نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

شیدا شدن

جمعه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۹، ۰۷:۴۳ ب.ظ

 

سلام

 

آهنگ شهرام ناظری که اسمش شیدا شدم هست رو هیچ وقت دوست نداشتم. اخیرا که یکم بیشتر بهش دقت کردم و گوشم رو هم به موسیقی سنتی عادت دادم و به تکنیک هایی که توش استفاده میشه بیشتر توجه کردم خیلی برام جذاب تر شده.

داره از موضوعی به اسم شیدایی صحبت میکنه. 

که اصولا باید یه جوری تجربه بشه که بشه درکش کرد. دیوانگی، جنون، رد دادن، اپیزود های اسکیتزوفرنیایی داشتن، همشون شیدایی هست. جاییه که بنظرم پرنده ها اونجان کلا. جاییه که طرف فکر نمیکنه خیلی. انگار یه فضا و فازی میاد و پرنده شروع میکنه چه چه زدن و چند ثانیه بعد یه کار دیگه میکنه. انگار خودی نداره. خودش نیست. داره یه جوری مثل یه ماشین رفتار میکنه. ما آدما بخاطر این اختیاری که داریم و از فکر کردنمون میاد معمولا خیلی با شیدایی فاصله داریم.

یعنی بالا پایین میکنیم، سبک سنگین میکنیم، بررسی میکنیم. اتوماتیک نیستیم و یه چیز بالاتر که دنیای اطرافمون هست رو زنده نمیبینیم. خودمون رو دارای اختیار میبینیم.

حالا اگه با مصرف دارویی یا هر روش دیگه ای اگه شیدایی تجربه بشه، یه حالت آزار دهنده تجربه میشه که انگار با دیوانگی دنیای اطراف یا شیدایی گیتی که داره برای خودش یه کاری میکنه یکی میشیم. یا یکی بودنمون با این madness رو متوجه میشیم. آدم خیلی هم نباید به این موضوع آگاه باشه چون از زندگی میفته. 

 

پیدا شدم پیدا شدم
پیدای ناپیدا شدم

 

بنظرم داره متوجه میشه. داره متوجه میشه که یه چیز ناپیدایی هست که خودش رو جزوی از اون میبینه. یه چیزی که همیشه هست ولی دیده نمیشه. هم حضور اون رو درک میکنه هم حضور خودش رو در مقابل اون درک میکنه. بودن رو بیشتر تجربه میکنه.


شیدا شیدا شیدا شدم
شیدا شدم شیدا شدم

 

شیدا داره میشه. این که شیدا شدن چی هست رو نمیشه به زبون اورد ولی کسی که تجربه اش کنه همون لحظه میفهمه که این حالت نرمال نیست و دیوانگی و بی نظمی چیزی نیست که تو واقعیت باهاش سر و کله بزنه. که درک این دنیا، که ساختار بسیار نازک منظمی هست، مثل یک قطاع نازک، از بی نظمی و آشوب فکر آفریننده تو این حالت ممکنه.

 

من او بدم من او شدم

 

متوجه داره میشه که اون با آفریننده یکی هست. با گیتی یکی هست و الان که داره این اپیزود شیدایی رو تجربه میکنه همون آفریننده میشه. متوجه میشه که آفریننده هست. متوجه میشه که هر کدوم از ما واقعا خدا هستیم ولی گفتن و درک کردنش خیلی فرق داره.


با او بدم بی او شدم

 

متوجه میشه که همیشه تو این دنیا نبوده، یه زمانی جزوی از این بی نظمی و آگاهی و عظمت دیوانگی بوده ولی الان مدتیه که گرفتار تجربه ی زمانه که خودش رو کامل تر کنه. آفریدگار با آفرینش ما داره خودش رو کامل تر میکنه. داره بی معنی بودن عدم رو میشکافه و یه دنیا درست میکنه و معنی میکشه ازش بیرون. با این کار خالق بودن خودش رو ارضا میکنه و قوی تر میشه. و همیشه در حال انجام این کار هست. براش زمان معنی نداره.


