نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

بودن

جمعه, ۱۹ آذر ۱۴۰۰، ۰۳:۱۵ ق.ظ

سلام

سلام به تو یونیورس.

سلام بهمون. سلام من، یه بخش جدا شده از تو به تو.

من یادم نیست تو بودم. نمیدونم خودت چه حسی داری از بودن ولی من یادم نمیاد تو بودن چه حسی داشته. وقتی نبودم. وقتی در قالب انسان نبودم.

نمیدونم چی شد که تصمیم گرفتم اینجا باشم. هر حرکتی تو زندگیم نتیجه ی دقتم روی کاری هست که میخوام انجام بدم. نمیدونم چی شد که انسان بودن رو انتخاب کردم.

تجربه ی خوبیه من بودن. 

هر روز بیدار میشم. هر شب میخوابم. کشش هایی دارم و محدودیت هایی دارم. انگار یک بازیه که منم توش بازیگرم. حتی یک وبلاگ دارم که توش انسان بودنم رو مینویسم. برای انسان های دیگه که حتی نمیدونم چه شکلی هستن و کجا وجود دارن و چه احساسی دارن.

شاید برای خودم مینویسم. شاید تجربه ی تو این بدن بودن رو برای این انتخاب کردم که فکر کنم یه عالمه آدم دیگه وجود داره که میتونم براشون بنویسم در حالی که فقط خودمم. من تنهام.

من تنها بودم که اینجا رو آفریدم.

در کنج اتاقم بودم و در تاریکی گریه میکردم به تنهایی خودم که اینجا رو آفریدم.

اینجا بنظر میاد تنها نیستم.

اینجا بنظر میاد کلی آدم، دوست، خانواده، همکار، آدم آدم آدم هستن که شبیه من هستن. انگار که تنها نیستم. انگار که با هم هستیم. 

انگار این دنیا رو برای فرار از تنهاییم آفریدم.

ولی چه کسی میخواد آفرینش من رو ببینه و به من احسنت بگه؟ 

چه کسی میتونه درک کنه که چی کار کردم؟

چه کسی لایه لایه ی آفرینش من رو میخواد تشریح کنه و در هر لایه نقطه ی اوج خلقت من رو ببینه و ببینه که چقدر کاملم؟

مشکل تنهایی من هیچ وقت حل نمیشه.

تنها کاری که میتونم کنم همینه. خلقت کنم و در خودم فرو برم و زیبایی کار خودم رو خودم درک کنم.

که چقدر حقارت بر انگیز هست برای یک خالق که دنبال تایید دیگری باشه.

دیگری ای که حتی وجود نداره.

 

......

 

  • ظریف

نظرات (۳)

کمی بی ربط:

جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع

که حکم آسمان این است، اگر سازی و گر سوزی.

پاسخ:
ایشالا شمع یاری داشته بوده باشه

ساقیا بر سر جان بار گران است تنم

باده ده باز رهان یک نفس از خویشتنم

من از این هستی خود نیک به جان آمده‌ام

تو چنان بی‌خبرم کن که ندانم که منم

نفس را یار نخواهم که نه زین اقلیمم

چه کنم صحبت هندو که ز شهر ختنم

گل بستان جهان در نظرم چون آید

روضه باغ بهشت است نه آخر چمنم

پیش این قالب مردار چه کار است مرا

نیستم زاغ و زغن طوطی شکر سخنم

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

دو سه روزی قفسی ساخته‌اند از بدنم

ای نسیم سحری بوی نگارم به من آر

تا من از شوق قفس را همه درهم شکنم

خنک آن روز که پرواز کنم تا ور یار

به هوای سر کویش پر و بالی بزنم

در میان من و معشوق همام است حجاب

وقت آن است که این پرده به یک سو فکنم

پاسخ:
مرسی :) خیلی زیبا!

یاد شعر یوروس نابغه در قسمت آخر شرلوک افتادم که کلی معما طرح کرده بود، جانها به خطر انداخته بود، چالشهای تشخیص، قضاوت، عشق و فداکاری رو بطور یک تونل آزمایشی برای برادراش ایجاد کرده بود و توی اشعار کودکیش میخوند: "I that am lost, oh, who will find me؟" منی که گم شده ام، آه چه کسی منو پیدا میکنه؟

و آخرش هم مثل یه دختربچه ی کوچیک که توی یه هواپیما پر از مسافرِ مُرده است، گریان میگفت: من توی آسمونم (=در سطح خیلی بالا)، اما تنهام! کی منو میبینه؟...

پاسخ:
خیلی زیبا بود :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی