روراستی
دیگر خوب و بد بودن برایم معنای قبل را ندارد.
هر چه خود را نگاه میکنم چیزی جز قضاوت نمیبینم و این خوب است.
خوبی اش این است که محو صورت و رفتار خود نمیشوم،
محو خوددرگیری نمیشوم.
نگاه به خود چنان برایم عذاب آور میشود که دیگر به خود نمینگرم
گویی که نارسیس وجودم را از خودش محروم کردم
و این خوب است.
خوب است برای این که سعی میکنم از درون به بیرون بنگرم،
شخصی نباشم که از انعکاس هر آنچه هستم با خود کنار بیایم
و میشوم آن کسی که برای هر لحظه و هر جزییاتی از آنچه ابراز میکند
توجه کافی دارد
بدی این موضوع این است که
کودک درونم باید کم کم خودش را در حال تبدیل به کسی ببیند که
در کودکی احساس میکرد که زشت است
تبدیل به کسی شود که از خودش بدش می آید
کسی که همه را میخواست خوشحال کند دیگر وجود نخواهد داشت
و آنچه میماند صداقت است
پذیرش واقعیت با دو سوی زشتی و زیبایی است
دیدن ناراجتی انسان ها برایم مقدور است
و دیگر کسی نیستم که قلبم،
چاه سیاهی هر آنچه در بیرون است باشد
که برای هر داستان و هر اشتباهی همدردی کند
مگر یک نفر چقدر اشک داشت که بتواند درد همه را در خودش بریزد
من خودم را میبخشم و این عذاب را از وجودم بر میدارم
عذابی که سال ها برای خوشحالی دیگران در وجودم نهادم
عذابی که در نهایت نه تنها کسی را حوشحال نکرد،
بلکه باعث این شد که فرصتی که برای تبدیل به چوب تنبیه روزگار شوم
را از خودم صلب کنم.
اکنون که کمی تجربه ی زندگی پیدا کردم
میبینم که صداقت، در نهایت
به معنای داشتن دوبال زشتی و زیبایی در آن واحد است
- ۰۲/۰۴/۲۶
سلام
بسیار جالب بود این یعنی تجربیات زندگی تورا خوب پرورانده البته نیازی ندارد که کودک درونت را خیلی اذیت کنی چون گاهی همه به آن نیازمند می شوند