نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۰/۰۲
    ت
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۸۴۱ مطلب با موضوع «عمومی» ثبت شده است

صیاد - علیرضا افتخاری

جمعه, ۱۱ مهر ۱۳۹۹، ۰۵:۵۸ ب.ظ

سلام

 

به پیشنهاد احسان جان یه آهنگ از علیرضا افتخاری!

اینم آهنگ تو یوتیوب

خیلی جالبه دیدن این که شاعرای زبان فارسی عشق رو چجوری بیان و مدل سازی میکنن. یه مدل خیلی جالبش مدل صید و صیاده. چند مدل دیگه هم داره که بعدا شاید بگم.

 

چون صید به دام تو به هر لحظه شکارم .
ای طرفه نگارم .
از دوری صیاد دگر تاب ندارم .
رفتست قرارم .

 

داره خودش رو به صید یا آهو تشبیه میکنه و اون معشوق رو به صیاد. که یعنی صید میاد خودش رو به بیرون expose میکنه تا صیاد شکارش کنه. یعنی خودش رو در معرض دید بیرون قرار میده که صیاد بیاد و دریابتش. منتهی این دوری صیاد آسون نیست و این آهوی زیبا هرچقدر هم صبر میکنه صیاده نمیاد. البته یه صیاد خاصی هم مدنظرش هست فکر کنم. چون صیاد میاد ولی فرار میکنه میره و منتظر شوالیه سوار بر اسب سیاهه که بیاد. که وایسا تا بیاد.


چون آهوی گم گشته به هر گوشه دوانم .
تا دام در آغوش نگیرم نگرانم .

 

دقیقا. دقت کردید آهو ها همیشه انگار یه استرس خاصی دارن؟ یهویی نگاه میکنن و یکم صبر و شروع به دوییدن میکنن میرن.


از ناوک مژگان چو دو صد تیر پرانی .
بر دل بنشانی .

 

چشم و مژه ی معشوق تو شعر فارسی خیلی کاربرد داره. با نگاه کردن به چشمش شعر میگن و نگاه به چشمش منتهی به نگاه کردن به مژه هاش میشه و پلک زدنش چون صد تیر بر قلب اون بدبخت میشینه.


چون پرتو خورشید اگر رو بکشانی .
وای از شب تارم .

 

ایده آل گرایی معشوق تو شعر فارسی موج میزنه. اینم ازین میاد که بیچاره ها به مراد دلشون نمیرسیدن و هی تو ذهنشون بزرگترش میکردن. که البته بد نیستا. کمک میکنه دیدگاه اون معشوق/عاشق اصلی که ما و خدا باشیم رو بشه فهمید چون اون خیلی ایده آله. مثلا شعرای پاپ الان رو نگاه کنید، عاشق و معشوق نیست و انگار به هم رسیدن و تو خیابون راه میرن و چای میخورن و ... قدیما نمیرسیدن. البته این هم مدل کاملی نیست چون کار نمیکنه تو طولانی مدت. انگار قدیما مدل سازی رابطه برای فاصله بیشتر از چند متر بوده. الان پاپ فاصله یک متره. ولی خب مدل کاملی نیست. 


در بند و گرفتار بر آن سلسله مویم .
از دیده ره کوی تو با اشک بشویم .

 

این معشوق علاوه بر چشماش با موهاش هم دردسر درست میکرده. مینداخته گردن عاشق و بکش بکش میکرده.

و این بکش بکش نتیجه اش گریه زاری عاشق میشده که به حرف دلش گوش داده و گیر افتاده.


با حال نزارم .
با حال نزارم .

 

نزار یعنی تکیده و نحیف. انقدر درد کشیده که چیزی ازش نمونده. غذا هم اشتها نداشته بخوره.


برخیز که داد از من بیچاره ستانی .

 

میگه بابا بسه دیگه پاشو جان مادرت دادم در اومد. که جالبه. اگه چاکرا های بدن رو بررسی کنیم، عشق از چاکرا دوم با رنگ نارنجی که مربوط به چیزای جنسی هست شروع میشه. بعد میره چاکرای سوم که رنگ زرد داره و مسئول ارتباط و ابتکار و نتیجتا خود شیرینی و جالب تر شد برای طرف مقابله میره. بعد میره چاکرای چهارم که قلب با رنگ سبز باشه و اونجا معشوق چاقو میکنه تو قلب یا قلب رو میشکنه و میره چاکرای پنجم یا گلو با رنگ آبی که عشق عاشق به فریاد میرسه. الان به اونجا رسیده.


بنشین که شرر در دل تنگم بنشانی .

 

این جریان انرژی تو اون دوتا چاکرای قلب و گلو به شکل درد قلب و بیان احساسات خودشو نشون میده 


تا آن لب شیرین به سخن باز گشایی .

 

زهی خیال باطل عزیزم


خوش جلوه نمایی .
ای برده امان از دل عشاق کجایی .

 

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا، سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت. کلا کار معشوق تو شعر فارسی بردن امان از دل عشاق و سربریدنشون بوده.


تا سجده گزارم .
تا سجده گزارم .


گر بوی تو را باد به منزل برساند .
جانم برهاند.


ور نه ز وجودم اثری هیچ نماند .
جز گرد و غبارم .

 

چرا میگن آن را که خبر شد خبری باز نیامد؟ چون که کسی که درست این درک کنه یا باید سر به بیابون بزاره و گم بشه یا به لحاظ ذهنی رد بده یا این که خودکشی عاشقانه کنه که همشون روی هم رفته عجیب بنظر میرسن.

 

ولی جدا از شوخی این شعرا رو میشه بسط داد به رابطه ی خدا با انسان که انسان معشوقه ی سنگدل خداست و خدا رو اذیت میکنه. وجود داشتنش برای خدا زحمته ولی خدا همیشه میخواد عاشقش باشه. برای همین یه دنیای زیبا دور وبرش آفریده ولی انسان کم فهم، خیلی راحت همیشه راه رو گم میکنه و شروع میکنه دنبال چرت و پرت رفتن و خدا رو فراموش میکنه. وقتی که فراموشش میکنه خدا هم ولش میکنه و میزاره به فرمون خودش بره. ولی اگه میومد مثل امام علی قید مادیات رو میزد خدا بیشتر و بالاتر از اون چیزی که میتونست تصور کنه رو بهش میده. که حکومت کل مملکت باشه. که البته برای کسی که تو اون شرایط فکری هست هیچ ارزشی نداره و بهترین اتفاقی که میتونه براش بیفته لحظه شماری برای مرگشه.

که اتفاقا چقدر قشنگ که روزی که داشت میرفت و شمشیر میخورد، کل دنیا شروع کرد بهش سیگنال دادن که نرو.

اون داستان گیر کردن لباس به در و مرغایی که لباسش رو میگرفتن و ... در واقع نشون میده که خود دنیا و سیاره نمیخواست که همچین آدمی رو از دست بده و ایشونم کاملا در جریان بوده که قضیه چیه.

ولی خب برای یه همچین آدمی که این همه مدت انسان ها رو تحمل کرده و سخت زندگی روی زمین رو کشیده یه در باز شده بود که بتونه راحت بشه (اگه آدم بدونه داره میره کشته بشه خودکشی هست ولی خودکشی عاشقانه بحثش جداست!)

اینم سخن پراکنی یک مدعی! 

این مدعیان در خبرش بی خبرانند. آن را که خبر شد خبری باز اصولا نباید بیاید.


 

  • ظریف

پاییز - کوروش یغمایی

چهارشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۹، ۰۵:۵۹ ب.ظ

سلام

 

به مناسبت رسیدن پاییز که به قول محمود که همخونه ایم باشه،

 

پادشاه فصل ها،

 

و به مناسبت رسیدن ماه مهر،

 

که اسمش روشه، قلب ها به هم نزدیک تر میشن و پستای مهربون تر تو بیان دیده میشه! (حیف که فقط یه مدت زیادی این ماه قشنگ با شروع مدرسه ها همزمان بود)

 

یه ترانه از کوروش یغمایی که همیشه آهنگای خیلی ساده میخونده ولی احساسات ساده هم پشتش بوده به اسم پاییز میزارم. اصلا فاز intellectual و فلسفی و صلح جهانی و ... نداره.

 

صرفا یه نفر پیدا شده بوده که رفته با خود پاییز حال کرده و حسش رو بیان کرده.

 

خیلی شخصیت جالبیه این کوروش یغمایی. بنده خدا خیلی درگیر بوده کلا. ولی کاری که کرده این بوده که همین درگیری های ساده رو به آهنگای قشنگی تبدیل کرده که هر کسی که درگیر بشه میتونه باهاشون ارتباط برقرار کنه. نه کلمه های سخت نه موضوعات پیچیده. 

 

الانم اگه درگیر پاییز شدید این آهنگ رو گوش کنید :)

 

https://www.youtube.com/watch?v=eISfXw9NowA

  • ظریف

Roger

دوشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۹، ۰۸:۵۷ ب.ظ

سلام

 

احتمالش چقدره که بری بیرون با دوچرخه بدون نقشه و سرگردون که به یه جا برسی و یه ویدئو تبریک برای ازدواج دوستت ضبط کنی

بعد موقع برگشت مسیر رو اشتباه بری و وسط راه تازه نقشه رو برداری و ببینی داشتی دقیقا برعکس میرفتی

از تشنگی جلو یه فروشگاه وایسی و یه چیزی بخری و بخوری

و یهویی یه پیر مرد بیاد وسایلش رو بغل نیمکتی که روش نشستی بزاره و یه سیگار روشن کنه

و بعد بگه که قبلا یه جایی ندیده بودمت تو فلان جا کار نمیکردی

تو بگی نه، شاید منو با یکی دیگه اشتباه گرفتی چون ما خاور میانه ای ها شبیه هم ایم احتمالا برای شما

بعد شروع کنه کشورای خاورمیانه رو بشماره برات و 3 ساعت حرف بزنید.

بفهمی که دکتری فلسفه داره و دو تا مستر روانشناسی و یه چیز دیگه داره. و 80 سالشه.

آدما عجیب به همدیگه جذب میشن.

بفهمی که کهنه سرباز راه آزادی بوده. که دغدغه اش تموم شدن جنگ ویتنام بوده زمان خودش.

بفهمی که دنبال آزادی و صلح بوده زمان خودش.

 

خیلی جالبه که اتفاقای زندگی رندوم نیستن.

 

  • ظریف

The last refugee

جمعه, ۴ مهر ۱۳۹۹، ۰۵:۲۶ ب.ظ

سلام

 

تو یکی از پستام یه آهنگ از استاد راجر واترز معرفی کرده بودم که اسمش Deja Vu بود.

دیروز یه چند تا آهنگ دیگه ازش گوش دادم و به آهنگی به اسم The Last Refugee آخرین پناهنده رسیدم. چند بار گوش دادمش خیلی زیبا بود.

تو آهنگای غربی چیزی که غم رو سعی کنه نشون بده طوری که برای من قابل درک باشه کمه. چیزی که حس درد رو توی صدای خواننده بشه درک کرد. مثلا آهنگای ژانر Blues قراره که ناراحت کننده باشن ولی من حس غم ازشون نمیگیرم. نمیدونم نمیتونم. ولی راجر واترز خیلی خوب بلده این کارو بکنه. 

ترجمه لیریکش نوشتن نداره. بنظرم همین که آدم بشینه ویدئویی که درست کردن براش رو ببینه و داستانی که تعریف میکنه رو تو ذهنش داشته باشه مهمه. البته الان که برگشتم بالا یه ترجمه ای کردم که یه ایده کلی بده ولی خیلی خرابش میکنه. خودشو با ویدئوش رو ببینید و بعدا بیاید پایین اینجا بزارید من خرابش کنم :)

 

موزیک ویدئو یه دختر سفید پوست رو نشون میده که توی یه خرابه است و فکر میکنم داره رادیو BBC گوش میده. پخش رادیو تموم میشه. 

 

دختره داره تنها میرقصه. رقص آرومی هم هست توی این خرابه با لباس هایی که مشخصه مدت زیادی هست عوض نشدن و کهنه شدن. زندگی دختره یه زیر اندازه و پتو و اون رادیو هست ولی خیلی قشنگ داره رقص تنهاییش رو اجرا میکنه. صورت دختره کثیفه و یه غمی تو چهره اش هست. 

چیزی که زیاد تو این زمونه نمیبینیم پناهنده سفید پوسته. معمولا پناهنده ها خاورمیانه ای هستن و قدیما آسیای شرقی بودن. این حرکت راجر واترز که میخواد نشون بده تو این ویدئو که شما سفید پوست ها هم میتونه همین بلا ها سرتون بیاد.

