زیر باران
سلام
این آهنگ آقای عصار که بخشی از شعر سهراب سپهری رو میخونه رو خیلی وقته گوش میدم ولی همیشه دوست داشتم بدونم منظورش دقیقا چیه. حالا میخوام بنویسم ببینم میتونم؟
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
چترها را باید بست زیر باران باید رفت
سهراب سپهری داره از یه دیدگاه دیگه حرف میزنه که باید اونجوری ببینیم. انگار که بقیه رو میبینه که اونجوری فکر نمیکنن و بهشون میگه چشم ها را باید شست. حالا شستن چشم دوتا معنی میتونه داشته باشه. یه بار شستن لنز های دیدمون نسبت به دنیا و پاک کردن دیدگاهمون. که مثبت نگاه کنیم و بدون شیله پیله. دوم این که با اشک میشه چشم ها رو شست. اشک وقتی میاد که آدما زیاد حس کنن. آدم میتونه از حجم زیاد درک زیبایی و غم و ... اشک بریزه.
میگه بدون چتر زیر باران باید رفت. بدون چتر زیر بارون رفتن چند تا چیز رو میگه. اول این که خیلی آدم حس میکنه بدون چتر، خیس شدن با لباس چیزی نیست که زیاد پیش بیاد. همزمان حس خیسی و سردی و چسبیدگی لباس به تن و ترس از سرماخوردگی و گرمای بارون و عدم توجه به اون حس درونی که کلا از خیس شدن خوشش نمیاد و ... خیلی حس های زیادی تو زیر بارون بدون چتر هست. داره دعوت میکنه به حس کردن
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
فکر میکنم منظورش اینه که وقت زیاد تری رو باید تو شرایطی مثل زیر بارون که پر از حس هست باید تنهایی و با همدیگه سپری کرد. چون بیشتر حس میکنن همه. درد آدما رو تو حس نکردن میبینه.
دوست را زیر باران باید دید
عشق را زیر باران باید جست
تو قبلی داشت میگفت تنهایی و چند تایی زیر بارون برید، اینجا دوتا کیس دو نفره هم میگه.
هر کجا هستم باشم آسمان مال من است
پنجره فکر هوا عشق زمین مال من است
عدم دلبستگیش رو به مال و منال دنیا میگه. انگار که داره میگه من بلدم حس کنم و زندگی کردن رو تو حس کردن میدونه. حالا مهم نیست کجا باشه، هر جا که باشه که آسمون داشته باشه میتونه حس کنه و زندگی کنه.
رو این بخش دومش خیلی فکر کردم که چرا میگه پنجره فکر هوا عشق، بعد میگه زمین مال من است. حسم اینه که آسمون رو که برای خودش کافی میدونه ولی از اون طرف هم از زمین همین که
یک پنجره داشته باشه که بغلش نشسته باشه و دفترش دستش باشه و شعرش رو بنویسه
فکر که بتونه عشقش رو به متن تبدیل کنه
هوا که نفس راحت بکشه و اون یکی هوا که جهت دهی اولیه ای به عشقش باشه
و عشق که صدای قلبش باشه
رو از زمین کافی میدونه و میگه این 4 تا رو هم دارم و کافیه.
یه عدم تعلق خاصی از دنیا رو تبلیغ میکنه و دلیلشم داره میگه. میگه که چیزای دنیا به آدم حس نمیدن و هدف از زندگی حس کردنه. دلیل عدم تعلق من اینه که این چند تا رو دارم و دیگه چیزی لازم ندارم!
- ۹۹/۰۵/۱۴
سلام
چه انتخاب فوقالعادهای، ممنون از شما، نگاهتون به این شعر هم خیلی قشنگ بود
من این شعر و این آهنگ رو خیلی دوست دارم
بعضی وقتا که مخم هنگ میکنه میشینم سهراب سپهری میخونم از شدت سهل و ممتنع بودن اشعارش دوست دارم جیغ بکشم :)
در نگاه اول فکر میکنم این بشر چقدر ساده بوده ولی تا یه ذره عمیق میشم و نمیفهمم، میبینم که انگار هر کسی به عمق احساس و فکر و لطافت روح این انسان زیباطبع راه نداره.
چقدر شورانگیزه : "عشق را زیر باران باید جست..."
نمیدونمتا حالا زمان بارش بارون سرتون رو بالا گرفتید و با چشم باز به آسمون نگاه کردید؟ از لای دونههای بارون که گاهی میریزه تو چشمها، باعث بسته شدن پلک میشه، آسمون خیلی نزدیکتر به نظر میاد، انگار که همین خطهای ممتد بارون رو بگیری و بری بالا، چند قدم بالاتر، آسمون مال خودت میشه. آسمون که مال تو باشه، همه چی مال تو میشه. همه چیزی که پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین، نمایندههای همه چیز این هستیاند، مال تو میشن در نگاهت.
نمیدونم چرا احساس میکنم باران نماد وصل و رسیدنه. از همهی مرزها عبور میکنه، همهی موانع رسیدن رو در هم میشکنه. آسمونی که راهی نداشت دستش به زمین برسه، حالا با دست بارانش، میتونه زمین رو نوازش کنه و به وصلش برسه و سبزش کنه... باران به نظر من بزرگترین آیهی عالم هستیه که نشون بده هیچ نشدنی وجود نداره... وقتی آسمان به زمین رسید و زمین دست در دست آسمان گذاشت، همه چیز یکی میشه که همون یک چیز خودِ شدن و بودنه.
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت، دوست را زیر باران باید دید، عشق را زیر باران باید جست؛ تا همه با هم یکی شویم درست شبیه عشق شویم...که باران از آسمان به زمینش آورد...
چشمها را باید با باران شست و جور دیگر هستی را دید... بدون هیچ مرز و محدودیتی... چترها را باید بست و زیر باران باید رفت تا آسمان نوازشت کند... سبزت کند... تا آسمان مال تو باشد... تا زمین مال تو باشد... تا پنجره، فکر ، هوا، عشق مال تو باشد....
( ببخشید کمی احساساتی شدم :) )