مبل
سلام
امشب شب طولانی ای بود،
یکی از بچه ها اسباب کشی داشت و یه تشک و صندلی و پایه تشک و... اضافه داشت. رفتم کمکش تا ازش اونا رو بگیرم با ماشینی که اجاره میکنه.
خلاصه یه چند ساعتی درگیر این بودیم و آخرشم نشد همه چیز رو جابجا کنیم. برگشتنی دیدم یه مبل روی باغچه یکی هست روش نوشته free، که چیز طبیعیه، چون هزینه حمل و نقل زیاده و .. همینجوری میزارن یکی برداره. مبلش یه نفره بود و روش نشستم دیدم که بد هم نیست. تا خونه منم 1 یا 2 بلاک فاصله داشت. خیلی نبود، تا وسطای راه بردم حسابی خسته شدم، یکم سعی کردم رو زمین بکشونمش نشد. کنارش وایساده بودم داشتم استراحت میکردم دیدم یه دختره داره میاد. کفشاش دستشه، قیافش مست بود. منو دید گفت که نگران نباش یکی میاد میبرتش، فکر کرد گزاشتمش بیرون، گفتم خودم میخوام ببرمش، گفت اها خونت کجاس؟ گفتم اونجا و گفت کمکت میکنم! تعارف و اینا کردم و در نهایتش کفشاشو انداخت رو مبله و کمکم کرد! گفتم شب فانی داشتی نه؟ تو چشمات معلومه(گیج ویج میزد) گفت دوتا درینک خوردم، گفتم دوتا؟ گفت چهار تا :) ، ولی با این که مست بود خیلی تعادل داشت و ظرف کمتر از یه دیقه رسیدیم خونه ام.
تشکر کردم و تعارف کردم بیاد تو میوه ای نوشیدنی ای چیزی بخوره، گفت نه ممنون و میرم خونه و....
خلاصه خیلی شب جالبی بود. بازم مرام این دختر، چند تا پسر ردشدن هیچ کدوم تعارفم نکردن، این اومد یه سرشو گرفت و کل راهو برد.
...........
انقدر عرق کردم سر بردن اینا که لباسام کامل خیس شده بود.
...........
یه پسره جدید اومده کلی توجیحش کردم روانی سعی کنه نشه (مثل 80 درصد ایرانیای اینجا) ، ببینیم چی میشه!
...........
آدمی که روانی میشه که خود آگاه نیستش، از کجا معلوم من خودم روانی نیستم؟ شایدم هستم به روم نمیارید؟
............
مبله از راهرو رد نشد و تو پذیرایی گزاشتمش:(
کسایی که اینجا میان بیشترشون وبلاگ راسپینا رو میخونن چون پرمخاطب تره ولی در کل این پست آخرشون رو اگه نخوندید بخونید.
- ۹۷/۰۶/۱۰