پیوستگی
سلام
یه چیزی بیار روی این انگشت ها.
یکی از انواع محبت که خیلی درک کردنش آسون نیست، tough love هست.
یعنی عشق با درد دادن.
خیلی وقتا شنیدیم آدما میگن یه زمانی فکر میکردیم پدرمون/استادمون/معلممون/... الکی سخت گیر بوده ولی وقتی بزرگ شدیم دیدیم حق داشته و برای خودمون بوده. این مدل عشق برام خیلی جالبه.
عشقی هست که تحملش سخته و به عشقی که تو کتاب ها ازش میگن نزدیکی میکنه. عشقی که درد داره ولی مشکلش اینه که وقتی تحت تاثیرش هستیم معمولا حس جذابی برامون نداره. از عشق انتظار جالب و جذاب بودن میره.
(بحثم جذابیت عشق نیست ولی کی گفته عشق واقعا باید جذاب باشه؟)
بنظرم بودن یه نفر که آدم سخت گیری هست تو زندگی آدم این حس رو میده که اون طرف زندگی رو بیشتر از بقیه حل کرده و میشه بهش تکیه کرد. کسی که جدی تره باید چهارچوب های فکری محکم تری داشته باشه بنظر.
حتی اگه خودش خیلی کامل زندگی رو حل نکرده باشه تا وقتی که آدم تو موقعیت مغلوب بودن به اون آدم هست، موقعیت درس گرفتن و یادگرفتن، به بالاتر کشیده شدن آدم کمک میکنه. شبیه یک بت میشه که نماد چیزی هست که میخوایم بهش برسیم.
عشق سختگیرانه به واقعیت نزدیک تره. به زندگی واقعی که جدی هست و کار ها عواقب دارن نزدیک تره. برای همین تحملش سخت تره.
اون آدمی هم که سخت گیر هست و زندگی رو به شکلی که ما میخوایم جلو نمیبره و نمیزاره خوش بگذره اگه قلب خوبی داشته باشه و واقعا کاراش از عشق باشه، خودش تصمیم نمیگیره آدم بد داستان باشه. آدم بد داستان شدن بنظرم یکی از مقام هایی هست که خدا تو پروسه کامل شدن بعضی آدما بهشون میده.
به قول معروف
you either die like a hero or you will live long enough to see yourself become a villian
یعنی یا به شکل یک قهرمان میمیری، یا انقدر زنده میمونی تا خودت رو ببینی که تبدیل به آدم بده ی داستان شدی.
فرق قهرمان با آدم بده اینه که قهرمان کاری رو انجام میده که قانون میگه یا جمع و اکثریت تاییدش کردن ولی آدم بد داستان کاری رو میکنه که قلبش میگه. چیزی رو که بنظرش درسته رو انجام میده. هرچند که بنظر بقیه درست نباشه و آشوب درست کنه.
که دوتا نیروی بالانس کننده ی دنیا هستن. اگه ساختار شکن درست و بدرد بخور نباشه، ساختار های قدیمی اصلاح نمیشن و مناسب نسل های جدید تر و طرز فکر های جدید تر نمیشن.
آدم بد قضیه اگه آدم بد خیلی خوب و پیچیده ای باشه عدل خدا و بالانس دنیا باعث میشه که آدم خوب های درست حسابی و پیچیده ای هم درست بشن.
بنظرم آدم بدِ درست بودن از فدا کردن خود خیلی ارزشمند تره. چون کشته شدن و از بین رفتن آسونه ولی زندگی ای که شاید مورد تایید همه نباشه رو درست انجام دادن خیلی سخته.
بحث زمانه. کشته شدن زندگی رو تموم میکنه. زندگی درست کردن زمان میبره و هیچ چیزی مثل زمان درد وجود داشتن رو نمیتونه تلفظ کنه.
چون زمان هست که عشق دردناک آفریدگار رو به جونمون میخره. هیچ جایی از زندگی در هیچ مسیری happily ever after وجود نداره. یعنی هیچ مسیری به شادی دائمی منتهی نمیشه. روز بعد از برنده شدن جایزه نوبل هم باید بیدار بشی و دوش بگیری و لباسات رو مرتب کنی و بقیه زندگی رو با آدما انجام بدی. بعد پیدا کردن عشق زندگیت هم باید لحظه شماری برای ترکش کنی. هیچ شادی ای دائمی نیست. این وسط کسایی که آتش عشق خدا رو با تک تک سلول هاشون درک میکنن و خودشون رو شکل میدن کمی به زندگی درست تر نزدیک تر میشن.
- ۰۰/۰۵/۱۴
سلام
خوب ها و بد ها رو زاویه ی نگاه هر آدمی زاده مشخص می کنه و شوربختانه یا شیرین بختانه این حجم از نسبی بودن همه چیز چالش زندگی جمعی! اجتماعی در تعامل بودن چندین جزء از کل و در کل بیش از یک واحدْ موجودْ بودن هست.
در رابطه با غول چراغ جادو، اژدهای چراغ جادو هم داریم. همه ی اژدها هارو نَکُشید! لطفا اصلا اژدها هارو نکشید، باهاشون شاید دوست شد باید.
در ادامه هم فعلا به ماتریکس نزدیک نشوید. کارگران مشغول کارند. ولی بعدا دستت رسید بی زحمت دوشاخه منم از پریز بکش. کلمه ی لطفا رو بعدا می گم :)