کتاب طبیعت
سلام
یکی از چیزایی که زندگی بزرگسالی داره بهم یاد میده طبقه بندی ذهنمه.
منظورم از طبقه بندی تو این پست اینه که فرض کنید من بلدم تفریح کنم، فکر کنم، کارای برقی انجام بدم، با آدما کار کنم، و ...
طبقه بندی یعنی تو زمانی که ذهنم درگیر هر کدوم از اینا هست اصلا یادش بره که بقیه کارا رو میتونه انجام بده.
موقعی که با آدما هست راجع به کار صحبت و فکر نکنه و موقعی که داره تفریح میکنه به چیزای دیگه فکر نکنه.
در واقع مثل آنتن های جهت دار بشه مثل آنتن تلویزیون قدیمی ها در مقایسه با آنتن های همه جهته مثل آنتن روتر وایرلس خونه
که واقعا یک مهارت هست و باعث میشه که کیفیت کار و تفریح و ارتباطات بالاتر بره. یه جورایی بازدهی ذهن رو بالاتر میبره.
بنظرم چیزایی که بهش کمک میکنه اینه که آدم بالاخره با خودش کنار بیاد که از یه ساعتی به بعد کار نکنه و یه تایم هایی رو با تمرکز بالا کار کنه. بنظرم مدیتیشن خیلی بهش کمک میکنه و آگاه بودن به لحظه در واقع جواب کلی مساله هست.
این ها کلمه هایی هست که زیاد شنیدیم و خیلی کلیشه هست که در لحظه زندگی کن و ... ولی تو زندگی واقعا در لحظه بودن رو زمانی میشه تجربه کرد که در لحظه باشیم.
برای این که الان یه تمرین بکنیم
یه لحظه دقت کنید که کل تمرکز چشماتون روی این کلمه ای هست که دارید میخونید.
یکم دیدتون رو باز تر کنید و ببینید یه صفحه ی نورانی لپتاپ یا گوشی جلوتونه.
یه مکعب که از توش نور میاد بیرون و شما متمرکز رو یه ناحیه کوچیکش هستید.
یکم باز تر بشید و دست خودتون رو ببینید.
دستتون رو تکون بدید و ناظر به تکون خوردنش باشید در حالی که بقیه صحنه رو دارید میبنید.
این که همیشه انگار از توی سرتون ناظر دنیا هستید و تو سرتون حضور دارید و یه چیزایی به اسم دست بهتون وصله و از دور تکونشون میدید باید براتون جالب باشه.
کل صحنه رو ببینید که از توی قاب چشمتون ناظر واقعیت هستید و الان در این لحظه هر چیزی که هست و جلوی چشمتونه واقعیت جلوی چشماتونه و شما این جا هستید.
همین از ریز به کل دقت کردن تمرینیه که اگه هر روز تو جاهای مختلف انجام بدیم، میتونیم کتاب طبیعت رو بخونیم.
ببینیم که دنیا چقدر سمبلیکه و چقدر رنگ ها اشیاء معنای استعاری دارن. البته فهمیدنشون فکر بسیار زیادی میخواد ولی فعلا همین آگاه تر شدن به کل و جزیی نگاه نکردن خودش خیلی خوبه.
دیدن آدم ها از همه جالب تره. بالاترین نقطه ی خلقت معمار خلقت. وقتی میبینیمشون شاید فکر کنیم اونا هم شبیه ما هستن ولی هر کسی با بقیه فرق داره و ممکنه الگو های مشابه ای پیدا کنیم ولی هر کسی متفاوته و درون خاصی داره. درونی که اتفاقا بشدت بازتاب میده به بیرون ولی این که چقدر به بیرون آدم ها آگاه بشیم و بتونیم مشاهده کنیم خودش تبهر میخواد.
چون آدما جوری خودشون رو نشون میدن که میتونیم بفهمیم. آدما بازتاب درون ما هستن و هرچقدر پیچیده تر درک کنیم پیچیده تر میشه خوندشون.
- ۰۰/۰۵/۰۸
چقدر تجربه جالبی بود، من هیچوقت نمی تونم ذهنمو از فکر خالی کنم :/