جبران
سلام
یادمه قدیما وقتی بچه تر بودم یادمه تلویزیون بعضی وقتا شبا فیلمای ترسناک میزاشت. خب دیروقت تموم میشد دیگه و باید بعدش میخوابیدم. از ترس این که یه وقت تو خواب نبینم اون چیزایی که تو فیلمه بودو میشستم بعدشم یه یک ساعت CD های تام و جری ای که داشتم رو میدیدم جبران بشه.
نمیدونم چی شد یاد این افتادم
شایدم میدونم
الان داشتم یه فیلم ترسناک (نسبتا) میدیدم. بعد نمیدونم چی شد این صحنه ی ترسناکش که اومد قشنگ با همون طرز فکر سن 12 سالگیم گفتم یه وقت خوابشو نبینم و مثلا سمت تاریکی رو نگاه کردم چیزی نپره یهو و ... خیلی سریع اتفاق افتاد و خیلی سریع تر یادم اومد که من که الان اینجوری فکر نمیکنم :/ و نباید ازین چیزا بترسم که :/
خیلی تجربه عجیبی بود
////////////////////////////////////////////////
خیلی وقتا بابت این که خیلی چیزا رو یادم میره خب خوشحال نیستم
چیز دوست داشتنی ای هم نیست. شاید
ولی وقتی یه اتفاقی میفته که یادم میفته این دنیا طلسم شده و اون طلسم هم گذر زمانه، میبینم که خیلی هم فراموشی چیز بدی نیست...
آدم یا نباید فایلای خیلی قدیمیه کامپیوترش رو نگاه کنه، یا اگه نگاه کرد تحملش رو داشته باشه.
بکاپایی که از عکسام گرفته بودم توش خیلی چیزا بود که ترجیح میدادم نبینمشون...
////////////
آدم یه کار دیگه هم نباید بکنه، اونم خوابیدن بعد از ظهره که اینجوری تا ساعت 2.30 شب این فکرای بیخود به سرش نزنه...
- ۹۶/۰۹/۱۰