سیمولیشن
سلام
دیروز داشتم با همکارم سر یه موضوعی حرف میزدم که گفتم شاید جالب باشه بنویسمش اینجا.
توی شرکت قبلی ای که توش کار میکردم یه همسایه داشتم که خودش رو هیچ وقت ندیدم.
ایشون اسمش انتوآن بود و موس پدش، عکس یه شیر نر بود.
بنیان گذار شرکتی که توش کار میکردم بود.
یه خانم خیلی زیبا داشت و دوتا بچه باهوش.
آدم خیلی کاریزماتیک و باهوشی بوده. چهره ی شرکت بوده و تو سایتای خبری اسم و عکسش بوده.
منتها تو اون مدتی که من بودم دو تا گلدون فقط رو میزش بود.
که فکر میکنم سال 2017 خودکشی میکنه.
داشتم به همکارم میگفتم که عجب شبیه سازی زیباییه که توش هستیم.
که فکر کردن به پیدا کردن جواب حقیقی مساله ای که توشیم، نتیجه اش مرگ میشه.
خیلی وقتا آدما دنبال فنا ناپذیری هستن ولی به قول ترنس مککنا اگه نمیری You missed the point!!! هدف رو گم کردی.
که زیباییش به اینه که به زندگی معنی میده. وقتی که وجود داشتن به این شکل رو بهمون هدیه داده، تنها چیزی که داریم جونمون هست. اگه بخوایم واقعا به جواب قضیه برسیم باید برگردیم به جایی که قبل این دنیا توش بودیم. وضعیتی که به لحاظ ادراکی داشتیم. و قشنگی جواب سوال اینه که خیلی واقعیه. روبرو شدن با مرگ واقعی ترین کاری هست که یه نفر میتونه بکنه و تنها جوابیه که این معادله میتونه داشته باشه.
یعنی زندگی عین یه ظرف رنگ میشه که بهمون داده شده که یه تابلو رو نقاشی کنیم و اگه نقاشیمون تموم شد و به همه ی هدف ها رسیدیم و به قول Lana Del Rey زندگیمون رو تبدیل به Art کردیم، دیگه تنها چیزی که میمونه که کاملش کنیم اینه که ظرف رنگ رو بندازیم دور و از تابلو لذت ببریم.
این آدمم آدم فوق العاده باهوشی بوده و اینجور آدما دقیقا مصداق تایید این موضوع هستن که اگه همچین آدمی معادله رو حل کرده و زندگی این دنیاش رو چه به لحاظ مادی و چه به لحاظ اجتماعی به حداکثر بهره وری رسونده، براش این سوال مطرح شده که معنای پشت این قضیه چیه؟ و معنا رو تو مرگ پیدا کرده. Death is the Road to Awe که از فیلم The Fountain هست و قبلا راجع بهش کمی نوشتم.
دارم فکر میکنم شاید بهتر باشه آدم از این جور داستان ها درس بگیره که هدفش، نقاشی کردن یه تابلوی نقاشی باشه که به این زودیا تموم نشه و بعدش له له بزنه برای رسیدن به هدف اصلی. حتی برای دورانی که به روغن سوزی میفته بدنش هم برنامه داشته باشه چون از یه جایی ببعد واقعیت میگه که این بدن کاراییش رو قراره از دست بده. یه جوری معادله رو حل کنه که سر زمان درستش، با مرگ دیدار کنه و تمام مزه های این زندگی رو تو همه ی دوران هاش به شکل درستی چشیده باشه.
خیلی جالبه. انتظار داشتیم نتیجه اش چی بشه؟ اصلا چند تا چیز هست که میتونه جواب معادله ی دنیا باشه؟ یه پاکت شیر؟ یه مقدار جواهر؟ یه خونه؟ عشق؟ نفرت؟ اینا همشون زیر مجموعه اند. بزرگترین چیزی که به سمتش میریم مرگه و اگه تو تصمیم هامون همیشه این جواب معادله رو داشته باشیم، به قول اهل ریاضی معادله رو با این شرایط مرزی حل کنیم که تهش مرگه، جواب همه چیز پیدا میشه و تو هر لحظه زندگی به این فکر میکنیم که تو لحظه ی مرگ آیا از این تصمیم راضی بودیم یا نه؟ دوست داریم این تصمیم بخشی از این صحنه از زندگی باشه؟
قشنگه زندگی.
- ۰۰/۰۴/۰۱
سلام!
پیام بازرگانی تلویزیون یه دختر و پسر جوون رو نشون میداد پشت یه چارچوب پنجره خیلی خوشحال و خندان و راضی از پنجره ی نمیدونم چند جداره ی عایق چند کاره ای که نصب کردن. پرده ی بعدی عروس و داماد پشت همون پنجره. بعدی همون زوج خوشبخت درحالی که یه نی نی دارن. بعد همون ها با دو تا بچه خیلی خوش بخت تر. بعد همون ها با بچه هایی که دانشگاه میرن. همون ها با عروس و داماد. و حالا همون ها در حالی که نوه هاشون دور و برشون هستن و تمام صحنه ها لب خند رضایت بر لب.
در همین کسری از ثانیه ها منتظر سکانس بعدی که طبق سیر زمانی باید مراسم ختم این دو گل خندان پشت همون پنجره ی چندجداره ی عایق همه چیز می بود، بودم که جمله ای نامفهوم از گوینده با شور و انرژی در وصف زندگی با این پنجره های رویایی معادله رو به هم زد : )