 

فلش بک میزنه به عقب و نشون میده دختر، یه هنرمند بوده و یه صحنه نشون میده که همون رقص رو قدیما داشته با لباس تر تمیز و مناسب انجام میداده. 

ولی دختره چی کار کنه.

 

آخرین پناهنده است و تنها چیزی که از گذشته اش براش مونده همینه.

 

Lie with me now
بیا با من دراز بکش
Under lemon tree skies
زیر آسمون های درخت لیمو. نمیدونم درخت لیمو نماد چیه.
Show me the shy, slow smile you keep hidden by warm brown eyes
به من لبخند آروم پر از خجالتت رو که با چشم های قهوه ای گرمت پنهون میکنی نشون بده 
دختره لبخند داره میزنه ولی سرش رو یکم پایین انداخته طوری که لب هاش رفته پایین و چشم هاش جلوترن و لبخندش اون پایین پنهون شده

 

 

Catch the sweet hover of lips just barely apart
اون شناور بودن لب هایی که فقط یکم فاصله دارن
یه لبخند خیلی جزیی که داره شکل میگیره و لب ها یکم فقط فاصله گرفتن از هم
And wonder at loves sweet ache
و شگفت زده شو از درد زیبای عشق
And the wild beat of my heart
و ضربان خارج از کنترل قلب من

 

Oh, rhapsody tearing me apart

آه. رپسودی من رو داره تیکه تیکه میکنه.

رپسودی یه حس خیلی عمیقه که نمیدونم چی ترجمش باید کرد. یعنی این حسی که دارم تجربه میکنم داره قلبم رو پاره پاره میکنه.

کل آهنگ یه طرف طرز گفتن این مصراع یه طرف

 

البته یه چیز دیگه هم برای دختره مونده

یه عروسک.

 

 

And I dreamed I was saying goodbye to my child
تو رویام یا تو خوابم دیدم که داشتم از بچه ام خداحافظی میکردم
که یعنی نتونسته از بچه اش خداحافظی کنه و انقدر فکرش مشغول اینه که خوابش رو دیده
She was taking a last look at the sea
اون داشت آخرین نگاه رو به دریا میکرد.

 

 

مهاجر ها و پناهنده ها خیلی وقتا از مسیر دریایی میان. خیلی وقتا هم پیش میاد که قایق ها غرق میشن یا یه بلایی سرشون میاد.

راجر واترز تو اون یکی آهنگ هم یه تیکه داشت که شروع میکنه Rant میکنه. یعنی میخواد یه چیزی رو بگه و از روی کینه یا ناراحتی از چیزی شروع میکنه پشت هم حرف میزنه. که خیلی قشنگش میکنه.

 

 

Wading through dreams, up to our knees in warm ocean swells
  در آب های رویا وقتی پاهامون تا زانو توی موج های گرم اقیانوس بود
شعره دیگه نمیشه ترجمه اش کرد. حسش رو داره منتقل میکنه و رویا رو به اقیانوس تشبیه میکنه و همچنین یه اقیانوس هم بوده که برای رسیدن به رویا هاش اون رو پشت سر گذاشته ولی الان همه ی گذشته اش رو ازش گرفته و ...
 
While bathing belles, soft beneath
 
Hard bitten shells punch their iPhone
 
Erasing the numbers of redundant lovers
 
And search the horizon
واقعا نمیتونم ترجمه کنم ولی حسم اینه که 
داره این حس رو منتقل میکنه که در حالی که من این حس رو داشتم تجربه میکردم ازون طرف، در مقابل، یه سری ها هم هستن که خیلی سختی بهشون رسیده وقتی داشتن تو آیفون هاشون شماره های عاشق های تکراری رو پاک میکردن و اضافه میکردن و تو افق داشتن دنبال یه چیزی میگشتن. یه جوری داره نوع دغدغه ها رو بنظرم مقایسه میکنه که یه سری اینجوری، یه سری اونجوری
 
چون بیشتر کار این راجر واترز اینه که به سفید پوستا بدبختی های این مردم دیگه رو بفهمونه میاد ازین عنصر ها استفاده میکنه.
 

 

 

And you'll find my child
و بچه ام رو پیدا خواهی کرد
Down by the shore
بغل ساحل
Digging around for a chain or a bone
دنبال یه زنجیر یا یه تیکه استخوان یا 
Searching the sand for a relic washed up by the sea
با گشتن شن ها برای یه تیکه چیز که دریا اوردش کنار ساحل

که نشون میده که جستجوش برای پیدا کردن یه چیز جزیی از بچه اش به پیدا کردن اون عروسکه رسیده. حتی به یه زنجیر یا یه استخوان هم راضی بود که ازش خداحافظی کنه.

The last refugee

آخرین پناهنده

 

  • ظریف

Scorpions - Wind of Change

دوشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۹، ۰۵:۵۱ ب.ظ

سلام

 

این آهنگ یکی از اولین آهنگای راکی بود که گوش دادم. توی FTP دانشکده یکی یه فولدر از 1000 تا آهنگ برتر قرن قبل رو گذاشته بود و این جزو 20 تای اول بود که تقریبا اونا رو بیشتر از همه گوش دادم.

یه حس قشنگی داره آهنگش. حس تغییر و بهتر شدن رو داره و مهم تر از همه یه گیتار سولوی وحشتناک قشنگ داره.

