    اگه پیدا نشه هم یعنی تو دایره دید ما نیست هنوز. یکم باید مرز های تاریک وجودمون رو اکتشاف کنیم تا چیزای جالب برای زندگی کردن پیدا بشه. مرز هایی که امتحانشون رو به خودمون ممنوع کردیم.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی