سلام
دوباره خواب چرت و پرت ولی این دفعه انقدر خوب کارگردانی شده بود که تحت تاثیرش قرار گرفتم.
داشتم از صخره بالا میرفتم و تمام مدت حواسمم بود که برگشتش سخته. و این که دفعه اولمه.
شاید 200 300 متر بالا رفتم و به یه جایی که میشد نشست رسیدم.
ازون جا به پایین نگاه میکردم شیب بیشتر از 90 بود یعنی صخره هه / نبود مثل کوه عادی، به صورت خیلی کمی \ اینجوری بود.
یه نفر دیگه هم همراهم بود که پایین تر از اون نقطه هه قابل نشستن فقط صخره رو گرفته بود.
نمیدونم چرا حس میکنم املای صخره غلطه.
تصمیم گرفتیم بریم پایین و من چند بار اونم بگیرم صخره رو ولی دفعه اول مثلا دیدم دستم قدرت کافی رو نداره وزنم رو تحمل کنه. دفعه دوم دیدم سنگای خوبی برای گرفتن نیست. دفعه سوم دستم عرق میکرد. خلاصه هر دفعه آویزون میشدم یکم مونده بود که بیفتم ول میکردم و خودم رو میکشیدم جای امنی که نشسته بودم.
بین هر دفعه ازینا یه خواب دیگه میدیدم. یعنی تو فکر میرفتم و یه چیزی یادم میومد که برام اتفاق افتاده بود. بعد دوبار صحنه صخره هه میومد و همون آش و همون کاسه.
بعد این که مطمعن شدم که نمیتونم با دست بیام پایین، داشتم سناریو های دیگه رو بررسی میکردم. جالبیش اینه که خیلی آرامش داشتم وقتی به سناریوی پریدن پایین یا این که مردن اون بالا فکر میکردم!
وقتی بیدار شدم تا یه ساعت داشتم در و دیوار رو نگاه میکردم که چه مرگته همچین خوابایی میبینی آخه پسر.
.......
داشتم فکر میکردم که هوا گرم تر از این هم میتونست بشه که این تایم اومدم؟ تا اونجایی که یادمه تابستون گرم بود نه بهار!
......
خیلی سریع گذشت این سه چهار هفته. جالب بود. اتفاقای عجیب غریب و جالبی افتاد.
.......
یه چیزی که خیلی قدیما بهش رسیدم اینه که هر وقت نمیتونم یه کاری رو انجام بدم منطق رو کنار بزارم و با کله برم تو کاره. دلیلش اینه که بررسی کردن درست یا غلط بودن یه کار فقط اطلاعات رو زیاد تر میکنه و تصمیم گیری رو سخت و باعث تعللش میشه. یعنی مثلا میبینی زمان t وقت گزاشتی برای تصمیم گرفتن در حالی که انجام دادن یکی از مسیرا شاید کمتر از t طول میکشید.
یه جمله ای بود که قبلا هم نوشته بودم میگفت جاده ی زندگی پر از سنجاب های زیر گرفته شده ایه که بین اینور و اونور خیابون رفتن نتونستن تصمیم بگیرن. تصویر جالبی نداره ولی خب حرف جالبیه.
.........
یکی میگفت که گذشته آدم، چیزی نیست که بخواد از دستش ناراحت باشه یا نخواد مطرحش کنه. زندگی آدم مثل یه برج jenga میمونه که اون گذشته ها چه خوب چه بد، باعث این شدن که الان همینی که هست باشه و همینی که هست طبقه های زیرین آینده میشه. این که تاریخ رو بخوایم فراموش کنیم و نابود کنیم خراب کردن اون طبقه زیریاس که باعث میشه کل برج بریزه زمین.