 

https://www.youtube.com/watch?v=XjFsZj1aHow

 

 

I follow the Moskva
موسکوا یه رود هست تو روسیه. بیشتر داره صحنه رو توصیف میکنه. میگه رود موسکوا رو دنبال میکنم
Down to Gorky Park
رود رو تا گورکی پارک دنبال میکنم
Listening to the wind of change
و به نسیم تغییر گوش میدم
An August summer night
یه شب تابستونی در ماه آگست
Soldiers passing by
سربازا دارن رد میشن
Listening to the wind of change
دارن به نسیم تغییر گوش میدن

 

The world is closing in
دنیا داره تموم میشه. فکر نمیکنم منظورش تموم شدن باشه. تموم شدن یه صحنه و شروع صحنه ی بعد بنظرم منظورشه.
Did you ever think
تاحالا فکر کرده بودی که
That we could be so close, like brothers
ماها بتونیم انقدر به هم نزدیک بشیم مثل دوتا برادر
The future's in the air
آینده رو میشه مثل هوا حس کرد که
I can feel it everywhere
میتونم همه جا حسش کنم
Blowing with the wind of change
که داره با نسیم تغییر داره میاد

 

Take me to the magic of the moment
منو با خودت ببر به جادوی لحظه
On a glory night
تو یه شب افتخار آمیز
Where the children of tomorrow dream away (dream away)
که بچه های فردا رویا پردازی میکنن
In the wind of change
تو نسیم تغییر

 

Walking down the street
در حال قدم زدن تو خیابون
Distant memories
در حالی که خاطرات خیلی دور 
Are buried in the past forever
در گذشته دفن شدن
I follow the Moskva
رود موسکوا رو دنبال میکنم
Down to Gorky Park
تا برسم به گورکی پارک
Listening to the wind of change
در حالی که به نسیم تغییر گوش میدم

 

Take me to the magic of the moment
On a glory night
Where the children of tomorrow share their dreams (share their dreams)
With you and me
Take me to the magic of the moment
On a glory night (the glory night)
Where the children of tomorrow dream away (dream away)
In the wind of change (the wind of change)

 

The wind of change
نسیم تغییر
Blows straight into the face of time
مستقیم به صورت زمان میخوره
Like a stormwind that will ring the freedom bell
مثل یک باد طوفانی که زنگوله ی آزادی رو تکون میده و صداش رو در میاره
For peace of mind
برای آرامش ذهن
Let your balalaika sing
 بزار بالالایکات بخونه (یه ساز سنتی برای اون منطقه)
What my guitar wants to say
چیزی که گیتار من میخواد بگه رو (این گیتار الکریک یه ساز جدید هست. میگه ببین گیتار من چی میخواد بگه و با فرهنگ خودت صدایی که من دارم ازش حرف میزنم رو در بیار ) و اینجاست که اون گیتار سولوی افسانه ایش شروع میشه

 

Take me to the magic of the moment
On a glory night
Where the children of tomorrow share their dreams (share their dreams)
With you and me (with you and me)
Take me to the magic of the moment
On a glory night
Where the children of tomorrow dream away (dream away)
In the wind of change (in the wind of change)
 
این دوستمون کاور همین آهنگ رو فقط با گیتار الکتریک انجام داده و اونم خیلی قشنگه.
  • ظریف

عددایی که دوست دارم

پنجشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۲۱ ق.ظ

سلام

 

شاید حس کنید دقیقا مثل همون سخن معروف که قافیه چو تنگ آید شاعر به جفنگ آید، این بنده خدا هم ایده نداره و دیگه به چرت پرت نوشتن افتاده.

ولی

اینطور نیست! 

خیلی به عددا علاقه دارم و همش میگردم دنبال عدد های زیبا. شده رو پلاک ماشین ها، عددای روی ساختمونا، ساعت و. ...

براتون عدد های زیبا به نظر خودم رو میگم و شاید برای شما هم پیش بیاد که بهشون علاقه مند بشید!

 

سری اول عددا

مثلا ساعت 11:11، 22:22، 1:11

تکرار یا قرینه میتونه اینجوری هم باشه مثلا 12:12، 11:44، 12:21، 484، 121، ...

 

سری دوم:

چیزایی که 6 و 9 و 3 و 1  رو دارن. 6 و 9 باید تقریبا حتما باشن تو عدد.

396، 963، 639، 619، 96، 69، 196، 916 و ...

اگه 6 و 9 باشن و یه عدد دیگه هم قبوله: 609، 629، 649، 659، 679، 689

 

سری سوم:

عددایی که پشت هم هستن یا فیبوناچی یا سری های دیگه میسازن

مثل شماره ی این پست که 1123 هست. 1234، 1248، 1124

اینجا چیزایی مثل 1243 رو هم قبول میکنم. درسته بهم ریخته هست ولی همه ی عددا رو داره.

 

سری چهارم:

عددایی که به خودی خود زیبا هستن

47، 42، 49

اگه این دوتا رقم و یه رقم دیگه هم باشه قبوله: 420 :)، 407 و ... البته 49 خودش  فقط خوبه چون 7*7 هست صرفا.

 

سری پنجم:

رقم هایی که تو سن ها برام مهم هستن

22، 23، 33، 40، 44، 55، 56، 60، 63

 

سری شیشم:

عددای سه رقمی که دو رقمشون با یه عمل ریاضی به اون رقم دیگه تبدیل میشن

329: سه به توان دو میشه 9

248

238

516

 

سری هفتم: 

عددایی که به 3 بخش پذیر هستن.(فقط برای عددای بزرگ که صرفا یه چیزی براشون داشته باشم)

 

فعلا همینا رو یادمه

  • ظریف

رسوای زمانه

دوشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۹، ۰۷:۴۰ ب.ظ

سلام

 

اون قضیه که اگه آدم زندگی رو درست انجام بده باید با هر آهنگی بتونه ارتباط برقرار کنه رو یادتونه؟

اگه یادتون نیست که

یه کامنت تو یه ویدئو یوتیوب بود که زیرش اینو نوشته بود. که اگه زندگی رو درست انجام بدیم با هر آهنگی میشه ارتباط برقرار کرد. که خب توضیح بدرد بخوری نبود.

توضیح بدرد بخور اینه که چون شاعر هر شعری و آهنگ ساز هر آهنگی از یه احساسی الهام گرفته، اگه همون حس و فضای فکری که اون هنرمند از توش رد شده تا شعرش رو بگه رو اگه کسی تجربه کنه، 120% اون آهنگ رو میفهمه و میتونه بین بیت ها رو بخونه و بفهمه. 

حالا یه سوال که برام پیش اومده بود اینه که آدم باید چی کار کنه که این شعر رو بتونه درک کنه:

نی حدیث راه پر خون می کند
قصه های عشق مجنون می کند

نی نماد عاشقه که تو خالیه. وقتی از نیستان جداش کردن از اصلش جدا شده. ولی وقتی توش کسی فوت کنه احساس ازش میاد بیرون و ناله میکنه. 

پس 

1- داره خودش رو به نی تشبیه میکنه و این آهنگ رو ناله ی نی میدونه

2- شاعر عاشقه و حواسمون باشه که عشق زبون فارسی بیشتر شبیه خود آزاری و افسردگیه تا یه داستان گل و بلبل.

3- شاعر داره میگه که این چیزی که الان براتون میگم، همون حدیث راه پرخونیه که ازش گذشته و تجربه شخصیشه.

4- تو زبون فارسی نمیدونم چرا مستقیم حرف نمیزنیم. اینم یه مدل خیلی جالب از مستقیم و با استعاره حرف زدنه.

5- نی بعضی وقتا میسوزه و با نیست شدنش آزاد میشه. البته تو این یکی شعر این اتفاق میفته. اون موقع است که تو خالی بودنش تبدیل به شعله میشه و معنی دار میشه.

 

در غم ما روزها ، بی گاه شد
روزها با سوزها همراه شد

آه و ناله میکنه و تو ذهنش روز های سختی رو که بهش گذشته رو مرور میکنه. انقدر تو خودش رفته که زمان از دستش رفته. روزهاش به سختی گذشته. ولی سوال اینه که چرا اگه عشق انقدر درد داره باید یه نفر انجامش بده تا انقدر ناله کنه؟ 

داستان اینه که دقیقا نکته همینه. کسی میتونه شعر بنویسه و حسش رو بیان کنه که یه مدت زیادی رو تو یه حس مونده باشه. مخصوصا حس دردناکی که نرسیدن به معشوقش براش داشته. برای همین این دوستان میرفتن تو فاز عشق و سعی میکردن میلیمتر به میلیمترش رو حس کنن و روزها رو توش بگذرونن و درد بکشن. چون یه کاریه که میشه کرد!

روزها گر رفت ، گو رو ، باک نیست
تو بمان ، تو بمان ، ای آن که چون تو پاک نیست

تو بمان ، ای آن که چون تو پاک نیست

داره قبل از این که کسی بگه به خودش جواب میده که روز ها اگر رفتن هم بگو برن مهم نیست. به عشق میگه که تو بمون چون جز اون چیز پاک تری رو تجربه نکرده. گویا حسی هست که بین همه ی تجربه های زندگیش انتخابش کرده.


شمع و پروانه منم ، مست می خانه منم

شمع و پروانه منم. یعنی هم شمع خودمم هم پروانه. این همون خود درگیری ای هست که به خودآزاری میرسه و عشق رو درست میکنه. یعنی خودش هم موقعی که آروم میشه دوباره به معشوقش فکر میکنه و دوباره آتیشش رو زیاد میکنه. بعد که آتیشش زیاد شد خودش رو میزنه به آتیش و میسوزه

رسوای زمانه منم ، دیوانه منم
رسوای زمانه منم ، دیوانه منم

کسی که همچین سبک زندگی ای داشته باشه و شروع کنه احساساتش رو داد بزنه. رسوای زمانه میشه. شفاف زندگی کردن هم دنیایی داره. مخصوصا تو همچین مدل زندگی ای که همش یار پیمانه و آواره ی میخانه است. مردم بهش یه جور دیگه نگاه میکنن.

یار پیمانه منم ، از خود بیگانه منم

الکل به عنوان یه ماده depressant خیلی خوراک خوبی برای این جور آدما بوده. الکل فقط آدم رو خوشحال نمیکنه. اگه آدم غم داشته باشه غمش رو هم ده برابر میکنه. یه جمله ی معروف Crying on your beer هست. که یعنی یه نفر که غم زیادی داره رفته یه لیوان آبجو گرفته و زار میزنه گوشه ی میخانه. 


رسوای زمانه منم ، دیوانه منم

رسوای زمانه منم ، دیوانه منم


چون باد صبا در به درم ، با عشق و جنون هم سفرم

عشق و جنون رو خیلی پیش هم دیدیم. مجنون دقیقا یعنی کسی که جنون داره ولی خیلی راجع به این حرف نمیزنیم که یه نفر که اینجوری عاشقه، به دید یه آدمی که عقلانی زندگی میکنه دیوانه شده. ادبیات فارسی بنظر میاد همش ازین جور چیزاست. که عجیبه. یه مرز باریکیه بین عقل سالم و جنون که واقعا آدم خودش نمیتونه بفهمه کدوم سمتشه. خیلی وقتا خیلی کارامون به نظر خیلیا غیر منطقی میاد. مخصوصا وقتی از دایره ی افرادی که دور و برمونن خارج میشیم، رفتارامون عجیب تر میتونه بشه. مثلا دیالوگ هایی که آدم با برادر/ خواهرش داره معمولا یه احساساتی توش هست که با هیچ کس دیگه ای نیست. و خیلی خاصه. خیلی عجیبه که با آدمای دیگه متفاوتیم. آگاه شدن به این که چند تا شخصیت داریم میتونه ترسناک باشه که بفهمیم یه نفر آدم نیستیم. و این که تو تنهاییمون کدومش هستیم عجیب ترینشه.

یه تحقیق که دارم رو خودم میکنم اینه که نوشته های خودم یا ویس هایی که به خودم یا بقیه میفرستم رو بررسی کنم ببینم اون آدم کیه که داره حرف میزنه. 

ویس خیلی پدیده ی جدید و عجیبیه. شما بدون این که حضور یه نفر دیگه رو حس کنید و استرس اجتماعی حضور اون شخص رو داشته باشید دارید باهاش حرف میزنیم. اون استرسه الزاما بد یا خوب نیست. صرفا این برام مهمه که آدم واقعا فقط خودشه که داره حرف میزنه. و خیلی متفاوت تره نسبت به صحبتای روزانه ی عادی. میتونه طولانی بشه. ما دیالوگ های طولانی خیلی کم داریم.

شمع شب بی سحرم ، از خود نبود خبرم
رسوای زمانه منم ، دیوانه منم

بنظر میاد همین شمع و پروانه شدن باعث میشه آدم از خودش جدا بشه. چون خودش داره برای خودش شرایط رو سخت میکنه و یه جور لذت هم میبره. اینجا میگه که شب ها هم با فکرام شمع بیدار موندنمه و از خودمم خبر ندارم چی شد.

رسوای زمانه منم ، دیوانه منم

تو ای خدای من ، شنو نوای من

میگن خدا حرف دل شکسته رو گوش میده. الان که ابراز شکستگی دل کرد مناجات میکنه.

زمین و آسمان تو ، می لرزد به زیر پای من
مه و ستارگان تو ، می سوزد به ناله های من

اینجاها رو فکر میکنم آدم تا خودش تجربه نکنه نمیفهمه که فاز شاعر دقیقا چی بوده. ولی شاید یه حسی باشه که آدم احساس مرکز دنیا بودن کنه. حس کنه که همه ی دنیا روی سرش خراب شده و در عین حال همه ی دنیا دست به دست هم داده بوده که این داستان زندگی براش شکل بگیره و همزمان هم ناراحته هم خوشحاله.

رسوای زمانه منم ، دیوانه منم
رسوای زمانه منم ، دیوانه منم

 

وای از این شیدا ، دل من
مست و بی پروا ، دل من

مجنون هر صحرا ، دل من

رسوا دل من ، رسوا دل من

لاله ی تنها ، دل من
داغ حسرت ها ، دل من

سرمایه ی سودا ، دل من

رسوا دل من ، رسوا دل من

میگن تو همه ی بدبختی های انسان ها همیشه پای یک دل در میان بوده :)

حرف دلش رو گوش داده بود شاعر. و دلش اینو کشونده تو یه ورطه ای که عملا اگه بخوایم به دید منطق نگاش کنیم باید بستری اش کنن. (ولی خودش بدشم نمیاد ازین درد)

اون موقع هایی که به واقعیت برمیگرده و میبینه دچار تو ذهنش و تو دردش داشته زندگی میکرده این قسمت رو میگه.

مشخصه نسبتا ولی سرمایه ی سودا اینجا برام جالب بود که فکر میکنم سودا میشه خیال. سرمایه سودا یعنی سرمایه رویای روزانه یا day dream. که آدم یه صحنه ای رو تصور میکنه و توش میره چند ثانیه. دلش سرمایه ی day dream ش بوده.

 

 

خاک سر پروانه منم ، خون دل پیمانه منم
چون شور ترانه تویی ، چون آه شبانه منم

 

رسوای زمانه منم ، دیوانه منم
رسوای زمانه منم ، دیوانه منم

 

آواز: علیرضا قربانی

شعر:مولانا و بهادر یگانه

آهنگساز:همایون خرم

دستگاه: سه گاه

http://mazandaran.irib.ir/-/%D8%B1%D8%B3%D9%88%D8%A7%DB%8C-%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86%D9%87

  • ظریف

نامه به صد سال بعد!

شنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۳۹ ق.ظ

سلام

 

مرسی از فاطمه برای این چالش!

 

سلام آدمایی که از آینده اینجا رو میخونید.

نمیدونم الان این مدل نوشته ای که اینجا میبینید با زبونی که حرف میزنید چقدر فرق داره. ماها الان یه سری زبون های باستانی داریم که مردم میرن دانشگاه تا بفهمنشون. که بعد برن کتیبه های تاریخی بخونن بفهمن قدیمیا چجوری زندگی میکردن.

شماها باید کارتون راحت تر باشه چون ماها داریم تا جایی که میتونیم اینترنت رو پر میکنیم از هر چیز مهم و غیر مهمی و حسابی میتونید ببینید مردم این موقع چیا براشون مهم بود و چیا مهم نبود.

 

در آستانه ی سال 1500 هجری هستید و میخواید بدونید صده ی جدید چه شکلی خواهد بود؟

براتون بگم که 1399، مصادف سال 2020 معروف سالی بود که دیگه بعضیا گفتن آخرشه. ازین بد تر نمیشه. یه بیماری همه گیر و کشنده کره زمین رو یه مدت تعطیل کرد و همه ی معادله ها بهم ریخت. 

مخصوصا تو این 10-20 سال آخر این صده چند بار تا مرز نابود کردن همدیگه رفتیم. مخصوصا تو خاور میانه. اتفاقا امروز که دارم اینو مینویسم 11 سپتامبر هست. روزی که خیلی از داستانا از اون روز شروع شد.

 

مردم این دوره از حیات کره زمین چند سالی هست که با اینترنت آشنا شدن و فهمیدن که زندگی بزرگتر از اون چیزیه که فکرش رو میکردن. البته سر درگمی هایی هم به وجود اورده. مثلا چیزای ساده ای که قبلا ها جالب بود مثل دور همی های خونوادگی کمتر شده. نمیدونم شماها خونواده هنوز دارید یا تو بسته بندی از کارخونه در میاید. ماها یه چیزی داریم به اسم خونواده که کسایی هستن که ارتباط خونی باهامون دارن. بعد با اینا احساس نزدیکی بیشتری میکنیم. 

 

ولی خیلی جالبه که الان کامپیوتر همه گیر شده و تکنولوژی و دسترسی به اطلاعات همه جا ممکنه ولی همچنان بلد نیستیم چی کارش کنیم. یکم طول میکشه بفهمیم. مثلا همین کرونا، این بیماریه که گفتم، باعث شد بفهمیم که میتونیم از راه دور هم با هم کار کنیم. یا جلسه بزاریم. لازم نیست پاشیم بریم یه جایی، فیزیکی، تا کار جلو بره. که واقعا الان که مارو نگاه میکنید نخندید بهمون، نمیفهمیدیم که میشه! واقعا نمیفهمیدیم!

 

الان که اینو مینویسم کم کم مردم دارن به سمت رسانه هایی میرن که محتواش رو خودشون انتخاب کنن. قدیما اینجوری بود که از یه جایی یه چیزای مشخصی پخش میشد و شما با گیرنده ات دریافتش میکردی. و نمیتونستی چیزی که میخوای رو ببینی. چیزی که میخواستن رو میدیدی. الان داره اینجوری میشه که محتوایی که میخوای رو خودت انتخاب میکنی. ایرانیا هنوز البته یوتیوب رو به نحوی که شایسته باشه نگرفتن. ولی بزودی میگیرنش. 

 

اینم از چیزای فرهنگی ای که یادم میاد.

فکر کنم قرن 15 ام هجری شمسی دوران جالبی بوده باشه. پر از پیشرفت و درک بیشتر آدما. قرنی که دیگه همه فهمیدن که هرچیزی که میخوان برای ساختن بهشت روی زمین رو دارن. فقط کافیه خودخواهیشون رو کمتر کنن و یکم بیشتر به زمین محبت کنن تا زمین بیشتر بهشون روزی بده. قرنی که آدما فهمیدن لازم ندارن برای شاد تر بودن تو شهر های خاکستری آلوده وقت و زندگیشون رو حروم کنن. شادی رو تو طبیعت و طبیعی زندگی کردن دیدن.

 

راستی من هنوز UFO ندیدم. خیلی دوست دارم این آدم فضایی ها رو ببینم چجوری زندگی میکنن و چه تکنولوژِی هایی دارن و چه فرهنگ و فلسفه ای دارن. امیدورام شماها حداقل دیگه این چیزا براتون عادی شده باشه.

 

راستی یادتونه من کی مُردم؟ الان دارم به اون موقع فکر میکنم!

آخی بیچاره ها شما ها باید زندگی کنید :)))). من که تمومش کردم رفت! سعی کنید لذت ببرید! چون کار دیگه ای نمیتونید کنید.

 

برای بچه های آینده ی زمین، زمین رو آباد کنید. حق اونا هست که روزای رنگی تری داشته باشن.

  • ظریف

دنیای ایده آل من

جمعه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۹، ۰۶:۲۳ ب.ظ

سلام

 

یکی از مکانیزم های جالب این دنیا اینه که آدم ها و اتفاقات زندگی هر کسی در واقع همون فکر هایی هستن که خودآگاه و ناخودآگاه داره. یعنی دلیل این که آقا یا خانم A زمان زیادی رو تو زندگیتونه اینه که اون داره یه بخشی از فکر های شما رو تو واقعیت نشون میده. که بامزه میشه وقتی آدم ببینه که چه مدل آدمایی دور و برش هستن و فکر های متناظرشون رو پیدا بکنه. حالا اگه کسی باعث رنجش ما میشه دلیلش این میشه که فکر متناظر باهاش تو ذهنمون یه مشکلی داره. یا شناختن یه نفر دیگه باعث این میشه که فکر متناظرش توی ذهن خودآگاه یا نا خودآگاه خودمون رو بیشتر بشناسیم. 

مثلا یه چیز خیلی معروف اینه که اگه از یه سری رفتار های یه نفر بدت میاد دلیلش اینه که دقیقا همون رفتار رو خودت هم داری. ولی متوجهش نیستی.

 

خیلی بامزست امتحان کنید برای خودتون.

اینجوری کل کره زمین یه مجموعه فکری میشه که روی همدیگه داره تاثیر میزاره و رفتار های آدما یه چیز سیال میشه. یه نوع موج نسبتا ایستا تو یه نوع میدان میشه که از برهم نهی یه 7.000.000 موج دیگه بوجود اومدن.

 

حالا یکی از چیزایی که از یکی از تفسیر های فیبزیک کوآنتوم میاد اینه که هر لحظه که یه تصمیمی گرفته میشه و اون کپی از شما که حس میکنید شمایید تو یکی از دنیا ها میره. ولی دقیقا یه کپی هم تو اون یکی میره و جلو میره. اینجوری بینهایت دنیای موازی که تو هر لحظه بینهایت بار(زیاد ولی محدود)به دنیاهای موازی تقسیم میشن دارن به وجود میان و ماها داریم توشون حرکت میکنیم. 

دقیقا بر هم نهی این همه دنیا ها روی هم یه تصویر بزرگتر از طبیعت این دنیایی که توش هستیم میده که توش همه چیز سیاله. اتفاقایی که میفته معنی دارن و اتفاقایی که میفته ناشی از اینه که داریم تو ذهنمون هر لحظه به سمت یکی از این دنیاهای احتمالی میریم.

برای همینه که وقتی یه مدت یه نفر رو نمیبینیم اون آدم عوض میشه. یا وقتی یه عادت رو کنار میزاریم یه سری آدم ها از زندگیمون میرن و آدمای جدید میان. یا مثلا وقتی یه چیز جدید رو شروع میکنیم یه تعداد آدم جدید تو زندگیمون میان و آدمای قبلی کم رنگ تر میشن.

حالا آدم باید ببینه با ذهنیتش راجع به دنیا داره دنیایی که توش وجود داره رو به کدوم سمت میببره

 

خیلی خوبه آدم دنیای ایده آل خودش رو بنویسه. این کمک میکنه که واقعیتی که داره تجربه میکنه به سمتی که مدنظرشه بره.

 

دنیای ایده آل من دنیایی هست که

همه به انواع مکانیزم های این دنیا آگاه باشن. بدونن دارن تو چه فضایی زندگی میکنن و دلیل اتفاقات زندگیشون رو متوجه بشن. خوب بفهمنشون که دوره ی درد کشیدنشون از اتفاقات زندگی کمتر بشه و درسای زندگی رو زودتر پاس بشن.

دنیایی باشه که کسی از تجربه کردن نترسه و همه بفهمن که اگه خالق با چیزی مشکل داشته باشه جلوش رو میگیره. حتی اگه آدم تا 99%ش بره جلو خالق خودش جلوش رو میگیره.

دنیایی باشه که هر کسی بفهمه هر اتفاقی که میفته برای فهم بیشتر آدما از طبیعت خالق و نزدیک تر شدن بهشه. که ماها هنوز در حال تکامل هستیم و خیلی هم جا داریم. ماها در مقابل فهم انسان های آینده شبیه آدمایی هستیم که آتیش رو کشف کردن در مقابل ماها. ماها آتیش احساس رو داریم دوباره کشف میکنیم.

دنیایی که ایده آل منه دنیایی هست که مردم راحت احساساتشون رو بیان کنن. کمتر پسیو اگرسیو باشن و کمتر به همدیگه فخر بفروشن. پوچ بودن این دوتا رو درک کنن و بیشتر حرفای خوب بزنن. به احساساتشون واقف باشن و بفهمن که احساساتی که میکنن دلیل زنده بودنشونه و باید به اون احساسات افتخار کنن. چون اون احساس ها دلیل این بودن که خالق خاک رو به این موجود دوپایی که هستن تبدیل کرد. این که صدای قلب صدای خالقه و قرار هم نیست راحت باشه گوش دادن به صداش.

همه متوجه این باشن که گوش دادن به صدای دل، سختی میاره ولی اذیت شدن تو داستان هایی که پیش میاد باعث میشه روحشون پاک تر بشه و جلا پیدا کنه و خودشون رو بیشتر بشناسن.

دنیایی باشه که توش هر کسی برای هر آهنگی که دوست داره یه حسی داشته باشه. اون آهنگ یه قسمتی از زندگیش رو تو ذهنش روشن کنه. 

دنیایی که توش برای همدیگه دعا کنیم و انرژی بدیم. 

دنیایی که بقیه هم دنیای ایده آلشون رو بنویسن تا وارد دنیاهای موازی ای بشیم که شرایطشون بهتره و درد زندگیشون کمتره. یا حداقل درد زندگی برای چیزای با اهمیت تر باشه نه چیزای پوچی مثل پول یا گشنگی یا زنده موندن یا رعایت کردن یا نکردن قوانین قدیمی.

 

  • ظریف

ده سوال وبلاگی

پنجشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۵۵ ب.ظ

سلام

20/6/1399

9/10/2020

 

مرسی از رقیق نیمه راه بابت دعوتش!

 

1- چی شد که به دنیای وبلاگ ها اومدی؟

یادمه حدود سال 86 85 اینا بود که اولین بار اینترنت دار شدیم. من انگلیسی زیاد نمیفهمیدم و در حد کار راه انداختن برای بازی ها و یه سری نرم افزار ها بلد بودم. اون موقع یادمه بیشتر تو سایتایی مثل تبیان و رشد و ... میچرخیدم و بعد هم انجمن هایی مثل انجمن نیک صالحی و .. 

یادمه یه بار یه تبلیغ دیدم که محتواش این بود که یه وبلاگ مجانی میتونی داشته باشی. تبلیغ ایران بلاگ بود که دیگه وجود نداره. برام جالب بود که یه گوشه از این وب میتونه برای من باشه و توش بنویسم. البته که نه ایده ای برای نوشتن داشتم نه این که خواننده ای. دو سه تا ازین وبلاگا با حداکثر چند پست درست شد و گم شد. پستاش چیزایی مثل کارای عجییبی که تو GTA میشه انجام داد یا راجع به مدرسه بود. 

یه بار به یکی از آدم بزرگایی که میشناختم نشون دادم وبلاگمو و بنظرش لحنش بچگونه و غیر رسمی بود (حدس بزنید چرا؟ چون من بچه بودم :|) و اون تا مدتی ریشه ی وبلاگم رو خشکوند.

کم کم به سمت بلاگفا و میهن بلاگ و ... رفتم ولی هیچ کدوم برکتی نداشت.

تا این اواخر که مهدی، دوستم، گفت بیان یه سرویس وبلاگ خوب درست کرده و منم اومدم اینجا و ازون موقع تاحالا بزنم به تخته چرخش میچرخه :)

 

2- هدف از نوشتن؟

اون اولای همین بلاگ بیشتر تجربه های برقیم بود که یادم نره و برای بقیه هم باشه بعدش قاطیش فکرای درون مخم که از passive agressive بودنم میومد بود. رفتارایی که تو بقیه میدیدم و نه بهشون میگفتم و نه دست از فکر کردن بهشون برمیداشتم. وبلاگ یه جایی میشد که خالیشون کنم. بعدا هم که شد زندگی و با اومدن چیزایی که تو کانال یوتیوبم تبلیغشون میکنم کلی خدا شناسی و دنیا شناسی و خودشناسی. که مسیر زندگی یه نفر از زندگی سالم به دیوانگی داکیومنت بشه. 

 

3- بنظرت چرا باید وبلاگ نوشت؟

میل به جاودانگی و این که میتونیم یه قسمتی از خاک این سیاره رو که سیلیکونش به آی سی و هارد دیسک و کامپیوتر ها تبدیل شده رو با انگشتامون و فکرمون تغییر شکل بدیم بنظرم دلیل خوبیه و جالبه. من حتی وصیت نامه ام رو هم نوشتم چند سال پیش و به عنوان یه پست انتشار در آینده گذاشتم و هی تمدیدش میکنم. که جالبش میکنه سر فرصتش!

 

4- وبلاگ ایده آل چه ویژگی ای باید داشته باشه؟

اریجینال باشه. کپی نباشه. هرچی هست خود آدم باشه. البته بنظر من. 

 

5- بیشتر چه وبلاگ هایی رو دنبال میکنی؟

بلاگ هایی که احساسای خودشون رو مینویسن. روز نویسی میکنن. تحلیل میکنن یه موضوعی رو به قلم خودشون. باحال ترن. حس میکنم در زندگی درونگراییشون شریک شدم و وبلاگ منم شریک کردن بقیه تو ذهن خودمه.

 

6- نظرت راجع به سرویس های وبلاگ نویسی چیه؟

خداروشکر. بیان که خیلی خوبه. 

 

7- نظرت راجع به محیط وبلاگ نویسی چیه؟

بنظرم همین که آدم میتونه یه نفر رو در طول زمان ببینه و خودشو در طول زمان ببینه یه خودشناسی ای برای آدم میاره که "نظراتش ثابت نیستن" آدمایی که این رو بفهمن پستای بقیه وبلاگا رو به عنوان نظر نویسنده میدونن و یا نظر میدن و تایید میکنن یا نظر میدن و رد میکنن ولی هیچ وقت تنش درست نمیکنن. که بنظرم یه چیز خوبی برای بالاتر رفتن سطح تمدنه.

 

8- ویژگی ای از بلاگر دیگه ای که دوست داشتید؟

من مخصوصا اون اول ها از این که نیکلا وبلاگش رو خیلی وقت بود نگه داشته بود خیلی خوشم میومد و به خودم گفتم منم باید وبلاگم رو یه مدت زیاد نگه دارم و پاکش نکنم. که همینطور شده بنظرم!

 

9- چند تا از لبخند هایی که در وبلاگستان داشتید؟

:) الان

 

10- بدون تعارف ترین حرف با بلاگ نویس ها

دمتون گرم. این که آدم فکرش رو کلمه کنه کار مقدسیه. یه چیزیه که اجداد ما فکرش رو هم نمیکردن به این راحتی بشه. شما دارید لبه ی فهم بشر رو جلو میبرید با فکر کردنتون. این که آدم روی رفتار های خودش و بقیه و اتفاقای زندگیش فکر کنه و درس بگیره فلسفه ی زندگیه و نوشتنشون و به اشتراک گذاشتنشون یه پله بالاتره. البته نه که کار شاخی کنیما ولی همین میلیمتر به میلیمتر آگاهی بشر رشد کرده و ما هم باید سهم خودمون رو انجام بدیم. حتی اگه شده برای اون صد ها نسل آدمی که توسط خرس و سرما و گشنگی و ... نمردن تا به ما برسه.

 

 

  • ظریف