نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

pk

يكشنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۱، ۰۷:۵۳ ب.ظ

سلام

در حال گوش دادن به Mia and Sebastian's theme از لالالند مینویسم.

این فیلم، از فیلم هایی بود که برایش گریه کردم. فیلم هایی که حقیقت تحقیر کننده ی دنیای انسان ها را نشان میدهند مرا به گریه می اندازند.

فیلمی که دست خونین سرنوشت را به ما نشان میدهد. که آنچه انسان ها فکر میکنند برایش ساخته شده اند با آنچه زمان به آنها نشان میدهد متناقض است. 

متناقض مینویسم ولی ناکامل بخوانید.

فیلمی که نشان میدهد واقعیت این است که همه چیز را نمیتوان با هم داشت چون کمال مطلق برای ما نیست. ما حداقل به دو نیمه تقسیم شده ایم. 

هرچقدر هم که بخواهیم و خود را بسوزانیم در نهایت بهایی باید برای احساس کمال داد که گاهی در جیبمان نیست. با جیب پول میتوان احساس کمال را در کنترل گرفت ولی مانند سرد کردن آب و گرفتن یخ در دست است که از میان انگشتان ذوب میشود و از دست میرود. 

لالالند از فیلم هایی است که نشان داد، یا تلاش کرد نشان دهد که عشق واقعی از خواسته ی خود گذشتن است. خواسته ی خواستن کسی که قلب به تو میگوید برای توست ولی زمان میگوید برای دیگریست. در این میان تو بهترین را برای او میخواهی و میبینی که خودخواهی توست که او را در کنار تو میخواهد نگه دارد. مانند آبی که یخ زده است و میخواهی تا ابد آن را در دستان خود نگه داری.

و خودخواهی خود را میکشی. برای او آزادی میطلبی تا آنچه میخواهد را کسب کند. سرنوشت تو قلبی میشود که نیمه ی دیگری برای خود نمیابد چون آنچه دیده بود و سوخته بود به او نشان داد که زندگی کامل نیست. نمیتوانی هم آرزو های بزرگ داشته باشی هم عشق. 

سوخت آرزو های بزرگ تو کشتن خودخواهی خود و کمال طلبی خود است. همانگونه که عیسی و حسین به ما نشان دادند که با خون باید آینده را نوشت. جوهر قلم تاریخ همیشه خون انسان ها بوده است.

تو چرا استثنا باشی؟ 

و این گونه میشود که از او میگذری برای کاری بزرگتر. 

که میداند، شاید این هم خودخواهی دیگر توست. 

شاید خودخواهی خداگونه ترین صفت انسانی ماست. هرچند بسیار تفاوت است بین این که چه خودی را بخواهیم. خود صیغل داده شده ی خود را یا خودی که با خود کنار نیامده است؟ خودی که بیشتر تغییر دیگران را میخواهد تا خود و عذاب و خون آرزو هایش را از دیگران میطلبد. آن هم پذیرفته است. هر کسی را برای کاری ساخته اند.

بگذریم

دلیل آن که این پست را مینویسم این است که لالالند از چشمانم افتاد.

احساس میکنم با خود بیشتر کنار آمده ام

دیدم که پیچیدگی موسیقی jazz آنقدر ها هم به احساساتم نزدیک نیست

شاید موضوع هنری جالبی باشد برای نوشتن یک فیلم ولی هنر برای هنر هیچگاه برای من جذاب نبوده است. هنری که منطبق با احساس نباشد همانند موسیقی Jazz ی که در حال انقراض بود در فیلم، به سمت نابودی میرود. گوشه ای از تاریخ میشود و ژانری که مردمانی را سرگرم کرده بود. مردمانی که همان گونه که در فیلم میگوید نمیتوانستند زبان یکدیگر را بفهمند و موسیقی Jazz روان کننده ی اجتماعشان شد. زمان امروز، زمان فهمیدن زبان انسان هاست.

دیشب میخواستیم با دو نفر از دوستانم فیلم ببینیم و ابتدا دقایقی از لالالند را دیدیم تا جایی که میا برای مصاحبه رفت و خوب نبود. بقیه همان میا بودند ولی کمی بهتر

دوستم گفت که این فیلم انتهای غمگینی دارد و بجای آن فیلم هندی PK را از یوتیوب پیدا کرد و با دوبله ی فارسی برایمان گذاشت.

برای گروه دوبلاژ آرزوی بهترین ها را دارم!

دیدم که این فیلم، همان لالالند است ولی کمی بهتر

مراقب باشید که spoilers ahead 

بجای دنبال ستاره شدن در سینما و زنده کردن یک موسیقی درحال مرگ، شخصیت اصلی فیلم در جستجوی خداست. جستجوی یک فرد برای خدا را با نشان دادن تجربه ی شخصی آن فرد برای بافتن بهترین راه یافتن خدا نشان میدهد. خنده دار است که یافتن را بافتن نوشتم ولی چندان هم بیراه نیست.

بافتن طرز فکری که در طول فیلم شکل میگیرد و از مراحل مختلفی گذر میکند و آنها را میشکافد تا به سطح بالاتری از درک برسد.

در نهایت هم یافتن خدای واقعی را مصادف با از خود گذشتن شخصیت اصلی داستان از عشق خود نشان میدهد. شخصیتی که از ابتدا غریبه بود و در نهایت هم غریبه رفت. البته که بعد با دوستان بیگانه ی خود آمد و به آنها دفاع از خود و لباس پوشیدن یاد داد. چون که آنان مانند انسان ها نیاز به مخفی کردن خود ندارند و برایشان فرهنگ سوال برانگیز انسانی بیگانه است.

 

خلاصه که در هفته ی اخیر، با کنار آمدنم به موسیقی جز و بعد از آن دیدن فیلم pk بت لالالند برای من شکست. 

همچنان این فیلم را دوست میدارم. قسمتی که هنوز برای من میتپد قسمتی از تیتراژ این فیلم است که میا با هام کردن موسیقی متن فیلم را مینوازد. ولی مثل دیگر فیلم هایی که در این بلاگ برایسان نوشتم و بعضی برای من کهنه شدند، لالالند هم برایم کهنه شد.

  • ظریف

نظرات (۶)

  • زری シ‌‌‌
  • من اول موسیقی شهر ستاره های لالالند باهاش اشنا شدم

    بعدش از روی اهنگش فیلمش و دانلود کردم... (گرچه هنوزم با ژانر موزیکال کنار نمیام و حوصله ام سر میره) 

    چرا اخرش همچین بود T__T  دوست داشتم فکر کنم داستان مطابق افکار پسرس وقتی داشت پیانو میزد .

     

    Pk رو نمیدونم دیدم یا نه /: همت هم نمیکنم یه تیکه از فیلمو ببینم .

    پاسخ:
    فکر میکنم کلمه ی افسوس رو میخواست تو ذهن مخاطب فرو کنه که چقدر خوب میشد اگه میشد ولی حیف که نشد.. اون صحنه ی آخر دفعه ی اولی که دیدمش نابودم کرد

    معمولا آهنگاشو می ذاشتی الان نذاشتی

    پاسخ:
    با گوشی خیلی سخت بود. الان لپتاب دارم.

  • مسعود کوثری
  • واقعا باید این فیلم رو ببینم

    پاسخ:
    خیلی از سینمای هند تیپیکال فاصله داشت

    اولش این طوری بود:

    من برای تو و تو برای من 

    ولی آخرش آشفتگی بود. یه جور خشم.

     

    پاسخ:
    شاید خشم از چیزی که بهش انتقاد میشد بود

    اولش خیلی زنانه بود.

    این من برای تو ای که بانوان اعتقاد دارن؛ یعنی در واقع تو مال منی.

    آره آخرش هم خشم بود. باز هم ولی زنانه حسش می کنم.

    پاسخ:
    هنر از درون هنرمند میاد و از فیلتر چشم بیننده گذر میکنه و اونجا احساس درست میشه.هر کدوم از این ها میتونن حامل زنانگی یا خشم برات بوده باشن. چون فیلم انعکاس فکر یک گروه نویسنده و کارگردان و دستیار هاشون هست خیلی طیف وسیعی میتونه داشته باشه مثل نور سفید و وقتی به بیننده میرسه یک فرکانس هایی توش تشدید یا فیلتر میتونه بشه. حتی اگه نویسنده و کارگردان یک نفر هم باشن باز هم فیلم مدیومی از هنر هست که یک جهانبینی رو منتقل میکنه و طیف بزرگی از فکر ها و احساسات رو نشون میده.

    مهدی جان اینکه در مورد لالالند یه اشاره ای کردی و این چند وقته چندجای دیگه هم در موردش مطلب دیدم باعث شد برم ببینم فیلم رو.

    احتمالا موزیکال بودن اوایل فیلم باعث شد زیاد جذبش نشم، ولی ایده ی فیلم رو دوست داشتم. اینکه چیزی که مای کمال گرا میخواد با چیزی که مای واقع گرا میخواد عموما متفاوته. سکانس آخرش که نقطه قوت پایدار فیلم بود خیلی این ایده رو تقویت کرد و حسرت این تفاوت رو نشون‌داد. البته من توی فیلم از یه جایی به بعد دنبال این ایده بودم که آیا چیزی که آدم ها رو کنارهم نگه میداره (به خصوص توی رابطه و ازدواج) صرف نظر از ویژگی ها و تفاوت های آدما، داشتن هدف های مشترکه؟ تا حدودی هم جواب مثبت ازش دریافت کردم.

    پ.ن: اون قسمتی که وارد فصل پاییز [Fall] شده بود واقعا ایهام قشنگی داشت! از همون معنای دومش که سقوط میشه فهمیدم که پایان تلخی داره :(

    پاسخ:
    نکته جالبی رو مطرح کردی و سوال پیش میاد که اگه اهداف محقق شد، آیا فصل بعدی وجود داره یا خیر.
    در ساختار سنتی، یکی از مهم ترین اهداف دو نفر، حفظ همین ساختار هست و اتفاقات زندگی هم شبیه امواج دریا به کشتی زندگی هستن و هدف دو نفر حفظ تعادل کشتی است.
    ولی چیزی که در لالالند نشون داده شده، هدف فردی و همچنین کمک به یکدیگر برای رسیدن به اون هدف هست که میتونه نتیجه اش، جدا شدن باشه.
    این که در فقر ارزش، برای نفر دیگه ارزشی قائل بشیم تا بتونه به چیزی که در رویا اش هست ایمان پیدا کنه که شاید همون فرد، یا شخص دیگری به هدف ما ارزش بده و کمک کنه که ما به هدف خودمون برسیم.
    که در لالالند، میا به هدف سِب ایمان پیدا کرد، هرچند که به هدفش اعتقادی نداشت و موسیقی جز رو ارزش نمیدونست ولی وقتی ذوق سب رو برای جز دید باهاش همراهی کرد و جزو تعداد معدود آدم نزدیکش شد که برای موسیقی اش میرقصید. 
    و این باعث شد که سب، وقتی میا در نهایت شکست و نابودی بود ناجی میا بشه و بهش نشون بده که همون چیزی که هست کافی و ارزشمنده.

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی