از آبی آسمان
سلام
روزها بر نگاهم میگذرد و هر روز بیشتر با خود کنار میآیم.
در آینه مینگرم و خود را قضاوت میکنم
اعمال خود را مینگرم و به خود فکر میکنم
چه میبینم؟ تحقیر
همانگونه که پدرم گفت.
شاید از زمانی شروع شد که مرا در بازی راه ندادند و در نگاهشان کوچک شدم
شاید از زمانی رخ داد که تعداد نفرات فرد بود و دو سر تیمی باید تعداد مساوی از افراد انتخاب میکردند
شاید سخت میگیرم ولی انسانهایی هستند که کارشان بازی و بازی کارشان است
حساس هستند
آرتیستهای وسواسی زندگی که به دنبال کمال میگردند
هرچند میدانند به دنبال کمال گشتن راهی بی انتهاست
ولی شکستن نوک مدادشان هنگام نوشتن یا تراش دادن روحشان را میخراشد
نمیدانند که آیا این شمع است که برایشان میسوزد یا
آنها مانند موم شمع ذوب میشوند و میسوزند
کمال را میبینند و فاصله ی خود را از کمال میبینند
این است که درد بر روحشان مینشاند
ولی باید با خود کنار آمد.
باید فهمید که هیچ میانبری وجود ندارد
راه نزدیک شدن به دست استاد، گذر سال ها
و بار ها دیدن سبز شدن برگ ها و زرد شدنشان است
تا چرخش روزها به جوهر روح غنا دهد
باید با عدم کمال روبرو شد و با آینه و انسان ها معامله کرد
پریدن انسان را خسته میکند و چند متری بیشتر جلو نمیبرد
در خانه ماندن نیز ما را به مقصد نزدیک تر نمیکند
این قدم زدن و دویدن است و در میان راه با انسان ها صحبت کردن است
که من را ما میکند.
به رنگ آسمان آبی مینوسم که خود را فردا میبینم
- ۰۱/۰۸/۰۲
👌