نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۰/۰۲
    ت
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۸۴۱ مطلب با موضوع «عمومی» ثبت شده است

منطق و عشق

سه شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۷:۰۹ ب.ظ

سلام

 

یکی از چیزایی که زیاد تو دنیا میشه مثال هاش رو دید اینه که اگه توی ابعاد کوچیک یه قانونی پیدا میکنیم، توی ابعاد بزرگ هم یه قانونی معادلش پیدا میشه که همون قضیه معروف As above so bellow هست.

 

 

 

مثلا همون جوری که تعداد بیشمار فوتون های نور از خورشید به زمین میان و بهش انرژی میدن و ماها از توش در میایم، که خورشید نقش پدرمون رو داره و زمین مادرمون هست، معادلش اون بیشمار اسپرمی هست که یدونه تخمک رو بارور میکنن و تو ابعاد کوچیک بین انسان ها اتفاق میفته. البته این عکسه برای باد خورشیدیه که به سمت زمین میاد و تو میدان مغناطیسی زمین منحرف میشه. ولی منظورم رو میرسونه.

که یه مثال جالبه که چرا به زمین میگیم mother earth و چرا خدا به خورشید تشبیه میشده.

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست

بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر

کآن چهره مشعشع تابانم آرزوست

که عرفا به عنوان معشوق از خورشید و شمس و ... استفاده میکردن. که نماد کامل بودن و معشوقه و معشوق به سمت اون میره. چون یه قطره کوچیک از وجود خورشیده که زمین رو بارور میکنه و به ماها انرژی میده و زنده امون میکنه.

و یه چیز دیگه هم که قشنگش میکنه اینه که به خورشید نمیشه نزدیکم شد. مثلا زمین تو فاصله 150.000.000 کیلومتری خورشیده و فکر میکنم خفن ترین پروب مطالعه خورشید به اسم هلیوس 2 تو فاصله 47.000.000 کیلومتری قرار گرفته. البته کاوش گر پارکر تو 2025 خیلی نزدیک به سطح خورشید میشه. ولی در کل مشکل اینه که لامصب خیلی داغه و چیزی که نزدیکش میشه باید بتونه خیلی گرما دفع کنه وگرنه ذوب میشه. مثلا این کاوشگر اگه اشتباه نکنم با سرعت زیادی میچرخه و یه لحظات کوتاهی به سمت خورشید نشونه میگیره که بتونه بررسیش کنه.

که شاعرا و عرفا هم نزدیک شدن به خدا رو مثل نزدیک شدن پروانه به شمع تشبیه میکردن که فنا میشه توش و جزغاله میشه. خودش هیزم شعله میشه یه جورایی. 

 

کیست هیزم مسکین که چون فتد در نار

بدل نگردد هیزم به شعله شرری

 

ستاره‌هاست همه عقل‌ها و دانش‌ها

تو آفتاب جهانی که پرده شان بدری

 

جهان چو برف و یخی آمد و تو فصل تموز

اثر نماند از او چون تو شاه بر اثری

 

کیم بگو من مسکین که با تو من مانم

فنا شوم من و صد من چو سوی من نگری

 

کمال وصف خداوند شمس تبریزی

گذشته‌ست ز اوهام جبری و قدری

 

آره ازین جور چیزا.

 

حالا ازینا که بگذریم یکی دیگه از چیزایی که خیلی دوست دارم به هم نرسیدن کوآنتوم و نسبیت عامه. 

نسبیت عام، توی فیزیک، قانونیه که جاذبه رو توصیف میکنه و میگه که جاذبه از خم شدن ساحتار فضا-زمان دور یه جسم سنگین بوجود میاد.

که این انیمیشن رو احتمالا زیاد دیدید:

 

 

که داره میگه که اون سیاره هه برای این دور اون ستاره میچرخه که اون ستاره بخاطر جرم زیادش عین یه چیز ارتجاعی مثل Trampoline فضا رو خم کرده و اون جسم راه دیگه ای نداره و اینجوری میچرخه دورش.

اینا باعث میشه که نسبیت عام بهترین شیوه ی توصیف فیزیک توی مقایس های بزرگ بشه. مقایس های ستاره ای و اجرام سماوی مثل رفتار سیاه چاله ها و ستاره های نوترونی و ستاره های معمولی و ... .

 

از اون طرف ما فیزیک کوآنتوم رو داریم. برای توصیف طبیعت تو مقیاس کوچیک. 

 

 

که این عکسه هم عکس کولی بود چون داره مثلا دو تا ذره رو نشون میده و توش نشون داده که الکترون دورشون به شکل یه ابره نه یه ذره و اون خطای شکسته هم نمودار های فاینمن هستن که رفتار ذره ها رو نشون میدن با هم. که 3 تا نیروی دیگه ی طبیعت رو توصیف میکنن که هسته ای ضعیف و هسته ای قوی و الکترومغناطیس باشه

 

علما سعی کردن این گرانش رو با کوآنتوم جمع کنن یه جا و نتونستن هنوز. چون ریاضیاتشون با هم سازگار نیست و چقدر قشنگه که سازگار نیست.

چون که گرانش، قانون عشق بین اجرام بزرگه سماویه

مثلا توی هر کهکشانی معمولا یه سوپر-سیاه چاله وجود داره که همه ستاره ها دارن دورش میچرخن

 

 

اون وسط معمولا یه super-massive-blackhole یا سیاه چاله خیلی سنگین وجود داره که کل این داستان که شاید 100 میلیارد ستاره کوچیک و بزرگ باشن دورش میچرخن، که یه جورایی سمبل طواف ستاره ها دور یه ستاره است که به کمال خودش رسیده و تو خودش له شده و فضا و زمان رو خم کرده و ... . عین طواف دور کعبه که ماها میکنیم که دور یه چیز سیاه میچرخیم که نماد خداست.

 

 

و این عشق == جاذبه ی اون سیاه چاله است که اینا رو دور هم نگه داشته.

این عشق بین پدرمون خورشید و مادرمون زمین هم هست. جاذبه و عشق مادرمون هم ما رو روی زمین نگه داشته.

 

از اون طرف کوآنتوم زبون توصیف جزییات کوچیک این دنیاست. زبون فکر کردنه. زبون منطقه. و جالب اینه که تهشم به یه جاهایی میرسه که منطق خود آدم کار نمیکنه و چیزای عجیبی رو باید قبول کنه. مثلا یه پارامتر که وقتی اندازه گیری میشه میتونه "بالا" یا "پایین" باشه، تا وقتی که اندازه گیری نشه همزمان هم بالا است هم پایینه. یعنی تا وقتی اندازه گرفته نشده دوگانگی ای وجود نداره. یگانه است. راجع به همه چیز این حرف رو میزنه.

 

و این دوتا همونجوری با هم جمع نمیتونن بشن که منطق و عشق روی سیاره زمین با هم جمع نمیتونه بشه (فعلا!)

 

و چقدر قشنگه که سال پیش اولین عکس رو تونستیم از یه سیاهچاله بگیریم.

 

 

بالاخره زورمون رسید که یه ستاره که به کمال رسیده رو ببینیم!

سیاه بود :)

 

البته تو کوآنتوم هم ذره ها عاشق همدیگه میشن. بهش میگن entanglement ولی هنوز خیلی راجع به مکانیزمش نمیدونیم و نمینویسم. اون موقع که بفهمیم چجوری کار میکنه احتمالا یه سری مشکلاتمون حل بشه.

 

  • ظریف

عصا هه

جمعه, ۲۷ تیر ۱۳۹۹، ۰۵:۴۸ ب.ظ

 

سلام!

http://mostfet.blog.ir/1396/12/12/%D8%B9%D8%B5%D8%A7

من شاید 4-5 سالم بود داشتم با مادربزرگم تو کوچشون راه میرفتم. یهو یه پیرمرد دیدیم که ازین عصا ها داشت.

به مادربزرگم گفتم که من پیر شدم ازین عصا ها برام میخری؟ 

کلی خندید و یادم نیست چی گفت. ولی بعدا ها فهمیدم که اصولا وقتی که من پیر بشم نخواهد بود. تازه اون موقع اصلا نمیدونستم خیلی زود تر از این که پیر بشم از پیشمون رفته. 

چند وقت پیش رفته بودیم دست دوم فروشی آت و آشغال تزیینی و کتاب بگیریم. کتابا مخصوصا خیلی ارزونن و چشمم به این عصاهه افتاد و برای خودم خریدمش! 

این گلا هم دیروز حراج خورده بود خریدم :) خوشگلن.

 

---

جالب ترین بخش اینه که صاحب قبلی این عصاهه قطعا الان مرده و عصاش دست من افتاده :/ 

  • ظریف

خرچنگ های مردابی

چهارشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۹، ۰۶:۱۰ ب.ظ

سلام

 

این آهنگ خرچنگ های مردابی حبیب رو احتمالا شنیدید:

https://music-fa.com/download-song/3025/

 

خیلی وقته که این آهنگ وارد زندگیم شده ولی خیلی وقت نیست که دارم فکر میکنم منظورش چیه.

منظورم اینه که شاعر تو چه وضعیت فکری ای بوده که این حرفا رو زده. 

قدیما برام گوش دادنش سخت بود چون یه غروری رو تو آهنگش حس میکردم ولی الان میگم خب نکنه واقعا شاعر اونجایی که میگه

 

رسیده ام به کمالی که جز انا الحق نیست

 

واقعا رسیده بوده و داشته جامعه رو از دور نگاه میکرده. و باید ببینیم حالا که رسیده چی داره میگه. اگه حرف چرت میزنه پس نرسیده ولی اگه حرفش بدم نیست، من خودم بدم نمیاد که حرف دل یکی رو که به کمال انا الحق رسیده رو بشنوم.

 

در این زمانه بی هیاهوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست
چگونه شرح دهم، لحظه لحظه خود را
برای این همه ناباور خیال پرست

اول این که تو ذهن شاعر، زمانه زمانه ایه که مردم به شکل کلاغ هستن. کلاغ سمبل تکرار کردن حرف مفت و بلند بلند حرف زدن همون حرف مفته. حرف زشتی که ارزشی نداره و گوش خراشه ولی کلاغه با غرور تمام سینه اش رو میده جلو و قار قار میکنه. 

مردم رو ناباور و خیال پرست میبینه. مردم رو با ایمان میبینه به یه چیزی که خیالیه و باور درستی پشتش نیست. حالا برای این مردم میخواد حرف دلش رو بگه و براش سواله که تو ذهن این مردم حرفش چه معنی ای پیدا میکنه. انتظاری هم نداره، مثلا منو میبینه که فکر میکردم از رو غرور داره حرف میزنه.


به شب نشینی خرچنگ های مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست

میگه تو جامعه ای که وضعیت اینجوریه، یه کسی که زلال و میخواد راه پاکی رو پیش بگیره چجوری میخواد برای خدا رقص کنه؟ منظورش از رقص هم بنظرم همون رقص آفرینشه که از اون بیگ بنگ تا الان، همه ی سمفونی هستی داره برای خدا میرقصه و ما هم به عنوان یکی از جزیی ترین بخشای این رقصِ هستی هستیم. حالا این میخواد این رقص رو درست انجام بده و دقیقا همونطور که خدا انتظار داره به زیبا ترین شکل رقصش رو انجام بده ولی خب خرچنگ های مردابی جلوش رو میگیرن. 


رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند
به پای هرزه علف های باغ کال پرست

توی باغ زندگی داره میبینه که اونایی که رسیده ان چقدر غریب و بی کس میشن. حالا تو اون جامعه، اونایی که رسیده ان باید به پای این باغی بیفتن که میوه های کال رو نگه میداره و میوه های رسیده اش رو زمین میفتن پیش علف های هرز تا بگندن و بپوسن. وقت هم نمیشه که کسی حداقل بچینتشون تا از شیرینی ای که کسب کردن یه استفاده ای بشه. حروم میشن...


رسیده ام به کمالی که جز اناالحق نیست
کمال دار را برای من کمال پرست

میگه این حرفایی که میزنم از کمال پرستی ام میاد. من بنده ی آدمای کال و علف های هرز نیستم. به سمت خورشید تعظیم میکنم و این حرفا از اینه که به اناالحق رسیدم. این که ماها چقدر از حرفاش رو میفهمیم یا نمیفهمیم مشکل خودمونه.


هنوزم زنده ام و زنده بودنم خاریست
به تنگ چشمی نامردم زوال پرست

داره به اون کسایی که ازش متنفرن میگه که هنوزم زنده ام و وجود داشتنم باعث میشه که آدم های زوال پرست که چشم دیدنش رو ندارن از وجودش خوشحال نباشن و خار توی چشمشون باشه


به شب نشینی خرچنگ های مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست


رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند
به پای هرزه علف های باغ کال پرست



***************
شاعر این اثر:
محمدعلی بهمنی
http://shereno.com/post-11936.html

  • ظریف

مشکل زبان

چهارشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۰۹ ب.ظ

سلام

 

تاحالا فکر کردید زبان آدما از چه اجزایی تشکیل شده

ما برای انتقال اطلاعات از تو سرمون تا سر یه نفر دیگه نیاز داریم از زبان استفاده کنیم. زبان یک ابزاره که توی بستر این دنیا کار میکنه و میتونیم موجوداتی به اسم کلمه ها رو بغل هم بزاریم و عین کاشی کاری فکرای تو ذهنمون رو با این کلمه ها پوشش بدیم و بفرستیمشون بیرون.

