نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۰/۰۲
    ت
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۵۵۱ مطلب با موضوع «عمومی :: نظرات و تحلیلای شخصی!» ثبت شده است

Kanye West

شنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۹، ۰۶:۳۶ ق.ظ

سلام

 

اسم کانیه وست رو احتمالا به عنوان یه خواننده هیپ هاپ شنیده باشید.

چند روز پیش اومده بود بJoe Rogan Experience 1554n و برام جالب بود ببینم چی میخواد بگه. چون گویا به مردم داره میگه که برای ریاست جمهوری آمریکا بهش رای بدن. و طبق قانون هم میشه این کارو کرد. 

من به عنوان یه خواننده چیپ میشناختمش و کلا هم از ژانر هیپ هاپ یه سری آهنگای ساده و ویدئو هایی که متمرکز روی نشون دادن ثروت خواننده ها و تعداد خانم هایی که اطرافشون هستن تو ذهنم بود. که برداشت غلطیه و یه جور آهنگای مردمی تر هستن و بیشتر هم خواننده های سیاه پوستشون که تحت فشار بزرگ شدن تو آمریکا توشون میخونن.

 

حالا بگذریم. اگه فرصت شد حتما این پادکست رو ببینید و نظرتون راجع به ایشون خیلی عوض بشه. جوری که حرف میزنه و فکر میکنه نشون میده که نابغه است و کارایی که اخیرا داره میکنه، مثل درست کردن نمایش های بزرگ، استخدام تیم های مهندسی برای مهندسی کردن چیزایی مثل کفش های خیلی بهینه، تغییر سیستم آموزشی به سمتی که بجای این که خرخون بار بیاره بچه هایی بار بیاره که بتونن حتی بدون مغازه رفتن خودشون محصولی که لازم دارن رو از دل زمین در بیارن و نسبت به مصرفی که میکنن آگاه باشن، درست کردن مدرسه هایی که این چیزا رو یاد میدن برای بزرگ سال ها و ... خیلی مغزش کار میکنه و خودش رو تو مقیاس سیاره و حل کردن مشکلا به سمت صلح میبینه‌. که جالبه! جالبه که برداشتم از یه آدم با این همه تلاش و مغز بزرگ، یه خواننده آهنگای چرت بوده.

 

اونجایی ازش جالب بود که آرزوش این بود که یه استادیوم ۱۰۰.۰۰۰ نفری در حال خوندن یکی از آهنگای کلیسایی تو پرستش خدا ببینه‌. گشتم نتونستم تایمش رو پیدا کنم.

فکرش رو بکنید. ۱۰۰.۰۰۰ نفر که آموزش موسیقی دیدن بتونن با هم دیگه یه آهنگ برای پرستش خدا بخونن.

همونطور که قبلا گفتم، بنظرم، کار پیامبرا درست کردن بهترین نمایش پرستش خدا بوده. مثل چیزی که دور کعبه انجام میدیم و نماز جماعت که میخونیم. 

خوبه ببینیم که مسیحی ها آدمایی دارن که به فکر یه همچین چیزایی هستن.

و خودش میگفت فکرش رو کنید کسی که جزوی از این حرکت هماهنگ باشه روحش تا کجا بالا میره؟ خیلی حرکت بزرگیه وقتی انجامش بده! و آستیناشو برای این ایده های بزرگش زده بالا و مطمئنا هم انجامشون میده.

  • ظریف

بدون موضوع

چهارشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۹، ۰۲:۵۹ ق.ظ

سلام

دیدم یکی از وبلاگا نوشته بود همینجوری ارسال مطلب جدیدش رو باز کرده و شروع کرده نوشتن.

منم میخوام ببینم چی میاد از ذهن و قلبم

واقعیت اینه که کلا من نمیدونم کلمه ها از کجا میان. از بیرونم نگاه کنیم خیلی عجیبه که میشینیم پای گوشی یا کامپیوتر و شروع میکنیم یه سری کلمه رو تو هوا شکار میکنیم، یا شایدم دانلود میشن تو کله، یا شایدم یه موتوری تو ذهن روشن میشه که شروع میکنه کلمه درست کردن و میفرستتش رو انگشتا

که بسته به این که ذهن اون وقت رو چه فرکانسی تنظیم شده باشه یا عالمه کلمه میاد.

مثلا کسی که از دست کسی ناراحت باشه براش کلمه های منفی و دردناک میاد.

یا کسی که درگیر عشق شده باشه چیزای عاشقانه میرسه به ذهنش

یا کسی که مست باشه هر چیزی به ذهنش میاد رو مینویسه

یا کسی که دنبال خدا باشه راجع به مستی مینویسه

یا هزار تا چیز دیگه

 

ولی هرچی هست، رو هر کانالی اون روز ها رو میگذرونیم، یه مشت کلمه از احساساتمون میاد پایین

 

 

خود کلمه ها خیلی عجیبن.

 

 

کلمه ی 'کلمه' خودش انگار یه موجود شبیه آدم ها هست که ضمیر 'خود' رو براش داریم بکار میبریم.

ولی کلمه چه شکلیه؟

کلمه تو ذهنتون چی میاره؟

یا مثلا 'خیلی'

چرا 'خیلی' عین یه ضریب تو کلمه ی بعدیش ضرب میشه. یه ضریب بزرگتر از یک.

'عجیب' یعنی صفتی که چیزی رو که داره توصیف میکنه داره از اون چیزایی که میشناسیم دور میکنه. میگه هرچی میشناسی رو بزار یه جا، حالا چیزایی که نمیشناسی رو در نظر بگیر. دارم راجع به چیزی شبیه اونا حرف میزنم.

 

خیلی عجیبه و نمیفهمم واقعا چرا این جمله ها برامون معنی دارن.

واقعا چه معنی ای دارن؟

چی رو داریم میفهمیم؟

چرا انگار یه پست عمیق دارم مینویسم که هیچ حرف خاصی نمیزنه ولی داریم با خوندنش یه چیزی راجع به فکر کردن و حرف زدن میفهمیم؟

 

این بعدی که توش داریم حرکت میکنیم بعد آگاهیه که اگه آدم پسر یا دختر خوبی باشه و یکم تمرین و مدیتیشن کنه یا چیزایی که تو یوتیوب میگم انجام بده میتونه 'فکر' کنه. 

خود 'فکر' رو انجام بده.

فکر کردن یعنی تو این بعد بی معنی آگاهی شروع به فکر کردن کنی.

من که نمیفهمم چرا همچین چیزی وجود داره ولی از خالقم کمتر از این هم انتظار ندارم که یه سری ابعاد غیر قابل فهم برامون بزاره که اتفاقا ناخواسته از طریق اون دارم با بقیه حرف میزنم و از حیوونا حس میکنم جدا شدم.

 

واقعا جالبه.

حرف دلمم راجع به چیزای عجیب غریبه

این دل رو چی کارش کردی آخه... !!

  • ظریف

مارپیچ تکامل

دوشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۹، ۰۷:۲۵ ب.ظ

 

سلام

 

اگه به زندگی دقیق نگاه کنیم و پروسه هایی که توش هست رو با دقت بررسی کنیم همیشه یه نوع خاصی از جلو رفتن و تکامل توش هست.

که خب چشم بسته غیب گفتم

ولی اگه جدی تر نگاه کنیم بهش این تکامل رو میشه بررسی کرد که واقعا چیه. چجوری انجام میشه و چه المان هایی داره.

 

مثلا یه میوه رو اگه در نظر بگیریم،

از روی درخت در میاد، 

زیر نور آفتاب کامل و کامل تر میشه،

پر رنگ میشه و میدرخشه زیر نور،

از درخت میفته پایین،

زیر نور همون آفتاب شروع میکنه پوسیدن یا خورده شدن توسط یه موجود دیگه،

در نهایت به خاک برمیگرده.

 

که المان هایی که اینجا هست که باعث تکامل میشه

1- شخصیت اصلی: میوه

2- آفریننده یا مادر: درخت

3- شخصیت تکامل بخش: خورشید

 

نهایت تکامل میوه شاید تو ذهنمون بنظر بیاد که باید به زیبا شدنش برسه ولی میبینیم که در نهایت به پوسیدنش میرسه.

 

داشتم به صحبتای ترنس مککنا گوش میدادم یاد این جملش افتادم و رو کاغذ نوشتم و شکلا رو که کشیدم دیدم تو این عکسه افتاد. بامزه هم شده

Life is to be

Life is to be taken seriously!

 

جلوی خورشید قرار گرفتن، که نماد کماله، الزاما گل و بلبل نیست. تکامل معنیش زندگی راحت تر نیست. 

در واقع مساله اینه که کل طبیعت همیشه داره بهمون نشون میده که هیچ وقت اینجوری نیست که موجود آفریده شده به کمال برسه. یعنی کمال یه نقطه B باشه که وقتی از A شروع میکنیم بهش برسیم. 

 

یکم نا امید کنندست که شروع و پایان کار میوه همون خاکه. پس این وسط چی؟ چرا اصلا به وجود اوردش؟ 

 

چرا اصلا از خاک آفریدش که به خاک برگردونتش؟

 

چند تا مساله هست که باید اینجا دیده بشه. اول این که نگاه کردن به خود اون میوه و فقط شروع و پایان کار رو دیدن خودخواهیه. 

 

چیز بزرگتری که باید دید اینه که

1- خورشید با دادن انرژی به خاک، به خاک اجازه داد که مدتی به شکل یه سیب قرمز در بیاد و زیبا بشه. پس نباید میوه رو یه ارگانیسم جدا ببینیم. میوه همون خاکه. همون زمینه که کمی زیبا تر شد و مدتی حضور داشت و برگشت به همون جایی که بوده. 

2- خاک بدون روح با انرژی خورشید روح گرفت. خالقی که این دنیا رو خلق کرده قابلیت این رو گذاشته که زیبایی توش به وجود بیاد. یعنی زیبایی وجود داره از قبل و بعضی از اتم ها این امکان بهشون داده میشه که تو یک قالب زیبا تر قرار بگیرن. مثلا نمونه ی خیلی خیلی خوبش میشه انسان ها که یه 60 کیلو اتم هستن و اصلا میتونن به منبع زیبایی وصل بشن و زیبایی بکشن پایین. 

