نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۰/۰۲
    ت
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۸۴۱ مطلب با موضوع «عمومی» ثبت شده است

فصل پشمک

دوشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۳:۵۶ ب.ظ

سلام

نمیدونم سال پیش بود یا دو سال پیش، نیکولا وقتی داشت راجع به نمایشگاه کتاب مینوشت به این چیزایی که از درختا میریزه تو این فصل میگفت پشمک.


داشتم میرفتم سر کلاس جذاب عمومیم که انقلاب تشکیل میشه کل فضای جلوی در پر سفیدی های این پشمکا شده بود. یاد نمایشگاه کتاب افتادم. یکی از تنها دلایلی (آقای بیهقی بود پدر زبان فارسی؟ تو قبر لرزید فکر کنم) که یکی دوتا از دوستای دبیرستانم رو میبینم نمایشگاه کتابه. 


تقریبا هیچ جذابیتی نداره برام نمایشگاه کتاب فکر کنم تو کل این چند ساله که میرم بجز برای کنکور و ... شاید یکی دو یا سه تا کتاب که دوست داشته باشم پیدا کردم(بد سلیقه، انتشاراتایی که دوست داشتم فکر کنم ورشکست شدن). ولی خب هر سال برای دیدن این خل و چلا میرم. جذابیت خودشو داره وقتی چند نفر رو با استپ یک سال یه بار میبینی. تغییرات ملموس تره کمی.




اصلاح میشه: پدر شعر فارسی گویا آقای فردوسی یا آقای یعقوب لیث صفاریه است. منم منظورم آقای رودکی بود :/ با تشکر از تذکر

  • ظریف

Case

شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۱۲ ب.ظ

سلام

اگه تو موقعیتی قرار بگیرم که یه معتاد با سرنگ آلوده به ایدز در حالی که دستشو بسته که رگش بزنه بیرون و هرویین تزریق کنه و ... به سمتم بیاد و از طرف مقابل یه نفر سیاست مدار طرف دیگه باشه که اونم به سمتم بیاد، میرم میپرم بقل معتاده و ازش کمک میخوام که یه وقت سیاست مداره منو آلوده خودش نکنه.

  • ظریف

رزونانس

جمعه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۴۴ ق.ظ

سلام

امروز تو حوزه ی آزمون با بچه ها وایساده بودم یهویی دیدم یکی از بچه ها اومد و سلام کرد. اسمشو یادم نمیومد ولی قیافشو یادم بود. منم سلام کردم، اون گفت عه تو که فلانی نیستی فلانی ای، چقد شبیهه توئه، بعد منم بقلم یکی از بچه های دانشگاه بود منتظر بودم سیگنال بده ببینم چه خبره. بعد یکم گذشت و حرف زد طرف فهمیدم که عه از بچه های دبیرستان بودش ایشون. آخر صحبتم که داشت دیگه لو میرفت که هیچی یادم نمیاد به جای بد قضیه رسید که گفت اسم منو یادته ؟ 

تو اون لحظه به خودم گفتم ببین یه بار میخوای از حافظت برای حفظ آبرو استفاده کنی باید درست فکر کنی. شاید تو کمتر از یه ثانیه یکی دو سال رو مرور کردم و با اعتماد به نفس بسیار زیادی اسمشو آروم با حالت سوالی گفتم، هانی بود؟.

گفت چی ؟ علیرضا؟ داری نزدیک میشی...

و دیگه برای این که بیشتر فرو نرم تو باتلاق بهش گفتم یادم نمیاد دیگه...

بعد که رفت یادم اومد اسم فیسبوکش یه چیز بی ربطی بود. با . بین حرف ها مینویسم که نشه از گوگل به اینجا برسه

اسمش تو FB این بود : ha.p.py he.ar.t 

به رفیقم که کنارم بود گفتم خب تقصیر خودشه دیگه همینم که بعد دوسال فیسبوک نرفتن اینو یادم مونده خیلیه اونم قانع شد

یه ساعت و نیم بعد شروع کنکور یهو یادم اومد اسمش "علیرضا خ.وش ق.لب" بود :| برا همین اسم فیسبوکشو اون گزاشته بود.... ترجمه انگلیسی لفظ به لفظش بود :/

یکی از معما های زندگیمم اینجوری حل شد خلاصه.


خلاصه این که خوب نبودن با اسم ها هم دنیایی داره. 



  • ظریف

شب امتحان

پنجشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۲۰ ق.ظ

سلام

معمولا تو زندگیم یکم درست حسابی درس خوندم و خیلی کم پیش اومده امتحانا رو شب امتحانی بخونم. 

این دفعه ولی خب مجبور شدم کنکور رو شب امتحانی بخونم. 

ببینیم چی ازش در میاد :)

  • ظریف

چای ترش

سه شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۵۶ ب.ظ

سلام

اقای مرسلی چند روز پیش تو آزمایشگاه چای ترش درست کرده بود. واقعا چیز خوبی بود. فشار خون رو در حدی که فقط به حیات بتونید ادامه بدید پایین میاره. (البته زیاد خوردنش: 3لیوان مثلا)

پیشنهاد میکنم بخرید دم کنید خیلی خوبه. امروز از عطاری گرفتم و با داداشم دم کردیم و 3 4 تا لیوان دادیم بالا. (یه 4 ساعتم بعدش خوابیدم، از کنکور ارشد خوندن جذاب تر بود خوابه)

  • ظریف

یکشنبه 16

دوشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۰۲ ب.ظ

سلام

این یکشنبه ها طرفای ساعت 16 یه حس و حال عجیبی داره.

درس تاریخ تحلیلی صدر اسلام دارم این ساعت و خیلی خواب اوره. امروز گفتم یه جوری برم نیم ساعت دیر برسم، ساعت 15.45 راه افتادم و تو راه قدم زدم خیلی ریلکس و با گربه ها سعی کردم یکم ور برم و رفتم بوفه و یه موهیتو گرفتم بخورم و؟ ساعتو دیدم تازه 16 شده ... اهههه

هفته قبل حداقل 5 ساعت از شروع کلاس گذشته بود نگاه کردم ساعتو دیدم نیم ساعت گذشته.

اومدم تو وبلاگم اینا رو بنویسم شد 16:01 ://// اههههه

  • ظریف

مسری

جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۴۵ ق.ظ

سلام

خیلی طبیعیه که نزدیک کسی که هر 2 دقیقه و 24 ثانیه یه عطسه میکنه نباید نشست. بعدشم یادم رفت دستمو بشورم و رفتم یه چیپلت خریدم خوردم فکر کنم اگه قبلش سرما نخورده بودم دیگه اون موقع 100% خوردم. 

بریم برای ویتامین C و آب نمک...

  • ظریف

باور غلط

سه شنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۰۹ ب.ظ

سلام

همیشه فکر میکردم خازن توی خروجی مبدل هرچی بیشتر باشه بهتره.

امروز دیدم که دو تا چیز بد داره.

1- پیک جریان سلف فیلتر رو زیاد میکنه چون ولتاژ سلف یه ورش خیلی ثابته و یه ورش بخاطر ریپل ورودی بالا پایین میره.

2- کنترل رو سخت میکنه کمی

---------------------------------------------

هر روزی که کتابمو در میارم و میخونم. هر دفعه هم با خودم میگم امشب میرم اینو مینویسم ولی یادم میره:

حالا این دفعه یادم موند.

میخواستم بنویسم که از نویسنده های رمان میترسم! آدمای عجیبی به نظر میان، شما فکر کن راجع به 5-6 نفر که وجود خارجی ندارن، 400 صفحه داستانشون رو بنویسه کسی! خب این بشر آدم عجیبیه!

یه چیزی رو هم خیلی دوست دارم، این که این 5-6 نفر آدمی که تو ذهنشن بعد از داستان چی میشن ؟ وقتی با یه سری آدم این همه نزدیک باشی که 400 صفحه ازشون بنویسی چجوری نویسنده خداحافظی میکنه ازشون؟ همیشه تو ذهنم اینجوری جواب میدم که فکر کنم جایی نمیرن و همون جا زندگی میکنن، تو داستان بعدی هم هنوز تو ذهن نویسنده هستن ولی این دفعه راجع به اینا نمینویسه راجع به کسایی که چند تا خونه اونور تر ازینا هستن مینویسه.


یعنی نویسنده تو مخش یه شهر داره که دارن زندگیشونو میکنن! اینم ترسناکه!


  • ظریف

La La Land 2016

سه شنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۴۰ ق.ظ

سلام

به منتظر کیفیت خوب رسیدنش می ارزید خیلی فیلم خاصی بود. 

فقط همینو میتونم بگم!

واقعا عجیب خاص بود..

بعضی فیلما کلکسیون هنر هستن. مثل این یا Birdman که دیشب داشتم به علی میگفتم یادم افتاد دوباره دانلودش کردم و دیدم چقد چقد چقد هنرمندانه ساخته شده لامصب.

ازین فیلمایی که با خودت میگی هنوز فیلمای خوب ایده هاشون تموم نشده. 

این شاید هشتمین ویرایش پستم باشه !

هی میخوام یه مقدار بیشتر بنویسم. 


راستش یه حقیقتی وجود داره که اخیرا بهش رسیدم.

همیشه با علی.س یه مشکلی داریم اونم اینه که اکثرا هر فیلمی که من میگم چرنده اون خوشش میاد و بالعکس. 

همیشه دوس داشتم دلیلشو بدونم. 

تا دیشب. داشتیم راجع به اما استون حرف میزدیم که یادم اومد اون فیلم برد من رو هم بازی کرده بود و بهش گفتم ببینه. گفت چیه موضوعش؟ گفتم مثلا زندگی یه هنرمنده که قدمیا معروف بوده و الان بخاطر این که ازون حالت در اومده یکم بهش بد میگذره و ... (نمیخواستم فیلم رو خیلی اسپویل کنم) ولی حرف جالبی زد، گفت این که خوب نیست نمیتونی توش فکر کنی یا تخیلی یا همچیین چیزی گفت. اونجا بود که فرق دیدگاهمونو فهمیدم.

من همیشه دوست دارم فیلمی که میبینیم طوری باشه که خودمو جای شخصیت اصلی یا .. بزار و با داستانش پیش برم ولی علی یکم همه چیو از بیرون جعبه نگاه میکنه داستانو میبینه و روش نقد میکنه. درحالی که من باهاش پیش میرم.

جالبه که وقتی فیملمایی که جفتمون دوست داریم رو میبینم هر جفت قضیه رو پوشش میده این هم میتونه داستانو خراب کنه با تخیلش ( :) ) هم من میتونم اون کار خودمو بکنم. 


خلاصه این که یه دفعه میبینید هرچی فیلم توصیه کردم چرت از آب در اومده شاید ازین دلایل بنیادین داشته باشه خرده نگیرید خلاصه.

  • ظریف

راننده تاکسی

يكشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۵۰ ب.ظ

سلام

امشب حدود 9:15 دقیقه اومدم بیرون از دانشگاه و خواستم ماشین بگیرم، اون تایم خیلی مسیر مستقیمی که میرم ماشین نیست.

قبل رسیدن به ایستگاه 

(جایی که تابلو توقف ممنوعه و پلیس وایمیسته که کسی سوار نکنه ولی خب به خاطر این که از قدیم ملت وای میستادن ایستگاه تاکسی هاست)


... داشتم میگفتم، قبل رسیدن به ایستگاه ماشینا آروم تو ترافیک میرفتن و یکی بوق زد، گفتم عوارضی گفت نه گفتم آزادی گفت بیا. سوار شدم گفتش که از صادقیه میرما. (یکم مسیرم خطرناک میشه ازون ور واقعا. از حدود 8 باند اتوبان باید رد بشم برسم خونمون.) گفتم که نه مرسی پیاده میشم. گفت حالا بشین ببینیم تو ایستگاه چه خبره. اگه سمت صادقیه کسی نبود ازون ور میرم. رفتیم و کسی نبود و خوشحال شدم.

حالا تا اینجاش که هیچی.


اتفاق جالب اونجاش بود که یه دوتا ماشین یه تقه به هم زده بودن و یه پسر جوون پیاده شده بود و کل راه رو بند اورده بود و داشت دنبال خراش میگشت. البته بعد یکی دو دقیقه کشیدن کنار و ما افتادیم تو یه ترافیک آروم. 


راننده تاکسیه گفت که "این احتمالا ماشینشو از یکی قرض گرفته بود انقد نگرانش بود. حالا هیچی هم نشده بودا ، حالا اگه کسی به خودش یه تقه میزد، پیاده میشد میگفت ماشین عمومه ماشین داییمه فلانه و خون بپا میکرد". بعد گفت که مثلا همین ماشین جلویی رو ببین (تو ترافیک آروم یهو سرعت گرفت آروم بزنه بهش) "ماشینش نو هستش الان بزنم بهش پیاده میشه کلی میگرده دنبال خراش و ..." منم :| داشتم نزدیک شدن به ماشینو نگا میکردم دیدم خیلی جدی داره میزنه بهش گفتم "باشه باشه فهمیدم" سرعتش رو کم کرد. بعد گفت "حالا اگه خانم باشه که بدتره" یه نگاهی انداخت دید که خانمه و دوباره...!


خلاصه آدم جالبی بود. ازین آدمایی که در لحظه زندگی میکنن و هنوز زنده ان خیلی خوشم میاد. 


خودم معمولا تو لحظه زندگی نمیکنم و هر وقت این کارو کردم تحت عنوان یکی از کارای احمقانه زندگیم یاد میکنم ازش مثل امشب که یه موتور خیلی قوی 12 ولت سرعت بالا رو با 60 ولت تو آزمایشگاه روشن میکردم و وقتی به سرعت نهاییش میرسید سیمشو جدا میکردم و میزدم به اون یکی سیمش به صورت خیلی خفنی یه لگد میزد و ترمز میکرد و خودشو پرت میکرد. :)) خدا رو شکر چیزیم نشد تو این یکی ولی :) 


میدونم داستان قوی ای بود.

راستی یه چیز جالب Pulling someone's leg یعنی سر کار گزاشتن یا مسخره کردن. خیلی چیز بی ربطیه ولی بدون شاید یه روزی بدرد خورد

  • ظریف