9/10
سلام
طبق قانون 9/10 ؛ 9 تا از هر 10 کاری که شروع میکنم نابود میشه و به جایی نمیرسه. برای همه صادقه فکر کنم.
این دو ماهی که گذشت راجع به کارو بار ننوشتم چون خیلی تلاشی نکردم(برای بعد: ا ت ت ه ه) چیزایی که پایین هست خودشون شروع شدن تقریبا و به احتمال 9 از ده قرار نبود پیش برن ولی فعلا حال همشون خوبه :)
یکی از کارایی که استارت خورد کار ماهواره دانشجویی بود که فاز اولش که تهیه پروپوزال بود رو انجام دادیم و بین فکر کنم 40 تا حدودا تیم 5 ام شدیم و 14 تا تیم به مرحله طراحی مفهومی راه پیدا کردن اینو به خودم تبریک میگم. امیدوارم جلو بره تا حد خوبی. نکته جالب توجه این بو که یکی از دانشگاه های آزاد تحت عنوان علوم تحقیقات واقعا به لحاظ علمی خوب داره جلو میره گویا. رتبش از ما بهتر شد. شنیدم که خیلی سرمایه گزاری روی تجهیزاتش به طور کلی تو همه رشته هاش میکنه
یکی دیگش کار دکتر عباسیان بود که اونم استارت زده شد راجع به پیاده سازی یه راه انداز ژنراتور سنکرون فکر کنم به روش SFC اگه اشتباه نکنم هست که اونم به صورت خیلی زیرپوستی واردش شدم یکم یاد بگیرم. توش چیزایی مثل کار کردن با مدار های جریان خیلی بالا و تابلو درست کردن و ... داره. بنظر آموزنده باشه.
یکی دیگش هم کلاسای تابستونی هست که انجمن علمی و بچه های بسیج ( تحت عنوان کوثر) برگزار میکنن که فکر کنم 4 تا کلاس رو آمادگی برای برگزاریش دادم ببینیم چقد شرکت میکنن...
نکته ی دیگر که به قولی تو دو لیست هست اینه که برای این که بتونم پذیرش برای ارشد بگیرم تصمیم گرفتم یه مقاله هم تو یه سال آینده سعی کنم بنویسم. مهندسی پزشکی به نظر چیزای جالبی داره... البته شاید کنترل بهتر باشه ... در هر حال فکر نکنم زیاد فرقی کنه... مقالس دیگه اسمش باشه خوبه...
دیگر چیز این که تافل! باید عین چی بخونم مهر امتحان بدم
همچنین متوجه شدم که نمیتونم پروژه رو ترم ده بردارم باید برای پروژه کارشناسی هم اقدام کنم تو تابستون که ترم 9 تموم شه همه چی با هم.
راستی چند شب پیش سر افطار بودش و خانواده میخواستن نیم ساعت بعد افطار بیان. من اون روز تقریبا خشک شده بودم چون مجبور شدم جمهوری و لاله زار و توپخونه رو سر ظهر بگردم بعد از ظهرش برگشتم دانشگاه و بعدش تو مسیر برگشت به خونه با مهدی برای سخت تر کردن قضیه راجع به شربت آبلیمو و دلستر لیمو کلی حرف زدم :) رسیدم که خونه 2 ساعت مونده بود به افطار انقد تشنه بودم که خوابمم نمیبرد. همین شد که تصمیم گرفتم کل عقده هامو خالی کنم. نشستم برای خودم و خونواده یک عدد ماکارونی خفن درست کردم و یه لیوان خیلی بزرگ شربت آبلیمو و دو تا لیوان دلستر و یه نصفه لیوان نمیدونم چی بود ولی راجع به نعنا بود ریختم برای خودم و افطار که شد همشو با هم زدم به بدن!
واقعا افطار رویایی بود...
آخ بسه دیگه واقعا زیادی شد این دفعه. اگه این جمله رو داری میخونی واقعا متاسفم که انقد وقتتو گرفتم! ببخشید. ممنون
- ۹۵/۰۴/۱۷