دقیقا همون کاری که خورشید میکنه. بشینن انرژی بزارن رو ماده و سعی کنن زیبایی بکشن بیرون ازش. 
3- با تزریق اون انرژی خام به ماده،

که یک طیف الکترومغناطیسی بود از همجوشی اتم هیدروژن و کمی چیزای دیگه،

که یه سری فوتون بودن که زمان براشون معنی نداشت چون همیشه با سرعت نور حرکت میکردن، 

اون انرژی شروع میکنه به تجربه ی زمان. مثلا یک سال رو به شکل یک میوه سپری میکنه که یه خواصی داره. شیرینه و رنگ داره.

(تو نسبیت خاص، وقتی شما به سرعت نور نزدیک تر بشید زمان از بیرون براتون کند تر میگذره. فوتون ها هیچ زمانی رو تجربه نمیکنن و گذر از اینور کیهان به اونورش براشون تو یک لحظه اتفاق میفته. از دید ما زمانی که براشون میگذره فاصله ای که طی میکنن تقسیم برا سرعت نوره. مثلا 40 سال نوری رو تو 40 سال از نظر ما طی میکنن ولی برای خودشون همون لحظه ای که شروع کردن و تموم کردن در یک زمان اتفاق میفته. mind blown...)

4- معنی تکامل میشه خام بدم پخته شدم سوختم میشه. 

5- این رو میشه بسط داد به انسان ها. یعنی اون مکانیزم یادگیری رفتار ها که یه جورایی "ادب از که آموختی از بی ادبان" باشه، رو مشابه همین میشه پیاده کرد. اونجایی که آدم یه رفتاری رو ببینه تو خودش یا بقیه و سعی کنه که تحمل کنه اون انرژی تنشی رو که بهش میده، بتونه سکوت کنه و اون رفتار زشت رو انجام نده و به خودش یاد بده همین مکانیزم درد کشیدن روحیه. آسونه که آدم شروع کنه جر و بحث کردن یا وقتی یه نفر یه بحث تنش زایی رو شروع میکنه و به آدم حمله میکنه شروع کنه بازتاب اون انرژی

ولی راه دیگه اش هم تحمل و جذب کردنشه. هرچند که ضربان قلب بالا میره و آدم میخواد یه کاری بکنه ولی مشاهده کردنه آموزنده است. 

این که آدم بتونه با آرامش یه چیزی رو که اتفاقا تنش زا هست رو به یه نفر بفهمونه هنره. که با حفظ آرامش بدست میاد. که قرار هم نیست آسون باشه. 

صحبت کردن ازش آسونه ولی این که آدم درون قلبش یه انفجار اتمی هیدروژنی باشه ولی ذره ذره بتونه به یه چیزی انرژی بده تا آروم آروم اون چیز رو برسونه کار خورشیده. وگرنه اگه میخواست تندی کنه هممون پودر شده بودیم. زیر شعله رو تنظیم کردن و سیاست به خرج دادن به طوری که آدم بتونه در عین آروم نگه داشتن اوضاع یک دیالوگ بگه خیلی سخته.

 

که این میشه زندگی کردن.

 

راه دیگه ای هم هست. راه دیگش اینه که میوه رو یه جای سرد بزاری که هیچ وقت اتفاق خاصی براش نیفته. همونجوری که هست میمونه و چیزیشم نمیشه. آکبند. ولی خب خسته کنندس زندگیش. ممکنه خیلی بیشتر هم عمر کنه ولی این پروسه رو انجام نداده. 

پروسه ای که تو ابعاد بزرگ به "شمع اصحاب" منجر شدن باشه:

 

آنانکه محیط فضل و آداب شدند

در جمع کمال شمع اصحاب شدند

ره زین شب تاریک نبردند برون

گفتند فسانه‌ای و در خواب شدند

 

شمع شدن و سوختن باشه. و در نهایت هم اونقدری که خیام انتظار داشته تاثیری نزارن ولی همچنان اون سهم کوچیکشون رو تو تکامل داشته باشن زندگی کردند. حداقل اون بخشی که بهشون دادن رو انجام داده باشن. 

 

خیلی قشنگ گفتن این شاعرا. رفتن با بقیه و تکرار رفتاراشون آسونه. صف شکنی و خط شکستن و انجام دادن یه زندگی اریجینال سخته. که قشنگیشم به همینه. که آدم یه آزمایش جدید تو تکامل بشریت بشه. و از این فرصتی که بهش داده شده استفاده کنه که حداقل یه مثال درست/غلطی برای بقیه بشه. 

 

برای این لازمه ماها با همدیگه و مخصوصا دوتایی زندگی کنیم که این مارپیچ زندگیمون رو با تحمل همدیگه و یادگرفتن ببریم جلو. 

تو این دنیا بهت اجازه نمیدن که بخوای اذیت بشی یا نه، ول ییه مقدار انتخاب تو این که چه کسی اذیتت کنه رو داری. من انتخابم رو دوست دارم. - جان گرین The Fault in Our Stars

"You don't get to choose if you get hurt in this world...but you do have some say in who hurts you. I like my choices."

 

― John Green, The Fault in Our Stars
 
  • ظریف

عشق الهی

سه شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۹، ۰۸:۵۱ ب.ظ

سلام

 

یه جوری بعضی وقتا راجع به عشق الهی و ... حرف میزنن انگار چیز عجیب و دست نیافتنی و پیچیده ایه.

 

منطق ساده

 

ما ها به واسطه زندگی تو این دنیا اومدیم و از خدا جدا شدیم و حس یک نفر مجزا بودن داریم.