در عشق او چون او شدم

 

حالا که عشق به شناخت آفریدگار اونو شیدا کرده، این نزدیکی باعث شبیه شدنش به این مجنون هنرمند شده. دقت کنید که طرز خوندن این شعر یکم عجیبه و شاید با رفتار های عادی ای که از یه آدم میبینیم فرق داره. چون شبیه آفریدگار شدن اونقدرم ملایم و مهربون نیست که شبیه یه پیرمرد ریش سفید بشیم. نکته اینه که شبیه شدن بهش یعنی غیر قابل پیشبینی تر بشیم و رفتار های خاص تر ازمون سر بزنه. فکرای جدید الزاما تحملشون راحت نیست.

 

 

همیشه باید دقت کنیم که هیچ دلیلی نداره هیچ چیزی اتفاق بیفته. هر چیزی که داره اتفاق میفته کاملا میتونست جور دیگه ای اتفاق بیفته. این کسی که اینجا رو آفریده با یک جنون خاصی داره جزییات این آفرینش رو جلو میبره و منظم جلو میبره که حجم این کاری که برای جلو رفتن ذره ذره ی آفرینش میشه رو اگه در نظر بگیریم واقعا مغز آدم توانایی گنجایشش رو نداره که از کوچک ترین مقیاس تا بزرگترین مقایس داره همه چیز درست جلو میره. و کاملا میتونست هر جور دیگه ای باشه. بار الکترون یکم اگه اینور اونور تر بود دنیا کاملا شکلش عوض میشد. اگه سیستم ذرات بنیادی یه جور دیگه بود همه چیز عوض میشد. هر کدوم از ثابت های فیزیک میتونستن هر عددی داشته باشن و قوانین فیزیک میتونه هر شکل دیگه ای که برای ما غیر قابل تصوره داشته باشه. این که الان اینجاییم هیچ دلیلی نداره و هیچ دلیلی نداره که یک ثانیه بعد هم بتونیم پیش بینی کنیم. ولی یه نفر نشسته و داره با دقت این سیستم رو جلو میبره و بهش فکر میکنه و از چشمای ما این خلقت رو نظاره میکنه. حجم فکری که لازمه برای جلو بردن کارای این خلقت بینهایت زیاده. 

 

مهم ترین مساله بنظرم اینه که پشت اتفاقات معنی هست. حالا خود معنی معنیش چیه رو هر کسی باید با توجه به اتفاقات روزانه اش مثل اثر کارما و سمبولیسمی که تو داستان زندگی هست متوجه بشه و خیلی هم سخت هست فهمیدنش. ولی هرچیزی که هست معنی داره همه ی اتفاقات و همه چیز به سمت درست بودن میره اگه بتونیم و اجازه اش رو بدیم و متوجهش بشیم. 

 

کیمیاگری که ما رو تو دستش درست کرده و داره با توجه به ما، مارو کامل تر میکنه و روحمون رو جلا میده خیلی موجود فوق العاده عجیبیه و تنها چیزی که ازمون میخواد اینه که پیش بینی نکنیم و همین جوری که هست و رفتار میکنه بپذیریمش چون پشت کاراش حکمت هست. همین که بهمون توجه کرده و هستیم خیلی ارزشمنده و باید قدر دان باشیم و سرمون رو جلوش پایین بگیریم چون شوخی هایی که میخواد بهمون درس زندگی بده تلخ هستن و خشم و غضبش رو هم نمیخوایم ببینیم. باید درکش کنیم. نباید بفهمیمش. بودن تو وضعیت شیدایی قابل تحمل برای ماها نیست. باید درکش کنیم و بزاریم جوری که میخواد باهامون بازی کنه. ماها اسباب بازی هستیم براش و بهتره اسباب بازی هایی باشیم که دوست داره. 

  • ظریف

نظرات (۴)

با 99 درصدش موافقم...

فقط این که اولا خدا تغییر نمی کنه (اعم از خشمگین شدن و..)

و این که آری... ما هیچی نیستیم :"))) یعنی هیچ چیزی از خودمون نداریم...

کلا مال خداس...

 

اون حالت شیدایی ام باید یکم روش تحقیق کنم ...

