نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۰/۰۲
    ت
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

Arrival

دوشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ۰۶:۱۴ ب.ظ


سلام

بعضی موقع ها هست که یه فیلمی رو میبینم و خدا رو شکر میکنم که تو زمانی زنده ام که این فیلم ساخته شده. 

فیلم Arrival یه داستان خیلی قوی داره که واقعا حس میکنم نویسنده داستان رو باید بهش یه نوبلی چیزی داد.

کارگردانی خیلی خوبه داره و موسیقی متن و تک تک صحنه هاش واقعا دل نشینه.

بنظرم با بالاترین کیفیت ممکن و بیشترین حجمش رو دانلود کنید چون خیلی جاهاش صحنه ها جوری اند که فشرده شدن فیلم یکم آسیب میزنه بهش.

نمیدونم شایدم دارم جو میدم خیلی ولی واقعا پرفکته... میخواستم وقتی فیلم تموم شد از شدت خوش ساخت بودنش زار بزنم...


----------

موسیقی شروع و پایانش که خیلی دوست داشتم تو شاتر آیلند هم استفاده شده بود اسمش : On the Nature of Daylight

  • ظریف

PFC

چهارشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۲۰ ق.ظ

سلام

چند روز اخیر برای یه کاری که اگه بگیره خیلی عالی میشه با یه پدیده ای به اسم PFC آشنا شدم. قبلا فقط یه بار آقای مرسلی گفته بود که چی کار میکنه ولی خیلی لمسش نکرده بودم. ولی این داکیومنته بسیار خوب از اول گفته داستانو.

 

واقعیت اینه که تو توانای پایین 200 وات گویا استفاده از PFC چیز الزامی ای نیست. فرض کنید 200 وات اکتیو دارید میکشید یه 100 واتم ری اکتیو بکشید کی براش مهمه اصن. ولی تو توانای بالاتر واقعا چیز مهمیه. منم چون هیچ وقت به پستم چیز بیشتر از 200 وات نخورده بود اصن برام مهم نبود.


اگه شما هم میخواید یه جورایی خیلی لذت ببرید از یه مدار ساده پیشنهاد میکنم این داکیومنت فوق العاده شرکت ON Semiconductor رو مطالعه کنید. واقعا دمشون گرم خیلی عالی نوشتن.

اسم داکیومنت :

Power Factor Correction (PFC) Handbook

که اگه لینک خراب شد بعدا بتونید سرچ کنید

اینم لینک

  • ظریف

خوبه؟/شایدم بده؟

شنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ

سلام

امروز حین راه رفتن تو دانشگاه یادم اومد که با احتمالا 95% آخرین ترمم تو دانشگاهمونه. چه ارشد کنکور بدم چه اتفاقای دیگه. یکم دل تنگ کننده بود. نمیدونم قدرخودشو دونستم؟ قدر دورانشو دونستم؟ به اندازه کافی دونستم؟ یا ...

یه ویژگی جالب غم خداحافظی از یه چیزی اینه که هرچقدر هم آدم طولش بده غم دلگیر بعدش "جبران" نمیشه.  

چیزیه که فقط باید اتفاق بیفته.

---------------------


  • ظریف

هدف

جمعه, ۸ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۵۴ ق.ظ

سلام

فورد توی سریال West World یه دیالوگی داشت که گفت:

"An old friend once told me something that gave me great comfort. Something he read. He said Mozart, Beethoven and Chopin never died. They simply became music."

 داشتم آهنگ "جمعه" فرهاد رو گوش میدادم. آهنگیه که وقتی میشنوم میدونم دپرس میشم. نه بخاطر خود آهنگ بخاطر تاریخی که با این آهنگ برام گذشته.

فرهادم دیگه نیست، فقط یه چند تا آلبوم ازش مونده دیگه. یه نفر مثلا 40 تا 70 سال (نمیدونم دقیقا چند سالش بود کلی دارم میگم) ازین دنیا استفاده میکنه. انرژی مصرف میکنه و آنتروپی رو زیاد میکنه و در نهایت با اینا جاودانه میشه. با چیزای ساده ای در این حد. 

میترسم ازین که یه ثانیه ای تو دنیا برسه که اسمم دیگه تلفظ نشه. چه اهمیتی داره...