عشق یعنی وقتی دو نفر میخوان به هم برسن

عشق خدا یعنی وقتی آدم هی میخواد به خدا برسه

رسیدن با خدا هم توسط مرگ امکان پذیره

پس عشق الهی همین زجر و درد هایی هست که تو زندگی تجربه میکنیم که هی ما رو به این جمع بندی میرسونه که میخوایم بگیم پس کی تموم میشه؟/ پس کی میشه تمومش کنم!؟

 

ولی نکته اینه که رسیدن به خدا هم چیز خاصی نیست. کلا قضیه چیز خاصی نیست.

خدا پیوسته در حال خلق کردنه و جدا کردن بخش های خودش از خودش تا بتونه توی خودش بره جلو تر و خودش رو بیشتر درک کنه. یکی از قشنگیای زبون فارسی نزدیک بودن کلمه خود و خدا به همه.

 

 

 

مساله هم اینه که تعریف عاشق و معشوق فقط وقتی معنی داره که به هم نرسیده باشن. مثل دوتا بار الکتریکی که تا وقتی تو یک فاصله مشخص از هم هستن میدان بینشون میتونه شکل بگیره و همدیگه رو جذب کنن. 

وقتی که برسن به هم هم پتانسیل میشن. البته نکته دیگه اینه که انرژی زیادی هم تو رسیدنشون به هم بوجود میاد و هرچقدر این اختلاف پتانسیل بیشتر باشه و بالطبع میدان قوی تر باشه اون رسیدنه شدید تره و انرژی بیشتری آزاد میکنه. 

 

پس برداشت من از قضیه اینه که بنظر میاد وقتی نمیتونیم کاری بکنیم باید سعی کنیم از این مدل عشق عجیب غریب الهی لذت ببریم بلکه بیشتر آرزوی رسیدن بهش رو کنیم.

که همینطور که شاعر میگه:

 

هر که در این بزم مقرب تر است

جام بلا بیشترش میدهند.

 

وقتی که بار های الکتریکی به هم نزدیک تر میشن میدان بینشون قوی تر هم میشه.

 

شاید بار های الکتریکی همون دردی هستن که موجودات بی جون میکشن؟  :)

 

نتیجه درد هم اینه که آدم دنبال دلیل درد میگرده. دنبال معنای پشت کار این خالق میگرده. شما فرض کنید که یک سیمولیشن درست میکردید و هدفتون این بود که یه موجودی توش به وجود بیاد که توش به خودآگاهی برسه. یه چیزی مثل West World. راه این که برای این موجود اون امکان رو فراهم کنید این بود که یه کاری کنید که پشت اتفاقاتی که براش میفته دنبال دلیل بگرده و دنبال معنی بگرده. اینجوری شبیه bootstrap خودش رو بالا میکشه. (فکر کنم داستان بوتاسترپ ازینجا میومد که طرف تو یک باتلاق گیر کرده بود و با کشیدن موهای خودش به سمت بالا میخواست خودش رو بکشه بیرون). این گشتن دنبال معنی بدون کمک بیرونی تنها راهیه که میشه یه موجود نسبتا آگاه، آگاه تر بشه.

 

آگاه تر شدنم معنیش اینه که بیشتر بفهمه که هدف خالقش از خلقش چی بوده.

 

چون موجودی که آگاه بشه و نتونه معنی پشت خلقتش رو بفهمه درگیر درد کشیدن بیخودی میشه. درد وجود داشتن رو میکشه و هیچ چیزی هم بد تر از این نیست. چون عملا از تنها چیزی که واقعا داره که وجودش هست داره درد میکشه. برای همین خیلی ازین فلاسفه و کسایی که آدمای عمیقی بودن خودکشی میکردن.

 

متاسفانه اگه معادله رو فقط با چیزایی که میشه دید کسی بخواد حل کنه راه حلش یا اینه که خودش رو با چیزای بیخود مشغول کنه که به صورت طبیعی وجود داشتنش تموم بشه یا این که باید خودکشی کنه. معادله فقط همین دوتا جواب رو داره.

 

اگه اون بعد بالاتر رو تو معادله اضافه کنیم درد ها همون مکانیزم های صیقل دادن روح از چیزای اشتباه هستن. اگه دردی نباشه یعنی آگاهی نیست. ماها باید به دردمون آگاه بشیم وگرنه زیر شعله رو انقدر زیاد میکنه که بالاخره یه جوری متوجه بشیم که ماها با دردمون همزمان آفریده شدیم. یا تمومش کنیم و یه دور دیگه یه جای دیگه یه استارت دیگه بزنیم بلکه متوجه بشیم.

 

برای موجودات بی جان مثال های زیادی هم هست. مثلا فلز هایی که تو دماهای بالا خالص تر میشن یا الماسی که از تحت فشار و حرارت قرار گرفتن کربن بوجود میاد و دارو هایی که از تقطیر بوجود میان و ...

ماها چون یه مرحله بالاتریم دردمون باعث زیبا تر شدن ظاهرمون الزاما نمیشه، مثل اتفاقی که برای کربن و الماس میفته. ماها یک بعد معنوی داریم و اون خودش رو تو هنر و رفتار و گفتار و چیزای دیگمون نشون میده.

 

بعد دقیقا اینجاست دلیل این که میگه 

 

دو دستم ساقه سبز دعایت
گـل اشـکم نثـار خاک پایـت

دلم در شاخه یاد تو پیچیـد
چو نیلوفر شکفتـم در هوایت

به یادت داغ بـر دل مـی نشانـم
زدیده خون به دامن می فشانم

چو نــی گر نالم از سوز جـدایـی
نیستان را به آتش می کشانم

به یادت ای چـراغ روشـن مـن
ز داغ دل بسوزد دامـن مـن

ز بس در دل گل یادت شکوفاست
گرفتـه بـوی گـل پیــراهن مـن

همه شب خواب بینم خواب دیدار
دلـی دارم دلـی بـی تـاب دیدار

تو خورشیدی و من شبنم چه سازم
نه تـاب دوری و نه تاب دیــدار

سـری داریـم و سـودای غـم تـو
پـری داریـم و پــروای غم تـو

غمت از هر چه شادی دلگشاتـر
دلـی داریـم و دریــای غم تـو

 

آقای قیصر امین پور

http://www.yekfenjan-ghahve.blogfa.com/post/106

 

 

میخوام بگم که کسی که با افزایش آگاهیش متوجه غمش شده دو تا راه داره.

1- برگرده به همون سیستم قبلی که معنیش فراموشیه این آگاهی هست. مثل اون دوستمون تو فیلم ماتریکس که ترجیح میداد داخل ماتریکس خواب باشه ولی معنی لذت خوردن یه استیک رو درک کنه تا این که سوپ برنج بیمزه تو یه سفینه خسته رو بخوره.

2- با همین سیستم بره جلو و غمش از هرچه شادی دلگشا تر باشه.

 

 

کلا تو درد متولد شدیم بابا. اینم روش خالقمونه که درد بده، بعد یهویی خوشحال کنه آدم رو. درد بده خوشحال کنه درد بده خوشحال کنه و ... انقدر که اون لحظه ی وصالش یهویی قدر دو سه تا بمب هیدروژنی انرژی آزاد بشه.

  • ظریف

خدایا

چهارشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ۰۷:۳۷ ب.ظ

 

سلام

 

داشتم فکر میکردم خدا اگه با همین فرمون تا سال بعد حمله ی زامبی ها و قیامت و بقیه داستانا رو برگزار نکنه خیلی خیلی خسته کننده میشه این آخر زمانش.

عکسه هم از فیلم This is the end هست. خیلی خنده داره.

 

  • ظریف

عضلات صورت

سه شنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۹، ۰۷:۳۰ ب.ظ

سلام

 

من وقتی شنیده بودم که پیامبر قه قهه نمیزد فکر میکردم که منظور اینه که آدم سرد و بدون لبخندی بود ولی الان که چند وقته روی زبان بدن دارم فکر میکنم میبینم که چقدر بلند خندیدن و قه قهه زدن کلا زشته.

مثلا یکی از آدمایی که متخصص اجرا کردن یه نمایش پر تنش هستن Louis CK هست که استندآپ کمدین خیلی خوبیه. هر استندآپ کمدینی بنظرم خیلی کار ارزشمند و پیچیده ای داره انجام میده. 

 

کسی که 1 ساعت میتونه خنده بکشه از مردم بیرون واقعا باید روی روش ارتباطیش با بقیه و نحوه داستان گفتنش و چینش داستانش خیلی فکر کرده باشه و رو خودش کار کرده باشه.

 

چیزی که توی جوک گفتن خیلی مطرح هست اینه که کسی که جوک میگه نباید نقشش رو بشکنه و نباید خودش بزنه زیر خنده. این که خودش تحت کنترل هست و داره یه جوک میگه در واقع باعث میشه که بقیه یه تنشی رو حس کنن (هرچند مثبت و خوشحال کننده) و این تنش رو با خندیدن بشکنن.

 

مخصوصا وقتی که جوک تموم میشه و انتظار هست که طرف مقابل بخنده. خیلی مهمه که گوینده جدی باشه. هرچند شکستن جدیت هم تو زمان درست میتونه بخندونه ولی مثل نوت های استثنا توی یه قطعه موسیقی هست که بودنشون یه کمک هایی میکنه ولی نمیشه زیاد باشن.

 

حالا این جدی بودنه معنیش اینه که عضله های صورت و بدن ریلکس باشن و یه فشار خاصی رو درست کنن که یه لبخند ملیحی درست کنه. اگه اینا کنترل نشن طرف میزنه زیر خنده یا لبخندش میچسبه به آخرین حدش و به قول معروف (که اصلا معروف نیست) عضلات صورتش اشباع میشن و حداکثر کارشون رو میکنن که صورت رو زشت میکنه. معنی های دیگه هم میده. مثلا آدما تو شرایط پر تنش فرکانس صداشون رو عوض میکنن و زیر تر میکنن یا سرشون رو میندازن پایین یا یه جهت دیگه رو نگاه میکنن یا با دستاشون زیادی حرکت میکنن و ...

 

خیلی مطالعه ی اجرای این استندآپ کمدین ها میتونه به خودشناسی کمک کنه چون اینا دارن زنده جلوی یه عالمه آدم که انتظار دارن خندودنده بشن اجرا میکنن و میکروسکوپی باید درست انجام بدن همه چیز رو.

 

یه راه خوبم برای کنترل بیشتر عضلات صورت کار کردن روی ابرو ها و عضله های گونه و زیر فک و ... است که اینجا یه سری تمریناشو میشه ببینید. البته ایشون برای شکل دادن به صورت گفته ولی کلا خوبه. 