ولی فکر کنم همون عشق به خدا رو میگه دیگه... شیدایی از اون جهتش بد نیستاااا...

نفس ما مجرده و اگه روش کار کنیم و بهش بها بدیم یک سری حالت ها و یا آپشن ها یی پیدا می کنیم که لزوما بد نیستن...

 

ممنون از پست های خوبتون :))))

پاسخ:
مرسی مرسی :)

من خودمم خیلی درگیر پیدا کردن عشق به خدا بودم ولی بنظرم عشق سطوح مختلفی داره.

مثلا تو خود آدما، 
یه مدل عشقی هست که از وابستگی میاد. مثلا بچه به مادرش وابسته هست و از نبودش احساس خطر و احساس کمبود میکنه
یه مدل عشق هست که مثل عشق پدر به فرزند هست که بهش اهمیت میده و اصولا باید سعی کنه رفتار خودش رو درست کنه و از رفتارش و تجربه هاش بچه هه رو بزرگ کنه.
یه مدلایی عشق هست که بین دوستا هست مثلا زنگ میزنی و اهمیت میدی به طرف
یه مدل عشقای دیوونه کننده هست که مثلا اگه یه پسری به یه دختری وابسته بشه یا بالعکس و بهش بی توجهی بشه شروع میکنه خودش رو به در و دیوار میزنه 

یه مدل عشق هست که آدم حاضر میشه برای صلاح یه نفر دیگه آسیب ببینه یا برای صلاحه اون آدم تو شرایطش اذیتش کنه حتی که خیلی پیچیده است شبیه رقصیدن میمونه 

یه مدل عشق هست که یگانگی جنسی توش هست و یه میدان قوی بین دو نفر درست میشه که تمام پوشش ها و برچسب هایی که جامعه روشون زده رو ازشون جدا میکنه و عجیب غریب میشه. 

عشق خدا هم مثل این بنظرم خیلی سطوح مختلفی داره. 
یه موقع هست آدم احساس خطر میکنه بدون حضور خدا تو ذهنش. 
یه موقع هست آدم بخاطر نظر بقیه خدا رو تو ذهنش داره
یه موقع هست که آدم رندی میکنه مثل حافظ و شمس و خضر و ... که پیچیده است و خطرناکه و به آدم آسیب میزنه حتی بعضی وقتا چون درست و غلط توش معنی نداره ولی کاری که طرف میکنه از هر کاری بهتره تو اون شرایط و از بینش و بصیرت خود اون آدم میاد.

کسی که اینجوری شل کرده در مقابل خواست خدا و حرف دلش رو گوش میده ممکنه واقعا کارایی بکنه که بشدت خطرناک بنظر بیاد از دید بقیه که تو چهارچوب ها هستن. یا غیر اخلاقی یا چیزای دیگه. ولی درست و غلط رو ماها نمیتونیم کلا تشخیص بدیم.

رسیدن به خدا هم راهش مرگه. برای همین آن را که خبر شد خبری باز نیامد. یعنی اون کسی که واقعا عشقش عشقه طبق تعریف نباید پیش ما باشه و باید اون سمت داستان باشه. پیش خدا باشه.

اینجاست که منظورم جنون و شیداییه
  • دُردانه ‌‌
  • من این آهنگو دارم و زیاد گوش کردم. ولی اعتراف می‌کنم تا حالا انقدر عمیق گوش نکرده بودم.

     

    بند آخر پست بوی جبر میده. من هیچ وقت نتونستم مرز باریک بین مفهوم تسلیم شدن و اراده داشتن رو پیدا کنم.

    پاسخ:
    :) به به

    اینطور که من فهمیدم اگه میشد فهمید قضیه جبره یا اختیار، میتونستیم یگانگی رو متوجه بشیم ولی ذهنمون خیلی محدوده و فقط دوگانگی رو میفهمیم. اصولا در هر لحظه جفتش هست، اگه خودمون حواسمون باشه چی کار میکنیم داریم این وضعیت کوآنتومی سوپرپوزیشن شده رو اندازه گیری میکنیم و اختیاره. اگه حواسمون نباشه میره روی جبر. ولی یکی هست که میاد میگه من دیگه کلا میخوام حواسم نباشه. یا میخوام کلا حواسم باشه. هر جفتش میشه. یکی هم هست روشون موج سواری میکنه جاهایی که کارای جزیی هست رو خودش با اختیار درست انجام میده تا سهم استفاده از دستای کوچیکش تو این خلقت رو داشته باشه و تو کارای بزرگ هم میره رو فاز تسلیم.
    این باعث میشه تو شرایط درستی که ارزش وقت و انرژی گذاشتن داره قرار بگیره و از اختیارش هم استفاده کنه. 
    حسم اینه!
  • دُردانه ‌‌
  • با این رویکرد، وقتی به نتیجۀ مطلوب نمی‌رسه چه حسی بهش دست می‌ده؟ به‌نظرم حس رضایت یا پشیمونی بعد از گرفتن نتیجه، کاملاً بستگی داره به اینکه لحظۀ عمل فاز مجبور بودن داشته یا اختیار.

    بحث مفصلی هست. فقط خواستم فکرامو بلندبلند بگم.

    پاسخ:
    میگردم و دنبال دلیل خوب میگردم براش. جمله ی تکراری هر شکست مقدمه پیروزیه واقعا اینجوریه. 
    اگه شکستی خوردم لابد شخصیتم آماده ی پیروزی تو اون صحنه نبوده و این شکست درس میشه برام و شخصیت و تصمیم هام رو تغییر میده اگه کاملا متوجهش بشم.

    و آدمای بزرگ رو هم میبینیم شکست زیاد خوردن. نباید ازش ترسید. بعضی شکستا مخصوصا اگه قلبی باشن، خیلی درد دارن ولی واقعا شخصیت آدم رو قوی تر میکنن. حتی اگه خوب شدنشون دو هفته طول بکشه.

    هر چیزی که ماها رو نکشه قوی ترمون میکنه :)

    سخته کلا فکر کردن بهش. من گذاشتم خودش جلو بره. دردشم کم نیست :)

     

     برای همین آن را که خبر شد خبری باز نیامد. یعنی اون کسی که واقعا عشقش عشقه طبق تعریف نباید پیش ما باشه و باید اون سمت داستان باشه. پیش خدا باشه


    نه نه نه...

    نشنیدین یه دعایی هست میگه خدایا قبل از این که بمیریم مارا بمیران ؟؟؟

     منظور اینه که نفس ما رو از این تن رها کن تا بتونیم بیایم عوالم بالا تر  و به خدا نزدیک تر بشیم...

    و این گونه افراد (اولیا ، پیامبران ، امامان ،...) میتونن نفس شون و جدا کنن و دوباره برگردن...

      چون نفس محدودیت زمانی و مکانی نداره (مجرد ه)

    ((مثال ساده ترش موقع خوابه که میریم به عالم برزخ))

    ولی خب اونایی که کنترل ردی نفسشون دارن در حالت بیداری به عالم برزخ یا عوالم بالاترش هم میرن...

     


    عشق به خدا نه به خاطر ترس نه به خاطر نظر بقیه... (اصلا اسم اینا رو عشق میذارین ؟؟؟؟)


    و کسانی بودند که طعمش رو چشیدند  و بقیه رو هم به این راه دعوت کردند... (چون تو این عشق حس انحصار طلبی وجود نداره )

     

    +اون تیکه رندی کردن حضرت خضر و نگرفتم... میشه توضیح بدین ؟

     

    پاسخ:
    خوب گفتین. 

    والا تو روابط دو نفره ی خیلی از ایرانی های حال حاضر به اون عشق میگن. که یه بخشی از فرهنگ هست که باید درست بشه. بقیه رو قضاوت نمیکنم ولی شک ندارم برداشت خیلی از علما درباره رابطه با خدا هم همینقدر بی معنیه که خودتونم اشاره کردید.
    نمیدونم داستان حضرت خضر و بعضی کارای آدمای بزرگ خیلی تو ذهن خوب/بد نگر ما نمیگنجه
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی