مسیرهای زندگی
سلام
یک بار دیگه زمین به دور خورشید چرخید و دوبار با تاخیر تولد بلاگم یادم موند. دوستی که از اسفند ماه 93 به همراه من هست و عین لوحی میمونه که در طول زندگی ام در دستم همیشه هست و لحظه های بالا و بعضی وقتا پایین زندگیم رو ثبت میکنه.
بنظرم دوست خیلی خوبیه.
مخصوصا الان که aged شده. خیلی چیزا با گذشت زمان ارزششون بیشتر میشه.
بنظرم زندگی یه موجودیه که از هر چیزیش اگه نمونه برداری بشه یه سری الگو توش پیدا میشه. من اگه 100 سال دیگه که نباشم، یه نفر میتونه بلاگم رو نگاه کنه و حدس بزنه که چجور آدمی بودم. ولی هیچ وقت نخواهد فهمید که من واقعا چی تو ذهنم بوده. برمیگرده به همون موضوع Undersampling که تو روابط انسانی و تو این پست راجع بهش گفتم.
دلیلشم اینه که دنیای درون ذهن ما شبیه یه موجود فوق العاده پیچیده است که هرکدوم از این محیط ها مثل وبلاگ، دفتر یادداشت یا ذهن دوستان یا همکارا، یا یه زاویه محدود بهش نگاه میکنه و معمولا حجم زیادی از اتفاقایی که میفته رو به بیرون ابراز نمیکنیم. اگه آدمی باشیم که یکم عمیق شده باشیم ممکنه بتونیم یکم از درون بقیه رو از ظاهر بدن و لباسشون و کلماتی که استفاده میکنن و جوری که خودشون رو ابراز میکنن بخونیم ولی در حالت کلی اونقدر کسی وارد ذهن کس دیگه ای نمیشه.
مثل این تصویر که یه جسم 3 بعدی وقتی از یه زاویه محدود بهش نگاه میشه فقط projection یا تصویرش درک میشه.
چیزی که میخوام از زندگیم بسازم اینه که بتونم با زاویه بازتری همه رو نگاه کنم. فقط یک بعد کوچیک ازشون رو نبینم و بتونم باهاشون همدردی کنم. یعنی درک کنمشون.
لازمه این موضوع اینه که خودم باید تجربه های زیادی از جنگ و صلح با خودم داشته باشم و عشق و تنفر از خودم رو تجربه کنم و یه جورایی تو آینه ی وجود خودم خودم رو ببینم و بفهمم انسان بودن چه معنایی داره و اینجوری میتونم تیکه های وجود خودم رو تو آینه ی هر کسی که باهاش صحبت میکنم ببینم.
پس این هدف زندگیمه و هر روزم رو مشخص میکنه.
آیا این معنیش اینه که قراره همه چیز خوب پیش بره؟
نه. نکته اش همینه که زندگی قرار نیست هیچ وقت یک نواخت و یک نوا باشه. هم چاله چوله داره و هم بالا و پایین. ولی داشتن یه هدف تو ذهن میتونه کمک کنه که خدا جهت زندگی رو به سمت رسیدن به اون هدف هدایت کنه.
اینجوری آدم ناخدای کشتی خودش میشه که به دریا میزنه و الهه ی دریا کشتیش رو به هر جایی که صلاح بدونه میبره. ممکنه این وسط چند نفر پیدا بشن که به مجنون بودن این ناخدا اطمینان داشته باشن و باهاش همراه بشن.
I like to have a method to my madness
ولی خب تا وقتی کشتی به آدم بدن خیلی طول میکشه. فعلا تو کشتی یه نفر دیگه ملوانی میکنم تا تجربه ام زیاد بشه.
جیم کری - Trueman show
جیم کری تو فیلم ترومن شو، همیشه دلش میخواست به دریا بزنه و از دنیایی که براش تکراری شده بود بیرون بره.
اون دنیا کاری که خوب بلد بود انجام بده سرگرم کردنش و منصرف کردنش بود.
تا اونجایی که همه چیز رو کنار میزنه و قایقش رو میندازه به دریا و به دیدار کارگردان میرسه.
- ۰ نظر
- ۲۷ اسفند ۰۰ ، ۲۰:۲۴