A touch of madness
سلام
اگه بخوای یه خط دقیق بکشم،
بنظرم
فرهنگ جایی هستش که آدما میتونن بدون توقع سکس یا پول از هم انتظارات داشته باشن.
من دلم خیلی روشن بود. ولی اگه بخوام دقیق بگم، الان فهمیدم که تمدن غرب یه چیز تو خالیه که همه، حتی خود غربی ها دارن fake میکننش. هنوزم باورم نمیشه که به قدری خوب نقش بازی میکنن تو نقش هاشون که دیوونه کنندس. این به فرهنگ ما هم نفوذ کرده. این که لازم داره یه نفر یه چهره خاصی برای شخصیتش درست کنه که توش برای بقیه پذیرفته باشه افتضاحه. کسی که تو اون شرایطه دیگه براش هیچ امیدی نیست. لازم بود از یه فرهنگ مونده و از یه فرهنگ رونده بشم تا خودم به این نتیجه برسم که دنیا فقط یه بازی احمقانه بین کسایی هست که دیوونه تر هستن. هرکسی دیوانه تر هست تو قدرت بالاتر میره. نگاه کنید به اسکیل هایی که یه آدم رو بالا میبره،
۱. بی احساس بودن که بتونه با زندگی یه سری هر کاری میخواد بکنه برای بیزینس یا ...
۲. قاطع بودن که یعنی هدف های یه سری توی حرف تو برآورده نشه و ممکنه آسیب ببینن حتی.
۳. بی توجه بودن به بیرون، که بتونه تو هر شرایطی چهره ی poker faceش رو نگه داره.
اسکیل هایی که یه آدم رو تو اجتماع میبرن بالا دقیقا هموناییه که یه آدم سایکوپت داره.
نمیگم باید دیوونه بشیم، میخوام بگم که چیزی که من میبینم اینه که دیوانه ها همه تو سمت های بالا و مدیریتی تو کل دنیا نشستن و این وسط ما ها، یه سری آدم که از قضا نظام آموزشی ای که همون افراد دیزاین کردن رو پشت سر میزاریم، براشون باید کار کنیم تا اینا به نیاز های احمقانه اشون برسن.
حالا صحبتم اینه که تو ایران که بودم این شاید حس میشد. ولی اینجا، خود جهنم و خود شیطان نشسته و داره هدایت میکنه همه رو.
جهنم اون دنیا نیست، جهنم هر لحظه ای که تصمیم اشتباه بگیریم تو این دنیاست. موقعی که یه نفر رو ناراحت کردیم و دلش رو شکستیم اون جهنمه. اون نقطه ی کوچیک مشکی یین ینگه سر اتصال قسمت سیاه به سفید، همون جایی که یه نقطه کوچیک سیاه داره بزرگ میشه و صفحه رو سیاه میکنه. اون تصمیم اشتباه تو مقیاس بزرگتر دعوا و جنگ رو ایجاد میکنه. او تصمیم کوچیک رو ما میگیریم. هر روز میگیریم. هر روز باعث جهنم شدن یا بهشت شدن این دنیا میشیم.
حالا حرفم اینه که تو این غرب لامصب به قدری ارزش آدم له شده زیر این نقاب ها که وقتی یه نفر رو میبینی تو یه پارتی که دیگه کنترلش رو از دست داده و شروع میکنه هرچی تو ذهنشه رو میگه، دیگه امیدی برای نجات نسل بشر نمیمونه. دیگه تهش رو میبینی. میفهمی که این بشر، من جمله خودت، یا پول میخواد یا سکس و متاسفم برای همچین بشری. دیگه کجاست اون معنویت،
مسافریم محترم، متاسفم که بگه آخر زمان خیلی وقته شروع شده. خیلی وقته. و اون جنگ آخرشم انجام شده، تموم شد ما باختیم. الانم کم کم نسل آدم خوبایی که موندن، یا آدمایی که یه ذره نیت خیر توشون مونده باید به سلامتی از زمین کنده بشه تا کره زمین برگرده به همون جنگلی که باید میبوده.
متاسفانه سیمولیشن شکست خورد. شاید دور بعدی. شاید.
سیمیولشن وقتی داشت جواب میداد که consciousness آدم ها دست خودشون بود. نه دست بالاسری ها. نه تنها رسانه، بلکه آموزش، سیستم حتی دارویی، غذا و همه چیز. هیچ چیزی نداری از خودت. این بود چیزی که میخواستیم؟ تهران رو نگاه کنید توش نمیشه نفس کشید. وضعیت ارتباطی رو ببینید. احمقانه است. اون خلا معنویت میدونید با چی پر میشه؟ با چیزی که کمترین توجه رو بهش میکنیم، با طبیعت و هنر. موفق شدیم گند بزنیم تو معماری اسلامی که داشتیم و به قوطی کبیرتای مرده تبدیلش کنیم. طبیعت رو حذف کردیم و دیگه چی میخوایم. دیگه چه انتظاری داریم. دقت کردید چه بلایی سر موسیقی سنتیمون اوردیم؟ نابودش کردیم. این روش حرف زدن مردم ما بوده ولی الان مثل غربی های با آهنگ های خیلی ساده و بی معنی فرهنگ پاپ مون پر شده.
طبیعت و هنر ها و ادبیاتمون تکنولوژی های مردممون بودن. تاریخچه مردممون بودن. خیلی فرهنگ از دست دادیم و خوب هم داره این بدن در حال احتضار فرهنگ خون ازش میره.
اینم برگی از دیوانگی های شب های تنهایی من
- ۸ نظر
- ۳۰ آبان ۹۸ ، ۱۴:۴۰