مقصد نهایی
سلام
اگه بسلامتی نسل حاکم فعلی به جهان مرگش فرا برسه، نسلی که ارتباط بلد نیست و قدرت رو باعث خوش بختی میدونه
نظام های اقتصادی سقوط کنن، که مردم دارن به سمت کریپتو کارنسی میرن و با وال استریت شروع کردن بازی کردن، مردمی که قرار بوده گاو های شیر ده باشن تو زمین بازی خوک های سرمایه گذار رفتن و دیدن که اونام بلدن بازی کنن.
وقتی زمانی برسه که همه چیز در اختیار همه باشه،
مشکلامون حل نمیشه.
اونجاست که بجای این که دنبال هویج بدوییم باید وایسیم و ببینیم حالا که آزاد شدیم میخوایم چی کار کنیم؟
چند روز میتونیم تو نهایت لذت مادی باشیم و چقدر طول میکشه تا حالمون ازش بهم بخوره؟
بعدش باید بشینیم ببینیم حالا که لازم نیست کارگری بقیه رو بکنیم تا بتونیم زنده بمونیم، حالا میخوایم چی کار کنیم؟
چه کاری هست که دلمون میخواست همیشه انجامش بدیم؟
آیا میتونیم خودمون رو مدیریت کنیم تا لازم نباشه بخاطر این که یه نفر دیگه حقوقمون رو میده یا نمرمون رو کم میکنه صبح بیدار بشیم یا خودمون میتونیم صبح بیدار بشیم؟
آیا بلدیم زندگی کنیم؟ یا همیشه دنبال سرگرم کردن خودمون بودیم و همیشه از خود زندگی فرار کردیم؟
آیا دردمون تموم میشه یا تازه حالا که میتونیم "باشیم" درد های روحی قراره شروع بشه؟
آیا میتونیم خودمون رو ابراز کنیم و راجع به چیزی حرف بزنیم اگه غیبت کردن راجع به سیاست مدار ها و صحبت کردن راجع به قیمت ها و کیفیت زندگی و ... برن کنار؟
آیا واقعا چیزی درون خودمون داریم که ارزش حرف زدن داشته باشه؟
آیا میدونیم چجوری میشه خوشحال بود و باتری هامون رو شارژ کرد؟
آیا زندگی ای که میکردیم چیزی بوده که دوست داشتیم ؟ یا برای این بوده که پول دربیاریم که بعدا یه زمانی برسه که بتونیم ازش لذت ببریم؟
اگه اون زمان برسه بلدیم ازش استفاده کنیم؟
اگه یک ماه این شکلی بره جلو روز قیامت رو میبینیم.
روزی که آدمایی که نتونن نفسشون رو کنترل کنن شبیه خوک میشن از چاقی
آدمایی که ندونن باید چی کار کنن با خودشون روبرو میشن و افسرده میشن
آدمایی که فکر میکردن میتونن به بقیه زور بگن ببینن که روی کاخی از کاغذ نشسته بودن و هیچ اهمیتی نداره وجودشون
آدمایی که حرف زیاد میزدن ببینن حرفی برای گفتن ندارن
هر کسی شبیه خودش میشه و هر چقدر زمان بیشتری بگذره شبیه تر به خودش میشه.
هرچقدر آدم درد مادیش کمتر باشه درد روحیش بیشتر میشه و بیشتر آرزوی مرگ میکنه. درد روحی هم همین روبرو شدن با خودمون هست.
یه روزی میرسه که باید با این موضوع روبرو بشیم. و داریم بهش نزدیک و نزدیک تر میشیم. روزی که مرگ بیشترین آرزوی همه بشه.
این سیاره باید دیدنی باشه اون موقع.
- ۹۹/۱۲/۰۴
این نکته فکر منو هم درگیر کرده بود یه مدت. خب تا حدی اجتنابناپذیره چون به زندگیهای روزمرهمون مربوط میشه، خودمم خیلی وقتا راجع به این موضوعات حرف میزنم ولی گاهی خسته میشم. میگم یعنی هیچ چیز دیگهای نیست ازش حرف بزنیم؟ هر جا میریم یه سری حرفای تکراری و غرهای همیشگی که بعضا آدمو خستهتر میکنه!
نکنه ببینیم واقعا چیزی درونمون نداریم که ارزش حرف زدن داشته باشه، از بس که عمیق نشدیم که به چهار تا چیز دیگه هم فکر کنیم؟