بی خانمان
سلام
نمیدونم اینو نوشتم یا نه.
یه دیوونه هه رو دیدم چند روز پیش. چهره اش شبیه بی خانمان ها بود و حرفایی که میزد به آدم عادی نمیخورد. بخوام توصیف کنم میتونم بگم که همه چیز رو به هم ربط میداد و خودش رو یکی از آدمای تو انجیل میدونست.
اعتقادات جالبی داشت. میگفت که وقتی اسم یه نفر روتون گذاشته میشه، شما ادامه زندگی اون آدمی هستید که قبلا این اسم رو داشته و مرده. یه جورایی خوشم اومد. یعنی این که این آدما نیستن که زندگی میکنن، اسم های آدم ها هستن که زندگی میکنن.
خلاصه میتونست با یه ربع حرف زدن ثابت کنه از انجیل و داستان های اساطیر یونانی که ملکه الیزابت فلانیه و من فلانی ام و ...
بعدم میگفت یه سری آدم(موجودات) از آینده میخوان اینو بکشنش ولی این هر دفعه جا خالی میده و نمیزاره.
بهش گفتم چجوری به اینجوری فکر کردن رسیدی
گفت لازمه به صدای درونت گوش بدی.
گفتم یعنی انزوا و مدیتیشن؟
گفت خدا خیلی وفتا از طریق یه فرشته هایی که صدای درونت هستن باهات حرف میزنه.
بعدا فهمیدم که این دوستمون بیمار اسکیتزوفرنی هستن و هر چند وفت یه بار حس میکنه عیسی/محمد/موسی و ... است.
خیلی جالبه که گویا این تم مذهبی و مخصوصا انجیلی خیلی تو اسکیتزو ها شایعه.
به قول یکی میگفت لذت خدا رو پیدا کردن یه طرفش دیوونگی(insanity) و یه طرفش سالم العقل بودن (کلمه sanity رو بیشتر دوست دارم چون بالاخره نه سنیتی فارسیه نه سالم العقل). بعضیا هستن که میپرن ازین ور اونور و معلوم نیست خیلی وقتا کدومن.
این آقا هه هم فکر کنم زیادی پریده بود.
- ۹۸/۱۰/۰۶
جای شما بودم به خاطر جمله های نغزش باهاش رفیق میشدم😅