سلام
آماده کنید خودتونو برای طولانی ترین پستی که نوشتم فکر کنم... وای که یه آدم چقدر میتونه حرف بزنه
امروز دوشنبه، روز ویکتوریا دی هست و تعطیله خلاصه 3 روز تعطیلی یکم زیاد بود.
رفتم کنار دریاچه نشستم یه چیزی گوش بدم و یکم از هوا استفاده کنم ، حدود 20 دقیقه اونجا بودم، یه آقای میانسالی لاغر با قد نسبتا متوسط رو به بلند اومد یه چیزی گفت، هدفون رو گوشم بود، برداشتم پرسیدم چی ؟ دوباره گفت بازم نفهمیدم تو حس این بودم که میخواد آدرس بپرسه بعد دفعه سوم گفت it's a beautiful day isn't it گفتم آره و گفتم جالبه و قشنگه و گفت تعطیلات طولانی ایه
گفتم آره کاری نیست بکنیم و تابستونه و اینم روش خیلی خسته کننده شده.
گفتش کجایی هستی و گفتم ایرانی ام، گفت واو خیلی دوره که گفتم آره یه 8000 کیلومتر اونور تره. و پرسید چند وقته اینجایی گفتم سه هفته ای میشه
گفت دل و جرات میخواد بلندشی خونواده رو ول کنی و این همه بیای اینور
گفتم آدم تصمیمای خرکی و احمقانه میگیره بعضی وقتا :))
گفتم که همسایتون هم، اشاره کردم به اونور دریاچه که یه جزیرس و مرز آمریکاس، باهامون یه کوچولو مشکل داره
گفت یه کوچولو!؟!؟!
گفتم خب نه خیلی مشکل داره :))
گفت که آره کلا آمریکاییا اینجورین، نشست رو صندلی دونفره ای که نشسته بودم و گفت اگه میخوای یه کانادایی رو با سریع ترین روش حالشو بگیری و عصبانیش کنی بهش بگو آمریکایی!
مثلا کاناداییا زیاد بلند میشن برن اروپا و ... بگردن، و همه اونا رو با آمریکاییا اشتباه میگیرن و این خیلی چیز بدیه!!
ماها خیلی وطن دوست هستیم و به هویت بریتیش خودمون افتخار میکنیم
یکم راجع به کینگستون صحبت کردیم و گفت که اولین پایتخت کانادا اینجا بوده،
سال 1812 آمریکاییا میان حمله میکنن که اینجا رو بگیرن که کانادا رو ضمیمه آمریکا کنن، این ساختمونای جنگی و اون قلعه که اونور شهره و برجای نگهبانی همشون برای اون موقعس، ما جلوشونو گرفتیم، ملکه ویکتوریا هم اومد پایتخت رو یه چیکه کشید عقب تر و برد اوتاوا که امن تر باشه.
ما با اونور مرزیا خیلی فرق داریم،
اونا خیلی نژاد پرستن، خیلی، ولی ماها نه به این اعتقاد داریم اگه یه کسی کمک خواست بهش کمک میکنیم تا رو پای خودش وایسه و بعدش مطمعنیم اون هم به یکی دیگه کمک میکنه، همین سال پیش 45000 نفر refugee اومدن به خاک کانادا و آمریکاییا گفتن که اینا مخصوصا مسلمونا باعث نا امنی اند و نکنید این کارو
ما بهشون گفتیم که ما این همه آدم رو گرفتیم ولی حدس بزن چی؟ یه دونه هم حمله تروریستی نداشتیم! اونوقت مدرسه های شما هر روز تیر اندازی میشه، همین هفته پیش هم یه تیر اندازی شد...
گفت که جالبه که این آمریکاییا فکر میکنن که این که تمام دنیا ازشون بدشون میاد، مشکل بقیه دنیاس، هیچ وقت نمیگن شاید من اشتباه کنم.
