نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

Drafts from a drifter/ English
ticheart.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۰/۰۲
    ت
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

اولین خاطرات

دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۷:۲۸ ب.ظ

سلام

دیشب داشتم توی حافظه ام میگشتم.

میخواستم ببینم اولین خاطراتم چه شکلی بود.

یاد دبستان افتادم. چقدررر بچه بودم. یادمه حیاط مدرسه یه دنیایی بود برای خودش. یه جاهاییش رو نمیرفتم. یه جاهاییش رو زیاد میرفتم. چقدرر زمان دیر میگذشت. بین یاد گرفتن حرف الف تو اول دبستان تا حرف ث یادمه نزدیک یک قرن گذشت! یادمه برای ث، مثالش لثه بود. ذ هم از آخرین درس ها بود که کلمه لذیذ توش بود که خیلی کلمه نچسبی بود.

زمان خیلی خیلی کند میگذشت!

به اندازه ی چند سالِ الان تک تک سال های مدرسه ابتدایی طول کشید. مثلا کتاب ها رو میدیدم و یه جوری به آخرای کتابا نگاه میکردم که انگار هیچ وقت به تهش نمیرسیم.

حس میکردم انقدر رسیدن به ته کتاب انتظار دوری هست. انقدر که بزرگ میشم وقتی به تهش برسیم.

درکی که از گذر زمان داشتم، درک الان نبود. الان همه چیز پکیج شده. روز و ماه و فصل و سال. زمان پیوسته بود اون موقع. صبح تا شب خیلی طول میکشید. حتی وسط ظهر میخوابیدم و بیدار که میشدم انگار یه روز جدید بود. 24 ساعت 48 ساعت بود. حداقل.

تو زمان های مختلف قلمرو های مختلف تو حیاط مدرسه داشتم که توشون میرفتم. مدرسه یه اتاقای اسرار آمیزی داشت که درشون هیچ وقت باز نمیشد. یه بار که مستخدم رفته بود اتاق رو تمیز کنه مثلا انگار یه قاره جدید کشف شده بود. بچه ها اومده بودن و میگفتن نبودی اونجا رو باز کرد و توش چی و چی بود. 

یادمه یه بار معلم گفته بود از روی یکی از درس ها بنویسید که راجع به شتر بود (؟!) 18 خط بود. میفهمید؟ 18 خط! یادمه راجع به پلک هاش بود که توی طوفان شن میتونست یه کاری بکنه.

دستم درد گرفته بود و این به عنوان یکی از سخت ترین تکلیف های زندگیم بود.

یادمه هر چند وقت یه بار متوجه فراموش شدن گذشته میشدم. خیلی عجیب بود که یادم نمیومد بچگی ام چه شکلی بود. و منظورم از بچگی 1 سال قبلشه مثلا. الان به فراموشی عادت کردم. این که یادم نیست هفته پیش چی کار کردم مهم نیست برام.

خیلی زمان بی رحمه. خیلی سریع میگذره و کاری نداره ثبتش کردیم یا نه.

یکی از چیزایی که مدرسه خوب یادمون داد، فراموشی بود. عادت کردن به این که سر کلاس بشینیم و یهو یادمون بیاد که اصلا یادم نیست جلسه پیش چی درس داده معلم. معلم ها هم همیشه میگفتن که بخونید درس جلسه پیش رو که یاد آوری بشه و هیچ وقت تقریبا این کارو نکردم.

ولی ایده ی انجامش رو دوست داشتم :) .

فکر کردن به گذشته خیلی سخته. خیلی وقتا نمیتونم احساساتم رو کنترل کنم وقتی به گذشته فکر میکنم. چون همه چیز ساده تر بود.

سوار شدن روی صندلی عقب اتوبوس، اتفاق مهم اون روزم میشد.

اتفاق مهمی میشد که بعد 20 سال، از یه دوره ای از زندگی یه نشستن روی صندلی عقب اتوبوس یادم میاد.

خیلی همه چیز قشنگ تر بود. همه چیز سورپرایز کننده بود و از دیدنش تعجب میکردم. کنجکاو بودم و سوال میپرسیدم.

یه بار تو مهدکودک یه حرف بدی زدم، 

گویا میرفتم تو کوچه و از بچه های کوچه حرفای بد یاد میگرفتم!!! برای همین از یه زمانی به بعد دیگه من هیچ وقت رنگ بیرون رو ندیدم  :)) چون بچه های کوچه بی ادبن!

یه بار تو مهدکودک یه حرف بدی زدم، مربی گفتش برم دهنم رو با آب و کف و صابون بشورم! هیچ درکی نداشتم که چه کمکی به این موضوع میکنه و چرا باید این کار رو انجام بدم و رفتم دستشویی و صابون رو دیدم و فقط یکم آب ریختم رو صورتم اومدم بیرون. شاید اولین دروغیه که یادمه گفتم :).

بخاطر یه حرفی که نقشی تو یادگرفتنش نداشتم و نمیدونستم یعنی چی، مجازات شدم و نتیجش این شد که اولین کار اشتباه عمدی زندگیم رو بکنم!

کل بچگی یه حجم زیادی Auto pilot بود که تو یه لحظاتی به خودم میومدم و میدیدم چقدر زمان گذشته از آخرین دفعه ای که این کارو کردم. الانم همینه. الانم همینه ولی کمتر آگاه هستم بهش. عادت کردم. مدرسه خوب عادتم داد برای فراموشی.

خداحافظی از کوچه ی اولین خونه ای که یادمه توش بودیم رو یادمه. بچه های کوچه بازی میکردن و دو تا داداش بودن که من باهاشون بازی میکردم. بهم یه آدامس نعنایی شیک داد یکیشون و اون آخرین دفعه که دیدمش بود. فکر کنم اولین آدماس نعنایی شیکی بود که خوردم و یادمه.

یادمه تو خیابون خیلی مادرم رو اذیت میکردم. یه بار رفتش تو یه مغازه و قایم شد و من حس کردم گمش کردم. کلی گریه کردم و نهایتا باعث تربیت شدنم شد ولی انقدر شوکش بزرگ بود که یادمه بعدش، یه بار تو خونه که بودیم مادر و پدر رو دیدم و گفتم اون روز که گم شدم، آیا مادر اصلیم منو پیدا کرد یا اینا یکی دیگه اند؟ اینا کی اند اصلا؟؟ چجوری بفهمم مادر اصلیم این هست؟

یا حتی اولین و محو ترین خاطره ها از خانواده ام رو یادمه و یادمه چقدررررر بچه بودن :)) یکی دو سال از من بزرگتر بودن که بچه دار شدن دیگه :)) خیلی بچه بودن. 25-26 سالگی که سنی نیست! :)

خیلی سخته بچه بودن ولی خیلی باحاله.

از زندگی تو گذشته خوشم نمیاد. خیلی ناراحت کنندس فکر کردن به این که زمان میگذره و چیزای کمی ازش میمونه. یکی میگفت فقط وقتی روحت زخمی بشه یا اتفاق خاصی بیفته تو حافظه ات ثبت میشه و اینجوری حساب کنی، 99.9% زمانی که میگذرونیم گم میشه. خیلی ناراحتم میکنه که نمیتونم کنترلش کنم. 

دلیل وبلاگ داشتنم همینه شاید. دوست دارم حافظه ام رو ثبت کنم. یه حس درونی نیاز به جاودانگیه شاید. شاید حس میکنم به بی رحمی زمان غلبه میکنم. 

  • ظریف

به تصویر نگاری!

يكشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۸، ۰۲:۳۳ ق.ظ

سلام

در ادامه این پسته که دیروز نوشتم راجع به هنرمندا : 

http://mostfet.blog.ir/1398/06/29/%D9%87%D9%86%D8%B1%D9%85%D9%86%D8%AF-%D9%87%D8%A7

خیلی ایراد داره ولی خب حس کردم جالبه به اشتراک بزارم :)

به تصویر کشیدنِ منظورم، میشه همچین چیزی!

  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • ۳۱ شهریور ۹۸ ، ۰۲:۳۳
  • ظریف

تو بهترینی!

شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۸، ۰۹:۲۴ ب.ظ

سلام

صحنه 1:

چند وقت پیش با یکی از بچه های لب داشتم حرف میزدم راجع به همین چیزایی که راجع بهشون مینویسم و گفت چرا خودت رو درگیر این چیزا میکنی؟ چرا میخوای خودت رو تغییر بدی؟ چرا انقدر زندگی رو پیچیده میکنی.

گفتم خب میخوام آدم بهتری باشم.

گفت هر کسی خوبه دیگه نمیفهمم چرا باید خودت رو تغییر بدی

گفتم اگه درست تغییر بدم میتونم پرفکت و کامل بشم.

اونجا یک لحظه به ذهنم خطور کرد که نکنه راست میگه؟ چرا باید خودم رو درگیر این چیزا بکنم؟

-----

صحنه 2:

چند روز بعد تو یک مهمونی با خانم یکی از دوستام (که دوستم رو انقدر اذیتش کردم باهام قطع رابطه کرد :))) ) داشتم صحبت میکردم و بحث به اینجا کشید که من گفتم خیلی درونگرام و مهمونی ها خیلی اذیتم میکنه. گفت من باورم نمیشه تو درون گرا باشی چون همیشه خیلی تو جمع خودت رو با انرژی نشون میدی. منم گفتم خب نقش بازی میکنم و بعدش که میرسم خونه از خستگی میمیرم. خیلی انرژی میگیره ولی باید بالاخره تو این دنیا اجتماعی بود. من اگه به خودم بود از زیر پتو هیچ وقت بیرون نمیومدم.

