نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

شهید

جمعه, ۱۸ تیر ۱۴۰۰، ۰۷:۰۲ ب.ظ

سلام

 

خیلی وقتا از کلمه ها و تجربه هایی حرف میزنیم که اصلا تو واقعیت نزدیکشون هم نشدیم ولی فکر میکنیم کاملا در جریانشون هستیم.

 

نمونش همین کلمه شهید هست. که به طور عمومی معنیش کسی هست که تو جنگ و .. برای ایران کشته شده.

 

مثلا کسی که تو جنگ عربستان کشته بشه حتی با وجود این که مسلمون هست شهید حساب نمیشه. یعنی نه تنها به دین ربطی نداره فقط به مذهب هست

و مثلا کسی که برای دفاع از خاک یه کشور دیگه کشته بشه شهید نیست یعنی فقط ایران 

 

این دوتا جمله که معمولا با جواب نه حالا مثلا اونا هم یه جور دیگه ... پیچیده میشن، واقعیت معنای توی ذهنمون از این کلمه هستن.

 

ولی بنظرم اگه واقعیت رو به طور کلی تر ببینیم، شهید بر وزن فعیل که فکر میکنم جوری صفت حساب میشد از مصدر شهد به معنی دیدن میاد.

 

که بنظرم تو این آهنگ محمد اصفهانی، لاله ی عاشق، معنی خوبی ازش گفته میشه

 

میگه که 

 

جماعت یه دنیا فرق بین دیدن و شنیدن
برید از اونا بپرسید که شنیده ها رو دیدن

 

یعنی داریم از یک نفر حرف میزنیم که یه چیزی رو دیده. چیزی رو که بقیه صرفا ازش شنیدن. 

چیزی که دیده رو میشه به روش های مختلف تجربه کرد ولی اگه بخوایم خودمون تو این پست آروم به سمتش بریم چیزی که دیده 

 

مقابله به میل نیاز به بقا هست. یک خواسته ی بسیار قوی و درونی که از زمانی که انسان های اولیه بودیم توی ما قوی و قوی تر شده برای این که شرایط سخت رو بتونیم تحمل کنیم و در مقابل سختی ها برای زنده موندن تلاش کنیم. وقتی که حس میکنیم مرگ بهمون نزدیک میشه از خودمون دفاع کنیم و جونمون رو حفظ کنیم.

این میل بسیار قوی هست و شاید قوی ترین چیزی هست که من توی خودم تجربه کردم. 

جایی که شرایط خطرناک میشه کل سیستم بدن به وضعیت تلاش برای بقا تغییر حالت میده که ضربان قلب بالا میره و مغز به وضعیتی که هر چیزی رو میتونه که کمکش کنه رو بگیره تغییر میکنه. کسی که تو همچین وضعیتی هست خیلی خطرناک میشه چون هر کاری میکنه که زنده بمونه.

از بیرون یه موجودیه که برای زنده موندن له له میزنه 

ولی از درون فقط داره به سوال هایی جواب میده که سوال های بنیادی و وابستگی هاش هستن

مثلا

نکنه همه چیز تموم بشه؟

بعدش چیه؟

خانواده ام چی میشن؟

من هنوز از زندگی لذت نبردم به اندازه ای که میخوام، الان فرصت خداحافظی نیست!

و چند ده سوال دیگه در ثانیه که اتفاقا سوال های سختی هم هستن و جواب نداشتن براشون فقط و فقط اون ذهن رو به سمت وحشی تر شدن و تلاش بیشتر میکشونه.

 

شهید کسی هست که این سوال های بی جواب رو بتونه پاسخ بده. پاسخشون هم تناقض هست. چون هیچ کسی بعد از زندگی رو با یقین نمیتونه توصیف کنه. چون هیچ کسی نمیتونه دلیل بیاره که چرا تنها چیزی که داره رو از دست دادن چرا درسته؟ چون سوال ها یجوری طراحی شدن که جوابشون موندن باشه. تجربه ی تناقض، جنون، مجنون شدن چیزی هست که شهید تجربه میکنه.

 

که خلاصه اش این میشه که با وجود همه ی دوگانگی ها و این که ذهن ما فقط خوب و بد و سیاه و سفید و بودن و نبودن رو میتونه بفهمه، جواب اصلی تو تناقض یکی بودن همه ی اینا هست. خدا از جنس تناقض هست. زمان از جنس تناقض هست و برای همینه که دیدنش با شنیدنش خیلی فرق داره. جواب اصلی اینه که همه چیز فقط درسته. یعنی اونجا و تو اون سوالا جواب اینه که همه چیز درسته و میخوام همه ی این ها رو از دست بدم.

شهید برای این زنده است که هیچ کسی هیچ وقت نمیمیره. همه چیز فقط هست. 

 

یه آهنگ سیاوش قمیشی هم هست بنظرم برای همچین کسی خونده شده. یا حداقل قابل استفاده است.

 

 

  • ظریف

نظرات (۳)

یعنی هممون شهید می شیم؟ :/ کلا این کلمه مشکل داره

پاسخ:
خلق کردن یه تراژدی یکی از امکانات خیلی پر استفاده زندگی تو این دنیاست.
دقت کنی همه ی داستان ها درنهایت با شکستن قلب و مرگ و جدایی و ... تموم میشه.
یعنی ساخته شده که به دردسر گیر افتادن تو یه تراژدی بیفتیم. 
نه که بد باشه. موضوع درست شدن زندگیه. حول این موضوع کار میکنه. تراژدی و کمدی هم دو زاویه ی نگاه کردن به هر داستانی اند. کمدی تلخی میتونه باشه ولی بالاخره هست

منم شنیده بودم که هر انسانی که در حالت ایده آلش بمیره -یعنی حالتی که آرومه و با اطمینان از دنیا میره- حتی اگر تو بستر خودش باشه، شهیده.

 

+ ولی درباره ی خودکشی نمیدونم چرا اینطور بحساب نمیاد و برعکسه! انگار که هر کسی و هر چیزی، آدم، ماشین، یه عقرب،صاعقه!! افتادن لوستر روی سرت!! پریدن قند تو گلوت!!.. میتونه تو رو بکشه جز خودت. و این خط قرمز که خودت نباس به این روال پایان بدی یکی از عجیبترین معماهاست برای من. انگار این آپشن توی تعلیمات معنوی انسانها قفله، به یه دلیلی. نمیتونم بگم اون دلیل رو میدونم. چون فقط میتونم براش فلسفه ببافم، ولی خودمو سیراب نمیکنه؛ میدونی..

پاسخ:
بنظرم تنها دلیلش اینه که آدما از روی تنبلی و بخاطر روزای سخت خودشونو نکشن. مرگ آدما باید حامل یه داستان باشه و خودکشی بنظرم باعث حل شدن چیزی نمیشه. مگه این که خیلی خیلی خاص و برای یه دلیل بزرگ باشه که شهادت تو جنگ یه جور خودکشی متعالیه بنظرم. چون برای یک داستانه. 

"خیلی وقتا از کلمه ها و تجربه هایی حرف میزنیم که اصلا تو واقعیت نزدیکشون هم نشدیم ولی فکر میکنیم کاملا در جریانشون هستیم."

این جمله به تمام معنای وجودی خودش رو میتونیم به یک جمله کوتاه به اسم 'زندگی کردن' خلاصه کنیم.

آقا مهدی خیلی وقته چند سالی میشه وبلاگت رو نگاه میکنم  میفهمم چی میگی واقعا ولی خداییش آدمای اطراف اصلا نمیدونن چرا زندگی می کنند یکی دنبال پول یکی دنبال شهرت یکی چشم بقیه رو در بیاره یکی دنبال شادی فقط یکی میخواد ۲۴ سرگرم باشه همیشه درحال استراحت و... 

واقعا چرا چیزایی که آخرش مرگ و از دست دادن همه این چیزاست که هنوز یا به تمامی بهشون نرسیدیم و یا مدت کمی با زحمت بهشون میرسیم و از دستش میدیم اینقدر دایره زندگی همه شده..

همه هم در جواب میگن خب آدم نمیتونه که بشینه تا بمیره باید تلاش کنه باید زندگیش رو بسازه.......

ولی واقعا این کارا و این چیزا معنای واقعی 'میسازه' یا ساختن زندگیه..

زندگی این روزا خیلی داره بیراه میره و نمیشه حتی دست نزدیک ترین آدم توی زندگی خودتم بگیری که توش نیوفته

و حتی زدن همین حرف باعث میشه که کوته فکر، بی عقل، ضد پیشرفت بشریت، انتحاری(که اینوری ها به همون اکستریمست میگن)..... واقعا نمیفهمم ما چرا اینجوری میکنیم با خودمون قبلا ها خیلی نزدیک سرگرمی کتاب خوندن بود و بحث کردن در موردش توی جمع ها که کی مخالف اون نظره و کی موافق و چرااا ، بعد شد روزنامه خونی و حاشیه سازی، بعد شد رادیو و حرافی مسائل کوچیک و بزرگ کردنشون، بعد شد تلویزیون و ماشا... که نمیدونه چی نشد تا یه مدت ملت ها درک کردن رسانه ها دارند فاند میشن از طرف این و اون حزب و دولت حکومت ادمای پولدار و... و هر حرفیش رو نباید باور کنن خیلی بدبختی ها کشیدن مردم دنیا، بعد اینوچیزا شد تویت خوانی و پشت خوانی، بعد شد ویدئو نگااه کردن مردم و... حالا شده چالش و ادای همه دیگه در آوردن و مسخره کردن بقیه و........

