ساعت مکانیکی
سلام
همون طور که احتمالا بدونید ساعت های مچی چند دسته هستن.
مکانیکی: که یک فنر درونشون هست و باید هر چند ساعت یه بار فنر رو شارژ کرد و ساعت رو تنظیم کرد که به کارش ادامه بده
اتوماتیک: که یک مکانیزمی درونشون هست که با حرکت مچ فنر رو شارژ میکنه و برای همین اگه دستتون باشه و حرکت کنید کارش رو ادامه میده
کوارتز: که با یک کریستال کوارتز و باتری کار میکنه و بسیار دقیق هست و ارزون تر در میاد.
حالا سوال اینه که چرا وقتی ساعت باتری ای وجود داره کسی باید ساعت مکانیکی یا اتوماتیک دست کنه؟
سوالی که من میپرسم اینه که آیا واقعا الان کسی نیاز داره ساعت دست کنه تا زمان رو داشته باشه؟ نه همه گوشی داریم.
نکته اینه که ساعت مکانیکی یک اثر هنری مهندسی هست. این که ماها تونستیم فلز ها رو انقدر دقیق شکل بدیم و تو یک فضای کوچیک جا کنیم و پولیش کنیم و برای این که اصطکاک بین چرخدنده ها و محل اتصالشون (برینگ ها) کم بشه جواهر ها رو شکل بدیم تا مناسب این اثر هنری بشن.
خیلی وقتا ساعت ها بخاطر پیچیدگیشون(complication هاشون) گرون تر میشن. یعنی صرفا بخاطر این که میتونسته طراح سیستم رو پیچیده تر کنه اومده اونو پیچیده تر ساخته. یعنی پیچیدگی بخاطر پیچیدگی. جایی که مهندسی دیگه هدفش بهینه کردن قیمت نبوده. مهندسی بخاطر مهندسی بوده صرفا. که بنظرم زیباش میکنه. که طراح نشون بده چه کاری میتونه انجام بده. و هر کسی ممکنه اون ساعت رو بگیره دستش کنه. بعضیا بخاطر اسم برند و این که نشون بدن جیب بزرگتری دارن صرفا برن و یه چیزی رو تهیه کنن ولی کسی که سر در بیاره بخاطر هنری که درونش هست درکش میکنه تا حدی که بتونه درکش کنه.
و اینا رو گفتم که بگم این جور طرز فکر، طرز فکر خالق هست.
صرفا بخاطر این که میتونسته این دنیا رو انقدر پیچیده آفرینش کنه آفریدتش. بنظرم آدمای زیادی نیستن که دوست داشته باشن به پیچیدگی های خلقت و چرخدنده های پشت این عالم نگاهی بندازن و صرفا از بودن توش لذت میبرن اگه ببرن.
بعضیا مثل فیزیک دان ها عقربه های ساعت رو مشاهده میکنن و فرمول حرکتشون رو در میارن ولی هیچ وقت پا به پشت صفحه ساعت نمیزارن تا ببینن چه خبره چون توانایی فهمش رو ندارن.
اون هم با ارزشه برای خودش ولی عمق کار خالق دیدن به هم پیوستگی تک تک اجزاء عالم و پیچیدگی اندر پیچیدگی عالم هستی و اوج هنر خالق که ساختن خودش در قالب آدم روی آفرینش خودش هسته. که بتونه دوباره در آفرینش خودش آفرینش کنه و حتی بیشتر از پیش با خودش حال کنه. صرفا بخاطر این که میتونسته و کسی هم نمیتونسته جلوش رو بگیره. به این میگن اقتدار. داشتن قدرتی که بتونی کاری کنی که هیچ کسی نتونه حتی کامنتی بده بجز مدح آفرینشت.
و سوال اینه که چقدر میتونی عمق این اثر هنری رو درک کنی؟ و چقدر توش میخوای عمیق بشی. جرات مواجهه با خالقی که براش هیچ حدی وجود نداره رو داری؟ جرات فهمیدن رو داری؟ و فکر میکنی وقتی که بفهمی میتونی تحملش کنی؟ متوجه هستی که یکی دیگه از تکینگی های این عالم خوار شدن مخلوق در مقابل خالقه؟ که یعنی تو مواجهه باهاش تو همیشه قراره کم بیاری و خوار بشی. به شکل های مختلف قراره مغلوب خالق بشی. هر چقدر هم تلاش کنی همینه. جرات مواجه شدن با فرای فهم خودت رو داری و متوجه هستی که تجربه ی فرای خودت رو نمیتونی تحمل کنی؟ متوجه بشی که جای تو همین پایینه و اجازه نداری مدت زیادی بودن در فرکانس های بالاتر رو تجربه کنی چون نمیفهمی. برات قابل فهم نیست بودن تو جایی که از جنس فکر سیاله در مقابل دنیایی که توش هستیم و همه چیز منظم و چگاله.
همینه که "بودن" خیلی پیچیده و ترسناکه. نشناختن جایی که تحملش رو داریم تجربه ی مغلوب شدن رو به دنبال داره.
و دلم نمیخواد حتی فکر کنم کسایی که فکر میکنن میفهمن خالق چه برنامه ای داشته تو چه عذابی هستن. عذاب تکبر در مقابل فکر خالق.
- ۴ نظر
- ۳۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۹:۴۴