مقدمه
سلام
در انتهای سال خورشیدی، 27 اسفند، به این فکر میکردم که کمی از تغییرات زندگی بنویسم.
این که دیگر تولد وبلاگم به آن صورتی که قبلا برایم مهم بود برایم مهم نیست.
امسال مثل سال های قبل کمی با تاخیر خواستم تولدش را تبریک بگویم ولی نوشتنم نیامد.
روزهای اخیرم، در آستانه ی بزرگسالی را مینگرم و محو شدن روزگار پر از عشق نوجوانی را میبینم که کم کم به بازی زندگی واقعی تبدیل میشود
بازی ای که شرط ورود در آن تحمل راحت نبودن است.
ما را برای راحتی نساختند، راحتی فقط زمانی مزه دارد که که از ناراحتی گذر کرده باشد.
زندگی به دریای مواج تبدیل شده است که با خود پیامی به همراه دارد که
هیچ چیز، هیچ گاه قرار نیست کامل باشد
و تنها چیزی که قطعی است،
گذر زمان است.
و واقعی ترین چیزی که زمان با خود به همراه خواهد داشت
احساس هر لحظه ی ما از خودمان است
ابزار تنبیه پروردگار برای این که درست رفتار کنیم.
آنقدر نسبت به خودمان ناراحتمان میکند که نه راه پیش و نه راه پس داشته باشیم
تنها راه، شکستن خودمان باشد
و چقدر لطیف است شکستن
خرد شدن
چیزی برای از دست دادن نداشتن
از کسی ناراحت نشدن و انتظار نداشتن
گویی که زندگی از آنجایی شروع میشود که هر چه میپنداشتم
را به خود به قعر دریا میبرد
و مرا در تاریکی میکشاند
تا به من آغوش خودش را نشان دهد
آغوشی که مانند آغوش مادر است
منتها همانقدر تحملش سخت است که تولد سخت بود
میخواهد به ما درس بیاموزد
درس های زندگی
و درس های زندگی، بهانه ای برای بودن است
نه مقدمه ای بر بودن
در تنش و درگیری با زندگی بودن
نیمه ی گمشده ی ما را کامل میکند
نیمه ای که یقین دارم،
در انتهای زندگی،
تشنه ی بوسیدن لب هایش خواهم بود
زندگی مقدمه ای بر بودن نیست
زندگی مقدمه ای بر آغاز نبودن و هیچ شدن است
- ۴ نظر
- ۲۷ اسفند ۰۱ ، ۰۰:۵۲