تهران مُرده!
سلام
صبحا که از شیخ فضل الله به سمت دانشگاه میام، یه حس خیلی خسته ی عجیبیه
وقتی میرسم به جلال یه تیکه ای هست که یک منظره از برج میلاد و یه عالمه ساختمون ازش معلومه و معمولا یه غباری تو هوا هست.
این منظره که همه ی چراغ ها خاموشن و غبار جلوی ساختمونا رو گرفته خیلی حس عجیبی به آدم القا میکنه ، انگار که چند سالی هست که تهران متروک شده و همه ازش رفتن. نمیدونم یه حس خاصیه باید تجربه کنید تا درک کنید! آفتاب از روبرو میتابه و ساختمون ها فقط معلومن هیچ خیابون و ماشینی رو نمیبینی انگار هیچ نشونه ای از حیات نیست!
نمیدونم چجوری توصیفش کردم ولی واقعا هر روز صبح حس میکنم تهران مُرده. جالب تر از اون یک ساعت بعد هست که غبار میخوابه و آدم هایی شروع میکنن به تلاش برای کار هاشون و شهر جون میگیره و تا فردا صبح دوباره همین سیکل تکرار میشه.
یه شکل عجیبیه هر روز فکر میکنم که اگر مثلا امروز هیچکسی سر کاری که برای مقرر شده نره یا اصلا این نظمی که وجود داره و جایگاه ها رو مشخص میکنه برای یک روز از بین بره چی میشه؟ اصلا این نظم از کجا اومده ؟ چرا جایگاه های اجتماعی اصلا وجود داره ؟!
یکمی شاید حس میکنم واقعا تهران مرده ، واقعا ما مسموم شدیم و در واقع 9 میلیون زامبی هستیم که عین مرده های متحرک هر روز میایم و یسری کار ها انجام میدیم ... شایدم بیشتریم مثلا حدود 7 میلیارد...
انسان ها یکمی عجیبن ، یه سری حصار ها برای هم تعریف میکنن و بهش ایمان میارن و انقدر توش فرو میرن که حس میکنن واقعیه و تنها دلیلش اینه که اگه این کار رو نکنن نمیتونن با هم زندگی کنن. این از زمان پدران ما که تو قبیله هاشون زندگی میکردن تا الان هست و ما هم داریم ادامش میدیم!
حس ماتریکس یه ریز بهم دست داد.
این عکسه هم بین عکسایی که دیدم بهتر صحنه رو توصیف میکرد ولی کامل نبود
- ۲ نظر
- ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۸:۱۱