گفت که چرا خب میخوای خودت رو عوض کنی؟ خودت رو باید قبول کنی و هر چیزی که بنظرت بهتره انجام بدی! هیچ دلیلی نداره خودت رو عوض کنی!

دوباره یه گره دیگه تو ذهنم خورد

------

صحنه 3:

طبق معمول تو یوتیوب بودم و این ویدئو جوردن پیترسن بهم پیشنهاد شد:

https://www.youtube.com/watch?v=shFbWTEZx_w

که میگه چرا ایده ی Accept yourself ایده ی بسیار بد و نهیلیستی ای هست.

خیلی جالبه صحبتش. 

برداشت من البته اینه که:(فکر کنم بالای 90% شبیه صحبتش باشه)

ماها خیلی وقتا قابلیت این رو داریم که دو تا چیز رو مقایسه کنیم. این توی وجود آدم ها هست. شاید هم دلیل این که در طول تاریخ تو تمدن های مختلف شخصیت های "کامل" وجود داشتن که انسان ها میخواستن به سمتش برن همین بوده. چون انسان ها نیاز دارن به سمت کمال برن. این که هیچ کسی از شرایط فعلیش راضی نیست اینه که همیشه نیاز به حرکت به سمت کمال وجود داره.

و این جالبه که انسان خودش رو قضاوت میکنه و محاکمه میکنه و حق خودش رو از خودش میگیره. که جوردن میگه 

Judge and redeemer are the same person

اشاره میکنه به یه داستان از انجیل که داستان عجیب غریبی هست. یونگ میگه شخصیت حضرت عیسی تو انجیل خیلی شخصیت دوستانه ای بوده و واقعا نیاز بوده یه داستانی باشه که توش حضرت عیسی یکم جدی و پرخاشگر باشه.

 

حضرت عیسی میاد و یه شمشیر از تو گلوش در میاره و مردم رو به دو گروه تقسیم میکنه. رستگاران رو از لعنت شده ها جدا میکنه. تعداد کمی تو گروه رستگاران قرار میگیرین و تعداد زیادی تو گروه لعنت شده ها (نمیدونم واقعا ترجمه بهتری برای damned هست یا نه -- جهنمی ها ؟)

جوردن میگه که خب قطعا "حس" خوبی نداره تو گروه لعنت شده ها قرار بگیری. ولی همین حس بد نیاز رسیدن به گروه رستگاران رو ایجاد میکنه و برای زندگی هدف میزاره.

تو جامعه ی مدرن برای این که احساسات بقیه خدشه دار نشه این گفته میشه که خودت رو قبول کن و خودت بهترینی. و بنظر من این ایده دیوانگی و بسیار پوچ گرایانه است. یعنی که شما تو همین وضعیت الانت خوبی و لازم نیست به سمت چیز بسیار بهتری که میتونی باشی پیش بری و رستگار بشی. 

  • ظریف

هنرمند ها

جمعه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۸، ۱۱:۵۹ ب.ظ

سلام

نمیدونم چقدر این پست براتون قابل قبوله ولی تجربه شخصی من هست.

اول از همه این که من از ادبیات و هنر به هر نحوی متنفر بودم و اون رو اتلاف وقت و انرژی میدونستم. ولی خب اخیرا متوجه شدم تقریبا اگه 100% برعکس نباشه، کارایی که ما میکنیم اتلاف وقت و انرژی نباشه، تا یه حدود خوبی (80-90%) اشتباه میکردم.

حالا که نظرم عوض شده و خودم رو یکم درگیر این چیزا کردم، یه پدیده جالبی رو متوجه شدم.

حتی اگه زیادی اهل هنر (مثل من سابق) نباشید، اگه فقط یه بار از جلو دانشکده هنری جایی رد شده باشید، میدونید که هنرمندا آدمای عجیب غریبی هستن.

من همیشه فکر میکردم اینا عقده ی توجه دارن و برای همین لباسای روشن و رنگای عجیب میپوشن. یا طرحای عجیب ولی خب الان نظرم چیز دیگه ای هست.

بسیاری از هنرمندا هنر رو نمی آفرینن. یک نقاشی، خلق نمیشه توسط یه هنرمند. عین یه سنگ که یک مجسمه ساز میسازه و از توش یه مجسمه در میاره، هنر تو بطن طبیعت هستش. یکی رو لازم داره که ظاهرش کنه. اون مجسمه همیشه توی اون سنگه بوده 

هنرمندا وسیله اند. وسیله تبدیل اون انرژی و روحی که وجود داره به اثر هنری.

حالا یه بار امتحان کنید، یه روز لباسای جیغ بپوشید و اون روز رو اونجوری بگذرونید. مدیتیشن کنید و به آهنگ گوش ندید(چون قرار نیست با ابزار انرژیتون زیاد بشه و وقتی رفت دوباره بیفتید پایین). با بقیه خوب باشید و لبخند (حتی زورکی) داشته باشید. صدای درونتون رو بشنوید و آخر روز خودتون رو یه اسکن کنید. ببینید چه تغییری کردید. حس میکنید که انرژیتون زیاد شده. 

کاری که هنرمندا میکنن اینه که خودشون رو تو این استیت های انرژی بالاتر نگه میدارن و ازون بالا اثر های هنریشون رو شکار میکنن.

شاید شنیده باشید که بعضی هنرمندا که حالشون بد میشه میگن نمیتونن نقاشی کنن. ولی مثلا ماها اگه حالمون بد بشه بازم میتونیم زور بزنید یه بردی چیزی دیزاین کنیم. چون این از داخل میاد و میشه زور زد و استخراجش کرد.ولی هنر از بیرون میاد و اول باید به سطحش رسید بعد دریافتش کرد و تبدیلش کرد.

یا مثلا بعضیا هستن که میگن من نمیتونم از روی چیزی نقاشی کنم و باید چیزی رو نقاشی کنم که به ذهنم میاد. خیلی چیز عجیبیه.

حالا بگذریم. بعد یه هفته لباس مشکی(خاکستری و ...) پوشیدن، امروز یه لباس رنگی پوشیدم و خیلی حس بهتری داشتم. :)

کل قضیه این بود که گفتم و الان یکم بیشتر درکشون میکنم! 

 

  • ظریف

شیاطین

پنجشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۸، ۱۱:۰۴ ب.ظ

سلام

یکی از مشاهده هایی که هر کسی تقریبا میکنه، وجود بیش از حد آدمایی که مشکلات روانی دارن تو خیابون های اینجاست.

برای منم سوال بود چرا انقدر زیاد ترن نسبت به ایران.

رفتم دنبالش و گویا دولت قبلی برای صرفه جویی یکی از بیمارستانای بزرگ روانی شهر رو بسته و همه رو ریختن تو خیابون ها.

برام خیلی قابل قبول نبود که چجوری مردم قبول کردن این اتفاق بیفته. 

اخیرا فهمیدم که مشکل اینه که تو دین مسیحیت مشکل روانی به این صورت بیان میشه که شیاطین تسخیرش کردن و تنها کاری که میشه کرد، دعا کردنه و کارای دیگه فایده ای نداره.

برای همین دولت محافظ کار (اصول گرا) با این اهرم این تصمیم رو گرفته.

خیلی جالبه بعضی چیزایی که با `پذیرفتن` دین ها بوجود میاد.

  • ظریف

چشم ضعیف

چهارشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۸، ۱۰:۴۶ ب.ظ

سلام

این ایده ی یکی از دوستان بود. 

ایده اینه که قدر چشم ضعیفم رو بدونم!

چشم ضعیف داشتن ممکنه چیز بدی بنظر بیاد. اگه نزدیک بین و آستیگمات هستید، برید بیرون و عینکتون رو در بیارید و یه نگاه بندازید ببینید چقدر قشنگه. چیزی که میبینید رو مردم باید پول بدن و برن موزه و نقاشی رنگ روغن ببینن در حالی که شما همینجوری میبینیدش!

البته که خوندن و چیزای دیگه سخته و بستگی داره چقدر واقعا چشمتون ضعیفه ولی نعمت جالبیه.

آدم رو بیشتر از جزیی نگری به کلی نگری میبره. مثلا یه درخت دیگه برگ نداره، یه کپه چیز سبز داره. یا مثلا مردم چشم و ابرو ندارن صورت دارن. یا مثلا زمین سنگ فرش نداره زمینه داره! جالبه خیلی جالبه.

----------

بماند که سر کلاسا حوصلم که سر میرفت عینکم رو در میوردم و به استاده نگاه میکردم و چیزی از رو تخته نمیتونستم ببینم برای همین خیلی خوب میشد حضور داشت و حاضر نبود.

بوگو ببینم تاحالا وجود حاضر غایب شنیدی؟

-----

به شدت این عکسه چشمام ضعیف نیست 1-2 بود فکر کنم. ولی کلا blurrی شدن قشنگه

  • ظریف

ظرف ها

سه شنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۸، ۰۷:۱۶ ق.ظ

سلام 

یکی از همخونه ای ها هست که همه اعتقاد دارن آدم کثیفیه و ظرفای تو ظرفشویی همیشه کار اونن. این شد که دو هفته پشت سر هم مجبورش کردن کل تپه ی ظرف ها رو بشوره.

البته من خودم، یکم از خودم تعریف کنم، وقتی غذا خوردنم شروع میشه که کل ظرفام رو شسته باشم

برای همین من کلا مظنون نیستم.

حالا آقای نابغه امروز اومده میگه مهدی، امروز اومدن و میخواستن منو مجبور کنن ظرفا رو بشورم. منم از تو اتاقم ۴۰ تا ظرف نشسته از هفته پیش در اوردم که بهشون ثابت کنم ظرفای تو ظرفشویی برای من نیست. اینا ظرفای منن!

من :/

من: پسر این همزمان احمقانه ترین و باهوش ترین چیزی بود که تاحالا انجام دادی

  • ظریف

مدیتیشن و نفس کشیدن

جمعه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۸، ۰۸:۰۵ ب.ظ

سلام

یادمه یه فیلمی بود که داشت همین موضوع رو مسخره میکرد. چون یه خانمی از یه روستایی اومده بود به شهر و خودش رو گم کرده بود و وقتی مادرش از روستاشون اومده بود خونشون، داشت میدید چقدر زندگی سطحی و بی معنی ای برای خودش درست کرده. ریشه هاش رو فراموش کرده و درگیر چیزایی که متعلق به اینجا نیستن شده. مثلا یه چند نفر آدم اورده بود خونشون با یک استاد و استاده داشت بهشون یاد میداد چجوری نفس بکشید. 

این چیزا، جایگزین روحانیت نیست به هیچ وجه(منظورم آخوندیت نیست، روحانیت به معنی spirituality که تا حدی خیلی وقتا آخوندیت هم راستا باهاشه خیلی وقتا هم نیست)   و من فقط بهشون به عنوان ابزار های بهتر زندگی کردن نگاه میکنم. هرچند که روش هایی برای رسیدن به روحانیت هست و عرفان های شرقی و انواع یوگا و ... وجود داره ولی اصلا این رو با اون قاطی نمیکنم.

خب با نفس کشیدن شروع کنیم.

https://www.youtube.com/watch?v=wgwxn9mRpAY

این ویدئو رو میتونید ببینید 10 دقیقس یه چند خط پایین رو قبول کنید.

یه دستتون رو بزارید روی بالای سینه و یه دست روی شکم و نفس بکشید. اگه دست روی شکمتون حرکت کنه، بهش تنفس دیافراگمی یا شکمی میگن و اگه دست روی سینتون حرکت کنه تنفس غیر شکمی :)) نمیدونم بهش چی میگن.

شاید براتون خنده دار باشه این موضوع ولی من فکر میکردم که تنفس شکمی از داخل معدس :| و همیشه برام سوال بود چرا آخه باید هوا بفرستیم اون تو. ولی خب یکم اطلاعات عمومی نشون داد که دوتا مسیر خیلی متفاوتن! 

موقعی که توی استرس باشید معمولا عضلات پایین شکل سفت میشن چون بدن تو حالت تدافعی میره و شروع میکنید از سینه نفس کشیدن. که اصلا بهینه نیست برای ریه. حجم کمی هوا اون تو میره و تند تند باید نفس بکشید و فوقع ما وقع میشه. استرس دارید تند تند نفس میکشید ضربان قلب بالاست و بالاتر میره و ...

به طور کلی ریسرچ ها نشون داده که ارتباط خیلی نزدیکی بین ریتم نفس کشیدن و سیستم عصبی وجود داره. تنفس آروم و دیافراگمی میتونه سیستم عصبی رو آروم کنه. 

حالا از بینی یا دهن؟ 

اصلا اهمیتی داره؟

بله خیلی اهمیت داره. بخوام یه قانون کلی بگم، هم دم و هم باز دم باید از بینی باشه همیشه ی خدا. 

بخوام جزیی تر بگم، 

بینی یه سیستم پیچیده ی ورودی هوا داره که هوا رو تصفیه و مرطوب میکنه. همچنین سرعت ورود هوا رو کنترل میکنه. همه ی این فاکتورا باعث میشه تنفس بهتری داشته باشیم

مثلا موقع دوییدن، که خیلی سرعت دم و باز دم زیاده، اگه از دهن هوا وارد بشه ریه رو خشک میکنه و شروع به سوزش میکنه. در حالی که اگه از بینی باشه، اولا سرعت هوا کنترل شده است دوما موقع رفتن تو هوا مرطوب میشه و موقع بازدم هوای مرطوب دوباره بینی رو مرطوب میکنه. خود بینی هم که کلا جای مرطوبی هست.

مورد دیگه میزان CO2 توی خون هست. ریسرچ ها نشون داده که کم بود کربن دی اکسید توی خون باعث میشه که هموگلوبین اکسیژنش رو نتونه پس بده و اکسیژن رسانی به سلول ها ضعیف تر میشه. که چیز جالبیه در نوع خودش. همچنین خون رسانی به مغز هم با کاهش CO2 کم تر میشه. 

تنفس از دهن باعث تند تر نفس کشیدن میشه و میزان کربن دی اکسید رو کم میکنه. اصلا یه روش هایی هست که با همین کنترل اکسیژن و کربن دی اکسید شما میتونید DMT ذخیره شده توی مغزتون رو آزاد کنید و تجربه نزدیک به مرگ داشته باشید که بهش خلسه هم گویا میگن. 

همچنین تنفس از دهن باعث دفرمه شدن دندون ها و فک میشه توی زمان زیاد.

پس روی هم رفته، فقط از بینی نفس بکشید و آروم و کنترل شده. همچنین تا جای ممکن تنفس شکمی.

مگر این که تمرینی که میکنید به هر دلیلی بخواد اکسیژن رسانی رو کم کنه که تو بعضی تمرینا هست. مثلا میگه با بینی هوا رو بدید تو ولی به سرعت و با دهن بدید بیرون. 

حالا مدیتیشن.

همونطور که گفتم این چیزای شرقی، خیلی پیچیده و گسترده اند و این فقط یکی از 100 ها مدل مدیتیشنه که میتونیم انجام بدیم.

و شاید ساده ترینش.

بهش mindfulness meditation میگن.

کل قضیه اینه که 

1- اتفاق خاصی قرار نیست بیفته، چیز میزای dr strange ای اگه میخواید راحت ترین راهش رو قبلا گفتم. روش سختش هم میشه تمرین های بسیار سخت yoga که منظورم این یوگای معمولی که هست نیست. اون بخش کوچیکی از یوگاس که چون جذابه وارد فرهنگ ما و غرب شده. بقیه چیزاش چون سخت تره نیومده. 

2- کل هدف توجه بیشتر به حال حاضره. این که درگیر گذشته که کاریش نمیشه کرد و آینده که خیلی کارا میشه باهاش کرد و توش گم شد نباشیم. فرصت شماریم صحبت.

این باعث میشه که هر لحظه حس وجود داشتن و زندگی کردن رو داشته باشیم و قبول کنیم یا نه، زنده بودن ارزشمند ترین چیزیه که داریم.

3- مکانیزم هایی توی مغز فعال میشن موقع این نوع از مدیتیشن که باعث میشه ارتباطات جزیی و جدید بین جاهای مختلف مغز بوجود بیاد. به ایجاد پیوند های جدید نورونی تو مغز Neurogenesis میگن که چیزای مختلف فعالش میکنن. مثلا

ورزش های هوازی، بیشترش میکنن

افسردگی کم میکنه

الکل کم میکنه

سن بالا کم میکنه برای همین بچه ها خیلی راحت یاد میگیرن 

یه سری غذا ها مثل سبزیجات و میوه ها و بعضی چیزای دیگه مثل شکلات تلخ کمک میکنه 

و ....

حالا چجوری و کجا میشه انجام داد مدیتیشن رو و چقدر باید وقت گذاشت؟ 

اولا این که هر زمان و مکانی میشه. مثلا 3 ثانیه مدیتیشن هم اوکیه. موقع راه رفتن بین پله ها. همین که متوجه حال حاضر باشه آدم.

ولی خب روش نسبتا درست ترش اینه که یه زمان خوبی رو مثلا قبل خواب یا بعد بیدار شدن بهش اختصاص بدیم.

روی یک صندلی یا چهار زانو بشینید. برای این که کمردرد نگیرید بهتره مثل این عکسه یکم لگن به سمت عقب چرخیده باشه. که با کمک یه بالش یا چیزای دیگه میشه. فعلا درگیر روش های دیگه نمیشم یا این که پاها چجوری باید باشه. چون سخته. اگه دوست داشتید برید اونا رو ببینید ولی واقعا برای شروع اصلا مهم نیست. دستاتونم هر جوری ریلکس تره. معمولا همینجوری که عکسه نشون داده اوکیه. شبیه یه کاسه و شست ها هم میتونن همدیگه رو لمس کنن یا نکنن. مهم نیست.

کمرتون هم صاف و سینه جلو ولی ریلکس. سرتون هم نه به پایین خم شده باشه نه بالا. نرماله نرمال.

میشه چشم باز و چشم بسته این کار رو انجام داد ولی برای شروع چشم بسته پیشنهاد میشه. اگه چشم باز دوست دارید به دور دست نگاه کنید و روی چیزی فوکس نکنید.

