آخریش
سلام
بریم برای آخرین درس 3 واحدی این کارشناسی.
دیگه بعد این فقط یه تاریخ تحلیلی صدر اسلام میمونه...
- ۰ نظر
- ۲۵ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۰۰
سلام
بریم برای آخرین درس 3 واحدی این کارشناسی.
دیگه بعد این فقط یه تاریخ تحلیلی صدر اسلام میمونه...
سلام
به عنوان 500 امین پست وبلاگم،
لطفا تو دعاهاتون مارو فراموش نکنید :)
سلام
معمولا تو مترو بقل دری که باز نمیشه میشینم و یا آویزون میاه ها میشم. دیروز که آویزون بودم یه اقایی روبروم یهو عطسش گرفت و تقریبا با کمترین پوشش جلو دهنش فضا رو مطهر کرد و به همینم اکتفا نکرد بعد دهنش رو با کف دستش تمیز کرد و میله رو گرفت :/
همونجا دستمو برداشتم و کردم تو جیبم و دیگه من باشم به میله ها دست بزنم
.....
زندگی یه هفته ده روز کاری به کارم نداشت ولی گویا دیده یکم شرایطم پایدار شده تصمیم گرفته که دوباره یه داستان جدید راه بندازه (نه الزاما بد!) ببینیم چی میشه
.....
بعد چند وقت اصرار به حسن که بریم پیتزا بخوریم و قبول نکردن حسن امروز وسایلشو گرفتم و در منزل مادربزرگ قراره یه چیز خفن درست کنم ... جای شما خالی!! (بجز حسن)
حسن قراره گاز دفترشونو وصل کنه همونجا درست کنیم :)
سلام
در مورد پست قبل( کی یادشه حالا:)) ) باید بگم که منظورم این بود که کسای زیادی هستن که میبینیم به سقف خودشون رسیدن و راضی اند. یعنی به هدفشون رسیدن. به قول علی taskشون کارش تمومه و آماده ی terminate شدنه. منظورم اون بود.
.....
وقتی هفته پیش با اون شدت داشتم کار میکردم و هفته های قبلش بابام گفت که یادته یه بار بهم گفتی که میخوام بقل کار زندگی هم کنم؟ الان داری مثلا زندگی میکنی؟؟
این هفته حالا از شدت بیکاری با روزی عملا 12 ساعت یا بیشتر خوابیدن و بقیش هم 9gag رفتن و تقریبا اصلا خورشید رو ندیدن گذشت. امروزبعد بیدار شدن راس ساعت 13 بهش گفتم اینجوری خوبه؟!
....
قرار نیست مثل ادم نرمال زندگی کنم گویا...
سلام
هدف باید یه چیزی باشه که بهش نشه رسید.
دکتر فورد توی west world بود. یه همچین چیزی تعریف میکرد.
A greyhound is a racing dog. Spends its life running in circles, chasing a bit of felt made up like a rabbit. One day, we took it to the park. Our dad had warned us how fast that dog was, but... we couldn't resist. So, my brother took off the leash, and in that instant, the dog spotted a cat. I imagine it must have looked just like that piece of felt. He ran. Never saw a thing as beautiful as that old dog... running. Until, at last, he finally caught it. And to the horror of everyone, he killed that little cat. Tore it to pieces. Then he just sat there, confused. That dog had spent its whole life trying to catch that... thing. Now it had no idea what to do.
سلام
نصف اینو اینو دیروز ساعت 15 داشتم مینوشتم نشد که بفرسم
در 28 ساعت اخیر 2 ساعت خوابیدم و 2 ساعت حدودا برای غذا و ... صرف شد. بقیش رو داشتم کار میکردم.
و خب نکته جالب اینه که امروز ساعت 7 صبح فهمیدم که تقریبا کل طراحی سیستم کنترلی مبدلم برعکسه یعنی ما اینجوری بودیم که حلقه کنترل ولتاژ داخل بود و جریان خارج بود. بعد دو تا مبدل رو که موازی میکردم رو در نظر بگیرید.
یکی از مبدل ها ولتاژ خودش رو به شدت فیکس کرده. مبدل ها موازی اند پس ولتاژ اونیکی هم فیکس شده. درست؟ خب حالا مبدل دوم میخواد جریانش رو عوض کنه پس ولتاژش رو باید تغییر بده ولی مبدل اول نمیزاره! پس یه زور خیلی زیاد میزنه و کلا همه چی رو ناپایدار میکنه.
کاظم بود فکر کنم میگفت یکی از استاداشون میگفت که میخواید آمپلیفایرر بسازید میسازید اسیلاتور میشه. وقتی اسیلاتور میسازید آمپلیفایر میشه. الانم یه همچین وضعیتی بود برا من آمپلیفایر ساختم به یه نحوی ولی اسیلاتور تحویل گرفتم.( جالبه ها منبع تغذیه رو میشه به عنوان آمپلیفایر در نظر گرفت. سگنال کنترلی رو آمپلیفای میکنه دیه)
به هر حال...
خلاصه به قول حسن اون سیم فیدبک داخلی رو با کاتر کندم و یکم با برنامه بازی کردم و درست شد.
- در هر پروژه ای تقریبا، یه بخشی هست که آدم مغرور میشه و خدا یه جوری میزنتش زمین که میفهمه هیچی نیست! بعد میگه بفرما کنار یه دقیقه، و خودش درستش میکنه جالبه
اینم کار امشب ما. سیم کشی کردن این لامصب که 1000 ساعت طول میکشه
- بله میدونم محیط کار منظم خوب است.