ولی یه مشکل خیلی کوچیک وجود داره.

وقتی من میگم "یه مشکل خیلی کوچیک وجود داره" 

"مشکل" تو ذهن من یه کلمه است که قراره تو خط های بعدی توضیحش بدم ولی برای کسی که میخونه هنوز معنی ای نداره.

"خیلی کوچیک" تو ذهن من یک صفته که برای این که جمله ام جالب تر بشه اینجوری نوشتمش. در حالی که میدونم مشکل خیلی خیلی بزرگیه. ولی چون هنوز تعریف مشکل رو نگفتم بازم این توضیح که چرا خیلی خیلی بزرگه هم براتون بی معنیه.

"وجود داره"، این مشکل در واقع تو ذهن کسی که داره این متن رو میخونه شاید اصلا وجود نداشته باشه. شایدم وجود داشته باشه ولی حرفم اینه که به احتمال زیاد یه مشکلی که وجود نداشته تو ذهن شما بوجود قراره بیاد.

پس این جمله که "یه مشکل خیلی کوچیک وجود داره" معنیش اینه که : "یه تحلیلی از ساختار زبان تو ذهن من منجر به این شده که حس کنم محدودیتی توی زبانی که استفاده میکنیم وجود داره که شاید بهش خیلی آگاه نیستیم. میخوام براتون این محدودیت رو مطرح کنم و سعی کنم برای شما هم واضحش کنم."

 

یعنی مشکل اصلی اینه که معلوم نیست پشت کلمه ها چه معنی ای هست. کلمه ها توی طرف گیرنده معنی میشن.

 

خلاصه این حرافی ها اینه که چیزی که تو ذهنمونه وقتی برای یه نفر دیگه داریم یه موضوعی رو توضیح میدیم با احتمال خیلی خیلی کمی به اون شکلی که میخوایم تو ذهن طرف مقابل شکل میگیره و وظیفه نویسنده اینه که بجای نوشتن جمله های کوتاه که مستقیم به هدف بزنن، مثل این که "یه مشکلی وجود داره" باید یه داستان بچینه تا بتونه عین یه مجسمه ساز که مجسمه رو از تو سنگ میتراشه، از این فضای سفید و خالی تو ذهن خواننده بتونه اون فکری که میخواد رو درست کنه.

 

و اینا رو گفتم که بگم این که تصور کنیم همون چیزی که تو ذهنمونه تو ذهن طرف مقابل هم هست، که عامل خیلی سو تفاهم هاست، کار خیلی اشتباهیه و اثباتش هم همین متنی که دیدیم. که یه جمله ی کلی و ساده نمیتونه چیزی رو منتقل کنه.

راه مقابله با این سوء تفاهم ها هم اینه که هر چیزی که میشنویم و هر رفتاری که میبینیم رو با این فرض مشاهده کنیم که واقعا نمیدونیم تو ذهن طرف مقابل چیه. به قول معروف باید بدون فرض کردن فکر درون ذهن آدما بتونیم به صحبتاشون نگاه کنیم. 

 

 

  • ظریف

چشم جهان بین

سه شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۹، ۰۶:۵۴ ب.ظ

 

سلام

 

به احتمال خیلی زیاد با چیزی به اسم چشم جهان بین توی ارباب حلقه ها و پشت دلار و illuminati و ازین جور چیزا آشنا هستید.

ولی من کسی رو ندیدم که برام توضیح داده باشه این موجود دقیقا تو اسلام چه جایگاهی داره و چه ربطی داره بهمون.

 

چشم جهان بین یه چشمیه که همه چیز رو میبینه. اگه بخوایم به اسلام ربطش بدیم باید بگیم که الله اصولا باید باشه. که البته بعدا میگم الله نیست و رب هست بنظرم. یه قسمت کوچیکی از الله میشه چشمش.

ببینید اگه خدا بخواد وجود داشته باشه یه نیاز هایی داره. نیازش اینه که صفت های خودش رو که کامل هستن رو به خودش نشون بده. موجود عجیب و تنهاییه.

حساب کنید خودتون اگه بخواید بگید خیلی مثلا پولدار هستید، لازمه بتونید پولتون رو خرج کنید تا پول معنی پیدا بکنه. اگه هیچ کسی پول براش اهمیتی نداشته باشه پول با خاک خیلی فرقی نمیکنه. تازه فکر کنم بیشتر از پول، خاک و سنگ رو سیاره داشته باشیم.

خدا هم برای این که بتونه کمال خودش رو ثابت کنه نیاز داره که یه چیزی درست کنه که این کمال رو ببینه.

یکی از چیزایی که خیلی براش مهمه هم عشق و احساسه. برای همین همه چیز رو دوتا آفریده و فاصلشون رو زیاد کرده و از فاصله احساس بوجود میاد.

تمیز ترین حالتی که میشه این کار رو انجام بده اینه که اول یه دنیا درست کنه. در ابتدا این دنیا فقط عدم هست و هیچ چیزی توش نیست. مثلا دنیای ما یک چهارچوب 3 بعدی و 1 بعد زمانی هست که برای آزمایش خودش درست کرده.

بعد که عدم رو درست کرد یه قطره کوچیک از خودش رو تو اونجا میزاره. که برای دنیای ما اون بیگ بنگ بوده. 
بعد شروع میکنه اون دنیا رو پرورش میده (رب بودنش به معنی تربیت کننده بودنشه). پرورش میده و به کمال میرسونتش.

تو هر مرحله کمال خودش رو توی آفرینشش میبینه و با خودش حال میکنه.

حالا زیاد جلو نرم،

شکل 1، تو یه نمودار ون داره این سیستم رو نشون میده. 

G فکر خدا رو نشون میده.

A دنیای ما رو نشون میده. که یه بخشی از G هست منتها یه مرزی دورش کشیده شده. ماها یه فکر درون ذهن خدایی خدا هستیم.

همون طور که فیزیک کوآنتوم و توهم های سایکدلیک که تو کانال یوتیوبم همش راجع بهشون حرف میزنم نشون میدن، دنیای ما تنها دنیا نیست و دنیا های دیگه خیلی راحت میتونن وجود داشته باشن.

شکل دو هم همینو نشون میده. دنیاهای دیگه ای که ماها به راحتی بهشون نمیتونیم دسترسی داشته باشیم.

 

شکل 3، داره درون A رو نشون میده. محور عمودی هم محور زمانه. اون چشمی که اون بالاست یکی از اجزا A هست و در واقع اون چشم خدا هست که داره به همه چیز از اول زمان تا آخرش نگاه میکنه. این چشم روی توهم DMT و دوز های بالای ماشروم و اسید قابل لمسه کاملا. ویژگی این چشم اینه که وقتی بهش آدم نگاه میکنه کمال رو از هر جهت توش میبینه. نهایت عشق، نهایت قدرت، نهایت زیبایی، نهایت همه چیز. و وحشتناک هم میتونه باشه روبروش قرار گرفتن. اصلا اگه آدم ازش نترسه یه کاری میکنه که مطمعن بشیم که ترسناک و قدرتمنده. 

 

ترنس مککنا به این چشم میگه The Transcendental object at the end of time که یعنی جسمی که از هر صفتی فراتره و در انتهای زمان قرار داره. انتهای زمان جاییه که آفریده به آفریدگارش برسه. 

نظر ترنس مککنا اینه که شواهد نشون میدن که این چشم فقط نگاه نمیکنه بلکه داره از توی دنیای ما پیچیدگی و کمال میکشه بیرون. یه جورایی هر اتفاقی که داره میفته تو دنیا، بخاطر اینه که ما یکم به اون چشم نزدیک تر بشیم. به نظر ایشون یه Attractor یا جذب کننده هست که ماها رو داره به خودش جذب میکنه.

خودتون نگاه کنید از سنگ و خاک سیاره آدم در اورده که نقاشی کنن و هنر درست کنن. خیلی کاره. آدم رو کشیده از خاک بیرون.

 

بعد دوباره همین ترنس مککنا با استفاده از یه سری جدول های باستانی یه فرضیه درست کرده که نشون میده که نوآوری یا Novelty یه پارامتر خیلی پیچیده ولی قابل پیش بینیه. اینجوریه که یه سری معادله در اورده بود که نشون میداد که نوآوری دنیا چجوری در طول زمان عوض شده. که خودمونم به عقب نگاه کنیم میبینیم هرچقدر که جلوتر میریم سرعت به وجود اومدن چیزا و خبر های جدید بیشتر داره میشه. 

 ولی جالبه که 2012 رو آخر زمان میدونست و هم زمان میشد با تقویم مایا ها که اونا هم 2012 رو یه سال خاصی میدونستن. حالا اینکه اون سال دقیقا چی شد بماند ولی تئوریش چیز جالبیه اگه کسی دوست داشت. اسمش Timewave zero بود.

که شکل 4 یه نمونه از چیزی که این فرضیه میگه رو نشون میده. که البته یکم تغییرش دادم که راحت تر بشه فهمیدش. 

محور افقی زمانه

محور عمودی هم نوآوریه.

همونطور که میبینیم تو اولای محور افقی خیلی اتفاقات خاصی نمیافتاده. مثلا تو شکل 5 رو ببینید. چند صد میلیون سال فقط طول کشیده که اولین اتم های هیدروژن به هم جوش بخورن یه چهار تا هلیوم درست کنن. یعنی تا چند صد میلیون سال کل برنامه دنیا این بوده که هرجا میرفتی نهایتش یه تعداد هیدروژن میدیدی.

بعد که رفت جلوتر و اتم های سنگین تر درست شدن اتفاقات جالب تری افتاد و جدید تر شد. که مثلا ستاره های مختلف و سیاره های مختلف و چیزا دیگه بوجود اومدن. ولی همچنان خیلی خبری نبود. این ستاره ها داشتن کارشون رو میکردن و بقیه اجرام سماوی هم همینطور.

مثلا ساختار های منظم کریستالی دیگه نهایت کار این مرحله بوده

یکم بعد توی یه جایی مثل زمین ساختار های کربنی بوجود اومدن که بینهایت شکل مختلف دارن و هر تعداد کربن رو به هم میشه وصل کرد و یه چیزی از توش در اورد.

یعنی تو این مرحله دیگه خبر های خیلی خیلی جدید و جالب تری تو دنیا بوجود میتونه بیاد. مولکول های جدید = نوآوری

که کم کم تک سلولی ها و بعدشم ماها بوجود اومدیم. 

ماها خودمون کلی تاریخ رو جلو بردیم و کلی اتفاقات و نوآوری داشتیم. مثلا تاریخ سیاره زهره رو آدم بشینه ببینه خوابش میبره ولی ما حداقل چهار تا جنگ و آشتی و ... کشورگشایی و آبادی و ... داشتیم. (زهره تاریخ ساده ای داشته و به کمال خودش رسیده و تموم شده)

که ماها هم در نهایت تکامل مغزمون تا الان، تونستیم خاک سیاره رو زنده کنیم و از توش الکترونیک در بیاریم و الان من پشت یه لپتاپ نشستم که پلاستیکش از نفته و چیپ هاش از جنس خاک هستن و ... 

هی داره همه چیز سریع تر و پیچیده تر میشه.

و همه چیز داره به سمت کمال خالق میره. 

حالا چرا الان انقدر داریم بدبختی میکشیم؟ 

چون که ماها یه آزمایش fail شده شدیم (آزمایشی که به جواب درست نرسیده و تمومش میخوان بکنن). نتونستیم با سرعتی که تکنولوژی درست کردیم، مغزمون رو پرورش بدیم. اون چشم جهان بین هم هدفش کامل شدن این آفرینش هست و معمولا چیزایی که این فرآیند رو خراب کنن رو نابود میکنه تا شاید یه امید جدید بوجود بیاد و نسل جدید تر بتونن درستش کنن. یکی از ساده ترین چیزایی هم که میخواد اینه که اول از همه خاک سیاره رو سال و قابل زیست نگه داریم که اخیرا خیلی ازش فاصله گرفتیم. مثلا تو ایران همه به سمت شهر ها مهاجرت کردن و زمینای کشاورزی و باغ ها از بین رفته. حالا این که چجوری میشه درستش کرد سواله خوبیه. بهترین راه فهمیدن جوابم اینه که آدم بره و از خود خداهه بپرسه که مراجعه کنید به کانالم اگه دوست داشتید.

 

کلا موجود جالبیه این خداهه

 

آهنگ زیر هم بنظرم تجربه ی یه نفر از ملاقات اون چشمه بوده. اگه با عشق زمینی به این حس رسیده که خدا قسمت کنه. تک تک کلمه هاش همون حسیه که آدم تو اون لحظه داره. 

https://music-fa.com/download-song/5315/

من عاشق چشمت شدم - علیرضا قربانی

  • ظریف

چالش آهنگ

پنجشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۹، ۱۱:۵۲ ب.ظ

سلام

 

دوست داشتم تو این چالشه شرکت کنم ولی واقعا نمیتونستم درک کنم چجوری آهنگ رو میشه به شخصیت ربط داد ولی امروز یهو به ذهنم رسید که این آهنگ رو باهاتون شیر کنم:

 

https://www.youtube.com/watch?v=j3jHFqZFslA

 

این آهنگ از زمان فیلم The fault in our stars تو آهنگام اضافه شده. یه تیکه از فیلم موسیقی متنش این آهنگ بود. البته اصل آهنگ برای The radio dept هست که مدت خیلی خوبی روی یوتیوب قابل دیدن نبود. فکر کنم همین سال پیش دوباره آهنگش رو باز کردن. اینم لینکش

https://www.youtube.com/watch?v=7uet3WYUyLw

 

خود آهنگ رو که خیلی دوست دارم و خیلی خیلی گوشش دادم. ولی این لینک اولی که گذاشتم کاوری هست که Lizzie225 روی کانالش گذاشته بوده یه زمانی. برای دوران ماقبل تاریخ یوتیوبه یعنی سال 2007-2010 اون حدودا. که یوتیوب بیشتر یه جایی بود که ازین ویدئو های کم کیفیت و آماتور و مونتاژ های پر از کلیپای گربه و کارای خنده دار و مسخره میشد پیدا کرد. 

Lizzie225 ازین کاور ها روی کانالش میزاشته ولی یهویی غیبش زده و بعد از یه مدت این کانال Lizzie225fan از روی هاردش این ویدئو رو پیدا کرده. چون که اون زمانا سرعت اینترنت کم بود و ملت ترجیح میدادن دانلود کنن تا استریم! (حس ریش سفیدی بهم دست داده، 20 سال دیگه معنی دار تر میشه این پست)

حالا برمیگردیم به خود آهنگ که شبیه کیه.

من تو ذهنم خیلی سناریو های مختلفی برای لیزی225 داشتم ولی یکیش رو که خیلی دوست دارم اینه که از پیشمون رفته و این آهنگ دقیقا حرف خود لیزی از اون روزی هست که از پیشمون رفته و داره با ما حرف میزنه!

تو کل متن آهنگ یه آرامش خاصی هست و انگار داره به یه نفر توضیح میده که به وضعیت ذهنی ای رسیده که دیگه نگرانی ای نداره و نمیخواد از اون سمت برگرده و دست ما هم بهش نمیرسه. رهاااااست :)

 

ولی حالا کلا جدای ازین بحثا، کلا آهنگه فکر کنم فلسفه زندگیم باشه. تو روزای عجیبی باهام بوده. زندگی تو حالت عادی خیلی خسته کنندس ولی حداقل یه چیزی راجع بهش میدونیم. خیلی تصادفیه. پس اگه جا رو باز کنیم برای این که اتفاقای تصادفی بیشتر پیش بیان، اتفاقای بیشتری میفته و از این خسته کننده بودنه در میاد. راهش در اومدن ازون منطقه امن خودمونه. امنیت بیرون منطقه امن رو هم قبلا ها با فکر کردن زیاد به همه جوانب حل میکردم، الان فهمیدم که بابا اصلا یه چیز بد بخواد پیش بیاد پیش میاد نخوادم نمیشه. نیت و توکل و با کله رفتن تو داستان تنها راهه اینه که امنیت بیرون منطقه امن رو بشه تضمین کرد.

 

 

 

Today was a pretty day
امروز، یه روز زیبا بود
No disappointments
نه سایه نا امیدی
No expectations on your whereabouts
نه کسی ازم انتظار داشت که کجام
And oh, did I let you go?
و آیا گذاشتم بری؟
Did it finally show
آیا نشون داد 
 
That strange things will happen if you let them?
که چیزای عجیب، اتفاق میفتن اگه بهشون اجازه بدی؟

 

 

 
Today I didn't even try to hide
امروز حتی سعی نکردم که خودمو قایم کنم
I'll stay here and never push things to the side
همینجا خواهم موند و هیچ وقت چیزی رو به کنار نمیزنم (شاید، با آرامش هستم و چیزی رو فورس نمیکنم)
You can't reach me 'cause I'm way beyond you today
نمیتونی بهم برسی چون که خیلی ازت جلوترم امروز!
 

 

 

Today was a pretty day
امروز روز زیبایی بود
Autumn comes with
پاییز اومد با
These slight surprises where your life might twist and turn
این سورپرایز های کوچیکش که زندگیت رو میچرخونه و میگردونه و عوض میکنه
Hope to unlearn
امیدوارم که از یاد ببرم که
 
Strange things will happen
چیزای عجیب اتفاق میفتن
If you let them come around and stick around
 اگه بهشون اجازه بدی که بیان و تو زندگیت باشن

 

 

 

Today I didn't even try to hide
امروز اصلا سعی نکردم که خودمو پنهان کنم
I'll stay here and never push things to the side
همینجا خواهم موند و هیچ وقت چیزی رو کنار نمیزنم
You can't reach me 'cause I'm way beyond you today
دستت به من نمیرسه چون امروز خیلی ازت جلوترم

 

 

 

Today I didn't even try to hide
امروز اصلا سعی نکردم که خودمون پنهان کنم
I'll stay here and never push things to the side
همین جا خواهم موند و هیچ وقت چیزی رو کنار نمیزنم.
Today I didn't even look to find
امروز حتی اصلا دنبال
Something to put me in that peace of mind
چیزی که ذهنم رو آروم کنه و بهم آرامش بده نگشتم
You can't touch me 'cause I'm way beyond you today
دستت اصلا بهم نمیرسه چون خیلی ازت جلوتر رفتم...

 

  • ظریف

یکمی از وصیت نامه گابریل گارسیا مارکز

چهارشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۹، ۰۶:۴۹ ب.ظ

سلام

 

حسم اینه که خیلیا اینو دیدن ولی لازم دونستم توی وبلاگم هم بزارمش. وصیت نامه گابریل گارسیا مارکز هست که تو این جا همش رو میتونید ببینید.

ولی چند تا بندش خیلی باهام رزونانس کرد و میخوام اینجا بزارمش:

ازون جایی که یه نفر تو سن هشتاد و خورده ای سالگی اینو نوشته، و نوبل ادبیات رو هم فکر کنم برده، پشت هر کلمه ازین وصیت نامه ده ها هزار ساعت تجربه و فکر باید باشه. و چیزایی که نوشته بنظرش مهم ترین چیزایی بودن که تجربه کرده.

میگه که:

چیزها را نه بر مبنای ارزش آنها که بر مبنای معنای آنها ارزش گذاری می کردم.

 

 

یه قسمت از ریک اند مورتی بود که پدر مورتی، که شخصیت ساده ی داستانه و کارای خیلی ساده و بعضا احمقانه انجام میده. جری، پدر مورتی، یه کلکسیون از سکه های R2D2 که رباتی تو جنگ ستارگان هست رو درست کرده و مسخره اش میکردن. اگه در جریان نیستید، ریک، پدربزرگ مورتی، نابغه است و بین ابعاد مختلف میتونه اینور اونور بره و چون بینهایت واقعیت موازی وجود داره بینهایت ریک دیگه هم وجود داره. 

 

 

چون جری و ریک یه دو قطبی احمق/نابغه اند تو داستان، ریک همیشه جری رو مسخره میکنه. جری هم انقدر ساده است که خیلی وقتا هم نمیفهمه اصلا داره مسخره میشه. این ادامه داره تا جایی که تو اون قسمت، از این بینهایت ریک با صفات مختلف، یک ریک(doofus rick) پیدا میشه که عقب مونده ذهنیه در مقابل ریک های دیگه، در حالی که قلب بزرگی داره. و جالبه که تنها ریکی هست که جری رو درک میکنه. دوفوس ریک رو بقیه ریک ها مسخره میکنن.

این دوفوس ریک بجای مسخره کردن جری برای کلکسیون بظاهر بی ارزش و احمقانه اش، بهش میگه

I'm not going to tell you these coins will increase in value, or even hold their current value. The truth is, you bought 'em because you like 'em. They have value to you. That's what matters."

من نمیگم که این سکه ها ارزششون قراره زیاد تر بشه یا حتی ارزششون رو حفظ خواهند کرد، حقیقت اینه که تو اونها رو خریداری کردی چون دوستشون داشتی. برای تو ارزش دارن و این چیزیه که ارزش داره.

 

که برمیگرده به همون که میگه چیزا رو برای معنی پشتشون دوست باید داشت. ممکنه یه تیکه چوب یادآور یه خاطره ی خیلی قدیمی باشه درحالی که خودش ارزشش 0 ریال هم نباشه یا برای هیچ کسی اهمیتی نداشته باشه. ولی برای کسی که نگه داشتش یه خوشحالی دائمی همیشه میاره.

 

  کم می خوابیدم. بیشتر رؤیاپردازی می کردم، در حالیکه می دانستم که هر دقیقه ای که چشمانمان را می بندیم، 60 ثانیه نور را از دست می دهیم.

چند وقت پیش که خیلی میخوابیدم (سر تعطیلی کرونا و قبل تزم)، شاید بعضی روزا از 10 شب تا 10 صبح! این جمله خیلی کمکم کرد که خودم رو جمع کنم. کسی که تو این سن نتیجه گرفته که نور دیدن یکی از چیزای خیلی اصلی زندگیه داره اینو میگه. خواب، خوابه، اسمش روشه، خوابه! 

یکی از فرق های ما با از دست رفته ها اینه که میتونیم بین دیدن و ندیدن نور انتخاب کنیم. اونا نمیتونن. البته که بنظر استعاریه و منظورش همون بیدار موندن و تجربه کردن زندگیه. چون برای مدت کوتاهی زنده ایم. آخرش نمیخوام بگم 12 ساعت از هر روزم رو خواب بودم. 

روزه گرفتن خیلی کمکم کرد که جمع و جورش کنم. چون به زور حداقل دو تا نقطه از روز آدم رو فیکس میکنه و کنترل میکنه.

 

به رفتن ادامه می دادم آن هنگام که دیگران مانع می شوند. بیدار می ماندم آن هنگام که دیگران می خوابند. گوش می دادم هنگامی که دیگران سخن می گویند و با تمام وجود از بستنی شکلاتی لذت می بردم.

 

حرص خوردن از رفتار بقیه یه امر انتخابیه. ممکنه یکم آدم نیاز داشته باشه که کار کنه رو خودش چون به صورت دیفالت من خودم از چرت و پرت گفتن ها(بنظر خودم) خسته میشدم و عصبی. الانم آستانه تحملم یه سطحی داره ولی خیلی بالاتر از گذشته است. میتونم 2 ساعت حرف زدن یه نفر رو تحمل کنم. ولی اینجا این حرفی که میزنه حتی با تئوری خودمم فرق داشت. تئوری خودم تحمل کردن بقیه بود ولی این میگه بابا بشین دقیق گوش کن و حال کن. دوباره برمیگرده به همین که احساس ما از چیزی که اتفاق می افته کاملا انتخابیه. اگه نمیشد حال کرد هم یه بستنی شکلاتی جوابه!(سمبل چیزی که حال میکنیم باهاش و میشه ذهن رو دایورت کرد روش)

 

خدای من، اگر کمی دیگر زنده بودم نمی گذاشتم روزی بگذرد بی آنکه به مردم بگویم که چقدرعاشق آنم که عاشقشان باشم. هر مرد و زنی را متقاعد می کردم که محبوبان منند و همواره عاشق عشق زندگی می کردم.

 

بعد هشتاد سال زندگی اینو داره میگه. یعنی بعدا ما هم باید حسرت همینو بخوریم

 

به کودکان بال می دادم امَا به آنها اجازه می دادم که خودشان پرواز کنند. به سالخوردگان می آموختم که مرگ نه در اثر پیری که در اثر فراموشی فرا می رسد.

 

بچه ها، آدم بزرگای آینده هستن. سرویس دادن بهشون سرمایه گذاری برای آینده است. مغزشون هم بهتر از هر بزرگسالی کار میکنه. ممکنه تجربه کمتری داشته باشن ولی همین مقید نبودنشون به آینده و گذشته باعث میشه ذهنشون راحت تر زشت و زیبا رو تحلیل کنه و نظر بده.

 

  • ظریف

در ستایش نقش بازی کردن

دوشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۵۲ ب.ظ

سلام

 

داشتم به فیلم یا بازی یا این سیمولیشن دنیا فکر میکردم

 

ماها نقش های مختلفی تو زندگی بهمون میفته،

مثلا ممکنه چند سالی هم صحبت یکی بشیم و براش نقش دوست رو داشته باشیم،

ممکنه یه کسی چند وقتی دوست ما بشه و برامون بزرگتری کنه و چیز ازش یادبگیریم،

ممکنه که یه کسی نیاز عاطفی و نیاز به یه "گوش" یا "شونه" داشته باشه و یه مدت با اون باشیم،

ممکنه برای یه کسی پدر باشیم یا مادر،

ممکنه برای یه بچه ای اون آدم بزرگه باشیم که هر وقت میبینیمش میدونیم یه چیز خوب داره برامون یا باهامون بازی میکنه یا تحویلمون میگیره،

ممکنه برای یه آدم بزرگ اون بچه هه باشیم که وقتی میبینتش برای این که خودش رو بهتر بشناسه میره و با بچه هم صحبت میشه تا ازش یاد بگیره،

ممکنه برای یه گروه یه لیدر بشیم یا یه سرباز تو یه گروه باشیم، 

و....

 

ازین جور نقشا خیلی زیاده که هر چند وقت یه بار یکیش بهمون میفته. 

 

حالا سوال اینه که چرا تو سیستم آفرینش اصلا این نقش بازی کردن گذاشته شده؟

 

یکی از جواب هایی که براش هست اینه که همه ی اینا برای درس گرفتن ماهاست و برای شناخت بهتر خداست و یا معادلش شناخت بهتر خود.

 

مثلا کسی که نقش پدر بودن رو خوب درک کنه،

برای یه نفر یا برای یه میلیون نفر یا بیشتر نقش پدر رو داشته باشه، که یعنی کسی که راهنمایی میکنه و نیاز ها رو قبل گفته شدن میبینه و سعی میکنه حل کنه و شرایط رو امن و قابل زندگی کنه و ....

این آدم نقش پدر بودن خدا رو خوب درک کرده و خدا برای داستان زندگیش براش پدری میکنه. برای همینه که پدر ها خیلی ارزشمندن. کسایی که پدر ندارن که دیگه خیلی ارزشمندن چون یکی دیگه حواسش بهشون هست. یادتونه عیسی میگفت که من یک پسر خدا هستم؟ و شما ها هم اگه میخواید میتونید پسر خدا باشید؟ احتمالا داشت سعی میکرد این رو برسونه.

خدا برای عیسی خیلی پدری کرد. خومونو جاش بزاریم، کسی که در طول بزرگ شدنش همیشه ننگ حروم زاده بودن به طور غیر مستقیم روش بوده، در حالی که برای هیچ کسی این حق انتخاب نیست که حتی حروم زاده باشه. خدا براش واقعا پدری کرد و رسوندش به جایی که نماد عشق خدا برای زمان خودش شد. 

 

یه نفر که شروع میکنه به گوش دادن به حرفای بقیه،

که تعریفم از گوش دادن اینه که بدون قضاوت و واکنش احساسی فقط به صحبت هاش و داستان زندگیش گوش کنی و اگه 1% چیزی پرسید جواب بدی و رد شدنش از مرز هایی که باعث میشه احساسات از کنترل خارج بشه رو به بزرگی خودت ببخشی و ازش انتظار نداشته باشی پرفکت باشه. دقیقا مثل یه بچه که چیزی بلد نیست و انتظاری ازش نیست. منتهی این بچه ممکنه سنش هر عددی باشه.

خدا براش تراپی میکنه و مشکلاتش رو گوش میکنه و نیازش رو کم میکنه. تو صحبتای اون آدم یه چیزایی رو براش از خودش رو میکنه که هیچ وقت ذهنش به سمت اون چیزا نمیرفت. چون به چیزایی که باعث تلاطم احساساتمون میشه اصلا فکر نمیکنیم و باید از دهن یکی دیگه شنیده بشه. تو این معادله ما چیز یاد میگیریم و اون بنده خدا هم مشکلات زندگیش رو مرور میکنه و براش قابل هضم تر میشه که اشتباهات زندگیش مخصوصا بچگیش، تقصیر خیلی عوامل دیگه ای بوده تا خودش.

 

یه نفر که سعی میکنه شرایط رو آروم کنه و جلوی ناراحت شدن بقیه رو بگیره و اگه کسی ناراحت شد، اولین نفر باشه که پیش قدم بشه برای حل کردن مشکل، در حالی که تقصیر خودش شاید نبوده باشه. 

خدا میاد اون آرامشی که همه تو دنیا دنبالشن رو براش میاره. داستان زندگیش رو بهش نشون میده و بهش میگه که هر اشتباهی، برای بهتر شدن داستانت بوده، هر چیز زیبایی تو داستانت، جزوی از داستانت بوده پس خیالت راحت چون خودم خیالت رو راحت میکنم. کاری داشتی بیا پیش خودم. خودتم بشین فیلم زندگیت رو ببین. (توکل به خودش و دقیقا هر چه پیش آید خوش آید)

 

یه نفر که زیبایی رو میبینه و بیان میکنه و از کسی که اون زیبایی رو بوجود اورده تشکر میکنه، داره از خدا تشکر میکنه. حالا اون زیبایی میخواد یه لقمه نون یا قرمه سبزی خفن باشه یا یه پلی لیست دامبولی یا پر معنی باشه یا یه نقاشی باشه یا یه تغییر لباس باشه یا هرچیزی که یه نفر برای درست کردنش و نظم دادن به بخشی از دنیا براش وقت گذاشته، 

خدا به کسی که بیشتر تشکر میکنه بیشتر چیز برای تشکر کردن میده. چشم دیدن زیبایی رو بهش میده. ممکنه جلوی دو نفر یه چیز رو بزاری ولی یکیشون تشخیص بده چقدر زیباست. مثلا از بیماری های روحی، افسردگی باعث میشه که زندگی خاکستری بشه. احساسات کم و پوچ میشن و هیچ چیزی هیچ معنی ای نداره دیگه.

 

کسی که احترام به کوچیک تر میزاره، خدا وقتی که میبینه این دستش رو به بالا دراز کرده پس نمیزنتش. چون هرکاری که تو این پایین انجام بدی اون بالا باهات انجام میدن. کاملا معادل هستن و بهش میگن As above so below. که برای خیلی چیزای دیگه هم صادقه. احترام به کوچیک تر میتونه احترام به بچه، به ضعیف تر، به حیوون و ... باشه. چون کسی که همه بهش احترام میزارن که احترام گذاشتن بهش هنر نیست. امام علی اگه نمیتونست کسی رو از وسط نصف کنه، کظم غیظش چه ارزشی داشت؟ آدم باید تو یه شرایطی باشه که قدرت اشتباه داشته باشه. هرچند که میگن یه شال زرد داشت که وقتی میخواست غضب خدا رو برای بقیه به نمایش بزاره و شرایطش پیش اومده بود، اون رو میبست که کسی که میفهمه دور بشه ازش. مثل خدا که خودش میگه من بزرگ و وحشتناک و متکبر و انتقام گیر و ... هستم. حالا یه نفر گوش میده یه نفرم باهاش روبرو میشه و قشنگی داستان رسیدن به نقطه ی له شدن در مقابل صفت خداهه هست. له شدن برای کسی که مقابلش وایساده دردناک و ترسناکه و برای کسی که باهاش اومده لذت بخشه. لذت بخشه چون معشوق قراره عاشق رو له کنه. وگرنه داستان تموم میشه :)

 

یکی از چیزای دیگه هم که دوست دارم کسی هست که خیر میرسونه به بقیه. کار خدا خیر رسوندن به بقیه است و اگه کسی این کارو بکنه، دست خدا شده. خدا هم دستش رو بدون انرژی الهی اش نمیزاره. بهش حال میده تا بهتر و بیشتر کارش رو انجام بده و به زندگیش هم برسه و ازین رابطه لذت بیشتری هم ببره. فقط مساله اینه که انتظارش اینه که وقتی ازت انتظار نمیره کمک کنی بری و کمک کنی.

 

کلا هم کسایی که یه چیزی رو از خودشون منع میکنن، مثلا غذا و آب یا تجملات و وایستگی های دیگه رو از خودشون دریغ میکنن، لذت سطحی اون چیزا رو از دست میدن ولی یه چیز عمیق تری رو تجربه میکنن که لذتشون از زندگی رو بیشتر میکنه. 

 

بنظرم که خیلی جالبه این بازی ای که توش افتادیم.

 

خدا داستان جالب بزاره تو بازیتون!

خدا داستان جالب قسمتتون کنه :)

  • ظریف

چالش 30 روزه شکر گزاری

پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۲۵ ب.ظ

 

سلام

 

ازون جایی که چالش شکرگزاریه تو بیان خواستم یه چیزی راجع به یه کاری که اخیر شروع کردم بگم. 

من یه تسبیح با خودم تو دو سال اخیر اورده بودم ولی خیلی استفاده نمیکردم. یه بار یکی بهم گفت اگه برات ارزش و انرژی مثبت داره با خودش داشته باش. منم گردنم مینداختم یا مثلا تو جیبم داشتم. بعضی وقتا یه چیزایی باهاش میگفتم.

ولی مدتی کنار گذاشتمش و الان دوباره یه ماهی هست اومده تو زندگیم. تو محل کاری جایی، یا موقع راه رفتن یا کلا هر کاری تست کردم و میشه آدم اون زمانایی که ذهنش به چیزی فکر نمیکنه شکرا لالله (اگه املاش درست باشه) یا هر چیز دیگه مثل ذکرای روزا رو میشه گفت:

 

 

مثلا یکی دو هفته اخیر اینا رو صبحا که دارم میرم به سمت کار برای روز هفته اش رو میبینم و میگم صد تا و ازون ورم اگه تسبیحه باشه یه چیزی باهاش میگم. 

آره خلاصه ازین جهت گفتم اینا رو که من تو ذهنم، این تسبیح دست گرفتن تو مکان عمومی از خصوصیات آدمای سن بالا یا آدمایی که فازهای خاصی که خودتون میدونید رو دارن میدونستم. بعد نگاه کردم دیدم که چرا واقعا دستم نمیگیرم تسبیح؟ دلیل خاصی نداره. از بیرون هم یه نمای قشنگی داره که یکی که عمامه یا چیز واضحی نداره داره این کارو میکنه و تو ناخودآگاه کسی که ببینه یادآوری شکر خدا و اتصال بهش میشه. 

 

  • ظریف

آتیش

دوشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۱۹ ب.ظ

سلام

 

داشتم فکر میکردم که بدنمون دو تا عنصر آب و خاک رو داره و هوا هم هی از شش ها داره میاد تو و میره بیرون. این وسط عنصر آتیش جاش خالیه. 

 

بعد از اون طرف هم بین این 4 تا عنصر، آتیش از همه عجیب تره. مثلا خاک ساکن و پایین خاکیه، آب جاریه و اینور اونور میره و به شکل ظرفش در میاد و هوا هم که مشخصه. آتیش ولی عجیب غریبه. آروم و قرار نداره و نه شکل خاصی داره نه این که میشه بهش نزدیک شد.

 

تازه چوب که از خاک در اومده رو میکنه دود که باد باشه. 

فلز ها رو ذوب میکنه و ناخالصی هاشون جدا میشه ازشون تو حرارتش.

انرژی داره و میتونه آب رو هم هوا کنه.

یه جورایی ماده های مختلف رو رها و آزادشون میکنه و تبدیل به باد میکنتشون.

حالا این وسط آتیش تو بدن چی میتونه باشه؟

کافیه آدم دستش رو نزدیک آتیش بگیره تا بفهمه آتیش چیه. آتیش همون حس های درونمونه. این بدن این 4 تا عنصر رو اینجوری چیده کنار هم.

جالبه که احساس هم راه آزاد شدن آدمه و همون طور که عرفا و شعرا و اهل دل گفتن، عشق و احساس زبون پیدا کردن خداست. 

یه جورایی این بدن رو از چهار چوب زمینی و سنگینش آزاد میکنه و رها میکنه.

که جالبه.

 

---------

 

حالا اینجا رو دوست دارم که اخیرا به یاد بچگی ها یکم شروع کردم با آتیش بازی میکنم. دستم رو میگیرم نزدیکش و میزارم حس سوختنش رو تجربه کنم.

 

متوجه شدم که جایی که دستمون رو میخوایم بکشیم جایی نیست که بدن آسیب میبینه. اون یه اخطاره که به سیستم عصبی داده میشه تا جلوی سوختن دست رو بگیره. وگرنه خود دست تحملش خیلی بیشتره.

 

کاری که میکنم اینه که دستم رو بالاش حرکت میدم و یه جاهایی تو حرکت زیادی نزدیکش میکنم و وقتی میسوزه دستم، سعی میکنم حسش رو کاملا تجربه کنم. به سوختنش فکر کنم. خیلی جالبه که سوختن هم یه حسه که میتونیم تجربه کنیم و اگه کنترل شده باشه آسیبی نمیبینیم.

 

ولی ازون ور باعث میشه یکی از بیشترین حسایی رو که میشه تجربه کرد تجربه کنیم. حسی که شاید آدم مجبور بشه چشاش رو چند ثانیه ببنده تا حسه بره و بتونه به عملکرد عادیش برگرده. شبیه این حسا کم هستن. حس های در این اندازه واقعا انگشت شمارن.

 

جالبه حس کردن.

حس کردن رو دوست دارم!

 

فاز میخواید فقط ازین فازا که این قدیمیا داشتن و دستشون رو بالای شمع میگرفتن که حواسشون پرت یه چیز دیگه نشه یا میله داغ نزدیک صورت یکی دیگه میکردن که یه پوینتی رو برسونن :)) بابا اینا خیلی باحال بودن 

 

  • ظریف