نمیدونم شاید راجع به زندگی سخت فکر میکنیم. خیلیا همین چند ساعت آلبوم هم ازشون نمیمونه، 

برای من این وضع که به یه دنیای دیگه اعتقاد داریم وضع رو بد تر میکنه. سخت گیری های بیش از حد، دروغ گفتن و شنیدن، غیبت کردن، هر کار دیگه ای که تو کتگوری "بد" حساب میشه ارزشی نداره ولی در 99% مواقع زندگی انقد گیج دنیاییم که اینا رو هم یادمون میره

به علی میگفتم تا الان حدود 80.000.000.000 نفر روی زمین به دنیا اومدن. جالبه که وجود ما(من و شمای خواننده) یک میکرو درصدش هم نیست. 

من و شما هم به سادگی بعد مرگ میشیم وبلاگمون و یا چیزی که درست کردیم(کتاب.دستگاه.نرم افزار و هرچی...) احتمالا و به مدت 2 نسل هم اسممون رو ملت یادشون میمونه. 

اون قسمت وبلاگه رو خیلی دوست دارم. یعنی بعد مرگ من یه گوشه ای تو سرور های بیان زنده خواهم بود اینش برام جذابیت داره. 

یه آقایی بود تو انجمن ECA بخاطر تصادف فوت کرده بود ولی کلی مطالب جالب و مهندسی گذاشته بود. اون آقا الان شده پستاش و تعداد پستاش ثابته و تعداد تشکراش هر روز زیاد میشه. انگار که زندس ولی حرف جدیدی نمیزنه. قشنگه نه؟

یکم چیزای بیربطی بود چون احساسات رو نمیشه راحت نوشته شما که بهتر میدونی...

چیزای کوچیک رو یادمون باشه از دست ندیم..


یه قسمت از کتاب The Fault in Our Stars

I looked over at Augustus Waters, who looked back at me. You could almost see through his eyes they were so blue. “There will come a time,” I said, “when all of us are dead. All of us. There will come a time when there are no human beings remaining to remember that anyone ever existed or that our species ever did anything. There will be no one left to remember Aristotle or Cleopatra, let alone you. Everything that we did and built and wrote and thought and discovered will be forgotten and all of this”—I gestured encompassingly—“will have been for naught. Maybe that time is coming soon and maybe it is millions of years away, but even if we survive the collapse of our sun, we will not survive forever. There was time before organisms experienced consciousness, and there will be time after. And if the inevitability of human oblivion worries you, I encourage you to ignore it. God knows that’s what everyone else does.”

  • ظریف

بی گناهم

چهارشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۲۲ ق.ظ

سلام

دوربینم 4 تا باتری نیکل متال هیدرید (همون شارژی خودمون) میخورد و یکیش از بین رفته بود. فلذا بعد یه سال خاموش بودنش رفتم انقلاب یه بسته دوتایی خریدم به قیمت 26K!! 

اومدم خونه اون رو و سه تای دیگه رو زدم شارژ دیدم که :( 3 تای دیگه هم به رحمت خدا رفتن. دوباره رفتم یه بسته دیگه دوتایی هم خریدم :(( 

موقع برگشت از انقلاب اومدم سمت مترو برم تو راهرو مترو آقای اسدی رو دیدم که داره میاد بیرون منو نمیدید با کتابم که دستم بود جلوی چششو گرفتم یهو جا خورد و منو دید. سلام احوال پرسی و ... فهمیدم که داره میره کتاب scarlet letter رو بگیره انگلیسی و فارسیشو. جالبه که اسم کتاب به فارسی خیلی باحاله ولی من در حال حاضر یادم نمیادش. من بیکار بودم و برگشتم سمت انقلاب باهاشون

باهاشون رفتم انتشارات جنگل. میخواستم کتاب cloud atlas رو برای علی بگیرم ولی نداشت.  موقع برگشت یهو از گیت که رد شدم اون چیزه آژیر زد من.

ازون حسایی که آدم میره فروشگاه خریدی نمیکنه و موقع خروج حس میکنه همه به چشم دزد نگاش میکنن.

