نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۲۹ مطلب با موضوع «عمومی :: نظرات و تحلیلای شخصی! :: سبک زندگی» ثبت شده است

جنس

سه شنبه, ۱ خرداد ۱۴۰۳، ۰۵:۵۰ ق.ظ

جنس ما را خریدارش کم است

آنچه در روزنه ی چشم جهان میطلبد

تافته ای است از قبل چرخ شرهزاد عدم

زان که این قیمت و تبلیغ نیاشاید همی

در جواب قدح این دل ما خشم چه است؟

آنچه می‌بینید دلت آن را بخر ای نامه جو

خواسته قیمت بر تو باشد یا به له

شاید این است همان گمگشته جان خلق

شاید آنچه تو بر دنبالشی آنم همین جا خفته است

بر گریبانم مترس وانچه بر ما میشود

لکه ای بر گردنم رنگش جزای شربت است

جام من را چند روزی با غریق همراه کرد

من زتو بیش ترسم ولی ساقش خوش است

ساعتی بیراه بر هم بستری خوابیده دوش

ساعتم در انتهای خواب بود که در چشمانم شکست

دیگرم آن من نشد، آنی که داشتم درگذشت

آن من در راه بود و از سر جانش گذشت

شاید این انگیزه را در بر کنم این شایدم

شایدی بیش بر شاید ها نشاید بشنوم

پرسشم را هم دمم بر گوش من پاسخ داد

پرسشی ناید به راهم من جوابش نشنوم

  • ظریف

به خود آمدن

جمعه, ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۲:۵۲ ق.ظ

دوستی با دوست دیگرش در حال صحبت است. 

فرصتی فراهم شد تا کمی توقف کنند و ساعتی از عمر خود را 

در کنار یکدیگر بگذرانند

مردی در کنار زنی نشسته است و با او صحبت میکند

گویا که اقتدار مرد وقتی که با زنش است پدیدار تر است

فرصتی پیش آمده تا قاشق بزرگتر باشد

فرصتی پیش آمده تا قاشق کوچکتر باشد

دختری که پیش خدمت است

حال مشتری میخانه شده است تا

بودنش رو در سمت دیگر داستان تجربه کند

و دوستی و دشمنی با دوست و دشمن خود

درباره ی کار و پول صحبت میکند

این ها مردم هستند که با مردم صحبت میکنند

به مردم خدمت میکنند

و از مردم خدمت می‌گیرند 

صحبتشان همراه با خوشحالی و ناراحتی است

لبخندی که ثمره ی پایین آمدنشان از بهشت خدا بوده است

و ناراحتی از بودنشان آن گونه که نیستند

نوبت به پرداخت هزینه است

  • ظریف

بوی آشنا

چهارشنبه, ۸ شهریور ۱۴۰۲، ۰۴:۳۴ ب.ظ

سلام

 

دیروز تلاش کردم یه مقدار بال و کتف مرغ تو آرام پز بپزم. 

نمیدونم گفتم توی وبلاگ یا خیر ولی چند هفته پیش گلن، دوستی که راجع بهش چند تا پست نوشته بودم فوت کرد

و یکی از غذا هایی که خیلی خوب درست میکرد، بال مرغ با سس سیر و عسل بود. 

اولین برخوردم با غذاهای شیرین تو کانادا تجربه ای نبود که میخواستم تکرارش کنم ولی کم کم دیدم که خوشم میاد

یادمه از فسنجون های شیرین خیلی خوشم نمیومد ولی الان که فکر میکنم میتونن خوشمزه باشن.

 

چند وقت پیش یکی از همسایه ها یک آرام پز نسبتا قدیمی بیرون گذاشته بود و این جزوی از فرهنگ هست که جلوی خونه ها

ممکنه پیش بیاد که یه سری وسایل ببینیم که الزاما خراب نیستن ولی صاحب خونه دیگه نمیخوادشون 

و گذاشته که بقیه ببرنش. 

یادم اومد گلن همیشه توی آرام پز بال و کتف مرغش رو درست میکرد و میزاشت 3-4 ساعت بپزه و خیلی نرم و خوب میشد

منم رفتم یه مقدار بال و کتف گرفتم، البته از قبل مزه داره شده بود با یک سس دیگه که تند بود

یه مقدار بچه هویج هم داشتم و بهشون ادویه زدم و با بال ها تو آرام پز ریختم

 

این پست رو برای این قسمتش نوشتم

المنت آرام پز که شروع به گرم شدن کرد، یک بوی قدیمی رو برای من زنده کرد

بوی بخاری برقی هایی که دو تا المنت داشتن و خیلی وقت هست ندیدمشون

زمانی که کرج بودیم و نقل مکان به ساختمونمون کرده بودیم،

هنوز گاز کشی و آب گرم انجام نشده بود و مدت قابل توجهی طول کشید

تو اون مدت با بخاری برقی خونه رو گرم میکردیم و بوی المنت ها خیلی خاص بود

یادمه یک بار یکی از پتو ها رو روی بخاری برقی انداختم وقتی کسی خونه نبود تا شبیه کرسی بشه

اون پتو وسطش سوخت و مورد اعمال انضباط قرار گرفتم!

 

برگردیم به بال مرغ،

بعد 2:30 دقیقه دیگه دیروقت شده بود و تحملم کم شده بود و یکم برنج گذاشتم

این طور که بنظر میاد هویج به این سادگی ها و به آرومی نمیپزه. نرم شده بودا، شاید اگه یک ساعت بیشتر میموند بهتر میشد

ولی بال ها قابل قبول بودن. به نرمی و خوبی اون چیزی که گلن درست میکرد نشده بودن ولی

برای تلاش اول خوب بود

  • ظریف

برای راحتی راهم

پنجشنبه, ۱۱ اسفند ۱۴۰۱، ۰۵:۳۸ ب.ظ

 

سلام

 

در محل کارم یک همکار جدید داریم که بنظر متولد ایران است. از اسم اش حدس میزنم.

برای خودم سوال بود که آیا هم زبان بودن، یا متولد یک جا بودن باید باعث نزدیکی شود یا این که باید زمان به شرکت داد تا شراکت ما را شکل دهد؟

روابط انسانی در محیط کار کمی متفاوت است. در زمان کار تعهد داده شده است که در جهت رسیدن به هدفی که تعیین شده است حرکت شود.

این به معنای این است که روابط باید در جهت رسیدن به هدف شرکت شکل بگیرد

و رنگ پوست و نژاد و اصالت و جنسیت و گرایش جنسی و ... که هیچ ارتباطی به کار ندارد نباید بر اصل کار پیشی بگیرد. 

چرا که نمیخواهم خود را برای صفاتی که انسان ها برای انتخابش نقشی نداشتند مورد قربانی شدن قرار دهم. 

دوست دارم کار را تمیز انجام دهم.

 

---

در جهت مقابله با خودخوری در واکنش به ریختن موهای سرم، بار دیگر خود را کچل کردم ولی این بار میخواهم لااقل برای مدتی قابل توجه، به آن رسیدگی کنم و شکلش را همان گونه که هست نگه دارم.

عینک با فریم ضخیم روی کله ی بدون مو جالب بنظر می آید.

برای پرسونا ی میان سالی ام آماده میشوم. 

شاید وقتش است بجای مقصر دانستن باقی مسائل، هر چه میشود را حل کنم و با خودم کنار بیایم.

دنیایی که درونش هستیم ساخته شده که پرفکت نباشد، پس آنچه غیر از کمال است را به آغوش میگیرم.

----

برداشتتان را از این تصویر دوست دارم بدانم. دوست داشتید در کامنت ها نظر دهید

  • ظریف

حدفاصل

پنجشنبه, ۲۴ آذر ۱۴۰۱، ۰۸:۳۷ ب.ظ

سلام

 

ایام 25-30 سالگی را سعی میکنم دریابم

کودکی مدت زیادی طول کشید

فرق این دوران با کودکی این است که زندگی به شکل گذشته دیکته شده نیست

زندگی در روابط با انسان ها بر دریایی سوار است و هر عملی عکس العملی در این فضای سیال دارد

انرژی و حال خوب باید کسب شود، به مانند کشیدن آب از چاه

وقتی حال خوب نباشد، تصمیم ها بدتر و بدتر میشوند 

تمام عادت ها شبیه مشتی ماسه در کف دست هستند و با گذر زمان و باد از دست میروند

انسان های مختلف نقش های مختلف دارند و نقش ما در میان آنها تعیین میشود

و حسابمان با نقشمان از درون باید صاف باشد 

در قرض به خود بودن نیاز به دروغ دارد و برای دروغ نگفتن باید رو راستی پیشه کرد

و جریان زندگی از انسانی که در مقابل این جریان مقاومت میکند نمیگذرد

فشار پشت سنگ جمع میشود و بیشتر و بیشتر میشود تا جایی که رها شود

زندگی کلاس یادگیری درس است و نمیشود از درس های گذشته و پاس نشده فرار کرد

میشود درس ها را به گوشه ای گذاشت و روی هزاران چیز دیگر با دقت بسیار تمرکز کرد

ولی جایی میرسد که برای فارغ التحصیلی، اگر خیلی دیر نشده باشد، باید بازگشت و 

آنچه پشت گوش انداخته شده بود را گذراند

وگرنه، برای کسی که میخواهد پیش رود، این بزرگترین عذاب میشود

و گره ای میشود به لنگری که رسوب ایام آن را به عمق دریا بافته

و برای ساده ای که بسیار راحت تر میتوانست از آن گذر کند

باید هزینه و وقت بسیار بگذراند.

  • ظریف

آشپزی با مهدی

شنبه, ۱۹ شهریور ۱۴۰۱، ۰۳:۰۹ ق.ظ

سلام

یکی از غذا های جالبی که بنظرم تو ایران جاش کم بود stir fry هست. stir یعنی هم زدن و fry یعنی سرخ کردن. بنابر این همونطور که از اسمش مشخصه غذاییه که با همزدن و سرخ کردن درست میشه. توش میتونه سبزیجات مثل فلفل دلمه و پیاز و قارچ باشه و چیزای دیگه، میتونه گوشت داشته باشه یا نه و کلا قاعده خاصی نداره. مهم اینه که چیزایی که انتخاب میکنید بتونن با هم سرخ بشن. مثلا من قارچ و فلفل دلمه رو جدا سرخ میکنم چون اولا قارچ کلی روغن به خودش میکشه و دوما فلفل دلمه کلی آب داره که طول میکشه سرخ بشه. یا مثلا زمان بندی پیاز با فلفل ذلمه فرق داره چون پیاز نازک تره.

خلاصه که به سلیقه خودتون و با یه جور سس و ادویه میشه درست کرد. میتونه فقط روغن و نمک و فلفل باشه. خوبیش اینه که میشه ادویه های مختلف رو توش آزمایش کرد.

مهم اینه که حواس آدم باشه که ادویه ها نسوزن و برای همین من نسبتا رو به آخراش چیزای دیگه بجز نمک رو اضافه میکنم.

من حرکتی که این دفعه کردم این بود که برای سلامتی معده ام که حس میکردم یکم یجوری شده دوتا تیکه استخوان گاو گرفتم و تو زودپز با پیاز و هویج گذاشتم یک ساعت و نیم بپزه.

اینو ببشتر برای آبگوشتش درست کردم که لیوان لیوان بخورم. گویا توش کلی چیزای بدرد بخور داره مثل کلسیم و ژلاتین و چیزای دیگه که برای بدن و بافت معده و پوست و باکتری های تو سیستم گوارش خوب و جذابن. 

آبش رو از صافی رد کردم و مغز استخوان هاشم دیشب خوردم و گذاشتم تو یخچال که چربی هاش بیاد رو. بخاطر این که چربی هاش میتونه سنگین باشه و حساسیت زا ولی خب من ازس استفاده دیگه کردم امروز

 

 

تو حالت درستش اون بالا روغن جامد حیوانی میشه و پایینش آب گوشت ژلاتینی ولی برای من خیلی ژل نشد. میگن سرمه سیب کمک میکنه که اتفاقایی که باید بیفته بیفته ولی مواظب طعم باید بود. دفعه بعد امتحان میکنم

 

خلاصه که امروز که میخواستم برای آخر هفته غذا درست کنم از این روغن و آبگوشت استفاده کردم.

تو آب کته ی برنج آبگوشت رو ریختم (نصف /نصف آب) و یکم از روغن و برای سرخ کردن سبزیجاتم که فلفل دلمه و قارچ بود از روغنم استفاده کردم

 

 

اگه خونه رو آتیش نمیزنید و ماهیتابه ای دارید که گود باشه ازین جنگولک بازیا رو پیشنهاد میکنم

من قارچ رو جدا از فلفل دلمه ها سرخ کردم و بعد میکسشون کردم

 

 

و اینم با برنج!

 

 

 

امیدوارم وقت بزارید و درست کنید!

  • ظریف

کار تکراری

جمعه, ۳ تیر ۱۴۰۱، ۰۳:۱۷ ق.ظ

 

سلام

 

چند وقتی برام سوال شده بود که فلسفه ی هر روز بیدار شدن تو ادامه ی زندگی چیه. 

مثلا چی شده که اینجوری خلق شده و نیومده هر دفعه یه چیز تصادفی جدید بیاره. آیا اینجوری بهتر نمیشد و جالب تر نبود.

تا این که چند روز پیش بهم یه کاری خورد که باید کلی آزمایش عین هم انجام میدادم. اون کارتریج های بالا رو روی دستگاهی که درست کردیم میزاشتم و مایعی که باید روش بره رو تزریق میکردم و سیگنال ها رو میخوندم و فایل اکسل پر میکردم.

کار بشدت تکراری. البته عکس اغراق شده هست و همه اشون رو نباید تست میکردم. حدود 33% اشون رو.

ولی کم کم که این کار رو انجام دادم دیدم که چقدر جالبه که تو روز اول شاید خیلی دستم تند نبود و دقتم هم پایین بود. چون یه چند تا مشخصه از هر کارتریج تو جاهای مختلف باید وارد میشد و چندین مرحله داشت. 

دیدم که چقدر جالبه که انجام دادن کار با 100% دقت خیلی مهمه و این که یه کار تکراری رو باید انجام بدم و دقیق انجامش بدم باعث میشه تو ساعت های مختلف با خستگی و فوکس متفاوت خودم رو بیارم روی مرکز ذهن خودم و با دقت انجامش بدم.

یا مثلا وسطش باید بلند میشدم یه کار دیگه انجام میدادم یا صحبت میکردم با یکی دیگه یا چیزای دیگه.

یعنی یه جور تمرین این بود که توی هر موقعیتی و جهت های مختلف از نقطه تعادل خارج بشم و سعی کنم خودم رو برگردونم سرجایی که باشه. عین یه عضله درون ذهن بود. یه چیزی شبیه مدیتیشن که روی نفس تمرکز میکنیم.

هر وقت از این کارا میکنم یا کسی داره انجام میده یا جری تو Rick and Morty میفتم.

تو یه قسمتش یه شغل تحویل بطری های آبسرد کن رو به عهده گرفته و میره سراغ یکی از مشتری ها و مشتری ازش میخواد که براش حمل کنه و نصب کنه. جری با روی خوشحال و بشاش میبره و تحویل میده و برمیگرده به کامیونش. میگه این که خیلی خوب بود فقط 999 تا دیگه مونده برای تحویل امروز.

خیلی جالبه که توی تکرار هستش که واقعیت خودش رو نشون میده و آدم باید مدیریت انرژی داشته باشه تا بتونه تا آخرش دووم بیاره و خودش رو بشناسه.

خلاصه به این نتیجه رسیدم دلیل هر روز بیدار شدن تو همین دنیا اینه که همینی که هست رو یادبگیریم با تمرکز انجام بدیم و خیلی حواسمون به دنیاهای موازی و آفرینش های دیگه پرت نشه وگرنه همه چیز تو آشوب میره. 

 

راستی گفتم آشوب یه هنرمند پیدا کردم Paul McCartney

یه آهنگ داره به اسم Fine Line بنظرم قشنگ بود. از آلبومی به اسم Chaos and creation in the backyard

 

 

  • ظریف

طوفان

سه شنبه, ۳ خرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۵۸ ب.ظ

 

سلام

 

عکس کپی شده از https://ottawa.ctvnews.ca/here-s-what-you-need-to-know-about-ottawa-storm-cleanup-1.5915693

از این جور پست ها خیلی وقت بود ننوشته بودم و میخواستم یک آپدیت از وضعیت اخیر احوالات مادر زمین در اتاوا بهتون بدم.

چند روز پیش که از کینگستن داشتم برمیگشتم اتاوا تو reddit دیدم داره میگه که طوفانی اومده و خیلی جدی نگرفتمش.

وقتی رسیدم دیدم که هیچ چراغ راهنمایی کار نمیکنه و شهر نسبتا به آرومی در آشوبه. 

وقتی چراغ راهنما ها کار نمیکنن بنظرم خیلی ترسناک میشه همه چیز. انگار بودنشون یه حس آرامش که یه نظمی برقراره داره ولی نبودشون انگار یه فضای آخرزمانی یا post-apocalyptic ایی بوجود میاره.

وقتی من رسیدم خیابون هایی که ازش گذشتم تمیز بودن و درختی روی زمین نیفتاده بود و چیز عجیب غریبی ندیدم و آروم ماشین رو بردم و سر هر چراغ ایستادم و گذاشتم آروم جلو بره.

وقتی رسیدم خونه دیدم که گوشیم 3 درصد شارژ داره و برق ها هم قطع هست. 

تسلیم شدم و گفتم که انگار قراره که بدون تکنولوژی بودن رو تجربه کنیم.

یه چیزی که این دو روز بهم خیلی خودش رو نشون داد این بود که وقتی از گوشی استفاده نمیتونم کنم چقدر بیشتر زمان دارم! حتی منی که خیلی اینستا و چیزای دیگه رو نگاه نمیکنم و چند تا کانال یوتیوب که دوست دارم رو فقط میبینم دیدم که چقدر این ابزار ها منو قفل میکنه به خودش.

خستگی ای که گوشی با خودش میاره باعث میشه کل وقتی که دارم هم کمتر بشه از چیزی که واقعا هست و اینجوری نیست که اگه آدم سه ساعت وقت داره، 1 ساعتش رو روی گوشی باشه 2 ساعت براش میمونه، نه، خستگیش اثر اون دوساعت رو هم کمتر میکنه.

و دیدم که چقدر قشنگ و dystopia ایی هست که واقعا این گوشی ها داره توجهمون رو ازمون میدزده، یا خودمون بهش هدیه میدیم و هیپنوتیزم اون صفحه ی نورانی کف دستمون میشیم. 

تو این دو روز یکم رفتم بیرون و سعی کردم با آدمای غریبه حرف بزنم و بیشتر حضور داشته باشم.

حتی شب هم تاریک تر بود برام. خیلی تاریک تر. چوب لباسیم شبیه Grim reaper بالای تختم وایساده بود و با مرگ صحبت کردم. اولش ترسیدم ولی باهاش کنار اومدم! با خودم کنار اومدم.

یه جورایی حساب رسی از اعمال خودم کردم و دیدم که خداروشکر اونقدری از همدیگه راضی شدیم که ازش نترسم و بپذیرمش زمانش که برسه.

شاید اگه سال های سال نور داشتم باهاش روبرو نمیشدم! 

اینم نقشه ی قسمت های آسیب دیده ی اتاوا اگه دوست داشتید ببینید چجوری اطلاع رسانی میکنن.

https://outages.hydroottawa.com/

برام جالبه که این طوفان و آشوب همزمان با حرکت retrograde سیاره ی عطارد که قبلا بهش اشاره کردم و یک هفته بعد از ماه گرفتگی کامل بود. که همشون به طور سمبلیک پایان یک دوره و تغییرات رو به همراه دارن. ماه گرفتگی با پوشش سفیدی با سیاهی همراهه و این ماه گرفتگی خیلی طولانی بود. طوری که من دیگه خسته شدم و برگشت ماه رو ندیدم.

 

  • ظریف

کار کردن

چهارشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۱:۳۱ ب.ظ

 

سلام

 

نمیدونم چی بگم.

قدیما سیکل های زندگی کوتاه تر بودن و میتونستم سریع یه چیزی رو تموم کنم و بیام تو وبلاگ بنویسم ولی الان همه چیز پیچیده تر و طولانی تر شده.

یاد صحبت یانی در مورد صحبت پدرش میفتم تو آهنگ Reflection of passion توی کنسرت رویال آلبرت هال افتادم

که میگه که تو الان زندگیت جوریه که سالانه داری زندگی میکنی و تو سن من اینجوری هست که ساعت به ساعت زندگی میکنم.

آسون نیست ولی عاقلانه است. یا خردمندانه هست.

خیلی بهش فکر کردم که منظورش چیه. چون سیکل های طبیعت که تغییری نمیکنن و ما رو با خودشون میکشونن. تابستون انرژی بیشتری داره و زمستون سرد تره. با بهار زندگی میاد و با پاییز روح زمین به پرواز در میاد.

ما هم جزوی از این سیستم بزرگ هستیم و حتما از این سیکل های بزرگ تاثیر میگیریم.

حتی مدتی زندگیمون اینجوری بود که همه چیز سالانه مشخص میشد. مدرسه میرفتیم و سال به سال جلو میرفت و بعد راهنمایی و دبیرستان و دانشگاه.

ولی آیا زندگی انسان سالانه ساخته شده؟ ما کوچیکتر از زمین و سیاره های دیگه هستیم و انتظاره دارم که دور زدن و چرخیدنمون هم سریع تر بتونه باشه. عمر زمین چند میلیارد ساله و عمر ما چند ده ساله.

بنظرم چیزی که روش کار میکنم اینه که متوجه بشم که باید چرخید و چرخید. نباید متوقف شد. حتی تو کار. مخصوصا تو کار.

چیزی که همیشه هست کار هست و هیچ وقت هم تموم نمیشه و خیلی آسونه عمیق توش فرو رفتن و لذت بردن از استرسش ولی چیزی که سخت میکنه خداحافظی کردن از کار و خاموش کردن موتور پردازش ذهن هست که کل روز درگیر فیکس کردن مسائل ریز و درشت بوده.

انگار که یکی از سیکل های دور زدن که انسان میتونه تجربه کنه عمیقا کار کردن و عمیقا کار نکردنه.

تو انجیل به تمثیل میگه که خدا جهان رو توی 6 روز آفرید و روز 7 ام استراحت کرد. 

تاکید روی این بریدن رشته ی کار داره.

دلیلشم اینه که بخش مهمی از تجربه زمان توی تغییر اتفاق میفته. وقتی سکون و یکنواختی هست زمان برای خودش میگذره و از آگاهی خارج میشه. ولی توی تغییر هست که بیشتر آگاه به لحظه هستیم.

و اینم معنیش این نیست که همیشه دنبال تغییر باید بود. نه، همون حمله به کار و عقب نشستن و استراحت کردن و حمله ی دوباره و مدیریت استرس تو این تناوب هاست که سلامت ذهن رو تامین میکنه. وگرنه استرس روی استرس جمع میشه و آدم از روابط انسانی اش باز میمونه و خیلی خسته است که کار هایی که دوست داره رو انجام بده.

 

تو تصویر دو نفر رو میبینید که نفر I وقتی کار میکنه خیلی با شدت کار میکنه و وقتی کار نمیکنه خیلی با شدت کار نمیکنه. 

نفر II یک سطح استرس رو پیوسته با خودش حمل میکنه و حتی تو خواب هم به کار فکر میکنه.

بنظرم چیزی که تو این دو نفر فرق داره اینه که نفر I احتمالا روابط اجتماعی بهتری داره و ایده بهتر میتونه بزنه، در لحظه بیشتر حضور داره و با passion یا عشق کار میکنه. کسی که با passion کار کنه انعکاس درون خودش رو روی کار خودش میتونه ببینه و با کارش میتونه یکی بشه. هر کسی هم تو هر کاری روی خودش داره کار میکنه. معنیش اینه که تو صحبت با آدما هم باهاشون در لحظه هست و تو تنهایی خودش هم در لحظه هست و احساس یکی بودن با زندگی میکنه.

  • ظریف

طول زندگی

سه شنبه, ۱۶ فروردين ۱۴۰۱، ۰۵:۴۰ ب.ظ

سلام

 

یکم که داره بیشتر از زمانی که دوره ها اسم داشتن میگذره، بیشتر متوجه میشم که زندگی طولانی تر از اون چیزیه که فکرش رو میکردم.

مثلا قدیما دوره ها 1 ساله بودن مثلا کلاس اول دوم سوم، یا 3-5 ساله بودن مثل راهنمایی و دانشگاه و ابتدایی و ...

ولی الان به یه جایی رسیده زندگی که بنظر میاد تمومی نداره! 

 

تمومی که داره ولی بنظر میاد از یه دویدن در مسیر کوتاه به یک دویدن ماراتون تبدیل شده.

 

بنظرم خیلی مهمه آدم بتونه یه جوری خودش رو تنظیم کنه که بتونه بالانس جلو بره و انرژیش ته نکشه یا بدنش از کنترل خارج نشه یا ...

 

بعد چیز جالب تر اینه که بنظر میاد خودمم دارم عوض میشم. چیزایی که فکر میکردم هیچ وقت نخواهم خواست رو میخوام و و روابط اجتماعیم پیچیده تر شده. لایه لایه روی این کودک درونم داره کشیده میشه و منم ناظر گذر زمان هستم.

انگار که تا یه زمانی هدف کشف کردن چیزای جدید بود و الان بازی کردن و بهتر شدن تو بازی با همین چیزایی که دارمه. 

انگار المان های جدید کمتری اضافه میشن و همینه که هست. حس میکنم قدیمی دارم میشم.

 

حس میکنم شبیه پدر بزرگا که المان های زندگیشون خیلی محدود بود و با همونا روز ها رو سپری میکردن دارم میشم. جوری که اونا رو میدیدم و میگفتم چجوری میتونن چیز جدید وارد زندگیشون نکنن خودم رو میبینم.

 

انگار که صحنه ی نمایش چیده شده و prop ها(ابزارهای نمایش) دیگه تقریبا مشخص هستن. حالا باید آدما و پراپ ها رو عمیق تر درک کرد. شایدم واقعا لازم نیست عمیق تر درک کرد ولی من نیاز دارم تو یه جهتی جلو برم وگرنه حس مرگ میکنم.  

 

  • ظریف