نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/mahdi.tu.ra

Drafts from a drifter/ English
ticheart.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۸۵۵ مطلب با موضوع «عمومی» ثبت شده است

رسوای زمانه

دوشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۹، ۰۷:۴۰ ب.ظ

سلام

 

اون قضیه که اگه آدم زندگی رو درست انجام بده باید با هر آهنگی بتونه ارتباط برقرار کنه رو یادتونه؟

اگه یادتون نیست که

یه کامنت تو یه ویدئو یوتیوب بود که زیرش اینو نوشته بود. که اگه زندگی رو درست انجام بدیم با هر آهنگی میشه ارتباط برقرار کرد. که خب توضیح بدرد بخوری نبود.

توضیح بدرد بخور اینه که چون شاعر هر شعری و آهنگ ساز هر آهنگی از یه احساسی الهام گرفته، اگه همون حس و فضای فکری که اون هنرمند از توش رد شده تا شعرش رو بگه رو اگه کسی تجربه کنه، 120% اون آهنگ رو میفهمه و میتونه بین بیت ها رو بخونه و بفهمه. 

حالا یه سوال که برام پیش اومده بود اینه که آدم باید چی کار کنه که این شعر رو بتونه درک کنه:

نی حدیث راه پر خون می کند
قصه های عشق مجنون می کند

نی نماد عاشقه که تو خالیه. وقتی از نیستان جداش کردن از اصلش جدا شده. ولی وقتی توش کسی فوت کنه احساس ازش میاد بیرون و ناله میکنه. 

پس 

1- داره خودش رو به نی تشبیه میکنه و این آهنگ رو ناله ی نی میدونه

2- شاعر عاشقه و حواسمون باشه که عشق زبون فارسی بیشتر شبیه خود آزاری و افسردگیه تا یه داستان گل و بلبل.

3- شاعر داره میگه که این چیزی که الان براتون میگم، همون حدیث راه پرخونیه که ازش گذشته و تجربه شخصیشه.

4- تو زبون فارسی نمیدونم چرا مستقیم حرف نمیزنیم. اینم یه مدل خیلی جالب از مستقیم و با استعاره حرف زدنه.

5- نی بعضی وقتا میسوزه و با نیست شدنش آزاد میشه. البته تو این یکی شعر این اتفاق میفته. اون موقع است که تو خالی بودنش تبدیل به شعله میشه و معنی دار میشه.

 

در غم ما روزها ، بی گاه شد
روزها با سوزها همراه شد

آه و ناله میکنه و تو ذهنش روز های سختی رو که بهش گذشته رو مرور میکنه. انقدر تو خودش رفته که زمان از دستش رفته. روزهاش به سختی گذشته. ولی سوال اینه که چرا اگه عشق انقدر درد داره باید یه نفر انجامش بده تا انقدر ناله کنه؟ 

داستان اینه که دقیقا نکته همینه. کسی میتونه شعر بنویسه و حسش رو بیان کنه که یه مدت زیادی رو تو یه حس مونده باشه. مخصوصا حس دردناکی که نرسیدن به معشوقش براش داشته. برای همین این دوستان میرفتن تو فاز عشق و سعی میکردن میلیمتر به میلیمترش رو حس کنن و روزها رو توش بگذرونن و درد بکشن. چون یه کاریه که میشه کرد!

روزها گر رفت ، گو رو ، باک نیست
تو بمان ، تو بمان ، ای آن که چون تو پاک نیست

تو بمان ، ای آن که چون تو پاک نیست

داره قبل از این که کسی بگه به خودش جواب میده که روز ها اگر رفتن هم بگو برن مهم نیست. به عشق میگه که تو بمون چون جز اون چیز پاک تری رو تجربه نکرده. گویا حسی هست که بین همه ی تجربه های زندگیش انتخابش کرده.


شمع و پروانه منم ، مست می خانه منم

شمع و پروانه منم. یعنی هم شمع خودمم هم پروانه. این همون خود درگیری ای هست که به خودآزاری میرسه و عشق رو درست میکنه. یعنی خودش هم موقعی که آروم میشه دوباره به معشوقش فکر میکنه و دوباره آتیشش رو زیاد میکنه. بعد که آتیشش زیاد شد خودش رو میزنه به آتیش و میسوزه

رسوای زمانه منم ، دیوانه منم
رسوای زمانه منم ، دیوانه منم

کسی که همچین سبک زندگی ای داشته باشه و شروع کنه احساساتش رو داد بزنه. رسوای زمانه میشه. شفاف زندگی کردن هم دنیایی داره. مخصوصا تو همچین مدل زندگی ای که همش یار پیمانه و آواره ی میخانه است. مردم بهش یه جور دیگه نگاه میکنن.

یار پیمانه منم ، از خود بیگانه منم

الکل به عنوان یه ماده depressant خیلی خوراک خوبی برای این جور آدما بوده. الکل فقط آدم رو خوشحال نمیکنه. اگه آدم غم داشته باشه غمش رو هم ده برابر میکنه. یه جمله ی معروف Crying on your beer هست. که یعنی یه نفر که غم زیادی داره رفته یه لیوان آبجو گرفته و زار میزنه گوشه ی میخانه. 


رسوای زمانه منم ، دیوانه منم

رسوای زمانه منم ، دیوانه منم


چون باد صبا در به درم ، با عشق و جنون هم سفرم

عشق و جنون رو خیلی پیش هم دیدیم. مجنون دقیقا یعنی کسی که جنون داره ولی خیلی راجع به این حرف نمیزنیم که یه نفر که اینجوری عاشقه، به دید یه آدمی که عقلانی زندگی میکنه دیوانه شده. ادبیات فارسی بنظر میاد همش ازین جور چیزاست. که عجیبه. یه مرز باریکیه بین عقل سالم و جنون که واقعا آدم خودش نمیتونه بفهمه کدوم سمتشه. خیلی وقتا خیلی کارامون به نظر خیلیا غیر منطقی میاد. مخصوصا وقتی از دایره ی افرادی که دور و برمونن خارج میشیم، رفتارامون عجیب تر میتونه بشه. مثلا دیالوگ هایی که آدم با برادر/ خواهرش داره معمولا یه احساساتی توش هست که با هیچ کس دیگه ای نیست. و خیلی خاصه. خیلی عجیبه که با آدمای دیگه متفاوتیم. آگاه شدن به این که چند تا شخصیت داریم میتونه ترسناک باشه که بفهمیم یه نفر آدم نیستیم. و این که تو تنهاییمون کدومش هستیم عجیب ترینشه.

یه تحقیق که دارم رو خودم میکنم اینه که نوشته های خودم یا ویس هایی که به خودم یا بقیه میفرستم رو بررسی کنم ببینم اون آدم کیه که داره حرف میزنه. 

ویس خیلی پدیده ی جدید و عجیبیه. شما بدون این که حضور یه نفر دیگه رو حس کنید و استرس اجتماعی حضور اون شخص رو داشته باشید دارید باهاش حرف میزنیم. اون استرسه الزاما بد یا خوب نیست. صرفا این برام مهمه که آدم واقعا فقط خودشه که داره حرف میزنه. و خیلی متفاوت تره نسبت به صحبتای روزانه ی عادی. میتونه طولانی بشه. ما دیالوگ های طولانی خیلی کم داریم.

شمع شب بی سحرم ، از خود نبود خبرم
رسوای زمانه منم ، دیوانه منم

بنظر میاد همین شمع و پروانه شدن باعث میشه آدم از خودش جدا بشه. چون خودش داره برای خودش شرایط رو سخت میکنه و یه جور لذت هم میبره. اینجا میگه که شب ها هم با فکرام شمع بیدار موندنمه و از خودمم خبر ندارم چی شد.

رسوای زمانه منم ، دیوانه منم

تو ای خدای من ، شنو نوای من

میگن خدا حرف دل شکسته رو گوش میده. الان که ابراز شکستگی دل کرد مناجات میکنه.

زمین و آسمان تو ، می لرزد به زیر پای من
مه و ستارگان تو ، می سوزد به ناله های من

اینجاها رو فکر میکنم آدم تا خودش تجربه نکنه نمیفهمه که فاز شاعر دقیقا چی بوده. ولی شاید یه حسی باشه که آدم احساس مرکز دنیا بودن کنه. حس کنه که همه ی دنیا روی سرش خراب شده و در عین حال همه ی دنیا دست به دست هم داده بوده که این داستان زندگی براش شکل بگیره و همزمان هم ناراحته هم خوشحاله.

رسوای زمانه منم ، دیوانه منم
رسوای زمانه منم ، دیوانه منم

 

وای از این شیدا ، دل من
مست و بی پروا ، دل من

مجنون هر صحرا ، دل من

رسوا دل من ، رسوا دل من

لاله ی تنها ، دل من
داغ حسرت ها ، دل من

سرمایه ی سودا ، دل من

رسوا دل من ، رسوا دل من

میگن تو همه ی بدبختی های انسان ها همیشه پای یک دل در میان بوده :)

حرف دلش رو گوش داده بود شاعر. و دلش اینو کشونده تو یه ورطه ای که عملا اگه بخوایم به دید منطق نگاش کنیم باید بستری اش کنن. (ولی خودش بدشم نمیاد ازین درد)

اون موقع هایی که به واقعیت برمیگرده و میبینه دچار تو ذهنش و تو دردش داشته زندگی میکرده این قسمت رو میگه.

مشخصه نسبتا ولی سرمایه ی سودا اینجا برام جالب بود که فکر میکنم سودا میشه خیال. سرمایه سودا یعنی سرمایه رویای روزانه یا day dream. که آدم یه صحنه ای رو تصور میکنه و توش میره چند ثانیه. دلش سرمایه ی day dream ش بوده.

 

 

خاک سر پروانه منم ، خون دل پیمانه منم
چون شور ترانه تویی ، چون آه شبانه منم

 

رسوای زمانه منم ، دیوانه منم
رسوای زمانه منم ، دیوانه منم

 

آواز: علیرضا قربانی

شعر:مولانا و بهادر یگانه

آهنگساز:همایون خرم

دستگاه: سه گاه

http://mazandaran.irib.ir/-/%D8%B1%D8%B3%D9%88%D8%A7%DB%8C-%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86%D9%87

  • ظریف

نامه به صد سال بعد!

شنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۳۹ ق.ظ

سلام

 

مرسی از فاطمه برای این چالش!

 

سلام آدمایی که از آینده اینجا رو میخونید.

نمیدونم الان این مدل نوشته ای که اینجا میبینید با زبونی که حرف میزنید چقدر فرق داره. ماها الان یه سری زبون های باستانی داریم که مردم میرن دانشگاه تا بفهمنشون. که بعد برن کتیبه های تاریخی بخونن بفهمن قدیمیا چجوری زندگی میکردن.

شماها باید کارتون راحت تر باشه چون ماها داریم تا جایی که میتونیم اینترنت رو پر میکنیم از هر چیز مهم و غیر مهمی و حسابی میتونید ببینید مردم این موقع چیا براشون مهم بود و چیا مهم نبود.

 

در آستانه ی سال 1500 هجری هستید و میخواید بدونید صده ی جدید چه شکلی خواهد بود؟

براتون بگم که 1399، مصادف سال 2020 معروف سالی بود که دیگه بعضیا گفتن آخرشه. ازین بد تر نمیشه. یه بیماری همه گیر و کشنده کره زمین رو یه مدت تعطیل کرد و همه ی معادله ها بهم ریخت. 

مخصوصا تو این 10-20 سال آخر این صده چند بار تا مرز نابود کردن همدیگه رفتیم. مخصوصا تو خاور میانه. اتفاقا امروز که دارم اینو مینویسم 11 سپتامبر هست. روزی که خیلی از داستانا از اون روز شروع شد.

 

مردم این دوره از حیات کره زمین چند سالی هست که با اینترنت آشنا شدن و فهمیدن که زندگی بزرگتر از اون چیزیه که فکرش رو میکردن. البته سر درگمی هایی هم به وجود اورده. مثلا چیزای ساده ای که قبلا ها جالب بود مثل دور همی های خونوادگی کمتر شده. نمیدونم شماها خونواده هنوز دارید یا تو بسته بندی از کارخونه در میاید. ماها یه چیزی داریم به اسم خونواده که کسایی هستن که ارتباط خونی باهامون دارن. بعد با اینا احساس نزدیکی بیشتری میکنیم. 

 

ولی خیلی جالبه که الان کامپیوتر همه گیر شده و تکنولوژی و دسترسی به اطلاعات همه جا ممکنه ولی همچنان بلد نیستیم چی کارش کنیم. یکم طول میکشه بفهمیم. مثلا همین کرونا، این بیماریه که گفتم، باعث شد بفهمیم که میتونیم از راه دور هم با هم کار کنیم. یا جلسه بزاریم. لازم نیست پاشیم بریم یه جایی، فیزیکی، تا کار جلو بره. که واقعا الان که مارو نگاه میکنید نخندید بهمون، نمیفهمیدیم که میشه! واقعا نمیفهمیدیم!

 

الان که اینو مینویسم کم کم مردم دارن به سمت رسانه هایی میرن که محتواش رو خودشون انتخاب کنن. قدیما اینجوری بود که از یه جایی یه چیزای مشخصی پخش میشد و شما با گیرنده ات دریافتش میکردی. و نمیتونستی چیزی که میخوای رو ببینی. چیزی که میخواستن رو میدیدی. الان داره اینجوری میشه که محتوایی که میخوای رو خودت انتخاب میکنی. ایرانیا هنوز البته یوتیوب رو به نحوی که شایسته باشه نگرفتن. ولی بزودی میگیرنش. 

 

اینم از چیزای فرهنگی ای که یادم میاد.

فکر کنم قرن 15 ام هجری شمسی دوران جالبی بوده باشه. پر از پیشرفت و درک بیشتر آدما. قرنی که دیگه همه فهمیدن که هرچیزی که میخوان برای ساختن بهشت روی زمین رو دارن. فقط کافیه خودخواهیشون رو کمتر کنن و یکم بیشتر به زمین محبت کنن تا زمین بیشتر بهشون روزی بده. قرنی که آدما فهمیدن لازم ندارن برای شاد تر بودن تو شهر های خاکستری آلوده وقت و زندگیشون رو حروم کنن. شادی رو تو طبیعت و طبیعی زندگی کردن دیدن.

 

راستی من هنوز UFO ندیدم. خیلی دوست دارم این آدم فضایی ها رو ببینم چجوری زندگی میکنن و چه تکنولوژِی هایی دارن و چه فرهنگ و فلسفه ای دارن. امیدورام شماها حداقل دیگه این چیزا براتون عادی شده باشه.

 

راستی یادتونه من کی مُردم؟ الان دارم به اون موقع فکر میکنم!

آخی بیچاره ها شما ها باید زندگی کنید :)))). من که تمومش کردم رفت! سعی کنید لذت ببرید! چون کار دیگه ای نمیتونید کنید.

 

برای بچه های آینده ی زمین، زمین رو آباد کنید. حق اونا هست که روزای رنگی تری داشته باشن.

  • ظریف

دنیای ایده آل من

جمعه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۹، ۰۶:۲۳ ب.ظ

سلام

 

یکی از مکانیزم های جالب این دنیا اینه که آدم ها و اتفاقات زندگی هر کسی در واقع همون فکر هایی هستن که خودآگاه و ناخودآگاه داره. یعنی دلیل این که آقا یا خانم A زمان زیادی رو تو زندگیتونه اینه که اون داره یه بخشی از فکر های شما رو تو واقعیت نشون میده. که بامزه میشه وقتی آدم ببینه که چه مدل آدمایی دور و برش هستن و فکر های متناظرشون رو پیدا بکنه. حالا اگه کسی باعث رنجش ما میشه دلیلش این میشه که فکر متناظر باهاش تو ذهنمون یه مشکلی داره. یا شناختن یه نفر دیگه باعث این میشه که فکر متناظرش توی ذهن خودآگاه یا نا خودآگاه خودمون رو بیشتر بشناسیم. 

مثلا یه چیز خیلی معروف اینه که اگه از یه سری رفتار های یه نفر بدت میاد دلیلش اینه که دقیقا همون رفتار رو خودت هم داری. ولی متوجهش نیستی.

 

خیلی بامزست امتحان کنید برای خودتون.

اینجوری کل کره زمین یه مجموعه فکری میشه که روی همدیگه داره تاثیر میزاره و رفتار های آدما یه چیز سیال میشه. یه نوع موج نسبتا ایستا تو یه نوع میدان میشه که از برهم نهی یه 7.000.000 موج دیگه بوجود اومدن.

 

حالا یکی از چیزایی که از یکی از تفسیر های فیبزیک کوآنتوم میاد اینه که هر لحظه که یه تصمیمی گرفته میشه و اون کپی از شما که حس میکنید شمایید تو یکی از دنیا ها میره. ولی دقیقا یه کپی هم تو اون یکی میره و جلو میره. اینجوری بینهایت دنیای موازی که تو هر لحظه بینهایت بار(زیاد ولی محدود)به دنیاهای موازی تقسیم میشن دارن به وجود میان و ماها داریم توشون حرکت میکنیم. 

دقیقا بر هم نهی این همه دنیا ها روی هم یه تصویر بزرگتر از طبیعت این دنیایی که توش هستیم میده که توش همه چیز سیاله. اتفاقایی که میفته معنی دارن و اتفاقایی که میفته ناشی از اینه که داریم تو ذهنمون هر لحظه به سمت یکی از این دنیاهای احتمالی میریم.

برای همینه که وقتی یه مدت یه نفر رو نمیبینیم اون آدم عوض میشه. یا وقتی یه عادت رو کنار میزاریم یه سری آدم ها از زندگیمون میرن و آدمای جدید میان. یا مثلا وقتی یه چیز جدید رو شروع میکنیم یه تعداد آدم جدید تو زندگیمون میان و آدمای قبلی کم رنگ تر میشن.

حالا آدم باید ببینه با ذهنیتش راجع به دنیا داره دنیایی که توش وجود داره رو به کدوم سمت میببره

 

خیلی خوبه آدم دنیای ایده آل خودش رو بنویسه. این کمک میکنه که واقعیتی که داره تجربه میکنه به سمتی که مدنظرشه بره.

 

دنیای ایده آل من دنیایی هست که

همه به انواع مکانیزم های این دنیا آگاه باشن. بدونن دارن تو چه فضایی زندگی میکنن و دلیل اتفاقات زندگیشون رو متوجه بشن. خوب بفهمنشون که دوره ی درد کشیدنشون از اتفاقات زندگی کمتر بشه و درسای زندگی رو زودتر پاس بشن.

دنیایی باشه که کسی از تجربه کردن نترسه و همه بفهمن که اگه خالق با چیزی مشکل داشته باشه جلوش رو میگیره. حتی اگه آدم تا 99%ش بره جلو خالق خودش جلوش رو میگیره.

دنیایی باشه که هر کسی بفهمه هر اتفاقی که میفته برای فهم بیشتر آدما از طبیعت خالق و نزدیک تر شدن بهشه. که ماها هنوز در حال تکامل هستیم و خیلی هم جا داریم. ماها در مقابل فهم انسان های آینده شبیه آدمایی هستیم که آتیش رو کشف کردن در مقابل ماها. ماها آتیش احساس رو داریم دوباره کشف میکنیم.

دنیایی که ایده آل منه دنیایی هست که مردم راحت احساساتشون رو بیان کنن. کمتر پسیو اگرسیو باشن و کمتر به همدیگه فخر بفروشن. پوچ بودن این دوتا رو درک کنن و بیشتر حرفای خوب بزنن. به احساساتشون واقف باشن و بفهمن که احساساتی که میکنن دلیل زنده بودنشونه و باید به اون احساسات افتخار کنن. چون اون احساس ها دلیل این بودن که خالق خاک رو به این موجود دوپایی که هستن تبدیل کرد. این که صدای قلب صدای خالقه و قرار هم نیست راحت باشه گوش دادن به صداش.

همه متوجه این باشن که گوش دادن به صدای دل، سختی میاره ولی اذیت شدن تو داستان هایی که پیش میاد باعث میشه روحشون پاک تر بشه و جلا پیدا کنه و خودشون رو بیشتر بشناسن.

دنیایی باشه که توش هر کسی برای هر آهنگی که دوست داره یه حسی داشته باشه. اون آهنگ یه قسمتی از زندگیش رو تو ذهنش روشن کنه. 

دنیایی که توش برای همدیگه دعا کنیم و انرژی بدیم. 

دنیایی که بقیه هم دنیای ایده آلشون رو بنویسن تا وارد دنیاهای موازی ای بشیم که شرایطشون بهتره و درد زندگیشون کمتره. یا حداقل درد زندگی برای چیزای با اهمیت تر باشه نه چیزای پوچی مثل پول یا گشنگی یا زنده موندن یا رعایت کردن یا نکردن قوانین قدیمی.

 

  • ظریف

ده سوال وبلاگی

پنجشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۵۵ ب.ظ

سلام

20/6/1399

9/10/2020

 

مرسی از رقیق نیمه راه بابت دعوتش!

 

1- چی شد که به دنیای وبلاگ ها اومدی؟

یادمه حدود سال 86 85 اینا بود که اولین بار اینترنت دار شدیم. من انگلیسی زیاد نمیفهمیدم و در حد کار راه انداختن برای بازی ها و یه سری نرم افزار ها بلد بودم. اون موقع یادمه بیشتر تو سایتایی مثل تبیان و رشد و ... میچرخیدم و بعد هم انجمن هایی مثل انجمن نیک صالحی و .. 

یادمه یه بار یه تبلیغ دیدم که محتواش این بود که یه وبلاگ مجانی میتونی داشته باشی. تبلیغ ایران بلاگ بود که دیگه وجود نداره. برام جالب بود که یه گوشه از این وب میتونه برای من باشه و توش بنویسم. البته که نه ایده ای برای نوشتن داشتم نه این که خواننده ای. دو سه تا ازین وبلاگا با حداکثر چند پست درست شد و گم شد. پستاش چیزایی مثل کارای عجییبی که تو GTA میشه انجام داد یا راجع به مدرسه بود. 

یه بار به یکی از آدم بزرگایی که میشناختم نشون دادم وبلاگمو و بنظرش لحنش بچگونه و غیر رسمی بود (حدس بزنید چرا؟ چون من بچه بودم :|) و اون تا مدتی ریشه ی وبلاگم رو خشکوند.

کم کم به سمت بلاگفا و میهن بلاگ و ... رفتم ولی هیچ کدوم برکتی نداشت.

تا این اواخر که مهدی، دوستم، گفت بیان یه سرویس وبلاگ خوب درست کرده و منم اومدم اینجا و ازون موقع تاحالا بزنم به تخته چرخش میچرخه :)

 

2- هدف از نوشتن؟

اون اولای همین بلاگ بیشتر تجربه های برقیم بود که یادم نره و برای بقیه هم باشه بعدش قاطیش فکرای درون مخم که از passive agressive بودنم میومد بود. رفتارایی که تو بقیه میدیدم و نه بهشون میگفتم و نه دست از فکر کردن بهشون برمیداشتم. وبلاگ یه جایی میشد که خالیشون کنم. بعدا هم که شد زندگی و با اومدن چیزایی که تو کانال یوتیوبم تبلیغشون میکنم کلی خدا شناسی و دنیا شناسی و خودشناسی. که مسیر زندگی یه نفر از زندگی سالم به دیوانگی داکیومنت بشه. 

 

3- بنظرت چرا باید وبلاگ نوشت؟

میل به جاودانگی و این که میتونیم یه قسمتی از خاک این سیاره رو که سیلیکونش به آی سی و هارد دیسک و کامپیوتر ها تبدیل شده رو با انگشتامون و فکرمون تغییر شکل بدیم بنظرم دلیل خوبیه و جالبه. من حتی وصیت نامه ام رو هم نوشتم چند سال پیش و به عنوان یه پست انتشار در آینده گذاشتم و هی تمدیدش میکنم. که جالبش میکنه سر فرصتش!

 

4- وبلاگ ایده آل چه ویژگی ای باید داشته باشه؟

اریجینال باشه. کپی نباشه. هرچی هست خود آدم باشه. البته بنظر من. 

 

5- بیشتر چه وبلاگ هایی رو دنبال میکنی؟

بلاگ هایی که احساسای خودشون رو مینویسن. روز نویسی میکنن. تحلیل میکنن یه موضوعی رو به قلم خودشون. باحال ترن. حس میکنم در زندگی درونگراییشون شریک شدم و وبلاگ منم شریک کردن بقیه تو ذهن خودمه.

 

6- نظرت راجع به سرویس های وبلاگ نویسی چیه؟

خداروشکر. بیان که خیلی خوبه. 

 

7- نظرت راجع به محیط وبلاگ نویسی چیه؟

بنظرم همین که آدم میتونه یه نفر رو در طول زمان ببینه و خودشو در طول زمان ببینه یه خودشناسی ای برای آدم میاره که "نظراتش ثابت نیستن" آدمایی که این رو بفهمن پستای بقیه وبلاگا رو به عنوان نظر نویسنده میدونن و یا نظر میدن و تایید میکنن یا نظر میدن و رد میکنن ولی هیچ وقت تنش درست نمیکنن. که بنظرم یه چیز خوبی برای بالاتر رفتن سطح تمدنه.

 

8- ویژگی ای از بلاگر دیگه ای که دوست داشتید؟

من مخصوصا اون اول ها از این که نیکلا وبلاگش رو خیلی وقت بود نگه داشته بود خیلی خوشم میومد و به خودم گفتم منم باید وبلاگم رو یه مدت زیاد نگه دارم و پاکش نکنم. که همینطور شده بنظرم!

 

9- چند تا از لبخند هایی که در وبلاگستان داشتید؟

:) الان

 

10- بدون تعارف ترین حرف با بلاگ نویس ها

دمتون گرم. این که آدم فکرش رو کلمه کنه کار مقدسیه. یه چیزیه که اجداد ما فکرش رو هم نمیکردن به این راحتی بشه. شما دارید لبه ی فهم بشر رو جلو میبرید با فکر کردنتون. این که آدم روی رفتار های خودش و بقیه و اتفاقای زندگیش فکر کنه و درس بگیره فلسفه ی زندگیه و نوشتنشون و به اشتراک گذاشتنشون یه پله بالاتره. البته نه که کار شاخی کنیما ولی همین میلیمتر به میلیمتر آگاهی بشر رشد کرده و ما هم باید سهم خودمون رو انجام بدیم. حتی اگه شده برای اون صد ها نسل آدمی که توسط خرس و سرما و گشنگی و ... نمردن تا به ما برسه.

 

 

  • ظریف

گواهینامههه

سه شنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۹، ۰۵:۴۵ ب.ظ

سلام

 

میگن هر چیزی رو دقیق پیش بینی کنی و برنامه ریزی کنی درست انجام نمیشه. همیشه باید یکم جا برای خطا بزاری و انشا الله هم نگی دیگه میشه داستان گواهینامه من.

http://mostfet.blog.ir/1395/05/11/%DA%AF%D9%88%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87

 

برنامه ریزی کرده بودم که 4 سال پیش 11 شهریور دیگه گرفته باشمش! تازه 4 سال پیش، 2 سال بود که لفتش داده بودم و بعد 3 بار رد شدن ولش کرده بودم.

 

چند ماه پیش برای امتحان ثبت نامه کرده بودم. مخصوصا الان که تنها تر شده بودم و تو یه شهر بزرگتر بودم که واقعا ماشین نیاز میشد.

بخاطر کرونا تاریخ امتحانم عقب افتاد و نشد و افتاد همین یکی دو هفته پیش.

اینجوری بود که من امتحانم جمعه بود و به یکی از دوستان که از ایران اومده بود قول داده بودم ماشین کرایه میکنیم و شنبه میریم شهر لندن (لندن تو کانادا) که برسونمش خونشون.

اینجوری هم هست که باید ماشین خودت رو ببری سر امتحان و افسر میاد تو ماشین خودت میشینه و تست میگیره. 

منم ماشین همخونه ام رو برده بودم و افسره اومد و اسمم رو پرسید و ...

بعد باید تست فنی میکرد ماشین رو که چراغاش و کلیت ماشین رو تست میکنه.

گفتش راهنما بزنم و نور ها رو خواست و اومد تو ماشین نشست.

یه تبلت داشت. داد بهم و گفت امضا کن اینجا رو

امضا کردم و گفت شما رد شدی :)

گفت چراغ ترمزت یکیش خرابه شیشه جلو هم ترک داره.

گفتم نمیشه حالا بگیری؟ ماشین خودم نیست.

گفت نمیشه

رفت و رفت تو ساختمون.

همخونه ام که اونجا بود با یکی از این مربی ها حرف زده بود و اون گفته بود ماشینش رو میتونم استفاده کنه در ازای یه پولی.

ولی مشکل این بود که بخاطر کرونا اصلا یه نفر یه نفر راه میدادن و صف طولانی ای هم بود. به نگهبان گفتیم راهی داره و میگفت نه. و اصرار هم فایده نداشت. گفتیم میشه با مدیر حرف بزنیم و گفت یه چند دقیقه صبر کن. 

رفتیم تو و یه سیستم کاغذی داشتن که از اون تونست برام یه فرم امتحان جدید درست کنه برام.

اگه این نمیشد امتحانم میرفت ژانویه که نمیدونم 5 ماه دیگس فکر کنم. 

ولی امتحان خوب بود و گرفتمش.

 

فرداش، یه ماشین کرایه کردیم و 1300 کیلومتر تقریبا (رفت و برگشت رو هم) رانندگی کردم :)))

 

اگه نمیگرفتم گواهینامه رو نمیدونم این دوستمون میخواست چی کار کنه! خدا خودش جلو میبره زندگی رو.

 

  • ظریف

My way

پنجشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۹، ۰۹:۳۵ ب.ظ

سلام

 

My way یه آهنگی هست که خیلیا خوندنش. من ورژن اصلیش که Frank Sinatra اجراش کرده رو دوست دارم. Elvis Presely هم میدونم از معروفا خوندتش و Andre Rieu هم بی کلامش رو اجرا کرده که خودش توش ویلون اصلیشو میزنه.

 

متن جالبی داره. یعنی کسی که خوندتش احتمالا همچین حسی داشته که به خودش اجازه داده اجراش کنه. داره لحظه ی مرگش رو توصیف میکنه.

چه قشنگه آدم همچین صحنه ی مرگی داشته باشه. خدا قسمت کنه.

ترجمه دم دستی هم هست دیگه سخت نگیرید.

 

And now the end is near
الان که خط پایان نزدیکه (آخرای زندگی)
And so I face the final curtain
و من به پرده ی نهایی نمایشم میرسم
My friend, I'll say it clear
دوستان من، من اینو بدون تردید میگم
I'll state my case of which I'm certain
داستان خودم رو میگم و بهش اطمینان دارم
I've lived a life that's full
من زندگی کامل و پرباری داشتم
I've travelled each and every highway
و هر بزرگراه و همه ی مسیر ها رو سفر کردم. (مسیر های زندگی)
And more, much more than this
و بیشتر و بیشتر از این حتی
I did it my way
به روش خودم انجامش دادم
Regrets I've had a few
پشیمانی، چند تایی داشتم
But then again too few to mention
ولی انقدر کم هستن که اصلا مهم نیستن که ذکر کنم
I did what I had to do
کاری رو که باید انجام میدادم رو انجام دادم
And saw it through without exemption
و با مسئولیت کامل تا آخرش رو رفتم (برداشت من ازش اینه)
I planned each chartered course
 هر مسیری رو برنامه ریزی کردم(مسیر طولانی دریایی)
Each careful step along the by-way
  هر قدم با احتیاطی کنار جاده (مسیر کوتاه)
And more, much more than this
و بیشتر و از این هم بیشتر
I did it my way
به روش خودم انجامش دادم
Yes, there were times
بله دورانی بود
I'm sure you knew
نمیدونم در جریانش هستید یا نه؟
When I bit off more than I could chew
که لقمه گنده تر از دهنم برداشتم
But through it all when there was doubt
اما در میون همه داستانا هر وقت شک میکردم
I ate it up and spit it out
شک رو میجوییدم و تف میکردم بیرون
I faced it all
من با همه چیز رو برو شدم
And I stood tall
و محکم ایستادم
And did it my way
و به روش خودم انجامش دادم
I've loved, I've laughed, and cried
من عاشق شدم، من خندیدم و گریه کردم
I've had my fill, my share of losing
و سهمم رو گرفتم که سهمم از باختن بود
And now, as tears subside
و الان که اشک ها کنار میرن
I find it all so amusing
همه ی اون داستانا رو خیلی جالب میبینم
To think I did all that
برای این که فکر کنید، من همه ی اونا رو انجام دادم
And may I say, not in a shy way
و بدون خجالت بگم براتون
"Oh no, oh no, not me
اوه نه من یکی نه
I did it my way"
من به روش خودم انجامش دادم
For what is a man, what has he got?
که یک مرد چیه. چه چیز مرد بودنش رو تعریف میکنه؟
If not himself then he has naught
اگه خودش تعریف خودش نباشه اشتباه کرده
To say the things he truly feels
که چیزایی رو که حس میکنه رو بگه
And not the words of one who kneels
نه حرفای کسایی رو که زانو میزنن
The record shows I took the blows
سابقه هام نشون میدن که من سینه ام رو سپر مشکلات کردم
And did it my way
و به روش خودم انجامش دادم
Yes, it was my way
بله. این راه من بود

 

  • ظریف

آداب و رسوم!

دوشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۹، ۰۷:۰۶ ب.ظ

سلام

 

فکر کنم چند سالی هست که سعی میکنم آخر August که میشه The end of August یانی رو گوش کنم.

یه رسم و رسوم کوچیک شخصی :) بنظرم باحاله آدم ازین چیزا داشته باشه و شخصی خودش باشه.

دقیقا به همون دلیلی که کارای دیگه رو تو طول سال تو روزای مشخص انجام میدیم و یاد سال قبل که اون کار رو کردیم میفتیم.

امروزم آخر آگسته. (شاید بود)

2020/8/31

 

  • ظریف

خود تراپی

چهارشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۹، ۰۴:۵۴ ب.ظ

سلام

 

یکی از چیزایی که از امام علی میشه یاد گرفت اینه که اگه آدم حتی یه نفر رو هم نداشته باشه که حرف دلش رو بتونه راحت بهش بزنه، بدون این که قضاوت بشه، یا کامنت بشنوه، یا وسط حرفش پریده بشه و ... میتونه بره بالای یه چاه با چاه حرف بزنه و اکوی صدای خودش رو بشنوه. 

خداروشکر الان میتونم تو تلگرام ویس به خودم بفرستم و بعدا گوش کنم که یه گوش داشته باشم برای حرفام!

خوبیش اینه دو سه روز بعد حرفام رو ضد خودم استفاده نمیکنم حال خودم رو بگیرم. که عالیه.

اینجوریاس. اینجوریاس.

 

  • ظریف

اگه پهباد بودم!

چهارشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۳۶ ب.ظ

سلام

 

Roger Waters تو آهنگ Deja Vu یه صحنه ی خیلی قشنگ رو توصیف کرده. برداشت خودم رو از مصراع ها نوشتم.

 

 

If I had been God
اگه من خدا بودم
I would have rearranged the veins in the face to make them more
من رگ های صورت رو یه جو دیگه میچیدم که اون ها رو بیشتر 
Resistant to alcohol and less prone to ageing
به الکل مقاوم کنم و صورت رو کمتر مستعد پیر شدن کنم
که نمیدونم. با مصرف الکل خون تو صورت بیشتر پخش میشه و صورت قرمز تر میشه. و داره این قرمزی نسبتا جالب رو با پیر شدن صورت بخاطر افزایش سن مقایسه میکنه و میگه کاشکی اون قرمزی کمتر بود و این پیری صورت هم اثرش کمتر بود.

 

 

If I had been God
اگه من خدا بودم
I would have sired many sons and I would not have suffered
بیشتر از یه پسر میداشتم و نمیزاشتم رومی ها
The Romans to kill even one of them
حتی یکیشون رو بکشن
بالاخره داره برای مسیحی ها میخونه. میگه اگه من خدا بودم، یدونه پسر فقط نمیداشتم و خیلی بیشتر میداشتم. شاید همه بچه های من میبودن. و نمیزاشتم که رومی ها اونطور که حضرت عیسی رو به صلیب کشیدن، اون بچه هام رو بکشن. کل آهنگ تم صلح طلبی داره و داره ازین که خدا اجازه داده که این اتفاقای وحشتناک بیفته گله میکنه.  

 

 

If I had been God
اگه من خدا بودم
With my staff and my rod
با چوب دستی و گرزم
If I had been given the nod
اگه بهم اشاره شده بود (به حرکت سریع و کوچیک سر به پایین که شبیه آره گفتنه ما هست nod گفته میشه)
I believe I could have done a better job
میتونستم کار بهتری انجام بدم
خدایی هم که توصیف میکنه همین پیر مرد ریش سفید با عصای احتمالا جادوییشه که با یه اشاره میتونه هر کاری کنه. و میگه که من بهتر ازون میتونستم داستان رو بچینم. از این همه زشتی تو تاریخ میناله

 

 

If I were a drone
اگه من یه پهباد بودم
Patrolling foreign skies
 و داشتم تو آسمون های یک کشور دیگه گشت میزدم
With my electronic eyes for guidance
با چشم های الکترونیکی ام، برای هدایت
And the element of surprise
و عنصر غافلگیری
I would be afraid to find someone home
ترس داشتم که خونه یک نفر رو پیدا کنم
Maybe a woman at a stove
شاید یک خانم پای اجاق گاز
Baking bread, making rice, or just boiling down some bones
در حال پختن نون، درست کردن برنج یا جوشوندن یه مقدار استخوان
If I were a drone
اگه یه پهباد بودم
کل پست رو نوشتم که شما رو تو گوش دادن این بخشش شریک کنم. که خیلی خیلی قشنگ میخونه. 
تاحالا فکر کردیم یه پهباد که یه مقدار خاک بوده و به دست آدم ها به فلز و آی سی و چیزای دیگه تبدیل شده و سر هم شده تا جون بگیره و پرواز کنه، بعد هدفش این بشه که با غافلگیری خونه ی یک زن بیگناه رو هدف بگیره. چه حسی داره اون پهباد؟

 

 

The temple's in ruins
معبدها ویران شده 
The bankers get fat
بانکدارها چاق تر میشن
The buffalo's gone
بوفالو ها رفتند
And the mountain top's flat
کوه حفاری و صاف شده
The trout in the streams are all hermaphrodites
اینجاش سخته. هرمافودایت بودن یعنی تجربه هر دو جنسیت به طور همزمان. که تو بعضی حیوونا جنسیتشون عوض میشه بعضی وقتا. خودتون فکر کنید ببینید این که همه ی ماهی های توی جریان آب هرمافودایت شدن چه معنی ای براتون داره.
You lean to the left but you walk to the right
تو به سمت چپ میخوای بری و خم میشه به اون سمت ولی به سمت راست میری

 

 

And it feels like déjà vu
و مثل یک دژا وو هست. دژا وو یعنی اون لحظه که یه صحنه رو میبینی و میگی ا من این رو قبلا دیدم.
The sun goes down and I'm still missing you
خورشید داره میره پایین و من همچنان نبودت رو حس میکنم و تو رو میخوام
Counting the cost of love that got lost
دارم هزینه ی عشقی که گم شد رو حساب میکنم
And under my Gulf Stream, in circular balls
 
There's ninety-nine cents worth of drunkards and fools
به اندازه 99 سنت (بی ارزش) آدم احمق و دائم الخمر هست.
این چند تا بیت آخر رو واقعا فازشو درک نکردم ولی خب قبلش داره ادامه صحنه ی جنگ رو نشون میده که همه چیز رو نابود کرده و عشقش رو از دست داده تو صحنه غروب. مصراع یکی مونده به آخر رو هم درک نکردم .
 
 
خلاصه خیلی اون بخش پهبادش و جایی که موشک یه جایی رو منفجر میکرد رو عالی کار کرده بودن و میخواستم براتون بزارمش.
 

 

  • ظریف

مسیر

سه شنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۳۷ ب.ظ

سلام

 

اول و آخر فیلم Arrival در حالی که آهنگ On the nature of day light از استاد Max Richter که فاطمه چند وقت یه پست خیلی خوب از یکی از آلبوماش گذاشت، داره پخش میشه یه مونولوگ خیلی جالبی گفته میشه:

Despite knowing the journey and where it leads, I embrace it and welcome every moment.

که یعنی بدون توجه به این که داستان رو میدونم و میدونم تهش به چی ختم میشه، در آغوش میگیرمش و هر لحظه اش رو خوش آمد میگم.

 

قضیه این بود که بخاطر یادگرفتن زبان بیگانه ها دیگه گذشته و آینده براش معنی نداشت و میدونست که دخترش که هنوز به دنیا نیومده خیلی عمر نخواهد کرد. 

ولی خودمون رو جاش بزاریم، بخاطر این که میدونیم که خط سیر داستان زندگیمون این میشه که دخترمون تو سن کم قراره بیماری سختی بگیره و فوت کنه تصمیممون رو برای بچه دار شدن عوض میکنیم؟

 

من چند تا چیز راجع به زندگی فهمیدم.

اونم اینه که تو این زندگی داستان های مختلف تجربه میکنیم. داستان ها هم توشون چند تا جای خوشحالی و کمدی داره ولی به طور کلی زندگی تراژدیه. با مرگ عزیزان و در نهایت خود آدم تموم میشه همیشه. 

ولی سوال اینه که با این که میدونیم تهشو، وظیفمون چیه؟ این که تو یه داستان تراژیک گیر کردیم باید باعث بشه که افسرده باشیم؟

 

من یکی از بیشترین احساساتی که تو عمرم تجربه کردم و توش داشتم بدون هق هق و پیوسته اشک میریختم، که خیلی برای خودمم عجیب بود که همچین چیزی اصلا ممکن باشه، وقتی بود که مادربزرگم رو از دست دادم و داشتیم تو بهشت زهرا ازش خداحافظی میکردیم.

 

تو پرانتز بگم که هق هق و قه قهه صدای فکر کردن به عمق یه چیزه. موقعی که انتهای یه جوک آدم یه چیز رو میفهمه یا عمق فاجعه یه داستان رو درک میکنه این دوتا صدا رو در میاره. اشک بدون هق هق یعنی جایی که مغز رد داده باشه و قلب فقط حس کنه. 2-3 بار تو عمرم تجربه کردم و عالی بودن. حالا دلیل این رو بعدا شاید بنویسم.

 

که انقدر ضربه ی سنگینی به روحم زد که تا چند ماه واقعا دغدغه ی خاصی نداشتم، دنیا عین یه فیلم جلو چشمم رد میشد و آدما رو میدیدم که با هم دیگه حرف میزنن و سر کلاس سوال میپرسن و استادایی که احساس مهم بودن میکنن و آدمای دیگه برای شغلشون انقدر ارزش قائلن که صبح زود منتظر اتوبوس تو صف BRT وای میستن و هر روزشون مثل دیروزشونه. (حس صادقانه ام اینجوری بود)

خودمم ازین قائده مستثنی نبودم.

 

بی حسی آدمای دیگه رو داشتم میدیدم و این رو میدیدم که چون یه نفر رو خیلی دوست داشتم تونستم این رو تجربه کنم. شاید هدف زندگی همین دوست داشتنه و ذخیره کردن دوست داشتن تو یه نفر دیگه است بجای اون کارا؟ 

 

و برام جالب بود تجربه 5-6 ماه اینجوری حس کردن زندگی. درسته که غم زیادی رو تجربه کرده بودم ولی معنیش این نبود که افسرده بودم. معنیش این بود که دل بستگی نداشتم. انگار که ما آدما نیاز داریم چند وقت یه بار حس کنیم و این حس برای من به قدری پر شده بود که دنبال هیچ چیزی نبودم تا مدت خوبی.

 

از غم خیلی میشه بیشتر حس گرفت تا خوشحالی. غم فاجعه درست میکنه و عمق فاجعه رو خود آدم تو مسیر زندگیش مشخص میکنه که چقدر باشه. شاید بشه هدف زندگی رو تجربه عمیق ترین فاجعه های این شکلی تعریف کرد که شعله اش و شدتش روح آدم رو بقدری بسوزونه که آدم پاک و خالص بشه.

 

و خدا هم قطعا کمک میکنه. چون بدش نمیاد که تو این فیلمی که نشسته ببینه، یکی از کاراکتر هاش یه لحظه ی عمیق دراماتیک رو تجربه کنه.

 

یعنی تهه داستان  مشخصه. آدم سالم میمونه ولی سرمایه گذاری داره تو درست کردن یه فاجعه برای خودش میکنه که یه عالمه حس کنه.

 

مجبور به وجود داشتنیم و شاید این راهه یکم بیشتر استفاده کردن ازین زندگی باشه.

 

  • ظریف