بعدم آدم باید از خودش فیلم بگیره یا جلوی آینه حرف بزنه تا به خودش آگاه تر بشه. 

 

https://www.foreo.com/mysa/facial-exercises-slim-face/

 

  • ظریف

در جستجوی معنا

پنجشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۹، ۰۵:۵۳ ب.ظ

سلام

 

اگه حرف نمیزدیم و کلمه نداشتیم، هر چیزی که میدیدیم بی معنی بود. یعنی معنیش خودش بود. اگه میخواستیم به یه نفر دیگه یه درخت نشون بدیم باید میرفتیم و خود درخت رو بهش نشون میدادیم. و چون هر درختی با درخت دیگه فرق داره باید طرف رو میبردیم پای درخته تا بهش بگیم این درخت منظورمونه.

الان که تصور داریم میتونیم شکل برگ درخته رو با دستمون بکشیم یا مثلا موقعیت درخته رو یه جوری منتقل کنیم به نفر دوم. مثلا تو نقشه مختصات جغرافیاییش که دو تا عدد هستن و یا آدرس درخته رو بدیم بهش که مجموعه یه سری اسم خیابون هست. که در واقع تابلو هایی هستن که سر یه تیکه های آسفالت شده ی زمین زدیم.

یعنی داریم سعی میکنیم که چیزای مختلف رو معنی دار کنیم. مثلا دراز کردن دست و نشونه گرفتن با انگشت اشاره به سمت یه درخت، این مفهوم رو تو ذهن طرف مقابل منتقل میکنه که داریم یه خط فرضی از جایی که دستمون شروع شده در امتداد انگشت اشاره مون تصور میکنیم و اون باید نگاه کنه که انتهای اون خط کجا میشه و بفهمه چی منظورمونه.

در حالی که از بیرون، طرف فقط دستشو دراز کرده و با چشماش به دور داره نگاه میکنه! بی معنیه! :)!

واقعا چرا همچین چیزی معنی داره برامون؟

و هر چیز دیگه ای.

کلمه هایی که استفاده میکنیم، درخت، داره به چی اشاره میکنه؟ درخت چه شکلی رو تو ذهن شما میسازه؟ و چرا این ترکیب حروف که این شکلی هستن: د ر خـ ت ؟ 

ایده ی کی بود که به د بگیم دال؟ و چرا این منحنی د باید انتخاب بشه؟

 

حالا این کالبد شکافی کلمه ها رو بزاریم کنار، جالب تر اینه که از رفتارای طبیعت هم معنی در اوردیم. 

مثلا زیر بارون رفتن و حس کردن زیر بارون بودن، که تو یه سیاره یه سری ابر از مولکول های آب درست شده و داره میریزه پایین و یه نفر که از قضا نسل تکامل یافته شامپانزه ها بوده که موفق به پیدا کردن معنا شده و لباس پوشیده وایساده و به هر دلیلی از حس خوردن این قطره ها به صورتش و چسبیدن لباساش به تنش داره لذت میبره و داره به یه نفر دیگه فکر میکنه.

جدی اگه زبان نداشتیم خیلی بی معنی بود همه چیز. 

چون اصلا معنی با زبان ساخته میشه.

بعد جالب تر اینه که این پست رو نگاه کنید، دارم راجع به زبان با زبان مینویسم! 

خیلی موجود پیچیده و در هم تنیده ایه و همین که این قابلیت رو داره خیلی زیاده. 

کلمه ی پیچیده آدم رو یاد پیچ میندازه که میچرخه و تو خودش میره بالا

در هم تنیده شبیه شاخه های درخت در هم تنیده یا کلاف در هم تنیده یا کابلای پشت کامپیوتر که تو هم رفته باشن رو تو ذهن تجسم میکنه.

حالا اگه بخوایم یه شکل برای زبان در بیاریم، شاید پیچیده و در هم تنیده بودن توصیف هاییه که میتونیم از شکل زبان کنیم. 

و دلیل این که نمیتونیم زبان رو ببینیم اینه که یک موجود ابعاد بالاتره. همون طور که یه موجود دو بعدی فقط قطاع هایی از یه مکعب رو میتونه ببینه:

 

 

ماها هم محدودیتمون تو نفهمیدن ساختار واقعی زبانه و در هر لحظه میتونیم یه کلمه رو تصور کنیم و ارتباطی رو که با کلمه های دیگه داره رو تو ذهنمون بیاریم.

 

و زبان فقط کلمه ها نیست. در واقع مجموعه سمبل هاست. اشاره کردن به یه چیز در دور و نگاه کردن به دور یک سمبل هست که انگار درون هممون هست. هر جایی بری و این کارو کنی بدون زبان مشترک کلامی، این منظور منتقل میشه که آقا نگاه کن اون دور رو.

حالا سمبل ها کلمه ها هستن که تو قابل گروهی به شکل متن و یه استپ بالاتر به شکل شعر در میتونن بیان

سمبل ها نوت های موسیقی هستن که تو مقیاس بزرگتر یک قطعه موسیقی رو درست میکنن که یه حس رو منتقل میکنن

یا همین زبان بدن.

یا چیزای دیگه.

و فکر کنید که آدم بتونه این موجود ابعاد بالاتر رو درک کنه. چقدررر خوب میشه! 