کسی البته توجهی نکرد صدای آژیر کم بود ولی رفتم سمت صندوق گفتم این آژیر میزنه و گفت کتابی تو کیفته که ازینجا نخریدی گفتم که این 3 کتاب که یکیشونو از خودشون خریده بودم :// (البته چون زیاد خونده بودمش معلوم بود قدیمی ترزینه که الان برداشته باشمش) خلاصه RFID هاشون رو از بین برد و گزاشتم تو کیفم و رفتم از گیت بیرون 

دوباره آژیر زد :////

ای خدا...

دیگه فرار رو به جلو کردم و خندیدم و بلند گفتم دوباره گیر داد که ... رفتم بیرون. 

............

رفتم خونه باتری ها رو 12 ساعت شارژ کردم و گزاشتم تو دوربین دیدم که .... SD کارت هم نداره!!!! 

یادم اومد سر یه پروژه مزخرف ازش استفاده کردم... 

--------

از شدت خستگی کارای امروز (بعد چندین روز سیب زمینی بودن و هیچ کاری نکردن) الان خوابمم نمیبره حسنم گفته 7.5 صبح آزمایشکاه بازدیده و باید آمادش کنیم. 



  • ظریف

دکتر چ

دوشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۲۵ ب.ظ

سلام

یه بار یه گروهی داشتیم یه کاری انجام میدادیم. دو نفر دیگه تو گروه بودن که تقریبا کارایی که باید میکردن رو با 10% کیفیت انجام میدادن. البته اینو بگم اگه اونا دارن اینو میخونن لطفا به دل نگیرن واقع نگر باشن میبینن درست میگم. 

منم با 100% انجام نمیدادم ولی چیزی که باید انجام میدادم رو کامل انجام دادم.

یه بار یه نمایشگاهی شد و این دستگاه رو باید میبردیم نشون بدیم. اینا حتی ظاهرشو هم درست نکرده بودن و دکتر چ. گفت چی شدش چی کار کردید؟ گفتم دکتر جان اینا رو ول کن دو نفر میشناسم بیارشوم تمومش کنیم قضیه رو. کارشون رو بلدن میان یه هفته ای انجام میدن.

دکتر چ. فکر میکرد اینا دارن خوب کار میکنن و بخاطر بلد نبودنه (زیاد در جریان نبود بخاطر نمایشگاه یه چیزایی یادش نبود)

بخاطر این یه جمله گفت که خیلی تاثیر گذار بود: گفت که ما که نمیخوایم فقط این کار کنه. یه بخشی از رسالتمون تو دانشگاه آموزش به بچه هاست.

خیلی جمله خوبی بود واقعا.

البته منم بهش گفتم اینا 5 6 تومن پول حروم کردن و 9 ماه وقت هنو به جایی نرسیده کار. گفتم بنظرم آموزش کافیه دیگه.

البته آخرش جالب تموم نشد میدونم ولی اون جمله هه رو خیلی دوست داشتم که گفتن.

.

  • ظریف

دوباره خواب؟

دوشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۴۵ ق.ظ

سلام

این چند روز بخاطر امتحانا نه میشد کاری کرد نه میشد درس خوند مثلا 4 روز هیچی نبود بعد یه امتحان دوباره همینجوری...

این شد که برنامه خواب من که خیلی بهم ریخته شد!

همش رو تو حالت Power Saving گذروندم و خوابیدم جای بقیه سال که کم میشه خوابید

خوابای جالبی هم دیدم. مثلا یکی از خوابایی که دیدم یه قسمت جدید از یکی از سریالای انیمیشنی (Family Guy) تو خواب دیدم... کاملا جدید بودا! با کلی جزییات و داستان. خوابای دیگه هم بود که چون اهمیت ندادم، یادم رفته وگرنه میگفتم.(یه کلیاتی از 2-3 تاش تو ذهنم مونده فقط..)

------------------------

امروز رفتم بالاخره کانکتور شبکه و USB رو پنلی پیدا کردم. جالب اینه که کانکتور شبکه رو پنلی ازینایی که IP67 هست و پیچ میشه سرپیچ روش هم بود. فکر میکردم باید سفارش خارج داد. (پاساژ توکل پایین سمت راست)

------------------------

امروز یکی از دوستای دکتر ع. اومده بود کمکش برای یه کاری واقعا استادی بود تو زمینه مکانیک.  دوست دوران سربازی دکتر بودش و کارایی که میکرد عجیب بود. مثلا چیزی که من و دکتر با کمک هم چند تا اره مویی شکستیم و با تیغ اره به جونش افتادیم تا ببریمش رو با اره مویی چنان میکرومتری دقیق در میورد که آدم کف میکرد.

یه چیزی داشت برا دکتر تعریف میکرد جالب بود.

گفت رفتم فلان جا یه جک خیلی بزرگ داشتن که قرار بود وقتی باز میشه و به یه جایی میرسه سرعتش کم بشه و وایسته. بعد اینا اومده بودن یه PLC گزاشته بودن و دوتا سنسور و شیر هیدرولیک و ... که اینو راه بندازن. گفتم اینا رو بریزید دور و رفتم یه مکانیزم ساده تو جک کار گزاشتم که وقتی رسید به یه جایی شروع کنه به یه پیستون روغن فشار بیاره و روغنه از یه جایی نازک خارج بشه. همین :) [مثل دمپر این درای خونه ها که با عبور روغن از یه سوراخ جلو سرعت رو میگیره]

البته این دوتا چیزای ساده ای بود که من دیدم. ولی چیزایی که دکتر ازش تعریف میکنه عجیبه واقعا.. مثلا میگفت دوربین رو با اون همه اپتیک و ظرافت و ... باز کرده یه چیز ریزی درست کرده میفرسته داخل موتورو بازبینی میکنه باهاش. ازون ور یه پروژه ای بود 6 ماه بخاطر یه مشکلاتی خوابیده بود این رفته بود یه نفره فکر کنم یه هفته ای جمعش کرده بود. یا چیزای دیگه که حالش رو ندارم بگم.

خیلی خوشم میاد از یه آدمی که فلسفه ی یه علم رو درک کرده. یعنی دیگه اون علم تو ذهنش مث ناخود آگاه شده. و میتونه همه چیو ببینه از دریچه اون علمه.


------------

میدونم زیاد حرف زدم 

------------

این ترم تموم شد :)

  • ظریف

Nikolaa

سه شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۳۷ ب.ظ

سلام

نیکولا یه پستی داشت که میگفت داستان نوشتن مثل بچه زاییدنه ، تا وقتش نرسه هرچقدر هم تلاش کنی نمیشه چیزی نوشت ولی یه روزی دردت میگیره و باید یه گوشه بشینی و شروع کنی نوشتن. یه همچین چیزی 

حس میکنم پست وبلاگ گزاشتنم همینجوریه

ممکنه خیلیاش برای بقیه بی معنی باشه این ولی من خودم وقتی قراره یه پستی بزارم ، چند ساعت مغزم شروع میکنه همینجوری هی تو خودش گیر میکنه و آخرش وقتی تونست با کلمه بیانش کنه یهویی تو تاکسی رو تخت و یا جلو لپتاپ باشم باید بنویسمش وگرنه از بین میره. حداقل 90% پستام اینجوریه. 

ازون طرفش هم مثلا امشب قرار نبود من پستیی بزارم برای همین شاید 10 بار صفحه ارسال مطلب رو باز کردم و از دستور پخت غذا تا یه چیز دانشگاهی اومدم یکی دو پاراگراف نوشتم ولی نه .. اصلا نمیچسبید...

اینم جزو 10% پستایی هست که زوری نوشتمشون! البته چند هفته پیش میخواستم راستش بنویسمش، حتی به علی هم گفتم ولی نشد.

  • ظریف

اتصال موتور

دوشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۲۶ ب.ظ

سلام

امروز در جلسه دفاع یکی از دوستان بودیم که یه صحبت جالبی شدش.

خب همه میدونیم که موتور AC القایی رو وقتی میخوایم روشن کنیم ابتدا جریان زیادی میکشه و بعدش که به نزدیک سرعت سنکرون رسید جریانش کم میشه. 

حالا سوال این بود که اگه یه موتور فرضا با 3000rpm داره میچرخه و به یه دلیلی قطع بشه و سرعتش به 1500rpm مثلا برسه، آیا در این سرعت وصل کردنش مجازه یا خیر؟

من فکر میکردم که موتور AC قفس سنجابی، وقتی قطع میشه از تغذیه میدان توش 0 میشه. پس انگار یه فلزه تو یه فلز دیگه داره میچرخه

پس با این فرض زدنش به برق مشکلی نداره.

ولی ؟!

ولی این که گویا بعد قطع شدن یه پسماند یا چیزی شبیه این (که یا من نمیفهمیدم که اینجوری بهم توضیح دادن) توی روتور میمونه و ما با چیزی شبیه PMSM روبرو هستیم یعنی میدان داریم و ولتاژ رو ترمینال ها القا میشه!!!!!!!

حالا معلوم شد چه اتفاق بدی ممکنه بیفته

اتفاق بد اینه که فازور ولتاژ القایی موقع اتصال یه زاویه خوبی با ولتاژ برق داشته باشه!

اونجوری حتی از موتور با سرعت 0 هم بدتر میشه جریانی که میکشه.

دکتر میگفت حتی تو این حالت 20 برابر گشتاور نامی رو هم ممکنه وارد کنه به شفت و خلاصه پدر شفت رو در میاره.

خیلی جالب بود میدونم ..

ازون دری وری دیشب هم متاسفم خیلی اعصابم خورد بود
  • ظریف

اشباع

يكشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۱۵ ب.ظ

سلام

امشب یکم رو موود مناسبم نیستم و هرچی بنویسم چیز خوبی در نمیاد. برا همین از سلف(inductor نه سلف دانشگاه) براتون مینویسم.

سلف یک قطعه الکترونیکی هست که با ذخیره کردن انرژی در میدان مغناطیسی در مدارا کار میکنه.

عکس یک نوع سلف:


سلف از دو بخش تشکیل شده 

1- سیم پیچی سلف

2- هسته سلف


سیم پیچی مسیر عبور جریانه الکتریکی هست و هسته محل ایجاد درصد بالایی از میدان مغناطیسی ناشی از سیم پیچ.

نقش هسته افزایش اندوکتانس سیم پیچی هستش. مثلا شما اگه ده دور سیم رو روی هوا بپیچید یه اندوکتانس کمی داره و با گذاشتن هسته مغناطیسی مناسب میشه اندوکتانسش رو چند ده/صد/هزار/ده هزار برابر کرد.


همونطور که میشه تصور کرد، هسته توانایی ذخیره ی میزان محدودی از انرژی میدان مغناطیسی رو داره و بعد اون اتفاقی که میفته اینه که اثر هسته کم میشه و دوباره به اون سیمی که تو هوا پیچیده شده بود شبیه میشه.


اندوکتانس بالا میزان مقاومت سلف در برابر تغییرات جریان رو میسازه.

مثلا شما 

اگه به یه سلف با اندوکتانس 1 هانری یک ولت منبع وصل کنید، یک ثانیه بعد جریانش از 0 به 1 آمپر میرسه

اگه به یه سلف با اندوکتانس 1 میکرو هانری یک ولت منبع وصل کنید، یک میکرو ثانیه بعد جریانش از 0 به 1 آمپر میرسه


که با این مثال مثلا مقاومت در برابر تغییر جریان رو بیان کردم.

حالا فرض کنید که یک موج مربعی به شکل زیر به سلفمون بدیم:


اتفاقی که میفته اینه که از زمان 0 جریان سلف از مثلا 0 آمپر شروع میشه و آروم آروم تا زمان 5 بالا میره و بعد آروم آروم از زمان 5 تا 10 کم میشه و به جریان 0 میرسه و دوباره از زمان 10 تا 15 ..
(فرض میکنیم سلف به اشباعش نرسه)

حالا فرض کنید که ولتاژی که بهش میدیم یه DC با خودش داشته باشه. یا در شرایطی که من مد نظرمه کلا قسمت منفی نداشته باشه.

بخاطر اشباع و کم نشدن جریان در هیچ شرایطی یه همچین شکلی برای جریان پیش میاد.


راستش همونطور که شاید حس کرده باشید خل نیستم راجع به سلف بنویسم
ولی خب نمیتونستم منظورم رو مستقیم بیان کنم حداقل اینجوری ذهنم راحت تره. 


  • ظریف