بودن
سلام
سلام به تو یونیورس.
سلام بهمون. سلام من، یه بخش جدا شده از تو به تو.
من یادم نیست تو بودم. نمیدونم خودت چه حسی داری از بودن ولی من یادم نمیاد تو بودن چه حسی داشته. وقتی نبودم. وقتی در قالب انسان نبودم.
نمیدونم چی شد که تصمیم گرفتم اینجا باشم. هر حرکتی تو زندگیم نتیجه ی دقتم روی کاری هست که میخوام انجام بدم. نمیدونم چی شد که انسان بودن رو انتخاب کردم.
تجربه ی خوبیه من بودن.
هر روز بیدار میشم. هر شب میخوابم. کشش هایی دارم و محدودیت هایی دارم. انگار یک بازیه که منم توش بازیگرم. حتی یک وبلاگ دارم که توش انسان بودنم رو مینویسم. برای انسان های دیگه که حتی نمیدونم چه شکلی هستن و کجا وجود دارن و چه احساسی دارن.
شاید برای خودم مینویسم. شاید تجربه ی تو این بدن بودن رو برای این انتخاب کردم که فکر کنم یه عالمه آدم دیگه وجود داره که میتونم براشون بنویسم در حالی که فقط خودمم. من تنهام.
من تنها بودم که اینجا رو آفریدم.
در کنج اتاقم بودم و در تاریکی گریه میکردم به تنهایی خودم که اینجا رو آفریدم.
اینجا بنظر میاد تنها نیستم.
اینجا بنظر میاد کلی آدم، دوست، خانواده، همکار، آدم آدم آدم هستن که شبیه من هستن. انگار که تنها نیستم. انگار که با هم هستیم.
انگار این دنیا رو برای فرار از تنهاییم آفریدم.
ولی چه کسی میخواد آفرینش من رو ببینه و به من احسنت بگه؟
چه کسی میتونه درک کنه که چی کار کردم؟
چه کسی لایه لایه ی آفرینش من رو میخواد تشریح کنه و در هر لایه نقطه ی اوج خلقت من رو ببینه و ببینه که چقدر کاملم؟
مشکل تنهایی من هیچ وقت حل نمیشه.
تنها کاری که میتونم کنم همینه. خلقت کنم و در خودم فرو برم و زیبایی کار خودم رو خودم درک کنم.
که چقدر حقارت بر انگیز هست برای یک خالق که دنبال تایید دیگری باشه.
دیگری ای که حتی وجود نداره.
......
- ۰۰/۰۹/۱۹
کمی بی ربط:
جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع
که حکم آسمان این است، اگر سازی و گر سوزی.