سلام
ازون پستای خیلی طولاتیه.
بدون عکس،
فقط متن!!!
اعصاب میخواد خوندنش
یکی از هم خونه ای هام اسمش Foster هه. پسره. سال اول کارشناسیه و 17 سالش بود اون اولا که همخونه شده بودیم و الان 18 سالشه. رشته ی علوم هنر میخونه. فکر کنم اینجا ادبیات و هنر از هم جدا نیستن و با هم میشن علوم هنر. Art Science. کلا بچه ساکتیه، چون سنش 19 نشده الکل مصرف نمیکنه و پسر خوبیه!
اهل Whitby (ویتبی خونده میشه) که توی منطقه ی GTA(Grand Toronto Area) هست هستش، مادر و پدرش فیلیپینی اند. ولی خب خودش بزرگ شده اینجاس.
ولی خب حرف زدن باهاش سخته، چون خیلی ساکته با یکی دو کلمه معمولا جواب میده. بجز دیشب
من رفته بودم اتاوا چند وقت پیش و یه مغازه ایرانی بود و رفتم توش و چای ترش پیدا کردم و گرفتم. دیشب داشتم چای ترش درست میکردم، که این پیداش شد و گفت چی میکنی گفتم Hibiscus Tea که میشه همین چای ترش خودمون درست میکنم. تعارف زدم گفتم چایش تو این کابینته و خواستی بریز برا خودت. یکمم شکر قاطیش کن. (اینا طعم ترش خیلی دوست ندارن) رفتم تو اتاقم و یکم بعد حوصلم سر رفت اومدم تو پذیرایی نشستم و داشتم یوتیوب میدیدم، که این پیداش شد.
یکم سعی کردم سر صحبت رو باز کنم
گفتم این هفته اخیر (Reading week == هفته فرجه) که رفتی خونه خوش گذشت؟
گفت آره خسته کننده بود. گفتم امتحان نداشتی بعدش؟ گفت نه امتحانا قبلش بود (اینم چیزای جالب دانشگاس، امتحان قبل هفته فرجه :| )
گفتم اوهوم پس کار زیادی نداشتی.
گفت خونواده رو البته دیدم
گفتم آره اون که خیلی خوبه.
یکم دیگه چیز میز گفتیم و یکم ساکت شد. بعد یهو پرسید
سخت نبود اومدن یه کشور دیگه؟ چه حسی داره؟
گفتم اولش سخت بود، خیلی ، مثلا Home sick شدن و تنهایی و ... ولی خب ایرانی زیاد اینجاس و بعد یه مدت بهتر شد.
گفت که یه سوال، چجوریه نظرت راجع به هم زبون هات که اینجان ؟
گفتم که سوال خیلی جالبی پرسیدی. فکر میکنم اگه تو 100% زبون یه نفر رو ندونی خیلی راحت تر میتونی ارتباط برقرار کنی چون اگه کامل همدیگه رو بفهمید خیلی نزدیک میشید و جنبه های منفی شخصیت شخص رو خیلی سریع میبینی. درحالی که که عموما مردم وقتی با یه نفر میخوان صحبت کنن و همزبون نیستن، سعی میکنن همش نایس تر باشن. البته که خیلی آسون تره که با همزبون های خودت بیشتر باشی. مثلا اگه من یه روز کامل انگلیسی حرف بزنم آخر روز مغزم درد میگیره انگار کلی کار کرده.
گفت آره مادر منم همینو میگفت و خودش خیلی با همزبون های خودش نبود.
گفتم همچنین مردم خیلی اوکی اند و راحت میشه باهاشون حرف و زد و آدم احساس غربت نمیکنه.
گفت یه Streotype هست که میگن مردم کانادا کلا خیلی نایس اند. البته بنظرم اوکی هستن نه خیلی نایس. فکر کنم دلیلش اینه که ما داریم با آمریکایی ها مقایسه میشیم. البته خودم تو آمریکا نبودم خیلی (فقط چند بار) ولی چیزی که مشخصه اینه که رفتار جالبی ندارن.
گفتم شاید! ولی هر چی هست آدم احساس نمیکنه یه چیز جدا از این جامعه هست.
گفت که آره شاید چون کشور مهاجر هاست. ولی نمیدونم، ما تاریخ زیادی نداریم، ولی به همونم که هست نگاه میکنی، اتفاقایی که افتاده وقتی اروپایی ها اومدن اینجا خیلی هم نایس نبودن. نمیدونم راجع به کسایی که اینجا بودن قبلا و چه رفتاری باهاشون شد و Residential Schools (که تو یه پست قبلا ها نوشته بودم) و جوری که بچه های اون مردم رو شستشوی مغزی کردن که یادشون بره تاریخشون رو میدونی یا نه.
گفتم آره تا یه حدودی شنیدم. ولی بنظرم الان حداقل دارید به شدت جبران میکنید در مقایسه با رفتاری که آمریکایی ها با همون مردم دارن.
گفت اوهوم، مثلا حتی اونجا بهشون میگن Native American در حالی که اصلا اون جا اسمش آمریکا نبوده وقتی اینا توش بودن و یا حتی تو یه متون قدیمی تر Indian بهشون میگن که خنده داره. اینجا بعد اون داستانا اینا خواستن بهشون First Nation ها یا Indeginous گفته بشه و اینجوری هم هست.
گفتم که البته کاری نداره یه چند هزار سال صبر کنیم، شمام تاریخ دار میشید. من و تو ام جزوی از تاریخ میشیم. منو تو تو Alfred 396 تو این روز و این ساعت.
خندید
بعد بحث فرهنگ شدش که از همین تاریخ میاد.
گفت که نمیدونم دقت کردی اینجا چون تمدن طولانی ای نداره بعضی مردم دوست دارن برن فرهنگ های جاهای دیگه رو تقلید کنن
گفتم آره مثل هنر های شرقی (یوگا و ... که اینجا زیادی معروفه) و غذاهاشون (غذاهای چینی/تایلندی/ژاپنی) زیادی دیده میشه.
گفت آره مخصوصا ژاپن. بعضیا انتقاد میکنن راجع به این اما چیزیه که هست. مثلا خیلیا حس میکنن چیز Cool ای هست که برن کارای ژاپنی کنن و و زبونشو یاد بگیرن. چون یه چیز خیلی دور هست ولی در مقابل چون خیلی انگلیسی رو اونا اثر گذاشته و اونا رو انگلیسی، یه چیز خیلی جذابی هست برای مردم.
گفتم چقدر جالب، حس میکنم همین حس راجع به انگلیسی و زبون منم هست. چیزی که خیلی حس میشه Cool تره چیزای انگلیسی تو کشور من به همین دلایل.
گفت آره چیز عجیبیه چون من خودم اینجا با انگلیسی بزرگ شدم طبعا هیچ وقت حس کول بودن نسبت بهش نداشتم. چون حس میکردم یه چیزیه که همه میدونن و ...
یکم بحث رفت سمت زبان که رشته ی خودشه.
گفتم خیلی جالبه که زبان طرز فکر آدما رو مشخص میکنه، (یه چیزایی چند تا پست عقب تر نوشته بودم رو گفتم) گفتم مثلا جوری که من یه داستان رو تعریف میکنم و به موضوع نزدیک میشم با جوری که یه انگلیسی زبون حرف میزنه
گفت آره این چیز خیلی جالبیه مثلا تو زبون ژاپنی (که داره یاد میگیره) خیلی همه چیز بر اساس احترامه و وقتی کلمه به کلمه به انگلیسی ترجمه میکنی معنی خاصی نمیده.
بعد راجع به به لهجه و Accent حرف زدیم. چون خودش راجع به تئوری زبونا میخونه.
گفتم که یه چیزی که خیلی اذیت کنندس اینه که خیلیا رو میبینم بیشتر از 10 ساله اینجان ولی همچنان تا شروع میکنن حرف زدن، داد میزنه لهجشون ایرانی اند. مثلا اگه طرف فقط Vو R و L اش رو درست کنه 50% قضیه حله ولی حتی اونم درست نمیکنه.
میدونست چی میگم چون VRL چیز معروفیه که تو زبونای سمت ما فرق داره. حالا خودتون دوس داشتید ویدئو های اکسنت های انگلیسی تو یوتیوب رو ببینید.
گفت آره فکر میکنم ولی یکم تابع سن هم هست. مثلا وقتی مادر بزرگ و مادر من اومدن اینجا، مادرم حدود 30 سالش بود و مادر بزرگم 45 حدودا ولی الان میبینی مادربزرگم هنوزم وقتی حرف میزنه یه لهجه ی Thick داره ولی لهجه مادرم غیر طبیعی بنظر نمیاد.
گفت که خیلی دوست داشتم برم جاهای دیگه رو بببینم هوای یه قاره ی دیگه رو تنفس کنم، چون حس میکنم آدم اگه بره فرهنگ های دیگه رو ببینه طرز فکرش یکم عوض میشه. فعلا که از آمریکای شمالی بیشتر خارج نشدم.
ایران و اونطرفا چطوریه(به لحاظ امنیت)؟ و مثل اروپا هست که بین کشور ها راحت میتونن راحت مردم اینور اونور برن بخاطر اتحادیه و ..؟
(معمولا نظرشون راجع به خاور میانه نا امنیه برای همین همیشه سعی میکنم از یه زاویه خیلی خونسرد جلو برم) گفتم که میدونی که اون منطقه همیشه مشکل داره. همین که کشورا جنگ نکنن خیلی خوبه (با خنده) ولی به لحاظ نا امنی، حتی با این وجود که ممکنه تو کشور مجاور جنگ باشه، مردم اهمیتی نمیدن خیلی. چون عادت کردن و امنیت تو خود کشورشون هست.
گفتم چیز عجیبیه، حتی تو کشورایی که جنگ، نمیدونم میدونی چخبره اونجا یا نه ، ولی مثلا سوریه نابود شد تو جنگ ولی حتی تو شهر های جنگ زده اش رو هم ببینی مردم دارن زندگیشون رو میکنن چون آدمیزاد باید زندگی بکنه باید کار کنه. آدما سریع عادت میکنن. مثل همین برف و هوای مزخرف اینجا که مردم عادت کردن (در حالی که شاید خیلی جاها غیر قابل تحمل باشه) مردم اونجا ها هم عادت کردن.
بعد یکم راجع به اقتصاد اونجا و اینجا گفتم، کلا سعی میکنم هر وقت ازین بحثا میشه تشویقشون کنم برن ببینن. گفتم پولتون خیلی بیشتر ارزش داره و جاهای قشنگیه.
ولی خلاصه بین کشور های اونجا هم درسته مثل اروپا مرز باز نیست ولی همشون تقریبا Visa on Arrival تا حدی دارن. یعنی تو مرز هوایی یا زمینی ویزات رو میگیری.
بعد پرسید حمل اسلحه چجوریه اونجا؟
گفتم اصولا غیر قانونیه، حتی اگه مثلا گارد این ماشینای حمل پول هم باشی تقریبا حق نداری از سلاحت استفاده کنی، یعنی دردسر زیادی داره.
گفت نظر مردم چیه؟
گفتم راستش رو بخوای حتی فکر کنم به ذهنشون خطور هم نکرده که قانونیش کنن چون خیلی چیز واضحیه که بده. البته بعضی جاهای مرزی هستن که خیلی دوست ندارن 100% تحت قانون کشور باشن و اونا یه قوانین محدودی دارن که مثلا پوکه رو تحویل بدن میتونن برای شکار تیر بگیرین و ...
گفت آره مثل اینجا ولی جالبه تو یه جایی مثل آمریکا همه اسلحه دارن و کسی هم نمیدونه چرا.
گفتم البته تو یه جاهایی مثل عربستان یه خنجر حمل کردن یه جور رسمه. البته خنجرش خیلی چیز فانتزی ایه و مثلا کسی خیلی پولدار باشه دسته خنجرش از طلاست و روش جواهر داره و ... . آداب و رسوم عجیبی بعضی جاها پیدا میشه.
گفتم مثلا تو عراق بعضی جاها هستن که واقعا نمیخوان از حالت قبیله ای زندگیشون خارج بشن و شهری و مدرن تر زندگی کنن. یعنی دوست ندارن و اونا هم آداب عجیبی دارن. یه چند تاش رو که میدونستم مثال زدم براش.
گفت البته من خودم کلمه مدرن رو دوست ندارم. چون این جور زندگی کردن مدرن و توسعه یافته نیست. یا تقسیم کردن کشورا به کشورای توسعه یافته و ... جالب نیست. چون اونا هم یه فرهنگی دارن که توسعه یافتس.
گفتم آره 10000 سال تمدن به اون رسیده درست میگی
گفت دقیقا. الزاما یه چیزی که جدید تر هست بنظرم بهتر نیست.
جالب بود برام
راستش تا حد زیادیشو سعی کردم بنویسم، یه جاهاییش احتمالا جلو عقب شده ولی خب حدود 11:30 تا 12:30 شب حرف زدیم و مغزم همینجوری نیمه تعطیل بود. خلاصه سعی کردم که اصالتش رو حفظ کنم !