نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

ادامه پست کنکور

چهارشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۸، ۰۴:۳۴ ب.ظ

سلام

بعضی وقتا واقعا این خوابا بشدت سورپرایز کننده میشن. 

خواب دیدم تو یه خونه بیدار شدم که 4 5 تا اتاق داشت. سبک خونه اش شبیه همین خونه ی خودم بود. گیج بیدار شدم ببینم که کجا ام و چی کار دارم میکنم. دیدم وسایلم نصفش توی چمدون ریخته و بقیش هم پخش و پلاست جاهای دیگه. انگار مدت زیادیه اونجا ام. همینجوری گیج داشتم فکر میکردم چخبره که صدای یه آدم شنیدم. رفتم بیرون و دیدم یه نفر که فکر کنم هندی بود هستش. گفتم کجا ام گفت اتاواس اینجا. همش داشتم فکر میکردم که چجوری اومدم اینجا و چرا اینجام.

یخچال رو باز کردم دیدم حتی یه چیزایی که میدونستم برای منه هم تو یخچاله. یعنی واقعا یه مدت خوبی اونجا بودم. 

سعی کردم یکم وسایل رو جمع کنم بریزم تو چمدون و بعد یکم وقت گذشتن صدای یه نفر دیگه رو شنیدم. 

رفتم دیدم که ا مشاور دبیرستانمونه. که همین پست قبل ذکر خیرش بود. 

هرچی ازش میپرسیدم من چجوری اینجا اومدم بحث منحرف میشد و نمیرفت جایی. مثلا بحث سمت قهوه خونه ای که گفتم زده هم رفتش. حتی :) 

کیفم رو برداشتم و رفتم بیرون کلی راه رفتم تا ایستگاه اتوبوس رو پیدا کنم به سمت شهرمون. وسطای راه یادم اومد که چمدون رو جا گذاشتم و باید برگردم. 

داشتم برمیگشتم که شب شد و بیهوش شدم یه جایی. 

صبح بیدار شدم دیدم یه عده آدم تو فاصله شاید 20 متری من دور هم وایسادن، انگار قرار گزاشته بودن. یکم دقت کردم دیدم تقریبا همهی بچه های دبیرستانن. تنها کیزی که اون موقع به ذهنم رسید دو تا چیز بود

1. این دور همی ای هست که من دعوت نشدم، من اهمیتی نمیدم اگه خودم رو نشون بدم حس بدی بهشون میدم که چرا منو دعوت نکردن

2. وضعیت من خیلی بده، شب روی چمن خوابیدم و لباسامم خیلی جالب نیست. 

تلو تلو خوران رفتم به سمتشون و یه داد زدم سلام. نگاه کردن و مثلا 20 30 نفر آدم یهو برگشتن منو نگاه کردن

تو چشماشون 2 تا چیز رو میشد دید.، یا نمیشناختن یا میشناختن و داشتن مبگفتن این چرا به این روز افتاده. چون شبیه بی خانمان ها بودم. عملا. 

گفتم من فلانی ام و سرشون رو بیشترشون برگردوندن کلا توجه نکرده  باشن. با یکی دو تاشونم صحبت کردم. 

آره خلاصه وضعیت اسفباری بود :)) آخرشم با سرگیجه و گوگل مپز خودمو رسوندم ولی همش تگ این فکر بودم که چرا من اینجام چرا چرا؟ کی اومدم؟ که قانون اول خوابه ومنم که انقدر ادعا lucid dream میکنم یادم رفته بود. 