به شدت نژاد پرستن
مثالی زد از شیوه برخورد با زندانیا، میگفت آمریکاییا به زندانای ما میگن تفریحات آخر هفته (یا همچین چیزی) چون ما زندانامون بناش بر اینه که کسی که میاد بیرون بعد یه مدت آدم بشه نه این که بدتر تحویل جامعه داده بشه.
مثلا اونا مشکلشون رو با تفنگ حل میکنن ولی ما میگیم Let's share a tim گفتم که چی؟ گفت Tim horton و یه قهوه میزنیم و مشکلمون حل میشه
پ.ن. تیم هورتون یکی از قهوه فروشیای زنجیره ای ایناس که خیلی زیاد همه جا ریخته تو شهر به این کوچیکی 10 تا شعبه شاید داشته باشه و قهوه هاش هم گویا خیلی ارزونه من هنوز نرفتم.
راستی میگفت چند وقت پیش یه آمریکایی رو دیدم راجع به قلعه و ... بهش گفتم، گفت آها همون جنگ سال 1812 که ما بردیم!! گفتم وات ؟! گفت بردیم جنگ رو دیگه! گفت بهش گفتم که پس چرا الان اینجا اسمش کاناداس!؟! گفت نه ما خوندیم که این جنگ رو بردیم! گفتم یه جنگ نام ببر که آمریکا برده باشه اون از ویتنام اون از عراق اون از افغانستان ...
میگفت زمان جنگ عراق، آمریکا اومد گفت به فلانی(اسمشو یادم نیس) گفت که گفتم کی ؟ گفت نخست وزیر کانادا فلانی، گفتم آها، گفت که بیا نیرو بفرست عراق و ما گفتیم نه! گفت که اونا کلی بمب هسته ای دارن و دنیا رو نابود میکنن، ما گفتیم باشه اگه کسی بخواد مردم بیگنهاشو بکشه ما هستیم ولی قبلش یه مدرک نشون بدید! و نرفتیم،
برای همینه که یکم روابط آمریکا کانادا یکم مثل قبلا ها دیگه نیست
برای مثال ترودو (نخست وزیر الان کانادا) و رییس جمهور آمریکا با هم انتخاب میشن و وقتی انتخاب شدش، تیتر اول روزنامه نیویورک تایمز (الان سرچ کردم این نبود یه نشریه دیگه بود) نوشته بود چرا این رییس جمهور ما نشد، ازونور هم رسانه هاشون اصلا راجع به سیاست های این نظر نمیدن، مثلا من داشتم تلویزیون رو بالا پایین میکردم به یکی از برنامه های آمریکایی که هیچ وقت نمیدیدم رسیدم یهو شنیدم گفت خب امروز میخوایم راجع به ترودو صحبت کنیم، گفتم هوومم جالبه ببینم چی میگن، هیچی دیگه کل برنامه راجع به این که چه بازو و باسن و به طور کلی بدنی داره صحبت میکردن!
خداییشم خوش تیپه به چشم برادری،
خب
سر بحث اصلی، میگفت که هر سال که اینا انتخاب میشن اولین سفر خارج کشورشون رو میرن آمریکا و از اونورم میان کانادا ولی ترودو هنوز آمریکا نرفته...
چقدر زیاد شد این پست، و جالب اینه نصفه راه هم نرفتم
راجع به ماریجوانا صحبت کردیم، گفت که قراره از آگوست(؟) مصرفش آزاد بشه و اینم یکی از دستاورد های لیبرال ها هست، من خودم لیبرالم. لیبرال ها میگن که تا موقعی که به بقیه آسیب نرسوندی آزادی و اگه کسی بدش میاد، باید نگاه نکنه، بعد خواست چند تا بار معرفی کنه، و پرسید که بار رفتی؟ گفتم که الکل مصرف نمیکنم ولی شنیدم نوشدنی غیر الکلی هم سرو میکنن و احتمالا برم، چون بیشتر تفریحات این شهر تو بار هاست بنظر، گفت آره همینطوره. من خودم الکل مصرف نمیکنم اصلا! گفتم که واو نمیدونستم تو شما ها هم اینجوری آدم پیدا میشه، گفت پدر و مادرم مصرف بی رویه الکل داشتن و یه تحقیقی بود که میخواست ببینه اعتیاد به الکل ژنتیکیه یا این که ارادیه ولی من فرصت این که ببینم نتیجه چی میشه رو نداشتم و خودم جلو خودم رو گرفتم،
چیز بدی هم نیست، الکل کلا مصرف نکردی؟
-نه
-گفت که اون hang over روز بعدش و این که کل وجودتو بالا میاری هم داره،
گفتم که آره و مثال همخونه ای هام رو زدم که چند روز پیش رفته بودن یه مهمونی دوتاشون و یه بطری تکیلا گرفته بودن، وقتی برگشتن فهمیدم دو نفره کلشو خوردن و با این که الکل مصرف نمیکنم میدونم زیاده! حسابی هم حالشون بد بود فرداش و شبش هم که برگشتن داغون بودن
یکیشونم حتی سن قانونی نرسیده (18 سالشه و سن قانونی الکل 19 هست اینجا)و از ID جعلی استفاده میکنه.
یکم برای سنشون بنظرم زیاده روی میکنن، چون این قانونا رو گزاشتن که بدن به یه حداقلی برسه تا بتونه تحمل کنه الکل رو بدشون نمیومده که بخوان خوشحال نباشی
گفت آره این ماریجوآنا هم همین طوره، تا 24 سالگی ممنوعه اونم بخاطر اینه که تحقیقات نشون داده که این لوب جلویی مغز که تصمیم ها رو میگیره اون موقع به تکاملش میرسه و بعد این سن دیگه آسیب جدی ای به نورون ها نمیزنه، تو خانما 18 تا 22 هست و آقایون 22 تا 24 سالگی.
میگفت که من بیشتر میرم بار برای غذا خوردن و این که موسیقی گوش کنم، یکی از دوستاش میگفت تو یکی از بارا موسیقی اجرا میکنه. میگفت بعضی وقتا هم چیزای فان مثل رقص و ... هست. در طول روز بار ها کلا عادی اند و آدم میتونه بچشم برداره بیاره ولی 21 ببعد دیگه فقط بزرگسال.
گفت خودش تو یه موسسه ی روانپزشکی طور کمکیار اجتماعیه و خیلی هم دوست داره. همه جور آدمی هم میبنیه همیشه. دوقطبی، اسکیزوفرمی، الکلی، اختلال جنسیتی، و بیشتر از همه دپرس،
گفت بعضی وقتا دیدی صبح سختته از تخت بیای بیرون، دپرس ها اینجوری اند که سختشون نیست، نمیتونن اصلا بیان بیرون،
گفتم که بخاطر هواتونه یکم شاید آفتاب تو فصلای سرد ندارید، گفت آره به اون میگن S.A.D گفتم یعنی چی گفت seasonal affective disorder که بخاطر همین چیزاس، گفتم پیشگیری میشه کرد گفت آره ویتامین D باید مصرف کنی، تا سطح دوپامین و ... تو مغزت یه حدی بمونه.
یکم راجع به هوا صحبت کردیم!! گفت که معلومه به هوا عادت نداری، من یکی از دوستام بود از باهاما اومده بود، و زمستون وقتی هوا دماش مثبت میشه مردم رو میبینی که با شورت و تیشرت میان بیرون، با این دوستم داشتیم قدم میزدیم و یهو اینا رو دید برگشت به من گفت شما مردم دیوونه اید!؟ چتونه!؟ همین دوستم بعد یکی دو سال برگشته بود خونشون تو باهاما و وقتی پیاده شده بود جلو خونوادش نمیتونست دما رو تحمل کنه. باباش گفته بود خون کانادایی تو بدنت رفته کانادایی شدی!!
یه دوست دیگه هم داشتیم که از فیلیپین اومده بود اولش حسابی خودشو میپیچید و بعد یه سال دیدم تو زمستون با تیشرت بیرونه گفتم بالاخره کانادایی شدی !
