درس روانشناسی زندگی
سلام
خیلی وقتا بوده و هست که بازی هایی بقیه میکنن که توشون خوب نیستم. خیلی وقتا اینجوریه و اصلا نمیدونم چجوری اونا تو بازی های خودشون انقدر خوب شدن.
ولی خیلی وقتا میبینم که بازی هاشون چقدر چرته. یعنی توش خوب هستن ها ولی خود بازی خیلی بازی بیخود و چرتیه و من چیز جالب تری تو ذهنم دارم. چیزی که توش خوب هستم و بازی خودمه.
بد بودن تو بازی ها باعث میشه که آدم رو تو بازی راه ندن. اینو از راه سختش فهمیدم. برای همین یه مدت باهاشون بازی نمیکردم و بازی هایی که خودم دوست داشتم رو میکردم. کلا بازی بد کردن شکست پشت شکست با خودش میاره و تا مدت ها متدم بیشتر تماشاچی بودن یا اصلا سراغ خیلی بازی ها نرفتن بود.
ولی الان که کمی گذشته و زندگی واقعی تر شده میبینم که اتفاقا ذهن من درست بود. زندگی بازی های مختلفی میتونه داشته باشه و تو بازی های مختلف کارت های مختلفی دست آدم ها میده که باهاشون بازی کنن. چیزی که واقعی هست هنوز اینه که تو بازی های اونا خوب نبودم هیچ وقت. ولی خوبی زندگی اینه که دیگه بعد بیست و چند سال داره کم کم یکم کنترل بازی رو دست خودم میده تا خودم بگم چی بازی کنیم.
اونم بازی های جدی که اتفاقا توشون خوبم.
بازی هایی که آدم یهویی نظر بقیه در مورد خودش رو میزاره وسط.
یا بازی هایی که عمیقا با احساسات بدون نقاب طرفه که دروغ گفتن توش سخته و دروغ گو برای منی که این همه آدما رو نگاه کردم نمیتونه خودش رو خیلی پنهون کنه.
بازی هایی که خیلی از منطقه امن آدم دوره.
و بعد این همه بازی نکردن و نگاه کردن بقیه به این نتیجه رسیدم چند مدل آدم هستن که میان سر میز بازی. بقیه تماشاچی هستن.
نوع اول که خیلی زیاد هستن اونایی هستن که اصلا نمیدونن بازیه. صرفا برای گذروندن وقت ارتباطات اجتماعی دارن و هدف خاصی ندارن. اگه اتفاق خوبی بیفته بهشون خوش میگذره اگرم نه که فردا هم هست. اومدن که اعلام حضور کنن و خودشون رو نشون بدن. ممکنه یه بازی الکی ای هم داشته باشن.
نوع دوم که کمتر میشن کسایی هستن که دنبال بردن هستن. این آدما میتونن خطرناک باشن چون برای بردن حتی آسیب میزنن. به لحاظ روحی روانی هم قوی تر هستن ولی شکننده. اینا عادت دارن ببرن چون تو ذهنشون برای بردن اومدن.
نوع سوم که تعدادشون از اولیا کمتره ولی از دومیا بیشتر هدف دارن ولی جایگاهشون رو میدونن و خیلی خودشون رو به آب و تاب نمیزنن. اگه شده با هم تیمی شدن و جلو بردن کار با هدف مشترک میرن جلو چون به اندازه ی اولی ها آلفا نیستن
نوع چهارم که برای آشوب اومدن. اینا بیشتر آدمایی هستن که خطرناک هستن و چیز زیادی براشون مهم نیست. این که خودشون رو ابراز کنن براشون بسه. نظر بقیه براشون مهم نیست و بازی خودشون رو میکنن. سعی میکنن بازی رو از کسل کننده بودن در بیارن.
یه سری آدمای خاصی هم هستن که اهداف والاتری دارن مثل شناختن آدم ها/ بازی باخت برای رسیدن به یه هدف بزرگتر مثل کاری که شهدا میکردن/ ساختن ارتباط با آدمای دیگه/...
این مدل آخر خیلی برام جالب تره. این که آدم هدفش بردن نباشه بنظرم خیلی به تمدن نزدیک تره. هدفش یه بازی خوب باشه و احساسات واقعی رو به نمایش بزاره. آدما رو بشناسه. آدمی که آدما رو بشناسه ممکنه 100 دور ببازه ولی برد 101 امش بزرگتر از همه ی بازی هایی که باخته باشه. که اصلا براش مهم هم نباشه که برده یا باخته نهایتا. به قول sting تو آهنگ shape of my heart هدفش از بازی مدیتیشن باشه. فکر کردن به این که ساختار بزرگی که توش داریم بازی میکنیم چه چیزی رو درست میدونه. شکل هندسی مقدس شانس چجوریه و بازی کردن رو بازی کردن با ذهن خودش میدونه که تمام حالت های مختلف و نتیجه های مختلف رو ببینه و در نهایت بفهمه نظم پشت دنیا رو. در حالی که بقیه دنبال برد و باخت هستن اصلا متوجه نشن و شک نکنن به بازی این. ممکنه که برگ برنده رو رو نکنه و ممکنه که هر چیزی اتفاق بیفته.
بنظرم این خدایی ترین مدلی هست که میتونیم بازی کنیم. بزرگترین هدفش اینه که بگه نمیفهمیم. هر جوری که معادلات پیچیده ی دنیای واقعی رو سر هم بندی کنن و بخوان پیش بینی کنن، این خراب کنه انتظاراتشون رو و یه چیز بالاتر رو بزنه وسط. هدف ما اگه این باشه که نمیفهمیم بنظرم در سطح خدا بازی میکنیم.
- ۴ نظر
- ۲۹ مرداد ۰۰ ، ۲۳:۱۹