واقعا خیلی دیر  اومد ولی زود و سریع فضا و تایم خالی که کارگرای دنیا که بعد از برگشتن از کاراشون در قبال اون ادمای بااالاتر داشتن و نمیتونستن خیلی روش تاثیر و دخالتی داشته باشند به نحوه ی تفکرشون از بین رفت و با چیزای ساده مثل تعقل و کتاب خوندن و بحث و کارای درست فکری جاش رو داده به این چیزایی که همه الان میبینیم...

الانیجا بیای بگی فلان هم هیچکی یا باورت نمیکنه و مسخره ات میکنه یا جبه میگزن تو دست اندر کار فلان جریان فکری هستی که حرف درستی که وقتی لیبل بخوره از طرف ادم های کثیف باعث میشه حتی خیلی هم درست باشه ولی با یه جمله عین همین کل ساختارش نابود بشه و کسی بهش اهمیت نده..

این روزا هممون حتی من هر چقدرم بیخوایم دور باشیم از یه سری چیزا ولی هی باید درگیرشون باشیم بر خلاف میلمون و کشیده میشیم سمتشون در حالی که

هدف اصلی این دنیا و زندگی کردن توش این چیزا نیست.

واقعا الان میفهمم چرا میگن خدا وقتی این دنیا رو تموم میکنه و توی شروع روز داوری ادما که جچوری زندگی کردن، واقعا از دست ادم ها عصبانیه(البته از نوع خودش و نه تشبیه عصبانیت انسانی برای خدا بشه) ..... اره واقعا باید عصبانی باشه چرا نفهمیدم زندگی کردن فقط این چیزا نیست تازه این یه گوشه کوچیکی از مشکلاته که فقط مربوط میشه به ارتباطات جمعی که اخیرا همه مجبوریم مثال روتین رسانه الکترونیکی جمعی رو بدیم که یکمم بخاطر استفاده یه سری از تفکرات جمعی جریان دار از این حرف خود به خود بعد از گفتنشم ادم یکم یه جوری میشه که لیبل خوب چسپوندن به این حرف ها در حدی که اگر خودتم با خودت حرف بزنی احساس بدی پیدا میکنی که اه نکنه منم این تفکر و جریان که خیلی روی این چیزا فقط عربده میکشه بدون هیچ منطقی و عمل درستی باشم 

روزگار عجبی شده اقا مهدی ....

 

پاسخ:
عصبانی رو دوست داشتم.
نمیدونم برات پیش اومده یا نه ولی وقتی بچه بودیم یه کاری رو اشتباه انجام میدادیم و میرفتیم پیش بزرگترمون، یا مدیر مدرسه یا معلم یا هرچی، حضورمون در مقابل اون آدم بود که ترسناک بود چون میدونستیم که اشتباه کردیم. دقیقا در جریان بودیم.
بنظرم حضور در مقابل خدا هم همینطوره. 
بنظرم هر کسی انتخاب میکنه چجوری زندگی کنه و این که خیلیا تلاشی نمیکنن عذابشون رو برطرف کنن صرفا باعث میشه که تو عذاب بیشتری باشن. که بازم انتخابیه. این وسط شاید کسی که چشمش باز میشه سعی کنه جامعه رو بکشونه سمت چیز درست ولی مشکل اینه که تا خود آدم ریشه ی فکری بسیار محکمی نداشته باشه که از زندگی کردن و گذر زمان میاد، هر کاری هم بکنه بازم چیزی حل نمیشه. تنها کار منطقی خودخواه شدن در مقام اول هست که آدم گلیم خودش رو از آب بکشه بیرون و بعد که قدرت پیدا کرد تصمیم های درست بگیره. چون دنیا اینجوری طراحی شده. خود خدا هم همینجوری کار میکنه. بالاست و قدرت خالص داره و هرجوری که بخواد داستان دنیا رو کارگردانی میکنه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی