جریان زمان
قذیم تر ها جایی نوشته بود که درس های زندگی به مانند شانه ای میمانند که وقتی موهایمان ریخت به ما داده میشود.
به درس های زندگی که نگاه میکنم میبینم که انتهای هر دوره ی سختی، جمله ای است که تمام آن دوره را خلاصه میکند.
جریانی که باعث سختی ما میشود و توسط کسانی به ما داده میشود که خودمان را در مقابلاشان آسیب پذیر میکنیم چون دوستشان داریم. قلب مهربانمان به آنها عشق میدهد ولی آنها به ما سختی میدهند.
ابتدا دردی که به ما میدهند را کنار میگذاریم و حساب نمیکنیم
بعد کم کم که میبینیم که تکرار شدنی است و تمام نمیشود،
به این نتیجه میرسیم که باید حسابرس دردهایمان شویم،
عشق بی حد و نساب را کنار میگذاریم و آنها را در دین خود قرار میدهیم،
ولی کم کم که میبینیم حساب رسی هم نتیجه ای ندارد،
اگر همچنان در زندگیمان بمانند، به آزارشان عادت میکنیم
یا خودمان را تغییر میدهیم و قوی تر میشویم
و وقتی که صحنه ی آخر میرسد
جمله ی پایانی را میشنویم
این سفر در زندگی با خود جریانی را به همراه دارد که
در آن از سادگی و آسیب پذیری به
پروردگی و قدرت میرسیم
ولی من دوست دارم آن را به شکل دیگری نگاه کنم
انگار که در زندگی عادی در حال حرکت به گذشته هستم
و در صحنه ی آخر در واقع مقدمه ی داستان را میشونم
و صحنه ها از مقابله ی من شروع میشوند
و کم کم به سمت فراموشی و سادگی میروم
جایی که در آن مهربان تر میشوم
ولی درد بیشتری میکشم
بنظر من خدا ابتدای زمان را خلق نکرد
بلکه در انتهای زمان، دنیایی و داستانی را خلق کرد که در آن
انسان ها با شخصیت های متفاوت حضور دارند
و رستگاری آنها در گذر زمان
فراموشی و بخشنده تر شدنشان است
حال این که زندگی ما در جهت معکوس زمان
جریان حرکت به سمت گذاشته است
به دورانی که خلقت شکل گرفت
تولد انسان، زمانی بود که به اوج آفرینش رسید
و از آن به بعد، به سمت گذشته حرکت میکند
بالاترین درجه ی انسانیت انسان زمانی است که
به زبانی سخن میگوید که هیچ شخص دیگری آن را متوجه نمیشود
زبانی که کودکان به آن سخن میگویند و فلسفه را به زبان می آورند
در جایی که فلس های زبان در بیان انسان های دیگر نمیگنجند
- ۰۲/۱۱/۲۱
سلام
از شما دعوت می کنم جهت انتشار روزنوشته هایتان و ارتباط با خوانندگان از پلتفرم ویترین استفاده نمایید
با سپاس