سلام
یه تیکه از فیلم برد من بود که خیلی دوست داشتم ولی زبونش طوری بود که مجبور شدم با یه بازنویسی مختصر فارسیشو بنویسم:
جاییه که ریگان به منتقد فیلم میگه که:
خب بزار نقدی که نوشتی رو بخونم، "بی نور" این یه برچسبه، "جزیی" ؟! داری منو مسخره میکنی؟! فکر کنم یه پنی سیلین لازم داری تا پاکش کنی، اون یه برچسبه. همشون برچسبن. تو فقط به همه چی برچسب میزنی. این کار خیلی تنبلیه. تو خیلی خیلی تنبلی. (به یک گل اشاره میکرد فکر کنم و ) تو میدونی این چیه؟ تو اصلا میدونی اون چیه؟؟ نمیدونی میدونی چرا؟ چون تو نمیتونی این و ببینی اگه بهش برچسب نزده باشی.
تو تمام اون نویز های تو سرت رو با دانش واقعی اشتباه میگیری
منتقد بهش میگه تموم شد؟
میگه که نه تموم نشده، اینجا هیچی راجع به تکنیک نیست هیچی راجع به ساختار نیست! هیچی راجع به تمایلات نیست! یه مشت نظر آشغاله که پشتشون یه مشت مقایسه آشغال تره.
تو یه چند تا پاراگراف مینویسی و برات هیچ هزینه ای نداره. تو هیچی رو به خطر نمیندازی. من یه بازیگرم و همه چیم رو برای این بازی به خطر انداختم و ...
خیلی دوست دارم این دو مورد آدم رو خفه کنم
1- کسایی که مث این بنده خدا روی همه چی برچسب میزنن. مثلا تو یه بحث کاری ندارن چی گفته میشه. به صحبتی که مخالفشون باشه برچسب میزنن. توضیحش سخته
2- کسایی که بدون توجه به زحمت یه نفر و بدون این که خوشون رو جاش بزارن کار یکی رو با یک کلمه نقد میکنن و ... منظورمو متوجهید دیگه. در حالی که سطحشون حتی پایین تره.
این دو مورد آدم رو به کررات تو سیاست میشه دید. مخصوصا روزنامه نگارا و .. تو زندگی شخصی هم زیاده. البته آدمایی که همچین سیستمایی دارن معمولا خودشون خیلی ارزش خاصی ندارن ولی اگه مجبور به تحملشون باشید واقعا سخته. (خداروشکر خیلی وقته ازینا نداریم. یا حداقل از دور سعی میکنیم سلام احوال پرسی کنیم)
سلام
بزارید اینجوری به قضیه نگاه کنیم. پرورش روح آدم خب یه چیزی مثل پرورش جسم هست و مهمه مثلا همونطور که غذا میخوریم تا جسممون سالم بمونه یه سری کارا برای بالانس کردن وضعیت روح هست.
مثلا مرتاض ها پدر جسمشون رو در میارن و با ریاضت های خفت روحشون رو خیلی قوی میکنن ولی خب تو دین ما به طور متعادل تر یه چیزایی گفته شده
مثلا این که روزی 5 بار آدم خودش رو موظف به انجام یه کار به خصوص کنه و مجبور کنه خودشو که انجام بده
یا چیزای دیگه
ولی خب همون طور که مثل دانشجو ها در طول ترم هیچی درس نمیخونن معمولا ما هم تو سال خیلی جدی نمیگیریم این کارای مربوط به روحو. بنظرم خدا یه چیزی مثل امتحانای ترم برای ما گزاشته که تو این یه ماه مجبور باشیم مثل دانشجو ها که مجبوری درسه رو میخونن اون قوای از دست رفته روحمون رو برگردونیم.
ولی از حق نگذریم نمیدونم تا اخر ماه زنده میمونم یا نه با این شدت گرما!!
سلام
امروز بعد یک سال از تموم شدن 4 سال کارشناسی بالاخره اجازه جشن گرفتن رو بهمون دادن. جالب بود.
نمیدونم، حسن میگفت که ناراحت بود چون خیلی ازین افراد رو آخرین باره که میبینیم و ...
ولی خب من چند وقتیه یه واقعیتی رو پذیرفتم که ما قرار نیست خیلی باهم باشیم درنهایت تنهاییم و تو لحظه هایی که کنار هم ایم میتونیم از هم استفاده کنیم مثلا تو یه کار مهندسی به هم کمک کنیم یا این که یه موضوع احساسی باشه. تهه تهش قرار نیست همیشه دو نفر آدم با هم باشن حالا چه برسه به صد نفر آدم که شاید تو 6 ماه اخیر 20-30 تاشونو دیده باشیم...
حس عحیبی بود نمیشد البته ناراحت نبود ولی خب سعی کردم اگه برام مهم نیست بهش فکر نکنم...
-------------------------------------------------------------------
جالبه افزایش خازن فیلتر برا ولتاژ تو خروجی مدار تصحیح ضریب توان مدار رو پایدار میکنه و افزایش از یه حدی بیشتر تو ورودیش مدار رو ناپایدار میکنه و کاهش از یه حدی کمتر تو ورودیش مدار رو بازم ناپایدار میکنه...
-----------------------------
یه کتاب داستان هست چند ماهه تو مترو میخونمش مثلا هر دفعه 2-3 صفحه. اوایل همش فکر میکردم که هیچ وقت با این سرعت تموم نمیشه ولی امروز دیدم که هه، مثلا از 300 صفحه 270 صفحهش رو خوندم... جالبه که کم کم انقد زیاد شد.