من
سلام
وست ورلد west world خیلی ایده ی جالبی داشت. منظورم این بخششه که شما وقتی بخوای یه چیزی رو هشیار به خودش کنی که خودآگاهی داشته باشه، نباید مثل یه برنامه یا یه الگوریتم یا یه چیزی که بشه با داده های مختلف trainش کرد بهش نگاه کرد. ممکنه اون سیستم به تمام ورودی های ممکنه جواب درست بده ولی هیج وقت خود آگاه نمیشه. در واقع باید توش یه صدای درون پیاده سازی بشه. بعد با اون صدای درون خودش رو بشناسه. فکر کنم اصطلاحی که میگفت این بود که باید یه سفر رو به درون خودش کنه.
البته این کافی نیست فقط لازمه. یه موجود وقتی هوشیار بشه و تنهایی با خودش باشه، خیلی راحت به پوچی میرسه، اونجاست که داشتن یه کشش معنوی هم لازمه که پایدارش کنه. دقتم کنیم تو همین انسان ها، هر جای دنیا که بودن بالاخره یه چیز معنوی ای برای خودشون درست کردن، در واقع احتمالا اونایی که اون چیز معنوی رو درست نکردن منقرض شدن. چون این لازمه ی بقای یه موجود خودآگاهه وگرنه بعد یه مدت خودشو نابود میکنه.
برای همینه برای کسایی که دچار مشکلاتی مثل خودکشی و اعتیاد و... هستن معمولا یکی از راهایی که تجویز میشه قوی تر کردن بعد معنویشونه.
حالا سوالی که هست اینه که تو این مسیر رو به درون خودمون که از بچگی داریم میریم، کجای کاریم؟ اصلا کدوم وری داریم میریم و به اندازه کافی رفتیم؟ آیا؟
البته یه راه هم هست که همیشه هست، صورت مساله این بود که یه موجود چجوری میتونه خودآگاه بشه، خیلی راحت میشه خود آگاه نشد و کلا لازمم نیست جای خاصی آدم بره. همین زندگی چند ده ساله متریالیستی، خیلی هم حال میده اگه اهل حال آدم باشه
- ۹۷/۱۱/۲۸