کل کاری که باید بکنید اینه که وقتی تنفس شکمی و از بینی انجام میدید، اولا مطمعن باشید که آروم و با کنترل نفس میکشید و یکی دو ثانیه بین دم و بازدم میتونید مکس هم کنید. دوما این که هوا رو سعی کنید مشاهده کنید که چجوری داره تو بدنتون حرکت میکنه. چون همیشه دارید نفس میکشید این باعث میشه که یه چیزی داشته باشید که همیشه اتفاق داره میفته و میتونید روش تمرکز کنید. 

هر وقت حواستون پرت شدش دوباره آروم برگردونید توجهتون رو به نفس. کل تمرین هدفش اینه که ذهنتون رو قوی تر کنید در برابر خودش. یعنی از این که حواستون پرت شد ناراحت نشید. طبیعیه. آروم برگرید به نفس کشیدن. 

برای شروع یه تایمر رو برای 5 دقیقه بزارید و برید شروع کنید. اگه احساس کردید که بیشتر میتونید، روز بعد بیشترش کنید اگه نه هم رو همون تمرین کنید و بهتون قول میدم 5 دقیقه اش از 5 دقیقه ی گرم کردن غذا تو مایکرویو طولانی تره.

این رو 1 ماه هر روز انجام بدید و نتیجه اش رو خودتون خواهید دید. خیلی زمان زیادی هم نمیگیره.

اگه فکت اشتباهی گفتم ممنون میشم اصلاح کنید

  • ظریف

سرعت پردازش

پنجشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۸، ۱۲:۳۹ ق.ظ

سلام

یه موضوعی که چند وقت پیش راجع بهش یه ویدئو میدیدم سرعت پردازش تصویر مغز بود. 

این که چرا ما داریم با این سرعت 30-60 فریم بر ثانیه میبینیم؟

ولی قبلش جالبه بدونیم که سرعت پردازش اطلاعاتی که از peripheral vision میان خیلی بیشتره ولی دیتیل کمتری دارن. مثلا به نور و رنگ کمتر حساسه. پریفرال ویژن همونطور که تو عکس معلومه جاهای خارج از مرکز دید هست. 

حالا بماند. 

سوال اینه که مغزمون توانایی پردازش سریع تر رو داره و اگه داره چرا این کار رو نمیکنه؟

جواب اینه که سوال پیشفرض اشتباهی داره. مغز با سرعت ثابت پردازش نمیکنه. 

حالا چرا حالت عادی سرعتش انقدره؟

چون آدمیزاد توی تکاملش یا هرچی اسمشو میزاریم، به سرعت های بالاتر از این نیاز چندانی واقعا نداشته. این سرعتای بالا توی رانندگی و فیلم دیدن فقط لازمه و کارای مشابه که تا 200 سال پیش وجود نداشته. حالا از حدود 200.000 سال قبل که اولین هوموسپین ها اومدن یا اگه دوست ندارید از 10.000 سال قبل که یکم تمدن به وجود اومده تا الان ملت واقعا درگیر چیزای آروم تری بودن.

بدن ما هم یه جوری بالانس شده که انرژی رو به بهترین شکل استفاده کنه. وقتی که سرعت تغییر تصاویر انقدر زیاد نیست مغز لازم نداره انقدر انرژی مصرف کنه. همین جوری 20% انرژی بدن داره میره اون تو. و این چیز گرون قیمتیه برای یک جاندار.

حالا تجربه هایی مثل شهربازی و یا تصادف تجربه های جالبی اند. اگه تصادف کرده باشید، میدونید که اون لحظه تصادف همه چیز صحنه آهسته میشه. دلیلش اینه که مغز باید خیلی سریع تصمیم بگیره اگه بتونه. برای همین تو یه حالت Overdrive میره ولی به شدت بعدش خسته میشه. توی شهر بازی و چیزای عجیب غریب هم همینه. 

حالا پیرو اون اتفاقی که پست قبل گفتم، تو اون حالتی که باید تصمیم میگرفتم چی کار کنم، 5-6 روز رو باید مرور میکردم و بکگراند خودم و این که چه اتفاقی قراره بیفته و مصلحت چیه و همه ی اینا تو 10 ثانیه شاید اتفاق افتاد ولی چند دقیقه برام گذشت. شاید برای همین بود وارد panic شدم. ضربان قلبم بشدت بالا رفت و بعدش تا نیم تا یک ساعت  فقط داشتم ریکاوری میکردم.

خیلی جالبه این حالت های مختلف مغز. هر حالتی بجز حالت همیشگیش :)

-------------

این پریفرال ویژن چیز جالبیه. میتونید تمرین کنید براش. شاید دیده باشید ولی از تکنیکای تند خوانی همین تقویت پریفرال ویژنه. چون فرض کنید بجای خوندن کلمه به کلمه به وسط جمله نگاه کنید و کلش رو ببینید. یا به وسط صفحه نگاه کنید و کلش رو ببینید. خیلی خوب میشه نه؟

الان که رو تخت/مبل/صندلی ولو شدید، جلو رو نگاه کنید و بدون حرکت چشم سعی کنید کل دیوار رو ببینید. بعد بهش سقف رو هم اضافه کنید و همین جوری میدان دید رو زور بزنید بزرگتر کنید. 

بعد مدیتیشن هم پریفرال ویژن بشدت بهتر میشه. میتونید این تست رو قبل و بعد یک ساعت مدیتیشن کنید.

دفعه بعد که بیرون رفتید مخصوصا یه پارکی جایی، شروع کنید درخت جلوتون رو ببینید و بعد میدان دیدتون رو بزرگتر کنید. من خودم تا چند وقت پیش یه درخت کامل رو بجز عکس/ یا از خیلی دور ندیده بودم. جوری که هم همه ی برگاش معلوم باشه هم بافت بدنه اش و هم همه چیز. بعد درختای بغلش و زمینی که روش هست و .... عین یه عکس که همه چیز تو فوکوسه. قشنگه دنیا

-------------

تمرین هایی هم برای حفظ آرامش تو پنیک هست. نمیدونم چرا ولی خیلی به این استیت علاقه مندم. پنیک وقتی به وجود میاد، اول ترس ظاهر میشه بعد دلیل ترس! خیلی جالبه. معمولا اول دلیل ترس ظاهر میشه بعد ازش میترسید ولی پنیک برعکسه. با دارو میشه به پنیک استیت رسید (با مقدار مناسب کنبیس)، سر ارائه دادن میشه، کلا هر کاری که استرس زیاد داشته باشه میتونه باعث رد دادن و پنیک بشه. 

منم که سلطان استرس، برای همین شروع کردم از چند ماه پیش روش کار کردن و اون روز هم خیلی بدردم خورد :) جدی جدی خیلی خوبه آدم بتونه تو اون ضربان قلب بدون لرزش حرف بزنه.

ترس یه چیزیه که آدم اگه ازش فرار کنه بزرگتر میشه. ولی اگه بشینید و بزارید از روتون رد بشه کاری نمیتونه بکنه. به قول معروف ترس Reactive هست نه Active. چیزای اکتیو خودشون عاملن ولی چیزای ریاکتیو یه چیزی میخوان که بهشون معنی بده.

حالا یه پست بعدا برای مدیتیشن مینویسم که نحوه کم کردن استرس و نفس کشیدن و مدلای مختلف رو توش بگم

  • ظریف

روش مادر خرسه

سه شنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۸، ۰۱:۱۴ ق.ظ

سلام

یکی از روش هایی که کمک میکنه آدم از خودش بتونه دفاع کنه روش مادر خرسه است. 

تو یه تحقیقی میزان Assertive بودن خانما رو مقایسه کردن با آقایون، و این یعنی میزانی که شخص میخواد نظر خودش رو اعمال کنه به طرف مقابل. به طور "میانگین" همه جا زیر آقایون بود بجز وقتی که میخواستن از یه نفر دفاع کنن.

تحقیق هم اینجوری نشون میده که بخاطر این که حس مادری توشون خیلی قوی هست، به طور ذاتی خیلی قوی میتونن تو این شرایط دفاع کنن. طبیعتم نگاه کنیم همیشه ماده هایی که بچه دارن خطر ناک تر از هرچیزی هستن.

حالا چه کمکی به ما میکنه؟

روش اینجوریه که خودتون رو به دیدگاه سوم شخص ببینید و مثلا اگه چیزی میخواید و نمیتونید خودتون رو قانع کنید که گفتنش ارزش مواج کردن این آب آروم رو بین دو نفر داره یا نه، فرض کنید دارید از یه نفر سوم که همین چیزا رو میخواد دارید دفاع میکنید. و خیلی جالبه که خیلی اثر داره. یه اعتماد بنفس خیلی زیاد به آدم میده و آدم میخواد حقش رو بگیره.

من فهمیدم این روش سوم شخص برای چیزایی که نمیخوام راجع بهشون حرف بزنم هم جواب میده. مثلا یه مشکلی دارم که سخته در موردش حرف بزنم. دوستمم میدونه مشکل منه ولی من خودم هی خود سانسوری میکنم. امروز یه اتفاقی افتاد و داشتیم با هم حرف میزدیم و سخت بود توضیح شرایط. بعد یه نفر دیگه هم که نمیخواستم بشنوه اومد داخل. این دوستم یهو پرسید راستی اون دوستت که اون مشکل رو داشت چی شدش داشتی میگفتی؟ منم شروع کردم سوم شخص وضعیتم رو توضیح دادم. هم خیالم راحت تر بود و سانسور نمیکردم خودم رو هم این که کلمات راحت تر میومدن. با این که جفتمون میدونستیم مربوط به منه. 

  • ظریف