دوزخ دانته
خدا در دوزخ مشغول خلق جزییات بود
- ۱ نظر
- ۱۹ بهمن ۰۲ ، ۱۸:۴۴
خدا در دوزخ مشغول خلق جزییات بود
سلام
برای خودم فکر کردم و از زندگی بزرگسالی برای خودم چارت درسی درست کردم
* ارزش ها و اقتصاد
معرفی ارزش های فردی و اجتماعی، تاریخ ارزش ها، هنر، سیاست، اقتصاد
* سادیسم و مازوخیسم
نحوه ی رفتار متقابل و کنش و واکنش
* روانشناسی - فرهنگ و گروه
تفکر بر تاثیر فرهنگ بر رفتار گروه، بازسازی شخصیت
* روانشناسی - خانواده
بازسازی تاثیر خانواده بر شخصیت و بازسازی شخصیت
* روانشناسی - محل کار
رابطه ی قدرت با پیش زمینه ی سادیسم و مازوخیسم
* تغذیه و دستگاه گوارش
تعادل در زندگی و کار
* تنش - کار و روابط
تحمل و مصاحبت
* ورزش
تناسب
دروسی هم که در آینده به جای علوم فعلی تدریس میشه
* انتروپی
مطالعه شکل بی نظمی در زمان. رابطه علیت، عدم قطعیت، شانس، نظم،
* آشوب
با پیش زمینی انتروپی، تاثیر گذاری و شکل دادن به انتروپی
* زمان
حضور در لحظه و امتداد لحظه در زمان
* انرژی
شکل دادن و کنترل انرژی
بنظرم تکامل بعدی در ذهن بشر جایی اتفاق می افتد که به اتفاقات به ظاهر ساده و همیشه در دسترس زندگی که ظاهر بی اهمیتی دارند با اهمیت بیشتری نگاه کند.
سلام
قانونی که دیروز به آن برخوردم قانون Hofstadter هاف-اِس-تَد-تِر بود که میگوید
It always takes longer than you expect, even when you take into account Hofstadter's Law.
همیشه بیشتر از آن چیزی که فکر میکنی طول خواهد کشید، حتی زمانی که در محاسبات قانون هافاستدتر را لحاظ کرده باشی
که به تخمین زدن زمان یا هزینه لازم برای انجام یک کار برمیگردد.
در صفحه ی ویکی پدیا ی این قانون نوشته در ابتدای تولد شطرنج توسط کامپیوتر، این گونه فکر میشد که ده سال طول خواهد کشید تا کامپیوتر انسان را پشت سر بگذارد
واقعیت این است که بعد از ده سال، ده سال دیگر طول کشید تا یک برنامه ی کامپیوتری، یک قهرمان شطرنج را شکست دهد.
به این فکر میکردم که کار که یک نمونه ی مقیاس کوچک از زندگی است مانند طبیعت آرام آرام جلو میرود و نمیتوان در آن عجله کرد. عجله در انجام کار به معنای از دست دادن زمان درست انجام بخش های مختلف کار است که در نهایت منتهی به اشتباهاتی میشود که حداقل باعث عقب افتادن کار میشود.
در انتهای این پست شما را به آهنگ Adagio in G minor دعوت میکنم.
Adagio، بخوانید اَ-دَ-جو یک Tempo یا سرعت آرام در موسیقی است که، آرام با بیانی عالی- Slow with great expression تعریف میشود.
همان گونه که خلقت انسان در طبیعتی بوده که در *56 هفته آفرینش در بهار، به بار نشستن در تابستان، خزان در پاییز و مرگ در زمستان را بیان میکند، بدون عجله و بدون توقف و خسته شدن، از طبیعت کار انسان نمیتوان انتظار داشت که قابل تعجیل باشد.
بهای عجله در کار یا تمرکز فشار بر روی افراد است، یا خطا های بسیار، یا از دست دادن تصویر کلی.
*در انتهای سال متوجه شدم 52 هفته بود
زمانی خواهد رسید که آنچه از ما به جا میماند
لحظه هایی است که با یکدیگر گذراندیم و دیگر هیچ
گویی مسافرت زندگی شروع و پایانی نداشت
و آنچه که بود، همواره نگاه ناظر ما به لحظه ی حال بود
هیچ چیزی به جز آنچه شاهدش بودیم برایمان نخواهد ماند
و چاقوی قضاوت، که سیاهی را از سفیدی جدا میکند
همان فکر ما بود که در هر صحنه ای بودن و نبودن را انتخاب کرد
و ایده ای را از چوبه ی درخت زندگی تراشید
آنچه خواهد ماند خراش های ساخته شده بر آن اثر است
خطوطی که در آن، سمفونی رنج انسان نهفته شده است
ساخته ی آفریننده ای که تفکر کرد
در گوشه ای از داستان بچه ای را در آغوش خود گرفت،
کودک نوزاد زبان باز کرد و گفت
فکر میکنی سوخته ای؟
فکر میکنی آن کسی که به او قمار باز میگویی، کم از تو دارد؟
هیچ کسی به اندازه ای او گردش تاس را در شب های طولانی ندیده
هیچ کسی به اندازه ی او خبر از حرکت دست تقدیر ندارد
در گوشه ی ذهنش تنه های تنومند بریده شده را به او نشان داد و گفت
فرصت زیادی مانده تا سوخته و خاکستر شوی
شب های زیادی مانده تا در نور شمع بنگری
تا شعله ی شمع را دریابی
خود شکن که آینه شکستن خطاست
شاید کمی جاگرفتن بد نباشد
شاید باید بخواهیم، از خواسته های زندگی است که از ما بخواهد که بخواهیم
حاصل مدت ها حل کردن معادله ی خلقت مگر چه باید باشد؟
ممکن است شکل معادله از درک ما خارج باشد
ولی خود ما بخشی از جواب معادله هستیم
بخشی که وجودش، اثبات وجود معادله است
کار ما این است که چشم های معادله ای باشیم که درجستجوی خود است
داستان زندگی خالق از وجود ما نوشته میشود
خالقی که در انتهای فکر کردن به همه چیز،
پا به عرصه ی بودن گذاشت تا بودن چیزها را تجربه کند
بودنی که در طعم ها و رنگ ها مختلف،
در رایحه های مختلف و احساس متفاوت،
ریشه در گناه اول داشت،
گناه خوردن سیب درخت دانش،
که نتیجه ی آن لزوم گذر از جریان زندگی به همه صورت بود،
تا دانش این که تصویر خدا چگونه است کسب شود
تصویر خدا بودن
اگر انسان ها را در کنار هم آفریدی چرا به آنها فرصت در کنار هم بودن دادی تا عیوب یک دیگر را ببینند و از آنچه از بیرون کمال تلقی میشود گذر کنند و به آنچه از درون نفرت است رو آورند.
آیا گذر از زمان برای ما به این صورت خواهد بود که بیشتر و بیشتر آن ها که شبیه خودمان هستند را به خود نزدیک کنیم؟
دنیای درست کنیم از حباب خودمان و امثال خودمان تا درون آن حباب بتوانیم بیشتر و بیشتر خود را خواهان شویم؟
گناه خودپرستی را با بودن در کنار دوستان خود از خود بشوییم و به یک دیگر اجازه دهیم بیشتر از درون خود برای ما رو کنند.
بیشتر و بیشتر شبیه به خودشان شوند و تاریکی و روشنی و آنچه درونشان هست را بدانیم و در کنار آن پوشیدن آنچه غیر حقیقی است را نیز بپذیریم.
چون که آنها هستند که در کنارشان میتوانیم بیشتر و بیشتر شبیه خودمان شویم.
آیا این ما را به تو نزدیک تر میکند یا از تو دور تر میشویم؟ ای که سکوت تو بی انتهاست.
انسان را در شمایل خود آفریدی تا به انسان نشان دهی که با خودت بودن را دوست داری. ولی چنان غیر قابل تحمل است که برای فهم ما باید خرده خرده ی آن را در انسان های مختلف بریزی تا بتوانند شبیه تو بودن را تحمل کنند.
باید مدتی در تنهایی باشند و از جنون تنهایی در خود بپیچند و از تنهایی به بودن با دیگران گریز کنند و با دیگران بودن را ترک کنند و به تنهایی فرار کنند.
چرا که زیبایی
زیبایی تو در کثرت و تعدد است و در دور ریختن بخش زیادی از خود و تمرکز روی بخش کوچکی از خود است
زیبایی تو در پیچیدگی درون و سادگی ظاهر تو است
زیبایی تو در کنار هم قرار گرفتن صفات متضاد تو است
زیبایی آفرینش تو را کمی درک میکنم. زیبایی آفرینش تو در آفرینش آنچه از تو بسیار کوچک تر است و به خود اجازه ی درک تو را میدهد میبینم.
زیبایی تو را در آینه میبینم. آینه ای که خودم را به من نشان میدهد و در خودم به دنبال تو میگردم.
در نقصان خودم به دنبال کمال تو میگردم
در حضور خودم و دیدن صحنه ها، دنباله رو نوک قلم تو هستم تا قلبم را از اضطراب آرام کند.
اضطرابی که از عدم لمس تو در وجودم نهادینه شده است
اضطرابی که عارضه ی بودن است. عارضه ی فهمیدن دور بودن از تو.
قلبم در دست توست، ای آنکه مرا آفریدی.
من و آنان که دوست دارم را در آغوش خود نگه دار و ضعف ما را در مقابل قدرت زندگی ببین.
نمیگویم درد ما را کم کن، درد ما را به اندازه ای که خودت صلاح میدانی نگه دار ولی کاری کن که به بهترین شکل رنج ببریم.
رنجی که ما را به کمال تو نزدیک کند و مس روح ما را طلا کند
سلام
درگیری من با خودم بر سر این است که موی سرم کمی شروع به خاکستری شدن کرد و متوقف شد. ولی شوک این خاکستری رنگی به قدری بود که مرا از جوانی دور کرد. ذهنم را. چرا که ما دو هستیم. ذهن و بدن در یک قالب. آنها میتوانند در سنین مختلفی زندگی کنند. فکر میکنم بدن پیر میشود ولی ذهن همیشه یک سن دارد. بعضی کودکان هستند که ذهن پیری دارند و بعضی بزرگسالان هستند که هیچ وقت بزرگ نمیشوند. زمان میگذرد و هر کسی زمانی به زمان خود میرسد. زندگی او شروع میشود. بخشی از سختی دوران مدرسه متفاوت بودن سن ذهن هم سن و سالان بود. موی سرم کمی خاکستری شد و من به دفاع از خود، حمله ی رو به جلو کردم. اگر جرات داری پیر شوی، میخواهم تو را یک پیر مرد ببینم. از خدا خواستم که مرا پیر کند و این خطرناک است. چرا که پیر مردی که زمان را صبر نکرده باشد با خودش کنار نیامده و پیری خود را در بر نگرفته. از جانب یک پیر دنیا دیده سخن میگوید و هنوز فقط کمی با دنیا رقصیده. زمان زیادی میطلبد تا دانش آموز استاد شود و خطرناک است کسی که خود را نرسیده استاد کند. میدان رقابت اساتید، صحنه ی نبرد حق و باطل است. موسیقی متنش، آهنگ بازی خدایان است. زمان گذشت و موهای سرم جرات به سفید شدن نداشتند. پس آنها را از ته کوتاه کردم تا به خودم بفهمانم که تصمیم ها، عواقب با خود به همراه دارند.
سلام
در انتهای سال خورشیدی، 27 اسفند، به این فکر میکردم که کمی از تغییرات زندگی بنویسم.
این که دیگر تولد وبلاگم به آن صورتی که قبلا برایم مهم بود برایم مهم نیست.
امسال مثل سال های قبل کمی با تاخیر خواستم تولدش را تبریک بگویم ولی نوشتنم نیامد.
روزهای اخیرم، در آستانه ی بزرگسالی را مینگرم و محو شدن روزگار پر از عشق نوجوانی را میبینم که کم کم به بازی زندگی واقعی تبدیل میشود
بازی ای که شرط ورود در آن تحمل راحت نبودن است.
ما را برای راحتی نساختند، راحتی فقط زمانی مزه دارد که که از ناراحتی گذر کرده باشد.
زندگی به دریای مواج تبدیل شده است که با خود پیامی به همراه دارد که
هیچ چیز، هیچ گاه قرار نیست کامل باشد
و تنها چیزی که قطعی است،
گذر زمان است.
و واقعی ترین چیزی که زمان با خود به همراه خواهد داشت
احساس هر لحظه ی ما از خودمان است
ابزار تنبیه پروردگار برای این که درست رفتار کنیم.
آنقدر نسبت به خودمان ناراحتمان میکند که نه راه پیش و نه راه پس داشته باشیم
تنها راه، شکستن خودمان باشد
و چقدر لطیف است شکستن
خرد شدن
چیزی برای از دست دادن نداشتن
از کسی ناراحت نشدن و انتظار نداشتن
گویی که زندگی از آنجایی شروع میشود که هر چه میپنداشتم
را به خود به قعر دریا میبرد
و مرا در تاریکی میکشاند
تا به من آغوش خودش را نشان دهد
آغوشی که مانند آغوش مادر است
منتها همانقدر تحملش سخت است که تولد سخت بود
میخواهد به ما درس بیاموزد
درس های زندگی
و درس های زندگی، بهانه ای برای بودن است
نه مقدمه ای بر بودن
در تنش و درگیری با زندگی بودن
نیمه ی گمشده ی ما را کامل میکند
نیمه ای که یقین دارم،
در انتهای زندگی،
تشنه ی بوسیدن لب هایش خواهم بود
زندگی مقدمه ای بر بودن نیست
زندگی مقدمه ای بر آغاز نبودن و هیچ شدن است
سلام
در عقاید مختلفی انسان به همراه اولین گناه به دنیا آمده.
مثلا سقوط آدم و حوا از بهشت گناه اولین انسان ها در آیین های ابراهیمی است.
این که در مسیحیت مرگ مسیح را بهای این گناه میدانند و هر کسی که به آیین مسیحیت گرویده شود، گناه اولینش بخشیده میشود برایم جالب است.
تابحال شده است که اتفاقاتی برایتان بیفتد که با خود بگویید این بهای چه گناهی بود که انجام دادم؟
نمیدانم که آیا این گناهِ اولین بوده که باعث اتفاق شده یا گناهان دیگر
یا که آیا سرنوشت همراه با پیچ و خم های اجتناب ناپذیر نوشته شده که جای سوال برایم ایجاد میکند.
ولی آن چیزی که میدانم این است که بهای گناهان و رسید اعمال در هر لحظه در حال نوشته شدن و حساب شدن است.
هر لذتی، هر نگاهی، هر اتفاقی بهایی دارد که یا پرداخت شده یا که بعد پرداخت میشود.
نگاهم از چند سال پیش که منتظر قیامت بعد از مرگ بودم تفاوت زیادی کرده.
نه مرگ آنقدر از من دور است که به سالیان دراز فکر کنم
نه قیامت جایی است که باید به آن برسم.
هر شبی که میخوابم مرگم است و هر اتفاقی که در طول روز برایم می افتد قیامتم است
آتش جهنم احساس گذر زمان است و هر چقدر به او نزدیک تر میشوم با مرگ بیشتر خو میگیرم
به عذاب خود نزدیک تر میشوم و میبینم که آتش فقط برای خلوص وجودم است و غیر از این هیچ چیزی نیست
تا جایی که برسد چیزی که باید را به بیرون بتوانم نشان دهم.
همانند آینه ای که در خود نمیبیند که انعکاس بیرون باشد
تا زمانی که صیقل بخورد و جلا یابد
آنگاه دیگر آینه ای وجود ندارد. چیزی نیست که به بیرون نشان دهد.
آنچه آینه نمایش میدهد آن چه بیرون میطلبد است.
و عذاب آینه نشان دادن چیز هایی است که از وجودش دور میبیند.
و آنگاه خط درست و غلط محو میشود.
به آنچه در لحظه بوجود می آید تنش میگویم
میتواند از جنس خشم، شرم، احساس خطر، هیجان و ... باشد
ولی آنجا است که به واقعیت نزدیک میشوم.
آنجا است که با خودم کنار می آیم و میبینم که با خود چند چند هستم.
وقتی که نتوانم سرم را بالا بگیرم و آنچه لازم است را بگویم
میفهمم که آنچه در جستجویش بودم در همین نزدیکی است
ولی آنچه در آن کاستی دارم
بودن است.
بر خود ثواب میبینم که آتش را در آغوش بگیرم
و بر خود بپذیرم که گناه اولم را تکرار میکنم
گناه اولم را تکرار میکنم چون که آنجا است که صدای پروردگارم را میشنوم
نزدیکی به اوست که مرا به گناه میکشاند
و شما را به آهنگ Coloratura - Cold play دعوت میکنم.
که به من یادآوری میکند که هستی و هر آنچه که هست همیشه در حال آرام سوختن بودند.