---
یه قسمتی از صحبتاش میگفت که یه تایمی از سال هست دمای آب 0 درجه یا پایین تره و مردم پا میشن با مایو میپرن تو آب همین رود خونه!
آخ خدا جدی تا اینجاش خوندید؟!
خب برسیم به جای جالبش، دین،
گفت که خب دینتون تو ایران چیه ، گفتم اسلام، گفت islam با muslim فرق داره؟ گفتم نه کسی که اسلام رو انجام میده مسلم گفته میشه، گفت هه چه جالب چون من شنیده بودم بعضیا میگن که من muslim ام نمیدونستم هممونه یا فرق داره. گفتم آره این هست اقلیت های مذهبی مسیحی و یهودی و .. هم داریم. که کلیسای خودشون رو دارن و ...
گفت جالب، منم یه دوستی داشتم که مسلمون بود، یه بیزینسی فلان جا داره نزدیک کریسمس رفتم دیدم که داره درخت کاج تزیین میکنه گفتم این دیگه چیه ؟! گفت که خب کریسمس تولد مسیحه دیگه، منم دارم تزیین میکنم!! گفتم خب تو مسلمونی خب!
بعد گفتم که خب ما مسلمونا تو کتابمون راجع به عیسی مسیح و داوود (نمیدونستم اینا چی میگن گفتم David؟! گفت آره King David) و ... هم داریم. یه تیکه از کتابمون کلا راجع به مریم و عیسی مسیحه که راجع به تولدش و این که بعدش جلوی یهودیا صحبت کرده و ... توش نوشته
گفت که شما قبول دارید که مریم ، باکره بوده؟ گفتم آره منتها نه به این شکل که خدا یه شخصی بوده که پدرش بوده خدا اون رو به مریم داده.
گفت ما اینجا اینجوری ایم که ... نزاشتم صحبتش تموم بشه گفتم Trinity ؟ گفت آره چقد تو میدونی راجع به اینا!
آره ما پدر و پسر و Holy Spirit داریم و کریسمس هم کلا راجع به همین که خونواده رو دور هم جمع کنی و عشق رو پخش کنه و ... موقع کریسمس این جمله رو میشنوی که میگن انگار خدا عشق رو توی هوا پخش کرده. خلاصه منظورش این بود که چیزی نیست که بقیه قبول نداشته باشن ! یه چیز جنراله.
بعد میخواست بگه که ولی خب بعضیا نمیتونن این کنار هم بودن دین ها رو کنار هم داشته باشن، گفتم آره بعضیا Extremist اند یعنی همون تند رو ، گفت ممنون این کلمه رو گفتی ! میخواستم این خاطره رو بگم ولی نمیدونستم بگم یا نه(داشت یکم آروم آروم میرفت جلو که یه وقت واکنش خاصی نشون ندم چون مسلمونم) گفت که ما سر کریسمس یه قسمتی از کتاب انجیل رو میخونیم، که یه آیه از انجیل رو خوند و چند وقت پیش یه گروهی که نمیدونم کجایی بودن و ... اومدن گفتن که شما بچه ها رو نباید مجبور کنید که این چیزا رو بگن...
خلاصه میخواست بگه که اگه یه چیزی خوبه دیگه این بازیا چیه.
---------------
داشتم بهش میگفتم که این که یهو یه عالمه آدم رو بیارید تو کشورتون شاید جالب نباشه، گفت چرا مثلا همین الان ما دوتا غریبه داریم از هم یاد میگیریم، گفتم آره این به شرطیه که تعداد کسایی که اینجایین به مهاجر ها 10 به 1 باشه، اگه یهو خیلی بیان میشه مثل تورنتو که محله چینیا محله عربا و ... دارید، دیگه اون فرهنگ شما رو ندارن، گفت من یه جور دیگه بهش نگاه میکنم، اینجوری که خب من الان تو تورنتو ام میتونم برم محله چینیا و غذای چینی اصل بخورم!
غذای چینی خوردی ؟
گفتم نه یکم زندس
گفت نه اون ژاپنیه که زندس چینی خیلی خوبه.
یا میتونم برم یه تیکه از شهر همش فرهنگ اونا رو ببینم!
جالب بود این طرز برخوردش
میگفت البته همش هم جالب نیست مثلا من شوهر خواهرم چینیه ، و ماهی رو کامل میخوره، کله ی ماهی رو! اییی با چاقو اره ای میفته به جون کله و ... گفتم که چرا خب؟ گفت اینا اعتقاد دارن که مغز ماهی رو اگه بخورن وقتی وارد بدنشون بشه به آگاهیشون اضافه میکنه چون ماهی رو مظهر(درست نوشتم؟) آگاهی میدونن. گفتم احتملا باید درست باشه چون هرچی شرقی میبینی تو ریاضیات و ... خیلی خوبه. گفت من ترجیح میدم احمق بمونم ولی کله ماهی نخورم! :))
گفت که Do you practice your faith یکم سنگین بود پرسیدم منظورتون اینه که کارای دینم رو انجام میدم؟ گفت آره. گفتم که آره کمی، مثلا الان که اینجاییم ماه رمضونه. گفت نگووو! من شنیدم از دوستم که یه ماه هیچی نمیخورید!! از طلوع تا غروب... من اگه روزی 5 تا قهوه نخورم میمیرم. گفتم که آره اسلام میگه که ما دو تا بعد مادی و روحی داریم و اگه به یکی یکم فشار بیاریم میتونیم اون یکی رو قوی تر کنیم، گفت که مسیحیت هم تو عید پاک که Easter باشه یه همچین چیزی داره، میگه که یکی از چیزایی که همیشه خیلی بهش وابسته ای و انجام میدی رو باید بزاری کنار برای یک روز. روز بعدش که پا میشی باید حس کنی انسان بهتری شدی. من خودم یه سال تصمیم گرفتم که 5 تا قهوه ام رو بزارم کنار و دهنم سرویس شد. نمیدونم چجوری یه ماه شما تحمل میکنید!
یکمم راجع به Maple Syrup براتون بنویسم.
گفت که یه روزی از سال میان اینجا Beaver tail میدن گفتم چیه گفت یه شیرینیه که توش هرچیزی بخوای میگی میریزه مثلا مربا میپل سیرپ و ... حتما بیا، میپیل سیرپ خوردی تاحالا ؟ گفتم نه هنوز ولی حتما امتحان میکنم. گفت خیلی خوبه
میپل سیرپ در واقع معادل گلاب ما ایرانیاس، یه تایمی از سال میفتن به جون درختای Maple که برگاشون برگیه که رو پرچم کاناداس، و شیره اون درخت رو میگیرن و خیلی برای این کاناداییا با ارزشه تو همه چیزشون میریزن رو بستنی پن کیک شیرینی و ... بعد توریستا میان ازین میپل سیرپ گیری دیدن میکنن مثل گلاب کاشان که ملت میان میبینن.
گفت که یکی از دوستام 9 ماه رفته بود برای کار داوطلبانه تو پرتغال و بهم گفت یه بسته برام بفرست که کانادا رو نشون بده! یه چیزایی بسته بندی کردم و چند تا ظرف میپل سیرپ هم گزاشتم. اصلا براشون قابل هضم نبود که اینا رو از درخت میگیریم! از توی درخت! هی میگفتن چجوری مگه میشه و ایییی و ...
گفت که زمستونا بعضی بچه ها بعضی بزرگترا که میخوان کارای بچگونه کنن میان و برفی که نرمه و تازه اومده رو برمیدارن، روش میپل سیرپ میزنن میشه بستنی! میخورن
تبریک بهتون میگم حدود 2 3 ساعت حرف زدن دو نفر رو خوندید! بیشترشو البته! یه جاهاییشو یادم رفته یه جاهاییشم بدرد وبلاگ نمیخوردش ولی تا رسیدم خونه نوشتم که حداکثر چیزی که یادم مونده رو گفته باشم!