  • ظریف

نظرات (۶)

فک کنم آه اونی که رتبه‌ش 12.5e5 شده بود گرفته بودتون که خودتونو این مدلی دیدین تو خواب :))

پاسخ:
:)) الان رو نمیدونم ولی انقدر آدم مزخرفی بود این بشر که من به بدی اون هنوز ندیدم! پدرشون نمیدونم ازین درجه دار ها بودن و بزارید یکم از کاراش بگم

1- اوردن باتوم برقی و عادی گاز اشک آور شوکر و سلاح سرد داخل مدرسه!
2- یه بار تو زیر سن قانونی ماشین رو برداشته بودن رفته بودن و کوبونده بودن به یه ماشین دیگه و پدرشون نجاتشون داد
3- هر نوع سوء استفاده ازین پدر عزیز
4- انواع مختلف شوخی های خرکی فیزیکی. ببینید شوخی فیزیکی چیز طبیعیه ولی این که یکی رو با گردن بگیرن 360 درجه تو هوا بچرخونن بزنن زمین یکم بیشتر از شوخیه. هنوز فیلمش هست. دیروز تو فیسبوک دیدم.
5- کلا یه گنگ بودن که از تمدن هیچ بویی نبرده بودن و کاری هم نمیشد باهاشون کرد. کسی که روانیه اگه باهاش در بیفتی معلوم نیست کارت به کجا میکشه.

آدمای بد مگه شاخ و دم دارن. جامعه با همین جور آدما به کثافت کشیده میشه دیگه.
چقدر جدی شد جوابم :))

یعنی خوابایی میبینیناا!!

پاسخ:
عجیب!

یا خدا :/ :|

من دیگه حرفی ندارم -__-

پاسخ:
بعله من چند ماه طول کشید ازون مدرسه ریکاوری کنم!

تا حالا به این فکر کرده ای که اگر آدم از روی کتاب تعبیر خواب، خواب ببیند، همه خوابهاش رویای صادقه از کار در می آیند؟

پاسخ:
این که یه خوابی تو کتاب تعبیر خواب باشه، معنیش اینه که صادقه است؟ 

لااقل تعبیردار است. 

پاسخ:
اوهوم قبول دارم ولی نمیدونم اگه هر خوابی ببینیم و توش یه نمادی باشه صادقه حساب میشه؟ 

بگذار قصه را کاملتر برایت بگویم. یک نفر با دغلبازی، کلید کمدی را پیدا میکند که در آن یک دفترچه خاطرات هست متعلق به زنی. برچسب روی دفترچه را میکند و به جای خاطرات می نویسد: تعبیرخواب. بعد از روی دفترچه برای آن زن بیچاره خواااب می بینند. چه خوابهایی...!

خوابها همه از قبل تعبیر شده. همه استاندارد. تیرهایی از قبل به هدف خورده...

بعد راه میفتد با دوستانش یک نمایش عروسکی ترتیب میدهند. 

مثلا اگر زن توی دفترش نوشته بوده: چمن، با این یک کلمه هزااار تا جمله و قصه مختلف میسازد و توی دهان عروسکها میگذارد. 

یکیش میگوید مگر من بزم چمن بخورم؟

دیگری میگوید به من گفتی بز؟

بقیه هم:

-تو منظورت فلان بود که گفتی چمن.

- از چمن گفتنت منظورت مشخص بود که میخواستی ما فلان کار را بکنیم..

- بیا بیا چمن خوب داریم.

- در گلستانه چه بوی چمنی می آید...

- آنهایی که از همه با ایمانترند شبها روی چمن میخوابند...

-آتهایی که از چمن بدشان می آید بیماری قلبی دارند. 

-بیا ما داروی بی نظیر بیماری قلبی داریم. 

- ها ها ها معلوم شد از اول که نوشتی چمن میخواستی برای داروخاته ما نقشه بکشی. دیدی دستت رو شد.

و همینجور مزخرفات باربط و بیربط بهم ببافند تا ببینند آن کسی که بازیش داده اند توی کدام یک از این جمله ها گیر میکند. 

به هر عروسکی جواب بدهد، بقیه عروسکها مسخره اش می کنند، یا توهین میکنند یا تهمت میزنند،  بعضی ها هم این وسط تشویقش میکنند تا دلخوشکنکی برای توی بازی ماندن بهش بدهند و همینطور سه چهار سال به بازی ادامه میدهند...

.

حالا آن زن فقط یک سوال دارد: چرا بازی اش داده اند؟ 

چه درد و مرضی داشتند که با این بازی ننگین خوب میشد؟

 

 

پاسخ:
چه متن عجیبی. چی شد اینو فرستادید؟ 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی