سلام
اگه به زندگی دقیق نگاه کنیم و پروسه هایی که توش هست رو با دقت بررسی کنیم همیشه یه نوع خاصی از جلو رفتن و تکامل توش هست.
که خب چشم بسته غیب گفتم
ولی اگه جدی تر نگاه کنیم بهش این تکامل رو میشه بررسی کرد که واقعا چیه. چجوری انجام میشه و چه المان هایی داره.
مثلا یه میوه رو اگه در نظر بگیریم،
از روی درخت در میاد،
زیر نور آفتاب کامل و کامل تر میشه،
پر رنگ میشه و میدرخشه زیر نور،
از درخت میفته پایین،
زیر نور همون آفتاب شروع میکنه پوسیدن یا خورده شدن توسط یه موجود دیگه،
در نهایت به خاک برمیگرده.
که المان هایی که اینجا هست که باعث تکامل میشه
1- شخصیت اصلی: میوه
2- آفریننده یا مادر: درخت
3- شخصیت تکامل بخش: خورشید
نهایت تکامل میوه شاید تو ذهنمون بنظر بیاد که باید به زیبا شدنش برسه ولی میبینیم که در نهایت به پوسیدنش میرسه.
داشتم به صحبتای ترنس مککنا گوش میدادم یاد این جملش افتادم و رو کاغذ نوشتم و شکلا رو که کشیدم دیدم تو این عکسه افتاد. بامزه هم شده
Life is to be
Life is to be taken seriously!
جلوی خورشید قرار گرفتن، که نماد کماله، الزاما گل و بلبل نیست. تکامل معنیش زندگی راحت تر نیست.
در واقع مساله اینه که کل طبیعت همیشه داره بهمون نشون میده که هیچ وقت اینجوری نیست که موجود آفریده شده به کمال برسه. یعنی کمال یه نقطه B باشه که وقتی از A شروع میکنیم بهش برسیم.
یکم نا امید کنندست که شروع و پایان کار میوه همون خاکه. پس این وسط چی؟ چرا اصلا به وجود اوردش؟
چرا اصلا از خاک آفریدش که به خاک برگردونتش؟
چند تا مساله هست که باید اینجا دیده بشه. اول این که نگاه کردن به خود اون میوه و فقط شروع و پایان کار رو دیدن خودخواهیه.
چیز بزرگتری که باید دید اینه که
1- خورشید با دادن انرژی به خاک، به خاک اجازه داد که مدتی به شکل یه سیب قرمز در بیاد و زیبا بشه. پس نباید میوه رو یه ارگانیسم جدا ببینیم. میوه همون خاکه. همون زمینه که کمی زیبا تر شد و مدتی حضور داشت و برگشت به همون جایی که بوده.
2- خاک بدون روح با انرژی خورشید روح گرفت. خالقی که این دنیا رو خلق کرده قابلیت این رو گذاشته که زیبایی توش به وجود بیاد. یعنی زیبایی وجود داره از قبل و بعضی از اتم ها این امکان بهشون داده میشه که تو یک قالب زیبا تر قرار بگیرن. مثلا نمونه ی خیلی خیلی خوبش میشه انسان ها که یه 60 کیلو اتم هستن و اصلا میتونن به منبع زیبایی وصل بشن و زیبایی بکشن پایین.
دقیقا همون کاری که خورشید میکنه. بشینن انرژی بزارن رو ماده و سعی کنن زیبایی بکشن بیرون ازش.
3- با تزریق اون انرژی خام به ماده،
که یک طیف الکترومغناطیسی بود از همجوشی اتم هیدروژن و کمی چیزای دیگه،
که یه سری فوتون بودن که زمان براشون معنی نداشت چون همیشه با سرعت نور حرکت میکردن،
اون انرژی شروع میکنه به تجربه ی زمان. مثلا یک سال رو به شکل یک میوه سپری میکنه که یه خواصی داره. شیرینه و رنگ داره.
(تو نسبیت خاص، وقتی شما به سرعت نور نزدیک تر بشید زمان از بیرون براتون کند تر میگذره. فوتون ها هیچ زمانی رو تجربه نمیکنن و گذر از اینور کیهان به اونورش براشون تو یک لحظه اتفاق میفته. از دید ما زمانی که براشون میگذره فاصله ای که طی میکنن تقسیم برا سرعت نوره. مثلا 40 سال نوری رو تو 40 سال از نظر ما طی میکنن ولی برای خودشون همون لحظه ای که شروع کردن و تموم کردن در یک زمان اتفاق میفته. mind blown...)
4- معنی تکامل میشه خام بدم پخته شدم سوختم میشه.
5- این رو میشه بسط داد به انسان ها. یعنی اون مکانیزم یادگیری رفتار ها که یه جورایی "ادب از که آموختی از بی ادبان" باشه، رو مشابه همین میشه پیاده کرد. اونجایی که آدم یه رفتاری رو ببینه تو خودش یا بقیه و سعی کنه که تحمل کنه اون انرژی تنشی رو که بهش میده، بتونه سکوت کنه و اون رفتار زشت رو انجام نده و به خودش یاد بده همین مکانیزم درد کشیدن روحیه. آسونه که آدم شروع کنه جر و بحث کردن یا وقتی یه نفر یه بحث تنش زایی رو شروع میکنه و به آدم حمله میکنه شروع کنه بازتاب اون انرژی
ولی راه دیگه اش هم تحمل و جذب کردنشه. هرچند که ضربان قلب بالا میره و آدم میخواد یه کاری بکنه ولی مشاهده کردنه آموزنده است.
این که آدم بتونه با آرامش یه چیزی رو که اتفاقا تنش زا هست رو به یه نفر بفهمونه هنره. که با حفظ آرامش بدست میاد. که قرار هم نیست آسون باشه.
صحبت کردن ازش آسونه ولی این که آدم درون قلبش یه انفجار اتمی هیدروژنی باشه ولی ذره ذره بتونه به یه چیزی انرژی بده تا آروم آروم اون چیز رو برسونه کار خورشیده. وگرنه اگه میخواست تندی کنه هممون پودر شده بودیم. زیر شعله رو تنظیم کردن و سیاست به خرج دادن به طوری که آدم بتونه در عین آروم نگه داشتن اوضاع یک دیالوگ بگه خیلی سخته.
که این میشه زندگی کردن.
راه دیگه ای هم هست. راه دیگش اینه که میوه رو یه جای سرد بزاری که هیچ وقت اتفاق خاصی براش نیفته. همونجوری که هست میمونه و چیزیشم نمیشه. آکبند. ولی خب خسته کنندس زندگیش. ممکنه خیلی بیشتر هم عمر کنه ولی این پروسه رو انجام نداده.
پروسه ای که تو ابعاد بزرگ به "شمع اصحاب" منجر شدن باشه:
آنانکه محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانهای و در خواب شدند
شمع شدن و سوختن باشه. و در نهایت هم اونقدری که خیام انتظار داشته تاثیری نزارن ولی همچنان اون سهم کوچیکشون رو تو تکامل داشته باشن زندگی کردند. حداقل اون بخشی که بهشون دادن رو انجام داده باشن.
خیلی قشنگ گفتن این شاعرا. رفتن با بقیه و تکرار رفتاراشون آسونه. صف شکنی و خط شکستن و انجام دادن یه زندگی اریجینال سخته. که قشنگیشم به همینه. که آدم یه آزمایش جدید تو تکامل بشریت بشه. و از این فرصتی که بهش داده شده استفاده کنه که حداقل یه مثال درست/غلطی برای بقیه بشه.
برای این لازمه ماها با همدیگه و مخصوصا دوتایی زندگی کنیم که این مارپیچ زندگیمون رو با تحمل همدیگه و یادگرفتن ببریم جلو.
تو این دنیا بهت اجازه نمیدن که بخوای اذیت بشی یا نه، ول ییه مقدار انتخاب تو این که چه کسی اذیتت کنه رو داری. من انتخابم رو دوست دارم. - جان گرین The Fault in Our Stars
"You don't get to choose if you get hurt in this world...but you do have some say in who hurts you. I like my choices."