و نهایت این نگاه کردن و درک کردن، فهمیدن خالق هست. چون دنیا رو آفریده که از فکر خودش معنی پیدا کنه. برای همین ماها رو آفریده چون توانایی نگاه کردن و معنی پیدا کردن رو داریم. خیلی موجودات باهوشی هستیم انصافا. خالق خودش سرچشمه ی اون معنی هاست. یعنی اونجایی که آدم معنی پشت همه چیز رو بفهمه کار خالق رو درک کرده و خود خالق رو میتونه ببینه. 

که سخته :)!

  • ظریف

امام زمان خود

دوشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۹، ۰۹:۲۷ ب.ظ

سلام

 

بنظرم امام کسی میتونه باشه که نسبت به دجال، شیطان زمان خودش، تو فرهنگ خودش قیام کنه و یه نمایشی برای مردم بزاره که مردم انرژی برای مقابله با اون شیطان بگیرن.

حس نکنن که چون زور این شیطان زیاده میتونه هر کاری کنه و باید بهش تسلیم بشه.

حالا برام سوال بود برای غربی ها الان امام زمانشون کیه؟

 

https://www.youtube.com/watch?v=QWLBtMz5OuY

 

دلیلی که به راجر واترز ارادت خاصی دارم اینه که شوخی نداره. بلند میشه و بیشترین هزینه ها رو میکنه و یه تئاتر موزیکال برای دوست داراش درست میکنه و به ترامپ فحش میده.

 

کار امام باید جذب کردن مردم و درست کردن نمایش باشه. مثلا پیامبر ما اومد و نمایش پرستش دور کعبه رو برای پرستیدن یه خدای نادیدنی، که جدش شروع کرده بود، رو دوباره استارت زد. که خیلی کار کولی هست. فکر کنید از بیرون به سیاره مون اگه نگاه کنن میبینن این همه آدم دارن یه حرکت منظم میکنن و یه نمایش رو 1400 ساله دارن جلو میبرن. خیلی باحاله و تو ناخودآگاه مردم اون پرستش خدای یگانه رو جا میندازه. 

 

 

  • ظریف

Roger

دوشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۹، ۰۸:۵۷ ب.ظ

سلام

 

احتمالش چقدره که بری بیرون با دوچرخه بدون نقشه و سرگردون که به یه جا برسی و یه ویدئو تبریک برای ازدواج دوستت ضبط کنی

بعد موقع برگشت مسیر رو اشتباه بری و وسط راه تازه نقشه رو برداری و ببینی داشتی دقیقا برعکس میرفتی

از تشنگی جلو یه فروشگاه وایسی و یه چیزی بخری و بخوری

و یهویی یه پیر مرد بیاد وسایلش رو بغل نیمکتی که روش نشستی بزاره و یه سیگار روشن کنه

و بعد بگه که قبلا یه جایی ندیده بودمت تو فلان جا کار نمیکردی

تو بگی نه، شاید منو با یکی دیگه اشتباه گرفتی چون ما خاور میانه ای ها شبیه هم ایم احتمالا برای شما

بعد شروع کنه کشورای خاورمیانه رو بشماره برات و 3 ساعت حرف بزنید.

بفهمی که دکتری فلسفه داره و دو تا مستر روانشناسی و یه چیز دیگه داره. و 80 سالشه.

آدما عجیب به همدیگه جذب میشن.

بفهمی که کهنه سرباز راه آزادی بوده. که دغدغه اش تموم شدن جنگ ویتنام بوده زمان خودش.

بفهمی که دنبال آزادی و صلح بوده زمان خودش.

 

خیلی جالبه که اتفاقای زندگی رندوم نیستن.

 

  • ظریف

The last refugee

جمعه, ۴ مهر ۱۳۹۹، ۰۵:۲۶ ب.ظ

سلام

 

تو یکی از پستام یه آهنگ از استاد راجر واترز معرفی کرده بودم که اسمش Deja Vu بود.

دیروز یه چند تا آهنگ دیگه ازش گوش دادم و به آهنگی به اسم The Last Refugee آخرین پناهنده رسیدم. چند بار گوش دادمش خیلی زیبا بود.

تو آهنگای غربی چیزی که غم رو سعی کنه نشون بده طوری که برای من قابل درک باشه کمه. چیزی که حس درد رو توی صدای خواننده بشه درک کرد. مثلا آهنگای ژانر Blues قراره که ناراحت کننده باشن ولی من حس غم ازشون نمیگیرم. نمیدونم نمیتونم. ولی راجر واترز خیلی خوب بلده این کارو بکنه. 

ترجمه لیریکش نوشتن نداره. بنظرم همین که آدم بشینه ویدئویی که درست کردن براش رو ببینه و داستانی که تعریف میکنه رو تو ذهنش داشته باشه مهمه. البته الان که برگشتم بالا یه ترجمه ای کردم که یه ایده کلی بده ولی خیلی خرابش میکنه. خودشو با ویدئوش رو ببینید و بعدا بیاید پایین اینجا بزارید من خرابش کنم :)

 

موزیک ویدئو یه دختر سفید پوست رو نشون میده که توی یه خرابه است و فکر میکنم داره رادیو BBC گوش میده. پخش رادیو تموم میشه. 

 

دختره داره تنها میرقصه. رقص آرومی هم هست توی این خرابه با لباس هایی که مشخصه مدت زیادی هست عوض نشدن و کهنه شدن. زندگی دختره یه زیر اندازه و پتو و اون رادیو هست ولی خیلی قشنگ داره رقص تنهاییش رو اجرا میکنه. صورت دختره کثیفه و یه غمی تو چهره اش هست. 

چیزی که زیاد تو این زمونه نمیبینیم پناهنده سفید پوسته. معمولا پناهنده ها خاورمیانه ای هستن و قدیما آسیای شرقی بودن. این حرکت راجر واترز که میخواد نشون بده تو این ویدئو که شما سفید پوست ها هم میتونه همین بلا ها سرتون بیاد.

 

فلش بک میزنه به عقب و نشون میده دختر، یه هنرمند بوده و یه صحنه نشون میده که همون رقص رو قدیما داشته با لباس تر تمیز و مناسب انجام میداده. 

ولی دختره چی کار کنه.

 

آخرین پناهنده است و تنها چیزی که از گذشته اش براش مونده همینه.

 

Lie with me now
بیا با من دراز بکش
Under lemon tree skies
زیر آسمون های درخت لیمو. نمیدونم درخت لیمو نماد چیه.
Show me the shy, slow smile you keep hidden by warm brown eyes
به من لبخند آروم پر از خجالتت رو که با چشم های قهوه ای گرمت پنهون میکنی نشون بده 
دختره لبخند داره میزنه ولی سرش رو یکم پایین انداخته طوری که لب هاش رفته پایین و چشم هاش جلوترن و لبخندش اون پایین پنهون شده

 

 

Catch the sweet hover of lips just barely apart
اون شناور بودن لب هایی که فقط یکم فاصله دارن
یه لبخند خیلی جزیی که داره شکل میگیره و لب ها یکم فقط فاصله گرفتن از هم
And wonder at loves sweet ache
و شگفت زده شو از درد زیبای عشق
And the wild beat of my heart
و ضربان خارج از کنترل قلب من

 

Oh, rhapsody tearing me apart

آه. رپسودی من رو داره تیکه تیکه میکنه.

رپسودی یه حس خیلی عمیقه که نمیدونم چی ترجمش باید کرد. یعنی این حسی که دارم تجربه میکنم داره قلبم رو پاره پاره میکنه.

کل آهنگ یه طرف طرز گفتن این مصراع یه طرف

 

البته یه چیز دیگه هم برای دختره مونده

یه عروسک.

 

 

And I dreamed I was saying goodbye to my child
تو رویام یا تو خوابم دیدم که داشتم از بچه ام خداحافظی میکردم
که یعنی نتونسته از بچه اش خداحافظی کنه و انقدر فکرش مشغول اینه که خوابش رو دیده
She was taking a last look at the sea
اون داشت آخرین نگاه رو به دریا میکرد.

 

 

مهاجر ها و پناهنده ها خیلی وقتا از مسیر دریایی میان. خیلی وقتا هم پیش میاد که قایق ها غرق میشن یا یه بلایی سرشون میاد.

راجر واترز تو اون یکی آهنگ هم یه تیکه داشت که شروع میکنه Rant میکنه. یعنی میخواد یه چیزی رو بگه و از روی کینه یا ناراحتی از چیزی شروع میکنه پشت هم حرف میزنه. که خیلی قشنگش میکنه.

 

 

Wading through dreams, up to our knees in warm ocean swells
  در آب های رویا وقتی پاهامون تا زانو توی موج های گرم اقیانوس بود
شعره دیگه نمیشه ترجمه اش کرد. حسش رو داره منتقل میکنه و رویا رو به اقیانوس تشبیه میکنه و همچنین یه اقیانوس هم بوده که برای رسیدن به رویا هاش اون رو پشت سر گذاشته ولی الان همه ی گذشته اش رو ازش گرفته و ...
 
While bathing belles, soft beneath
 
Hard bitten shells punch their iPhone
 
Erasing the numbers of redundant lovers
 
And search the horizon
واقعا نمیتونم ترجمه کنم ولی حسم اینه که 
داره این حس رو منتقل میکنه که در حالی که من این حس رو داشتم تجربه میکردم ازون طرف، در مقابل، یه سری ها هم هستن که خیلی سختی بهشون رسیده وقتی داشتن تو آیفون هاشون شماره های عاشق های تکراری رو پاک میکردن و اضافه میکردن و تو افق داشتن دنبال یه چیزی میگشتن. یه جوری داره نوع دغدغه ها رو بنظرم مقایسه میکنه که یه سری اینجوری، یه سری اونجوری
 
چون بیشتر کار این راجر واترز اینه که به سفید پوستا بدبختی های این مردم دیگه رو بفهمونه میاد ازین عنصر ها استفاده میکنه.
 

 

 

And you'll find my child
و بچه ام رو پیدا خواهی کرد
Down by the shore
بغل ساحل
Digging around for a chain or a bone
دنبال یه زنجیر یا یه تیکه استخوان یا 
Searching the sand for a relic washed up by the sea
با گشتن شن ها برای یه تیکه چیز که دریا اوردش کنار ساحل

که نشون میده که جستجوش برای پیدا کردن یه چیز جزیی از بچه اش به پیدا کردن اون عروسکه رسیده. حتی به یه زنجیر یا یه استخوان هم راضی بود که ازش خداحافظی کنه.

The last refugee

آخرین پناهنده

 

  • ظریف